... یک #شب تأمل ایام گذشته میکردم و بر #عمرِ تلفکرده تأسف میخوردم و #سنگ سَراچهٔ #دل به الماسِ #آبِ دیده میسفتم و این بیتها مناسب #حال خود میگفتم:
هر دم از #عمر می رود نفَسی
چون نگه میکنم نمانده بسی
ای که پنجاه رفت و در خوابی
مگر این پنج #روز دریابی
خَجِل آن کس که رفت و #کار نساخت
کوسِ #رحلت زدند و #بار نساخت
#خواب نوشین بامداد رَحیل
باز دارد #پیاده را ز #سبیل
هر که آمد عمارتی #نو ساخت
رفت و #منزل به دیگری پرداخت
وآن دگر پخت همچنین هوسی
وین #عمارت به #سر نبرد کسی
یار ناپایدار #دوست مدار
دوستی را نشاید این غَدّار
#نیک و بد چون همی بباید #مُرد
#خنک آن کس که #گوی نیکی برد
#برگ عیشی به #گور خویش فرست
کس نیارد ز پس ز پیش #فرست
عمر #برف است و #آفتابِ تَموز
اندکی ماند و #خواجه غِرّه #هنوز
ای تهی #دست، رفته در #بازار
ترسمت پُر نیاوری دستار
هر که مزروع خود بخورد به خِوید
وقت خرمنْش #خوشه باید چید
الحمدللهربالعالمین
کانالنشرخوبیها🌹
@nashrekhobyhakashan
#نشر_خوبیها_محمدمهدی
https://eitaa.com/joinchat/1471611628Cc2ba09a45b