eitaa logo
نمکتاب
14.2هزار دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
685 ویدیو
183 فایل
💢نمکتاب: نهضت ملی کتابخوانی💢 『ارتــــباط بــــا نمکتاب🎖』 💌- @p_namaktab 『سفارش کتاب نمکتاب』 🛒 @ketab98_99 『قیمت + موجودی کتب』 『📫- @sefaresh_namaktab 『مشاوره کتاب نمکتاب』 📞 @alonamaktab 『سایت جامع نمکتاب』 🌐- https://namaktab.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
📸 📚 عکسنوشته هیچکس به من نگفت 📘 ══✼ نَـمَـڪْــتـٰابـــْـ ✼══ ✍️ خیلی برایم جالب بود وقتی شنیدم همه به واسطه شما روزی میخورند.... ══✼ namaktab.ir ✼══ ╭┅──────┅╮ 📸 @namaktab_ir ╰┅──────┅╯
🧐یادداشت‌های یک رمان اینترنتی خوان رمان اینترنتی 💢 1⃣ 🤓✍ من رمان خوانم. لذتی از ساعات روزم را اگر بخواهم شمارش کنم، خواندن صفحاتی است که لحظه های خالی و پر زندگی‌ام را به خودش مشغول می کند. 😃✍ این حال خوشم را یکی دو هفته نیست که پیدا کرده ام، چند سال است که چشم و دلم را به ذهن نویسنده هایی که توان آن را دارند تا لحظات رؤیایی مرا رنگی کنند، باز کرده ام. 👦✍یادم است اولین بار که بچه‌ها، دورهم از لذت شب بیداری و خواندن رمان می گفتند، گنگ و پراشتیاق نگاهشان می کردم. 🗣✍ اسم شخصیت ها، حرف ها، حس ها، حالات و رفتارهایشان را که تعریف می کردند، گاهی از کیفی که می بردند جیغ می زدند و صورت هایشان پر از لبخند می شد. ❌✍کار سختی نبود که من هم یکی دو تا از رمان ها را دانلود کنم و شبی، کمی از خوابم بزنم و شیرینی لحظه ها تا صبح بیدار نگهم دارد. 📲✍ این لحظه ها برای من تمامی نداشت. شروعی بود که به ذوقش از درسم می زدم، خواب نازنینم را ندیده می گرفتم، غذا را نصفه‌نیمه می‌خوردم، اصرار های خانواده برای مهمانی رفتن و گردش را رد می کردم، تا در تنهایی ها بتوانم حریصانه صفحات موبایل و کامپیوتر را چشم‌چرانی کنم. 😇✍حالا دیگر خواب هایم پر از خیالی بود که دوستشان داشتم و ناخود آگاه لبخند را روی لبم می نشاند. ♦️پ. ن: میدونم بی صبرانه منتظر ادامه داستان هستید😉 ◀️ ادامه دارد... ╭┅──────┅╮ 📖 @namaktab_ir ╰┅──────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در روز اول ماه صفر(شنبه) از صدقه و نماز اول ماه غفلت نکنیم.   ,. *´¨¯¨*·~-.¸-<🖤🍃🖤🍃>-,.-~*´¨¯¨*· 🔰 شیوه پرداخت نذورات: 1⃣ واریز از طریق درگاه: idpay.ir/namaktab 2⃣ 💳 شماره کارت نذورات: 5041721039933271 ⁉️ میدونی میتونی این پیام رو برای چند نفر بفرستی و در این زنجیره ی خیر شریک باشی؟؟؟☺️ ╔ ✾" ✾ "✾ ════╗   🖤 @namaktab_ir ╚════ ✾" ✾" ✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عشق و دیگر هیچ می‌دیدند زیاد کار می‌کند اما ... نه غر میزند نه منت میگذارد👌 🔶️ می‌نشست بین بچه‌ها و از کارهای شاه می‌گفت. دقیق و مستند و با مدرک از خیانت ها می‌گفت. مطالعه می‌کرد 📖 و حرف می‌زد. واقعا کتاب‌ها را می‌خواند. بچه‌ها را هم کتابخوان کرده‌بود. جوانی را قسمت کرده بود، ✅هم دانشگاه می‌رفت، ✅هم کار می‌کرد. حالا بیایید حساب کنیم چند درصد از نوجوانیش، 🔸️یعنی غرورش، 🔸️تنبلی‌اش، 🔸️خودبینی‌اش، 🔸️راحت‌طلبی‌اش باقی است و بقیه‌اش یک پارچه عقل است؟! در بعضی از روزهای زندگی شما، رحمت الهی بر شما می‌وزد🌬؛ پس خودتان را در معرض این نسیم قرار دهید!😌 نسیم رحمت من عبدالمهدی بود. ☘شما هم نسیم الهی خود را دریابید!☘ ____📬🌸__📖__🌸📬____ 📦 خرید پستی کتاب 📦 ✨قیمت با تخفیف ویژه✨ 1⃣💰خرید کتاب از فروشگاه نمکتاب:👇 https://b2n.ir/738810 2⃣ سفارش از طریق آیدی ایتا:👇 📦 @ketab98_99 ╔ ✾" ✾ "✾ ════╗   🎬 @namaktab_ir ╚════ ✾" ✾" ✾
📚کتاب رفاقت به سبک تانک 🤝👥 ✍ نویسنده: 🌀 انتشارات  🤩 🍉 یک قاچ کتاب: چشم باز کرد 👀و خودش را روي تخت بيمارستان🏨 ديد. همه چيز سفيد و تميز بود. بدنش کرخت بود و چشمانش خوب نمي ديد. فکري شد که شهيد شده و حالا در بهشت 🏞است. پرستاري که به اتاق آمده بود متوجه او شد. آمد بالا سرش. سرنگ در دستش بود. مجروح با ديدن پرستار اول چشم تنگ کرد بعد با صداي خفه گفت تو حوري هستي؟🤩 پرستار که خيلي خوش به حالش شده بود که خيلي زيباست و هم احتمال مي داد که طرف موجي است و به حال خودش نيست ريز خنده اي کرد و گفت بله من حوري ام.😇 مجروح با تعجب گفت پس چرا اينقدر زشتي؟ 😅 ◀️ادامه معرفی در 👈🏻 سایت نمکتاب ____📬🖤__📖__🖤📬____ 📦 خرید پستی کتاب 📦 ✨قیمت با تخفیف ویژه✨ سفارش از طریق آیدی:👇 📦 @ketab98_99 ╔ ✾" ✾ "✾ ════╗   🤩@namaktab_ir ╚════ ✾" ✾" ✾
خاطرات کتابخوانی 💌 گاهی در نزدیکی ات فردی هست که کارها و شیطنت او فراموشت می شود…🤫 یک روز کتاب “فریاد در تاکستان” را از یکی از دوستان قرض گرفته بودم که بخوانم….🤓 صبح روز بعد که به سراغش رفتم دیدم ای داد بیداد… جا تر است اما بچه کو؟؟؟؟😟🧐 این ور را بگرد آن ور را بگرد👀 کیف را بیرون بریز🎒 تخت را زیر و رو کن🛏 کتابخانه را بگرد📚 بچه هارا دعوا کن که چرا گمش کردید؟😡 نبود که نبود…😭 خیلی بهم ریختم…😤 کتاب امانت بود. ظهر شد و همسرجان برگشتند! بعد از استراحت شون با ناراحتی پرسیدم شما فلان کتاب رو ندیدین؟😫 امانت بوده گمش کردم… همسر جان فرمودند: عه؟ دنبالش گشتی؟ خب شاید همون کسی که خوراکی های خوشمزه پنهان شده توی خونه را پیدا می کنه و یهو می بینی داره می خوره، کتاب رو هم پیدا کرده و رفته بخوره…🤭🤕 راستش یادم رفت بهت بگم: بردمش با خودم سر کار! تا نخونمش برش نمی گردونم. چقد کتاب باحالیه!😎🤩 هرچند با یادآوری خاطره ، یاد حرص خوردن و نگرانی آن روزم می افتم، اما همین ها نمک زندگی ست دیگر…😁😌  
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚کتاب: بــــ☘ـرگے از کتــاب: روز خرید بازار عبدالمهدی گفته بود هرچه عروس دوست دارد😍 بگیرد. هرچه می‌ خواهد. بانو خودش زیر بار خرید گران و کلان نرفته بود.⛔️ به ذائقۀ خانواده‌ ها نگاه نکرده بود. به اندازۀ نیاز اندک و ارزان خریده بود. ✅نیازش نگاه خدا بود دنبال زندگی‌ شان، نه طلا و پارچه و چرم گران وسط خرت و پرت‌ های خانه‌ شان!❌ به همین راحتی هم عقد کردند و هم عروسی. 😌آخر شب عبدالمهدی رفت تا عروسش را بیاورد. دست عروس سفید پوشش را که گرفت، چادر عروسش را که روی صورتش کشید، آرام آرام کنار گوشش👂زمزمه کرد: آخر شب آمده‌ام دنبالت که چشم نامحرمی به خانمم نیفتد…😎 آدم باید یک جایی دلش را تحویل عشق بدهد و پله پله برود بالا تا خدا!🥰 خانه اجاره‌ ای، وسایل مورد نیاز، شروع زندگی شیرین و …☺️ بعد هم سکونت در ۲ اتاق خانۀ عموی عبدالمهدی. عروس و داماد زندگی را زیر سایه‌ی خدا و نگاه خدا شروع کرده بودند. ____📬🖤__📖__🖤📬____ 📦 خرید پستی کتاب 📦 ✨قیمت با تخفیف ویژه✨ 1⃣💰خرید کتاب از فروشگاه نمکتاب:👇 https://b2n.ir/738810 2⃣ سفارش از طریق آیدی ایتا:👇 📦 @ketab98_99 ╔ ✾" ✾ "✾ ════╗   📬 @namaktab_ir ╚════ ✾" ✾" ✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عاشق بیست‌و‌هــ🦋ــشت ساله‌ی گلزار شهدای کرمانــ... عارف بیست‌و‌هشــ🦋ــت ساله‌ی خوابیده بر زمینــ... 🌹 عبدالمهدی مغفوری🌹 لینک رایگان کتاب عبدالمهدی😍 💢این لینک فقط مختص شماست و ارسال آن برای دیگران غیرشرعی‌ست‌.💢 http://namaktab.ir/app/abdolmahdi.apk ╔ ✾" ✾ "✾ ════╗   🎬 @namaktab_ir ╚════ ✾" ✾" ✾
🧐یادداشت‌های یک رمان اینترنتی خوان رمان اینترنتی 💢 2⃣ 😨✍ با «» همراه ترسا می شدم و قربان صدقه ی قد و بالای آرتان می رفتم. 👥✍با دو برادر «» هم قدم می شدم و لب جدول همراه دانیار راه می رفتم و برای معده درد برادرش دلگیر بودم. 😕✍با «دروغ شیرین» دنبال کسی می گشتم که دروغی بگوید و پشتش شیرینی یک‌عمر را برایم به ارمغان بیاورد. 😐✍با «پانتی بنتی» کینه هایم را با صاحب کینه در میان می گذاشتم و آخرش هم با خودش آرام می گرفتم. 😍✍ با «طواف عشق» در تمام زیارت های اجباریم امید داشتم که کسی باشد و من را بعد از زیارت هم بخواهد. 👩✍ با «بانوی قصه ها» حاضر بودم مثل زنی باشم که خودش را برای کودک های بی مادر به آب‌وآتش بزند، اما سر آخر نصیبش مرد جنتلمنی بشود که آرزوی هر دختری است. 😓✍ با «» عقده ی تنهایی و خفت آرشام را به جان می خریدم و نهایت آرشام می شد مرد شب و روزم. ✈️✍ با «توهّم عاشقی» از عرفان دل می کندم و همراه آیدین به فرانسه می رفتم. 😶✍با «» حاضر بودم یک دختر احمق جلوه کنم اما مرد وزین داستان، آخرش نصیب من بشود. 🤬✍ روزی صد ها صفحه می خواندم. گاهی از قلم نویسنده ها به تنگ می آمدم و چند تا ناسزا نثارشان می کردم، اما باز هم نمی شد که نخواند... ◀️ ادامه دارد... ╭┅──────┅╮ 📖 @namaktab_ir ╰┅──────┅╯