eitaa logo
کانال نوای عاشقان
16.8هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1.5هزار ویدیو
388 فایل
﷽ 📚کاملترین مرجع اشعار برای مداحان 📑کپی مطالب با ذکر منبع موجب رضایت اهل‌بیت می‌باشد. 📩شاعران گرامی اگرتمایل به همکاری داشته باشید میتوانید،با بنده؛️مرتبط بشوید 🌻༎شرائط |تـبادلات @h_salehi6
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحيم جز تو کسی آقا به یاد ما نیفتاد پایم به روضه وا شد و هر جا نیفتاد خوشبخت آنکه با غم تو آشنا شد هرکه بلندش کرده ای از پا نیفتاد خوشبخت آنکه نوکری را درک کرده بدبخت آنکس که برایش جا نیفتاد جانها فدایت که تنور روضه هایت بوده همیشه داغ و از گرما نیفتاد دلگرمی ما هیات است و اشک و روضه یک لحظه در دلهایمان سرما نیفتاد هر کس تو را نشناخته در خشکسالیست خیلی ضرر کرده در این دریا نیفتاد در هر کجا هر پرچمی و بیرقی رفت با نام نامی شما بالا، نیفتاد معنا ندارد نوکری از پا بی افتد زهرا گرفته هر دو دستش را، نیفتاد *** کوفه نیا آقا که در این شهر نیرنگ مانند مسلم هیچکس تنها نیفتاد درها همه بسته شد و یک ذره آقا دلهایشان یاد تو و زهرا نیفتاد..
. بسم‌الله الرحمن الرحیم ، امشب بنشین لحظه‌ی آتش زدنم را بنشین و ببین بارِ دگر سوختنم را یکسال برای غمتان لحظه شمردیم یک آه بکش چاک زنم پیرهنم را این شالِ عزا را چه کسی گردنم انداخت ممنون توام حالِ پریشان شدنم را پیراهنِ مشکیِ مرا مادرت آورد جانی بده بر تَن کنم امشب کفنم را بر قلبِ من آوار شده وای ربابت یک داغ خراشیده عقیق یمنم را ما سجده نمودیم و خدا کرببلا داد ای اشک ببین برکت خاک وطنم را من آمده بودم به حسین تو بگریم زهرا به لبم داد حسن واحسنم را ** می‌گفت : میا منتظر آمدن توست این سنگ که اینگونه شکسته دهنم را ............... دیده و دل را مهیّا کن محرم می رسد بار عام از جانب ارباب عالم می رسد نور مصباح الهدی را بین و کشتیِّ نجات در شب طوفانی دنیا، که باهم می رسد چشم دل را باز کن بطن حقیقت را ببین شور و شوق زندگی در هاله‌ی غم می رسد ناامید از خود مباش ای دل که با مهر حسین(ع) درمقام قرب حق، رضوان به ما هم می رسد ِِسِرِّ مستوری نباشد گرچه جمعی غافلند باحسین(ع)از سوی حق فیض دمادم می رسد شاعر: https://eitaa.com/emame3vom/28143 .
؛ هواى وصل تو ما را کشانده تا اينجا کريمِ شهر، گدا را کشيده تا اينجا ز بسکه دست گرفتى، همين بزرگىِ تو گداى بى سر و پا را کشيده تا اينجا همينکه گفت گنهکار يا کريم العفو دل شکسته خدا را کشيده تا اينجا شميم پيرهن يوسف‌ايد از عرفات صداى روضه شما را کشيده تا اينجا يقين کنم که تا دسته‌ها به راه افتاد نواى ما شهدا را کشيده تا اينجا حسين گفتن ما مسلميه‌ی هر سال نسيم کرب و بلا را کشيده تا اينجا صداى پاى محرم به گوش مى‌آيد حسين قافله‌ها را کشيده تا اينجا بُنَىَّ گفتن يک مادرى شب جمعه چقدر اهل بکا را کشيده تا اينجا سخن ز موى پريشان زينب کبرى امام صاحبْ‌عزا را کشيده تا اينجا به يار نيزه‌سوارش به گريه زينب گفت کمند زلف تو ما را کشيده تا اينجا ز روى بام کسى ناله زد حسين ببخش که نامه‌هام شما را کشيده تا اينجا عزيز من نگرانم دلم چه بى تاب است دگر زمانۀ آوارگى ارباب است ✍
امواج طوفانی به جان ساحل افتاد "ای رود جاری"! سمت این دریا نیایی نامه نوشتم که بیا، امن است کوفه! ای کاش دستم می‌شکست، آقا... نیایی چشم ترِ امروز من از بی کسی نیست من سوگوارِ آهِ فردای تو هستم دندان مسلم را شکانده سنگ کینه... دلواپس دندان زیبای تو هستم نرخ حیا بسیار ناچیز است در شهر پای دو دِرهَم آبرو را می‌فروشند این قومِ در ظاهر مسلمان فکر عِیش‌اند... دین خدا را هم به دنیا می‌فروشند مانند بابایت علی در هر گذرگاه بی حرمتی از کوفیانِ پست دیدم گفتم که ای وای از دهانت...، گریه کردم تا نیزه‌ای دست سنان مست دیدم میخانه‌ها از لات‌های مست پُر شد دور اراذل‌های مِی‌خوارش شلوغ است پیران اینجا هم خیال جنگ دارند خیلی سرِ نجار بازارش شلوغ است تمرین تیراندازها با مشکِ آب است خیلی سفارش کن یل آب آورت را این حرمله بدجور تیرانداز خوبی‌ست... حتماً بپوشانی گلوی اصغرت را کوفه برای اکبرت نقشه کشیده یک بی مُرُوَّت گرز سنگینی خریده جانم به قربان سرت...، امروز دیدم خولی سرِ بازار خُورجینی خریده به همسران پابه‌ماه خویش، مردان با روسری‌ها، گاهواره قول دادند این نامسلمان‌ها به دختربچه‌هاشان انگشتری و گوشواره قول دادند فکر و خیال شهر جانم را گرفته اندیشه‌ی مسموم دارد کوچه‌هایش اهل و عیالت را نیاور کوفه آقا خیلی نگاه شوم دارد کوچه‌هایش "بُغضاً لِحِیدر" این چُنین پیداست گویا از کینه‌ی بابات مالامال هستند این‌ها برای ذبح تو برنامه دارند این‌ها به فکر کَندَن گودال هستند آن خنجر کُندی که دست شمر دیدم... از حنجرت چیزی نمی‌ماند عزیزم آن نعل‌هایی که به سُم اسب بستند... از پیکرت چیزی نمی‌ماند عزیزم ✍
مسلم دلاور بود مثل عمویش تیغ می‌چرخاند و صفدر بود وقتی رجز می‌خواند از پهلوان‌ها یک سر و گردن فراتر بود اصل‌ونسب یعنی او هم برادرزاده، هم داماد حیدر بود در خطبه‌خواندن هم با تیغ برّان زبان مثل پیمبر بود پایان هر بیعت در شهر کوفه ماجرای پشت‌وخنجر بود ای بی‌وفا کوفه! ای کاش از اول نمی‌گفتم بیا کوفه! ویران شود ای‌کاش یا که ببلعد مردمان خویش را کوفه با خانواده نه! مولای من حتی خودت تنها نیا کوفه خوش نیست پایانش وقتی‌که عهدش را شکست از ابتدا کوفه خیری در اینجا نیست می‌بارد از دیوار و درهایش بلا کوفه آواره شد مسلم در کوفه بین چاره‌ها بی‌چاره شد مسلم یاد حسین افتاد وقتی که بند از بند جانش پاره شد مسلم از نسل پاکان بود اما اسیر لشکری مِی‌خواره شد مسلم غربت همین بس که دل‌خوش به عهد کوفی بدکاره شد مسلم در آخرین لحظه مرثیه‌خوان کودک و گهواره شد مسلم از روی بام افتاد در پیش چشم پست‌ها، عالی‌مقام افتاد صدها حکایت داشت خونی که از لب‌های او در چشم جام افتاد گفتند باخنده زن‌های کوفه عاقبت پیک امام افتاد می‌دید ازآن بالا آتش به جان چادر اهل خیام افتاد... می‌دید از‌آن‌جا که زینب مسیرش با چه‌وضعی سمت شام افتاد شعر از گروه ادبی
من کوفه را چون مردگان بی درد دیدم نـامردهاشان را بـه شکل مـرد دیـدم ایـن نـاسپاسان جمـله اشبـاح الرجال‌اند خصم رسـول و حیـدر و قـرآن و آلند اینان به آن دستی که بـا من عهد بستند عهـد مـن و فـرق مـرا با هم شکستند تنهـا نـه در کوفـه مـرا آواره کردنـد قلبم دریدنـد و لبـم را پـاره کردنـد این شهر را پیوسته نـامردی بـه من بود این قوم تنها مـردشان یـک پیرزن بود زن‌هـا ز نـامردان کوفـه وانماندنـد از بام‌ها بر فرق من آتش فشاندنـد مـن جـان‌نثار عترت خیرالانـامم صیدِ بـه خـون غلتیده‌ی بـالای بامم وقتی که خود را از عطش بی تاب دیدم عکس لب خشک تـو را در آب دیدم در موج خون دریای «لا»را دیدم امروز از بـام کوفـه کربلا را دیـدم امروز انگـار می‌بینم جراحـات تنـت را خونين به چنگ گرگ‌ها، پیراهنت را انگـار می‌بینم گُلان پـرپـرت را پاشیده از هم عضوعضوِ اکـبرت را انگار می‌بینم که بعد از قتـل یـاران هم تیرباران می‌شوی هم سنگ باران انگـار مـی‌بینم ذبیـح کـوچکت را زخم گلوی شیرخواره کودکت را انگار می‌بینم که با اشک دو دیـده داری به روی دست خود دستِ بریده انگار بينم غرق خـون آیینه‌ات را جای سم اسبان و زخم سینه‌ات را انگار می‌بینم که شمر آید بـه گودال انگار می‌بینم زدی در خون پر و بال انگار دیدم جان شیـرینت فـدا شد زهرا نگه کرد و سرت از تن جدا شد من بهترین مهمان شهـر کوفـه هستم مهمـان قصابـان شهـر کـوفـه هستم لب تشنـه از پیکر جـدا گردد سر من آویـزه گـردد بـر قنـاره پیکـر من تنهـا نـه ايـن نامردمردم می‌کُشندم در کـوچه‌های شهر کوفه می‌کِشندم «میثم » شرار از نظم جانسوزت فشاندی بس کن که دل‌ها را به بحر خون نشاندی ✍استاد
ای که از کوفه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری خون من ریخته در گام به گامش، نظری! مسلم از پا شده آویز قناره بدنش... فطرس! امروز ببر سمت نگارم خبری شاه در کوه و کمر! من وسط شهر غریب! آه از آن دربدری وای ازین دربدری.. چند دندان مرا سنگ شکسته، آری! عاشق آن است ز معشوق بگیرد اثری بدنم زیر لگد مانده ترحم نکنید.. با سم اسب بکوبید مرا ده نفری گونه‌ام خرد شد از بام زمین افتادم گریه‌ام هست برآن گونه‌ی سرخ دگری با تن بی رمقم بر تو سلامی کردم به فدای سر تو، ای که میان سفری! حاضرم دختر من را به کنیزی ببرند تا که از دختر تو دفع شود هر خطری کاش می‌شد بدنم را همه آتش بزنند تا نگیرد به پر چادر زینب شرری ✍
همراه خود نیاور ای شاه زیورآلات این‌ها به خانواده دادند قول سوغات شب تا سحر نشستم زانو بغل گرفتم اى واى از این خیالات، اى واى از این خیالات ...کوفه میا حسین جان... کوفه وفا ندارد می‌سوخت نامه‌ی من از سوز این عبارات ...هجده هزار نامه... هجده هزار نیزه تفریط پشت تفریط، افراط پشت افراط نامسلمین کوفه، با مسلمت چه کردند خوب است تازه اینجا... وای از بلاد شامات ای وای از زنی که در ازدحام باشد من رد شدم خلاصه از کوچه با مکافات با عفت رباب و حجب و حیای زینب دارند کوچه‌ها و بازارها منافات با دست بسته وقتی افتادم از بلندی گفتم عزیز زهرا، قربان قد و بالات برعکس از قناره...، عکس مرا کشیدند طفلان شهر کوفه در دفتر مجازات باشد قرار بعدی دروازه‌ی همین شهر آنجا که رأس ما با هم می‌کند ملاقات
بر بلندای دارالاماره رفته‌ای تا کجا را ببینی؟ رفته‌ای تا که از آفرینش ابتدا انتها را ببینی؟ ای وفای به عهدت مسجل، آسمان پشت چشمت معطل بهتر از هر کسی می‌توانی راز قالوا بلی را ببینی خنده کن تا ملائک بخندند، حلقه‌ی عشق دورت ببندند حوریان در طوافت بچرخند، صف به صف انبیا را ببینی جمع مستقبلین‌ات بنازم، صف‌به‌صف مؤمنین‌ات بنازم بهتر از این کجا می‌توانی مرحبا مرحبا را ببینی؟ اندکی صبر کن ای سر سرخ، اندکی بیشتر بر بدن باش غرق شو در ولی خداوند، تا مقام فنا را ببینی چشم می‌بندی و چشم دل را می‌گشایی بر آن سوی هستی خوش به حالت اگر می‌توانی روی ماه خدا را ببینی کوفیان تا ابد شرمگین‌اند، چشم‌ها ریخته بر زمین‌اند رفته‌ای بر بلندای این شهر، تا کدام آشنا را ببینی؟ دربدر، چشم‌های قشنگت، در پی چشم‌های حسین است رفته‌ای شاید از این بلندی، مکه تا کربلا را ببینی؟ بس که شخصیتی بی‌بدیلی، مسلم روزگار عقیلی می‌توانی از این منظرِ سرخ، آن سوی ماجرا را ببینی آن عطش‌رود آبی فرات است، تشنه‌لب این طرف کائنات است پلک‌ها را کمی بازتر کن، تا که موج بلا را ببینی خیمه‌گاه خدا غرق آه است، تیغ‌ مشغول قتل و گناه است قد بکش تا بریده‌بریده، گودی قتلگا‌ را ببینی علقمه غرق شد در ابالفضل، کربلا شد سراسر ابالفضل دست‌ها را کمی سایبان کن، تا که دست‌ وفا را ببینی داغ در کربلا بی‌حساب است، تیر دنبال قلب رباب است چشم‌ها را ببر پشت خیمه، تا که زیر عبا را ببینی موج سرخ بلایی می‌آید، روز بی انتهایی می‌آید زودتر جان بده تا مبادا، ماهٍ در بوریا را ببینی صبر کن لشکر سر بیاید، روز تنهایی‌ات سر بیاید صبر کن مرد تنهای کوفه! لشکر سرجدا را ببینی چند روزی تحمل کن ای مرد، تا کمی بگذرد این غم و درد کاروانی به کوفه بیاید، خنده‌ی بچه‌ها را ببینی عاتکه دخترت که شهید است، دختر دیگرت که اسیر است خنده کن تا جلوتر بیاید، خار در دست و پا را ببینی صبر کن تیغ‌ها جان بگیرند، انتقام شهیدان بگیرند صاحب‌الامر از ره بیاید، دست مشکل‌گشا را ببینی ✍
از اعتبار حرمت گفتارهایشان مغرب شکست بیعت بسیارهایشان یک پیرزن فقط به سفیرت پناه داد ماندم چه شد تعارف و اصرارهایشان؟   کوفه مرا ز روی تو شرمنده کرده است سر می‌زنم ز غصه به دیوارهایشان   جای سلام، بر دهنم مشت می‌زدند اینجا همه عوض شده رفتارهایشان   محصول باغ‌ها همه خرج سپاه شد از خار و سنگ پُر شده انبارهایشان   خرمافروش یک شبه خنجر فروش شد تغییر کرده کاسبی و کارهایشان   سکه شده فروختن چکمه‌هایشان  رونق گرفته دکه‌ی نجارهایشان   بر روی میخ جسم مرا پشت و رو زدند لعنت به رسم کوفه و هنجارهایشان   اینجا سر برادر تو شرط بسته‌اند غوغا شده میان کماندارهایشان   اینجا برای غارت خلخال و روسری خرجین خریده‌اند نظردارهایشان چوب حراج می‌خورد اینجا سرت، نیا با سنگ می‌رسند خریدارهایشان پای عقیله را سر بازار وا مکن خیلی بدند مردم بازارهایشان ✍
شب غریبانه اسیر کوچه‌های کوفه بود رهسپار خانه‌ای در ناکجای کوفه بود خانه‌ها خاموش و درها هم به رویش بسته، وای کوچه‌گرد خسته آن‌شب مبتلای کوفه بود عشق مفقود الاثر در سینه‌ی نامردها " طوعه" مردِ ابتدا تا انتهای کوفه بود در دلش طوفان به‌پا بود از غریبیِ حسین گرچه خود افتاده در موج بلای کوفه بود حکم قتلش را عبیدالله با خون مُهر زد باعث تکفیر او زهدِ ریای کوفه بود صبحِ فردا "یا علی" گفت و به قلب فتنه زد شاهد شیدایی او جای جای کوفه بود میهمانِ لب‌تشنه زیر بارشِ یکریز سنگ تازه این یک چشمه از مهر و وفای کوفه بود زینت دارالاماره شد سرِ مسلم، ولی پیکر او پایمال بچه‌های کوفه بود با غریبه هم کسی هرگز چنین ظلمی نکرد وای من! این کی سزای آشنای کوفه بود؟ " اَیْنَ مسلم " گفت مولا چون به نیزه تکیه داد عصر عاشورا دلش در کربلایِ کوفه بود ✍
بیهوده بود آن نامه‌ها، آن ادعاها رنگی ندارد غیرِ ننگ اینجا حناها از هرکه زد سنگم به سینه، سنگ خوردم ای بی وفاها، بی وفاها، بی وفاها انگار تنها خونِ دل خوردن در این‌جاست مثل امیرالمؤمنین تقدیر ماها هستند در کوفه همه چشم انتظارت سرنیزه ها، شمشیرها، حتی عصاها فکری برای فاطمه‌های حرم کن قنفذ فراوان است در این بی حیاها حالا که اسماعیل آوردی خلیلم باید که باشد همرهت، حتماً عباها در علقمه، در کربلا، در کوفه، در شام این حج ندارد یک منا، دارد مناها در پیش زهرا آبرویم رفت ای وای من باز کردم پای زینب را کجاها ✍
بر سر بام گرفتار به صد شیون و آه می‌فرستم چه سلامی به اباعبدلله دست بر سینه شدم‌، رو به بیابانم من تو کجای سفری حیف نمی‌دانم من این لب پاره فقط ذکر تو گفته‌ست زیاد من گرفتار توأم! کور شود ابن زیاد! کوفه شهر پدرت بود ولی حالا نیست غیر بُغض علی از چهره‌شان پیدا نیست کوفیان روی مسافر همه در می‌بندند رسم دارند که خنجر به کمر می‌بندند غم نبینی! دوسه روز است فقط غم دیدم ظهر در دور و برم حرمله را هم دیدم کاش که جای تو با مسلم‌ تو بد بشوند اسب‌ها جای تو از روی تنم رد بشوند کاش تا گودی گودال به زورم ببرند سر من را بِبُرند و به تَنورم ببرند کاش پیراهن من غارت دشمن باشد خیزران جای لبت روی لب من باشد دور تا دورِ منِ زار، غریبه مانده از محبین تو یک اُم حبیبه مانده نیست جای گذر از کوچه و معبر اصلاً زن و بچه طرف کوفه نیاور اصلاً کاش در کوفه «حمیده» بشود قربانی تا کند از حَرَمت زود بلاگردانی... ✍
در کوچه وقتی سنگ‌ها بر صورتم خورد خیلی برای خواهر تو گریه کردم در ازدحام کوچه‌های کوفه یادِ اهل و عیالِ مضطر تو گریه کردم تا مادران را در برِ اطفال دیدم یاد رباب و اصغر تو گریه کردم وقت اذان ظهر دلتنگ تو بودم یاد اذان اکبر تو گریه کردم گفتم به طوعه که نرو در پشت آن دَر با روضه‌های مادر تو گریه کردم تا کاخ آن ملعون مرا با زجر بردند مردانه پای دختر تو گریه کردم در زیر لب گفتم به قربان سر تو از بام اینجا بر سرِ تو گریه کردم اینجا میا که آب هم فکر لبت نیست لب‌تشنه یاد حنجر تو گریه کردم ✍
همراه خود نیاور ای شاه زیورآلات این‌ها به خانواده دادند قول سوغات شب تا سحر نشستم زانو بغل گرفتم اى واى از این خیالات، اى واى از این خیالات ...کوفه میا حسین جان... کوفه وفا ندارد می‌سوخت نامه‌ی من از سوز این عبارات ...هجده هزار نامه... هجده هزار نیزه تفریط پشت تفریط، افراط پشت افراط نامسلمین کوفه، با مسلمت چه کردند خوب است تازه اینجا... وای از بلاد شامات ای وای از زنی که در ازدحام باشد من رد شدم خلاصه از کوچه با مکافات با عفت رباب و حجب و حیای زینب دارند کوچه‌ها و بازارها منافات با دست بسته وقتی افتادم از بلندی گفتم عزیز زهرا، قربان قد و بالات برعکس از قناره...، عکس مرا کشیدند طفلان شهر کوفه در دفتر مجازات باشد قرار بعدی دروازه‌ی همین شهر آنجا که رأس ما با هم می‌کند ملاقات سروده گروه شعری
آن روزهای خوب کنار حبیب بود این روزهای آخر عمرش غریب بود از آن جماعتی که به پابوسش آمدند یک تن نمانده بود، خدایا عجیب بود در روضه‌اش برای علی گریه می‌کنم در مرکز خلافت مولا غریب بود مضطر شد آنقَدَر که به دیوار سر گذاشت “آقا میا”ی او دم اَمَّن یُجیب بود گاهی زنان غیورتر از مرد می‌شوند چون طوعه‌ای که بین لئيمان نجیب بود سر روی بام و تن پی مرکب به کوچه‌ها این هم حکایتی ز فراز و نشیب بود دیدند روی خاک، سری غلط می‌خورد این اولین سر است که خَدُّالتَّريب بود آویزه‌ی قناره‌ی قصاب‌ها تنش عیسای کوفه آخر کارش صلیب بود ✍ https://eitaa.com/navaye_asheghaan
خدا شاهده به هر دری زدم تا یه جور بهت خبر بدم: نیای یا اگر تقدیره که کوفه بیای دیگه با رقیه دستکم نیای واسه مسلمت حلالیت بگیر خیلی شرمنده‌ی خواهرت شدم نمیشه! چطور ببخشم خودمُ باعث گریه‌ی مادرت شدم نخلای علی اسیرِ عطشن قطره آبی به شکوفه نرسه با دلی شکسته از خدا می‌خوام پایِ بچه‌هات به کوفه نرسه به غم نبودن و ندیدنت یه روزه هزار تا غم اضافه شد به غریب‌ْکُشی که رسم کوفیاس رسم مهمون کُشی‌ام اضافه شد کاری با زخم لبم نداشته باش باز می‌خوام فقط تو رو صدا کنم غصه‌م اینه سر دروازه میای نتونم توی چشات نگا کنم خُلقشون مثل قدیمه، به سلام یه جواب واسه ثوابم نمیدن دینشون گمون کنم عوض شده دیگه به قربونی آبم نمیدن نمیرم توو بازار آهنگرا چون سروصداش کلافم می‌کنه شمرُ دیدم که داره بی حوصله بند چکمه‌هاشُ محکم می‌کنه سرشون شلوغه خنجر فروشا رونقی گرفته کاروکسبشون شنیدم ده تا حروم‌زاده دارن نعلِ تازه می‌زنن به اسبشون داره پشت سرِ اولاد علی حرفایی رو که نباید... می‌زنه دیگه از سنان نذار بگم برات برق نیزه‌ش چشمامُ بد می‌زنه ✍
از چشم ترم خون، عوضِ اشک چکیده من نامه نوشتم که نیایی، نرسیده https://eitaa.com/navaye_asheghaan
فلک جنگید تا مهمان بمیرد شبیه ابرها گریان بمیرد تمام کاسه‌های آب خون شد خدا می‌خواست او عطشان بمیرد @navaye_asheghaan
در شهر نمانده اهل دردى جز تو در جاده‌ی‏ عشق، ره‌نَوردى جز تو در كوفه، اگر چه لاف مردى بزند اى طوعه! نمانده است مردى جز تو چون صبح مرا به بر کشیدند همه گفتند ز خورشید و دمیدند همه چون سایه‌ی‌ هولناک شب را دیدند ترسیده، به خانه‌ها خزیدند همه ظلمتكده‌‏اى است كوفه، چون شام بوَد با اين همه، دل به يادت آرام بود سرمستى‌‏ام از باده‌ی‏ عشق است و عطش معراج من، افتادن از اين بام بوَد! ✍ @navaye_asheghaan
چون واژۀ غربتی که معنا شده بود درهای غریبی همه جا وا شده بود درکوفه میان مردمی غرق نفاق سردار غریبِ عشق، تنها شده بود @navaye_asheghaan
اینجا همه یک دل‌اند، دل اما سنگ پر کرده تمام دست‌هاشان را سنگ تفریح بزرگ و کوچکِ شهر یکی است بر بام و گذر نشانه‌گیری با سنگ @navaye_asheghaan
در سینه‌ی من نشسته آه سردی در کوفه ندیده‌ام به جز نامردی بر دختر خود وعده‌ی زیور دادند ای کاش که از مسیر خود برگردی @navaye_asheghaan