eitaa logo
「بہ‌‌سـٰــآزِ؏‌ـشّْـ♡ـق‌🎶🎼」
3.4هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
303 ویدیو
5 فایل
¦ـبسـم‌رب‌عـین‌شیـن‌قـاف🕊 ز سۅز ؏ـشـق لیݪۍ دࢪ جہان مجـنۅن شد افسانہ تۅ مجـنۅن سـاز از ؏ـشـقـت مࢪا افسـانہ‌اش با‌من 🎼 ح‌ـرف‌هاے‌در‌گوش‌ـی↓ @Fh1082 ‹ #شنوای‌‌ِنگفته‌هاتونم.! › https://harfeto.timefriend.net/16625436547089 تبلیغاتموטּ↓ @tabligh_haifa
مشاهده در ایتا
دانلود
♧•••﴿فـࢪیــ𝓯𝓻𝓲𝓫ــٖب﴾•••♧ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡ 🖋️ عصبی مشتی روی سنگ روی کابینت زدم و گفتم : -هنوز زوده واسه این حرفا ... هنوز چند ماه دیگه... حتی نگذاشت حرفم را ادامه بدهم : _ به نفع خودت هست... این چند ماه باقی مونده بیشتر وابسته‌ات می‌کنه ... وابسته به باران ، وابسته به فکر و خیال‌هایی که هیچ وقت قرار نیست تحقق پیدا کنه ... بزار تمومش کنیم. نفهمیدم چرا رسیدم به ته خط ... عصبی جیغ کشیدم . -تمومش کنیم ... با زندگی من همین حالا هم بازی شده ... همین حالا هم به باران وابسته شدم ... من دیوونه می‌شم اگر از باران جدا بشم ، اینو می‌فهمی ؟ خط تلخ لبخند لبانش را دیدم . _ همش باران ... تو خودت رو به خاطر باران داری فدای زندگی من می‌کنی ؟! ... من حاضرم ازدواج نکنم تا اینکه با کسی ازدواج کنم که فقط دخترم رو می‌خواد ، نه منو ... تظاهر نکن که نگران حال منی ، من خوب از دلت خبر دارم. 🍁دانیال🍁 صدای گوشی موبایلم که روی ویبره بود ، با آن لرزش خفیف باعث شد ، دستم را داخل جیب شلوارم ببرم و گوشی را بردارم . -بله . -سلام آقا دانیال ؟ -بله بفرمایید . -من داوود هستم ... همسر سابق مینو ... یادت هست ؟ نفس بلندی کشیدم که قطعا شنید : -بله شناختم ...اختلاف شما و مینو به من ربطی نداره ... ببخشید . خواستم تماس رو قطع کنم که بلند و عصبی گفت : -خیلی هم ربط داره ... پدر شما به من اجازه داد با مینو حرف بزنم اما امروز من شوهر مینو رو دیدم ... خب اگه ازدواج کرده چرا به من نگفتید ؟ چرا پای منو کشیدید به فکر و خیال و حالا بهم می‌گید ازدواج کرده ! ••• ✿❥••به قݪم: ﴿مࢪضیہ‌یگـانہ﴾ (‌حࢪام‌)‼️ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡
♧•••﴿فـࢪیــ𝓯𝓻𝓲𝓫ــٖب﴾•••♧ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡ 🖋️ اخم کرده از سردردی که یکدفعه انگار بر من نازل شد پرسیدم : -شوهر! چه حرفا ! مینو ازدواج نکرده ... اشتباه گرفتی بابا . صدای عصبی‌اش بلندتر شد : -چی چی رو اشتباه گرفتم ! به من گفت آدرس مطبش رو عوض کرده ، منم تعقیبش کردم تا آدرس مطب جدیدش رو پیدا کنم ... دیدم هر روز می‌ره یه خونه‌ی شخصی ، یه آقای هیکلی و ورزشکار هم باهاش بود ... امروز که رفتم دم در خونه بهم گفت ازدواج کرده و دیگه مزاحمش نشم . آیلار از اینکه حاضر و آماده جلوی در خانه ایستاده بودم ولی به باشگاه نمی‌رفتم و داشتم با آن همه اخم با تلفن حرف می‌زدم جلو آمد و آهسته پرسید : -چی شده ؟ تنها کف دستم رو به علامت سکوتش بالا بردم تا آیلار با آنهمه کنجکاوی چیزی نپرسد که صدای داوود مثل بمبی در سرم منفجر شد : -بعد شوهرشو صدا کرد و اون آقا هم خیلی عصبی و طلبکار از اینکه مزاحم همسرش شدم ... خب به آدم بگید مینو ازدواج کرده ... تا من مزاحم ناموس مردم نشم . سرم تیر کشید .‌‌.. گوشی رو قطع کردم و چند ثانیه ای همانجا خشکم زد ! -چی شده دانیال ؟ کی بود ؟! فوری جواب دادم : -باشگاه نمی‌رم ، می‌رم خونه‌ی مامان ... شاید دیر بیام . -چرا اونجا ؟! درحالیکه ساک ورزشی‌ام را گوشه‌ی سالن می‌گذاشتم گفتم : -پوست مینو رو می‌کنم ...زنده‌اش نمی‌ذارم . -چی شده می‌گم ؟! ••• ✿❥••به قݪم: ﴿مࢪضیہ‌یگـانہ﴾ (‌حࢪام‌)‼️ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ما را به دعا کاش فراموش نسازند رندان سحر خیز که صاحب نفسانند.
•• . گویند که کریم است و گنه میبخشد گیرم ک ببخشد زِ خجالت چه کنم؟! . •••
💠هـفتمـین‌سـحـر وَ إِنَّا آمَنَّا بِكَ بِأَلْسِنَتِنَا وَ قُلُوبِنَا لِتَعْفُوَ عَنَّا فَأَدْرِكْنَا مَا أَمَّلْنَا وَ ثَبِّتْ رَجَاءَكَ فِي صُدُورِنَا وماهم‌بادل‌وزبان بہ‌توايمان‌آورديم‌تاازگناهانمان‌درگذرى ماراهم‌بہ‌آرزويمان‌برسان واميدوارى‌‌به‌كرم‌خودرابرماثابت‌ومحقق‌گردان سـحــــ🌙ــــر آیینه‌ای است که تو گذاشته‌ای مقابلم تا ببینم چه آورده‌ام سر خودم و این منم که ترسیده‌‌ام از خودم از خودی که مبدل شده به یک مرکــ🐎ــب افسار گسیخته‌ی چموش که نه حیا سرش می‌شود و نه به راه صواب می‌رود و تو آمده‌ای دستم را گرفته‌ای و نشانده‌ای تا لقمه لقمه نــ💫ــور بچشانی به من تا این از دست این وجود تاریک خلاص شوم  وَ ظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلاَّ إِلَیْهِ و جز تو نه پناهی هست و ماوایی پس من ناامید را بپذیر که از اعماق وجود طالب توام هر چند زار و خــ🍂ـــوار و خرابم و اگر چه از همه‌ی آدمها و احوالات دنیا ناامید به تو پناه آورده‌ام تا آغوشت مرهمی باشد برای دردم خدایا در هفتمین ایستگاه عاشقی با دل و قلب و زبانم اقرار می‌کنم به تمام آنچه که خودت بهتر می‌دانی و جز تو اگر کسی بداند حتی جواب سلامم را نیز نمی‌دهد آیا تو هم مرا جواب خواهی کرد؟ هیهات.... 💠برداشتی آزاد از: دعای ابوحمزه ثمالی سوره توبه آیه ۱۱۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•• . آخرین روزهای اسفند است.. از سر شاخ این برهنه چنار، مرغکی با ترنمی بیدار می‌زند نغمه، نیست معلومم آخرین شکوه از زمسـ❄️ـتان است؛ یا نخستین ترانه‌های بهـ🍃ـار؟ . •••
تنها کسی که با یه جا نشستن به هدفش میرسه مرغه‌!
mohammad-Rasoul-allah-band-asmaee-hosna1.mp3
7.04M
الهم رب شهر رمضان🌾 طاعات و عبادات تون قبول باشه🌱 •🕊
افطار هفتم قسمت هفتم: همه به سمت او باز می‌گردیم أَيْنَ مَا تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللَّهُ جَمِيعًا و بالاخره آن روز خواهد رسید که بدون هیچ رسانه و وسیله‌ای تمام مردم جهان صــ🗣ــدای شما را خواهند شنید می‌آیند آن روز که همه موجودات عالم به یک سمت واحد به حرکت بیفتند همان روزی که هر آنچه در هستی است سر تعظیم به سمت او فرود خواهند آورد يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُ‌وا وَ صَابِرُ‌وا وَ رَ‌ابِطُوا وَ اتَّقُوا اللَّـهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ و ما منتظریم ارث پدران ماست که از اول تاریخ تا اکنون به ما رسیده و بعد از ما هم به یادگار خواهند ماند و در این انتظار پیران ما از دوری درگذشتند و جوانان ما از شدت صبر پیر شدند و مایی که هنوز جان به در نکرده‌ایم به رشته محبتش دلهایمان را گره زده‌ایم و چشم دوخته‌ایم به جمال دلربایی که حجابی از جنس غیبت بر روی دارد و ما سالهاست دل خوش کرده‌ایم به این و سلامهای از راه دور مولای من نفسمان بریده از این دنیا هر کداممان گــــ⛓ــیر افتاده‌ایم در سلولهای انفرادی نفس خودمان دور از هم و پر از دردیـــ💔ـــم و تنها راه نجات ما این است که خودت رهایمان کنی خلاصمان کن به حق صاحبین هفتمین افطار به حق باب الحوائج به حق آقای مظلوم در قعر زندانها و به حق آقایی که دنیا جز شش ماه لیاقت حضورش را نداشت.... 💠برداشتی آزاد از: سوره بقره آیه ۱۴۸ سوره آل عمران آیه ۲۰۰ (علیه‌السلام) (علیه‌السلام)
ما را به دعا کاش فراموش نسازند رندان سحر خیز که صاحب نفسانند.
💠هشـتمـین سـحـر أَنَا لاَ أَنْسَى أَيَادِيَكَ عِنْدِي وَ سَتْرَكَ عَلَيَّ فِي دَارِ الدُّنْيَا من‌اى‌خدا عطاوبخشش‌هاوپرده‌پوشی‌هايت‌را برمن‌،درداردنيا،هرگزفراموش‌نخواهم‌كرد... و امان از فراموشی که بزرگترین آفت است و گاه درمان نمی‌شود تا آنکه آدمی را به خسران و عقوبت می‌کشاند... همان بهانه و دستاویزی است که اهل مدینه را در مقـــ⚔ــابل دختر پیامبر قرار داد و این سوال برای همیشه در تاریخ بی‌ جواب ماند که اَنَسیتُ‌ الغَدیرا....؟ اما خدای من تو را هزاران سپـ🤲🏻ــاس که مرا از غافلان به نعمت قرار ندادی درست است که در این مسیر بارها نمک محبتت را خوردم و نمکدان حیا را شکــــ💔ـسته‌ام اما هنوز مزه شهد گوارای ولایت را از یاد نبرده‌ام و هنوز کبـــ🕊ـــوتر دلم هر چند پر شکسته و خسته ساکن کنج صحن انقلاب حضرت یار است تا اگر او بخواهد در حال زارم انقلاب کند سحر هشتم است و آخرین ساعـــ⏰ــات سالی که باز هم مثل قبل بدون یار گذشت و حالا ماییم و نقطه آغازی در پیش و باز هم تنها توسل راه نجات ماست توسل به امامی که تمامی مملکت ما بیمه نام اوست پس به نام امام رئوف و به امید آغازی تازه در راه بندگیت 💠برداشتی آزاد از: دعای ابوحمزه ثمالی (علیه السلام)
روز هشتم شده و روزه گرفت بوي رضا روزه داران را رضا محشر ضمانت ميكند
mohammad-Rasoul-allah-band-asmaee-hosna1.mp3
7.04M
الهم رب شهر رمضان🌾 طاعات و عبادات تون قبول باشه🌱 •🕊
هشتمین افطار قسمت هشتم: سرچشمه حیات وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ و تمامی جهان هستی مظهر صفات بی‌بدیل الهی است و آب سفیر پاکی و طهارت شد در جهان خلقت و هر آنچه در زیر این سقف گنبد گیتی نشانی از حیات دارد مدیون مادر آب و آیینه‌هاست إِنَّ اللَّـهَ مُبْتَلِيكُم بِنَهَرٍ فَمَن شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّي و آدمی آزموده می‌شود حتی آب که مظهر حیات است برای او امتحانیست و باید اندیشید که از کدام چشمه و از دست کدام ساقی جام حیات نوشید و کدامین بهتر است نوشیدن جام طهارت از دست ساقی کوثر و یا سر کشیدن پیاله‌ی مستی دنیا و اکنون در هشتمین ایستگاه ماه عاشقی و در لحظات افطار و در واپسین نفسهای سال حال تشنه‌ای را دارم که تمام دریاهای دنیا او را سیراب نخواهد کرد مولای من تشنگی مرا تنها نگاه تو سیراب می‌کند‌ و جرعه‌ای گوارا از دست هشتمین ساقی اقای من من جوان را به حق صاحبین هشتمین افطار حلال کن اگر از دست جز تو آب و نان گرفته‌ام حلالم کن به حق تشنگی جانسوز آقای جوان‌ها و به حق صاحب سقاخانه‌ی طلایی رنگ 💠برداشتی آزاد از سوره انبیاء آیه ۳۰ سوره بقره آیه ۲۴۹
درهیاهویِ‌شبِ‌عید توراگم‌کردیم؛ غافل‌ازاینکه‌شما اصلِ‌بهاری‌آقا! أین صاحِبُــنا؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♧•••﴿فـࢪیــ𝓯𝓻𝓲𝓫ــٖب﴾•••♧ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡ 🖋️ نفس‌هایم شده بود آتش ... انگار داشتم از درون می‌سوختم . حال خودم را نمی‌فهمیدم که آیلار بازویم را گرفت : -می‌گم چی شده ؟ فریاد کشیدم : -دعا کن درست نباشه فقط . خواستم برم سمت در که آیلار نگذاشت . عصبی بودم و نمی‌خواستم فریادهایم را سر او خالی کنم : -برو کنار آیلار . -با هم می‌ریم ...منم می‌آم . کلافه نفسم را در هوا فوت کردم که پرسید : -خب ؟ -خب ... برو سریع حاضر شو . دوید سمت اتاق که گفتم : -گن بارداریتو ببندی . ترسیدم یادش برود و همه‌ی نقشه‌های آن چند ماه به هدر ... زودتر از آنی که فکر می‌کردم حاضر شد . در راه مدام داشتم تمام اتفاقات گذشته را تجزیه و ترکیب می‌کردم. یادم بود چند روز قبل مادر گفته بود ، مینو چند وقتی هست که عجیب و غریب شده . می‌گفت گاهی وقتا تا دیر وقت مطب می‌ماند و گاهی دو روز پشت سر هم خانه ! و آن مرد هیکلی و ورزشکار که دعا دعا می‌کردم فقط نیکان نباشد . اینکه مینو بخاطر بچه‌ی مارال بخواهد مخفیانه با نیکان ازدواج کند، داشت رگ غیرتم را منفعل می‌کرد. رسیدیم ... تا ماشین را روی پل خانه جا زدم ، دویدم سمت در . کلید داشتم ... در را باز کردم و آیلار با آن گن بارداری که با بالشت پر کرده بود ، دنبالم دوید . مادر با دیدن ورود سراسیمه ام تعجب کرد : -دانیال ! -مینو کجاست ؟ -مطب دیگه . بی معطلی دویدم سمت اتاقش . در کسری از ثانیه تمام اتاقش را زیرو رو کردم . تمام کشوها را گشتم ، کمد و کیف‌هایش را گشتم و آخر ... یک برگه لای شناسنامه ی درون کیفش پیدا کردم . ••• ✿❥••به قݪم: ﴿مࢪضیہ‌یگـانہ﴾ (‌حࢪام‌)‼️ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡
♧•••﴿فـࢪیــ𝓯𝓻𝓲𝓫ــٖب﴾•••♧ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡ 🖋️ مادر و آیلار کنار در اتاق مینو به من خیره شده بودند . -چی شده دانیال جان ؟چرا اینجوری می کنی ؟ .... تمام اتاق بچه ام روبهم ریختی ! مادر اینرا گفت و من نگاهم روی برگه میان دستم زوم شده بود . صیغه نامه موقت مینو و نیکان بود . انگار انفجاری اتمی در وجودم پا گرفت .چنان فریادی زدم که مادر سکته کرد قطعا : -زنگ بزنید مینو همین حالا بیاد خونه . رنگ از رخ مادر پرید .چرخیدم سمتش و دوباره فریاد کشیدم : _نشنیدی چی گفتم ؟ مادر فوری دوید سمت پله ها و آیلار که از نگاهش ترس را می خواندم خیره ام ماند . -دانیال جان ...توروخدا آروم باش ... من از دیدن این عصبانیتت می ترسم . دراتاق مینو قدم می زدم . و بی توجه به حرف آیلار داشتم توی سرم ، دنبال علت اینمار مینو میگشتم که پایم مدام به ریخت و پاش وسط اتاق ، که خودم عاملش بودم ، گیر می کرد . ایستادم و همراه با نفس بلندی که انگار اکسیژن بیشتری برای آتش درونم بود ، برگه ی صیغه نامه را با حرص بین انگشتان دستم مچاله کردم . و حرصم به زبان جاری شد : _دختره ی احمق ...می کشمت ... زنده ات نمی زارم . ••• ✿❥••به قݪم: ﴿مࢪضیہ‌یگـانہ﴾ (‌حࢪام‌)‼️ ♡•••┄┅┄┅┄┅♥️🖇┅┄┅┄┅┄•••♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•• . وصالت گر مرا گردد میسر همه روزم شود چون عید ِ .. . •••
💠نهـمیـن سـحـر أَنْ تَجْعَلَ أَوْقَاتِي مِنَ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ بِذِكْرِكَ مَعْمُورَةً وَ بِخِدْمَتِكَ مَوْصُولَةً وَ أَعْمَالِي عِنْدَكَ مَقْبُولَةً واوقات‌مرا درشب‌وروزبه‌يادخودمعمورگردانے وپيوسته‌ به‌خدمت‌بندگيت‌بگذرانى واعمالم‌رامقبول‌حضرتت‌فرمایی و این آخرین ساعات است که در این سال نفس می‌کشیم و اکنون این لحظات نزدیک‌ترین لحظات زمین به آسمان است عالم غرق در سکوت نشسته به انتظار رسیدن بهار و تنها صدای تنفس خلقت که انگار پس از یک خفگی طولانی به نفس نفس افتاده شنیده می‌شود... یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ یَا مُدَبِّرَ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ الهی دوباره یک سال دیگر هم به دور خود چرخیده‌ام و دوباره ورشکسته و زخمی برگشته‌ام در بغل خودت تا درمانم باشی و تمام صفحات روزهای کتاب سال‌ام را پاره شده‌ و پر از خط‌خطی‌های گناه با شرمندگے تحویلت می‌دهم و تو دفتر نو و سفید و تازه‌ی سال جدید را تحویلم می‌دهی و این زیباترین لحظه‌ی زندگیست که دوباره همه چیز حتی دل مرده‌ی من هم به برکت بهار قرآن و به میمنت بهار طبیعت نو می‌شود خدایا تک تک روزها و شبهای پیش ‌رویم را و تمام حالات آینده‌ام را منور کن به نور و عشقت که من خسته از این سالهای پر از تکرار به طلب تحول حالم در این سال جدید آمده‌ام 💠برداشتی آزاد از: دعای ابوحمزه ثمالی دعای تحویل سال