فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_معرفی_کتاب
عشق و دیگر هیچ
#عشق_و_دیگر_هیچ
#نرجس_شکوریان_فرد
میدیدند زیاد کار میکند اما ...
نه غر میزند نه منت میگذارد👌
🔶️ مینشست بین بچهها و از کارهای شاه میگفت.
دقیق و مستند و با مدرک از خیانت ها میگفت.
مطالعه میکرد 📖 و حرف میزد.
واقعا کتابها را میخواند.
بچهها را هم کتابخوان کردهبود.
جوانی را قسمت کرده بود،
✅هم دانشگاه میرفت،
✅هم کار میکرد.
حالا بیایید حساب کنیم چند درصد از نوجوانیش،
🔸️یعنی غرورش،
🔸️تنبلیاش،
🔸️خودبینیاش،
🔸️راحتطلبیاش
باقی است و بقیهاش یک پارچه عقل است؟!
در بعضی از روزهای زندگی شما،
رحمت الهی بر شما میوزد🌬؛
پس خودتان را در معرض این نسیم قرار دهید!😌
نسیم رحمت من عبدالمهدی بود.
☘شما هم نسیم الهی خود را دریابید!☘
____📬🌸__📖__🌸📬____
📦 خرید پستی کتاب 📦
✨قیمت با تخفیف ویژه✨
1⃣💰خرید کتاب از فروشگاه نمکتاب:👇
https://b2n.ir/738810
2⃣ سفارش از طریق آیدی ایتا:👇
📦 @ketab98_99
╔ ✾" ✾ "✾ ════╗
🎬 @namaktab_ir
╚════ ✾" ✾" ✾
📚کتاب
رفاقت به سبک تانک
#رفاقت_به_سبک_تانک🤝👥
✍ نویسنده: #داوود_امیریان
🌀 انتشارات #سوره_مهر
🤩 #نوجوان
🍉 یک قاچ کتاب:
چشم باز کرد 👀و خودش را روي تخت بيمارستان🏨 ديد. همه چيز سفيد و تميز بود. بدنش کرخت بود و چشمانش خوب نمي ديد. فکري شد که شهيد شده و حالا در بهشت 🏞است. پرستاري که به اتاق آمده بود متوجه او شد. آمد بالا سرش. سرنگ در دستش بود. مجروح با ديدن پرستار اول چشم تنگ کرد بعد با صداي خفه گفت تو حوري هستي؟🤩 پرستار که خيلي خوش به حالش شده بود که خيلي زيباست و هم احتمال مي داد که طرف موجي است و به حال خودش نيست ريز خنده اي کرد و گفت بله من حوري ام.😇 مجروح با تعجب گفت پس چرا اينقدر زشتي؟ 😅
◀️ادامه معرفی در 👈🏻 سایت نمکتاب
____📬🖤__📖__🖤📬____
📦 خرید پستی کتاب 📦
✨قیمت با تخفیف ویژه✨
سفارش از طریق آیدی:👇
📦 @ketab98_99
╔ ✾" ✾ "✾ ════╗
🤩@namaktab_ir
╚════ ✾" ✾" ✾
خاطرات کتابخوانی
💌 #خاطرات_کتابخوانی
گاهی در نزدیکی ات فردی هست که کارها و شیطنت او فراموشت می شود…🤫
یک روز کتاب “فریاد در تاکستان” را از یکی از دوستان قرض گرفته بودم که بخوانم….🤓
صبح روز بعد که به سراغش رفتم دیدم ای داد بیداد…
جا تر است اما بچه کو؟؟؟؟😟🧐
این ور را بگرد
آن ور را بگرد👀
کیف را بیرون بریز🎒
تخت را زیر و رو کن🛏
کتابخانه را بگرد📚
بچه هارا دعوا کن که چرا گمش کردید؟😡
نبود که نبود…😭
خیلی بهم ریختم…😤
کتاب امانت بود.
ظهر شد و همسرجان برگشتند!
بعد از استراحت شون با ناراحتی پرسیدم شما فلان کتاب رو ندیدین؟😫
امانت بوده گمش کردم…
همسر جان فرمودند:
عه؟
دنبالش گشتی؟
خب شاید همون کسی که خوراکی های خوشمزه پنهان شده توی خونه را پیدا می کنه و یهو می بینی داره می خوره، کتاب رو هم پیدا کرده و رفته بخوره…🤭🤕
راستش یادم رفت بهت بگم:
بردمش با خودم سر کار!
تا نخونمش برش نمی گردونم.
چقد کتاب باحالیه!😎🤩
هرچند با یادآوری خاطره ، یاد حرص خوردن و نگرانی آن روزم می افتم، اما همین ها نمک زندگی ست دیگر…😁😌
نمکتاب
🎨 #نقاشی 📚 #نقاشی_عبدالمهدی 📘 #عبدالمهدی ══✼ نَـمَـڪْــتـٰابـــْـ ✼══ ✍️ آدم باید یک جایے
📚کتاب: #عبدالمهدی
بــــ☘ـرگے از کتــاب:
روز خرید بازار عبدالمهدی گفته بود هرچه عروس دوست دارد😍 بگیرد. هرچه می خواهد.
بانو خودش زیر بار خرید گران و کلان نرفته بود.⛔️ به ذائقۀ خانواده ها نگاه نکرده بود. به اندازۀ نیاز اندک و ارزان خریده بود. ✅نیازش نگاه خدا بود دنبال زندگی شان، نه طلا و پارچه و چرم گران وسط خرت و پرت های خانه شان!❌
به همین راحتی هم عقد کردند و هم عروسی. 😌آخر شب عبدالمهدی رفت تا عروسش را بیاورد. دست عروس سفید پوشش را که گرفت، چادر عروسش را که روی صورتش کشید، آرام آرام کنار گوشش👂زمزمه کرد:
آخر شب آمدهام دنبالت که چشم نامحرمی به خانمم نیفتد…😎 آدم باید یک جایی دلش را تحویل عشق بدهد و پله پله برود بالا تا خدا!🥰
خانه اجاره ای، وسایل مورد نیاز، شروع زندگی شیرین و …☺️
بعد هم سکونت در ۲ اتاق خانۀ عموی عبدالمهدی. عروس و داماد زندگی را زیر سایهی خدا و نگاه خدا شروع کرده بودند.
____📬🖤__📖__🖤📬____
📦 خرید پستی کتاب 📦
✨قیمت با تخفیف ویژه✨
1⃣💰خرید کتاب از فروشگاه نمکتاب:👇
https://b2n.ir/738810
2⃣ سفارش از طریق آیدی ایتا:👇
📦 @ketab98_99
╔ ✾" ✾ "✾ ════╗
📬 @namaktab_ir
╚════ ✾" ✾" ✾
5.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عاشق بیستوهــ🦋ــشت سالهی گلزار شهدای کرمانــ...
عارف بیستوهشــ🦋ــت سالهی خوابیده بر زمینــ...
🌹 عبدالمهدی مغفوری🌹
لینک رایگان کتاب عبدالمهدی😍
💢این لینک فقط مختص شماست و ارسال آن برای دیگران غیرشرعیست.💢
http://namaktab.ir/app/abdolmahdi.apk
╔ ✾" ✾ "✾ ════╗
🎬 @namaktab_ir
╚════ ✾" ✾" ✾
نمکتاب
🧐یادداشتهای یک رمان اینترنتی خوان رمان اینترنتی 💢 #رمان_اینترنتی 1⃣ #قسمت_اول 🤓✍ من رمان خوانم. لذ
🧐یادداشتهای یک رمان اینترنتی خوان
رمان اینترنتی
💢 #رمان_اینترنتی
2⃣ #قسمت_دوم
😨✍ با «#قرار_نبود» همراه ترسا می شدم و قربان صدقه ی قد و بالای آرتان می رفتم.
👥✍با دو برادر «#اسطوره» هم قدم می شدم و لب جدول همراه دانیار راه می رفتم و برای معده درد برادرش دلگیر بودم.
😕✍با «دروغ شیرین» دنبال کسی می گشتم که دروغی بگوید و پشتش شیرینی یکعمر را برایم به ارمغان بیاورد.
😐✍با «پانتی بنتی» کینه هایم را با صاحب کینه در میان می گذاشتم و آخرش هم با خودش آرام می گرفتم.
😍✍ با «طواف عشق» در تمام زیارت های اجباریم امید داشتم که کسی باشد و من را بعد از زیارت هم بخواهد.
👩✍ با «بانوی قصه ها» حاضر بودم مثل زنی باشم که خودش را برای کودک های بی مادر به آبوآتش بزند، اما سر آخر نصیبش مرد جنتلمنی بشود که آرزوی هر دختری است.
😓✍ با «#گناهکار» عقده ی تنهایی و خفت آرشام را به جان می خریدم و نهایت آرشام می شد مرد شب و روزم.
✈️✍ با «توهّم عاشقی» از عرفان دل می کندم و همراه آیدین به فرانسه می رفتم.
😶✍با «#این_مرد_امشب_می_میرد» حاضر بودم یک دختر احمق جلوه کنم اما مرد وزین داستان، آخرش نصیب من بشود.
🤬✍ روزی صد ها صفحه می خواندم. گاهی از قلم نویسنده ها به تنگ می آمدم و چند تا ناسزا نثارشان می کردم، اما باز هم نمی شد که نخواند...
◀️ ادامه دارد...
╭┅──────┅╮
📖 @namaktab_ir
╰┅──────┅╯
نمکتاب
♨️#نقد_کتاب
شب ممکن
📚رمان:#شب_ممکن
✍نویسنده:#محمد_حسن_شهسواری
شب خیلی خوب است.
شب ها همه خوبند چون خاصیت پوشانندگی دارند.
تمام آنچه که خورشید قادر است با پشتوانه نورش به رسوایی بکشد🌱، شب می تواند با خاصیت ذاتی اش در خود فرو ببرد و تو تنها تاریکی مطلق را ببینی.
البته که ممکن است کسی بعدها آن چه که در شب پنهان شده بود🤭 را با قلمش هوار بکشد و نمایان سازد.
و “شب ممکن” دانسته یا ندانسته می خواسته چه چیز را فریاد بزند؟
امکان داشتن بودها و نبودها.
بودهای بد و هرزه ای که باید با چشم ندیدو تنها با قلمِ مظلوم می شود مقابل چشمها تماشایی اش کرد.😥
شهسواری از نوشتن این رمان چه هدفی داشته است؟🔎
می خواهد لذت های لجن را عادی سازی کند؟📊
یا غیر عرف ها را لذیذ جلوه دهد؟
از هر جهت که نگاه کنی ظلم بزرگی است. 😠
ولی یک چیز را خوب به تصویر می کشد؛
دریوزگی تمام آن هایی که خودشان را “هرز” داده اندو مثل یک کهنه پارچه گرد گیری، بی مقدارند و در به در.😔
فرقی هم نمی کند مرد و زنش،
همه سرگردانند،
منفعلند،
بی پناهند.😰
هر چند که در ظاهر مست و سرخوشند.
شب ممکن
همان بوفِ کورِ پوچِ صادق هدایت است😟
که کتاب هایش تو را سرگردان و افسرده می کند😔 و به قول بچه های دبیرستانی می مانی که با این زندگی ات چه کنی!😢
خودکشی بهترین کار است!🔪💊
هرچند که ادبیات و قدرت قلمش تو را پای کتاب بنشاند، محتوایش تو را به آخر خط می رساند و این همان “هیچ و پوچ” است.😣
داستان سه فصل دارد: شب شروع، شب واقعه، شب کوچک.🌙
شب شروع : یک خیال است، پردازشی است برای کسی که از حال امروز و الان خسته است.
اصلا خیلی تنهاست و فکرش چیزی متفاوت می خواهد.
پس می رود دنبالش و چون می تواند، به آن می پردازد.🍃
دختری پولدار👸🏻 و بی عار همراه مردی بی هدف، دنبال لذتی چند ساعته می روند🔥 و در نهایت به جدایی بعد از لذت می رسند.
شب واقعه و شب کوچک : می خواهند به تحلیل آن دو شب گذشته و اتفاقات بعد از آن دو شب بپردازند.🍃
نویسنده، اول کتاب شعر حافظ را می نویسد که:
فریب جهان قصه ی روشن است ☘
ببین تا چه زاید، شب آبستن است🍂 ۶
و فریب خوردن انسان ها (از هر دو جنس) در مقابل لذت دنیا را به تصویر می کشد. 🌅
مردمانی از هر وادی و طیف که درون و فکرشان به خاطر مبهوت شدن در برابر لذت🔥، خالی است.
داستان این رمان به گونه ای است که هم خسته ات می کند و هم سر خورده و سر آخر تو می مانی و دنیایی که تو را در خود فرو می برد.🙄
هرچند که انسان ها خودشان چاقو به دست دیگران می دهند تا ذبحشان کنند.🤭
تو بسیار در اطرافت می بینی، سرهای آذین بسته شده، با موهای شینیون، که جدا شده است.
این همه گردن های بریده شده که صورت های عروسکی شان چشم نواز است،☺️
این همه غیرت و حیای مُثله شده،
نتیجه قصه های پر فریب دنیاست که زایش دورشدن از تمدن خود و پیوستن به تمدن غربِ بی خداست.🙄
اما نویسنده ی “شب ممکن” فهمیده یا نفهمیده هم به میخ زده و هم به نعل .
خواننده باید عاقل باشد.😌
╔ ✾" ✾ "✾ ════╗
♨️ @namaktab_ir
╚════ ✾" ✾" ✾
📚تا نیمه ی راه:
📗#تا_نیمهی_راه
✍️نویسنده: ابوالقاسم علیزاده
🌀نشر: #شمشاد
🔖#جوان
معرفی:
داستان همه عروس دامادها یه طرف👉، داستان حبیب و نامزدش یه طرف👈. عاشقانه های ❣️دامادی که آرام آرام مقابل عروسش جان می دهد و شکنجه هایی که عروس تنها به جان می خرد تا…
بریده کتاب:
هنوز جمله تمام نشده بود که صدای شلیک گلوله به گوشم👂رسید. ناخودآگاه به اطراف خیره شدم👀…. کمی دقیق تر🔎 شدم باورم نمی شد. با وحشت واضطراب خاصی گفتم: 🗣حبیب! عراقی ها….
هنوز حرفم تمام نشده بود که تیراندازی به سمت ما شرع شد…. نمی توانستیم هیچ عکس العملی نشان بدهیم. نه من قادر بودم دست به اسلحه ببرم نه حبیب…..حبیب باورش این بود که جاده در دست مدافعان ایرانی است ✅و می شود از سوسنگرد خارج بشویم….
◀️ادامه معرفی در 👈🏻 سایت نمکتاب
#ستاره_درخشان
#هفته_دفاع_مقدس
╭┅──────┅╮
🗓 @namaktab_ir
╰┅──────┅╯