eitaa logo
نوای کتاب
151 دنبال‌کننده
82 عکس
9 ویدیو
6 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🎶📚 🎶📚 🖌 🖌 ✍ نویسنده: 📖 هنرپیــشه روی صحنـه خاک می‌خورد و کتابـــ توی کتابخـانه 📖 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
🎶📚 🎶📚 📝 : پریدخت 🖋 نویسنده: بی دل و دماغم سیــدجان! دل که به قاعده نباشـد، تو بگو جنّتــ اعلی، به ولای علی که خوش نمی‌گذرد. شما هم که انگار نه انگار گله ندارم، قربانتــ شوم، اما به خدا، حواســتان به دل ما نیست. دورتــ بگردم! دل خمــره‌ی سیـرترشی نیستـ که به بندش کنی و هفــت سال بگذاری برسد و عمل بیاید، پیازداغ اسـت، شش دانگ حواس می‌خواهد رو برگردانیــد جزغاله شده است و آه از دل جزغاله‌ی ما. 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
🎶📚 🎶📚 کمی از کتابــ اثر گاهی بدون آن كه كسی به علتـ آن پی ببرد حرفی كه از زبان برآمــده چون تيری بر دل طرف قرار می‌گيرد. معجزه عشــق اين طور است، زمانی غرق در تصورات مختلفی هستيد ولی زنی كه محبـوبه شما می‌باشد از در به داخل می‌آيد. آن وقت يك باره تمام افكاری كه بر ســر داشته ايد از ميان می‌رود و به جز او و فكر او چــهره و اندام او چيــز ديگری باقی نمی‌ماند. 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
🎶📚 🎶📚 📝 📝 🔰 خاطره‌ای از عرض می شود که در طبقه دوّم منزلی که بنده زندگی می کنم آپارتمانی هست که همسایه محترم دیگری در آن زندگی می‌کند. یک شب، بنده که به خانه آمدم تا ماشینم را در گاراژ بگذارم، دیدم مهمان‌های همسایه محترم، ماشین‌های خود را ردیف گذاشته‌اند جلوی خانه و از قرار معلوم، دسته جمعی با میزبان رفته‌اند شمیران! من هم ناچار ماشینم را بردم تعمیرگاه و نامه‌ای نوشتم و جلوی یکی از ماشین‌ها گذاشتم به این مضمون: «امیدوارم که امشب به شما خوش گذشته باشد! اگر شما ماشینتان را چند متر جلوتر گذاشته بودید، من مجبور نبودم که چند کیلومتر تا تعمیرگاه بروم! ارادتمند؛ فریدون مشیری» صبح که از منزل بیرون آمدم دیدم یکی از مهمان‌ها که خطّاط معروفی ست -و نامشان استاد بوذری است- از قرار جزء مهمان‌ها بوده! با خط خوش، نامه‌ای نوشته و به در منزل من چسبانده! او نوشته بود: «آقای مشیری! در پاسخ ِ مرقومه عالی «گر ما مقصّریم، تو دریای رحمتی!!» و در خاتمه به عرض می‌رساند اطاعت می‌کنم جانا که از جان دوست‌تر دارند جوانان سعادتمند، پندِ پیرِ دانا را من هم برای ایشان نامه ای نوشتم؛ البته منظوم، به این شرح! «هنوز خطِ خوش ِ تو، نوازش بَصَر است هنوز مستی این جام جانفزا به سَر است فضای سینه ام از نامه تو باغ گل است هوای خانه‌ام، از خامه تو مُشک ِ تَر است ترا به «خطِ» تو می بخشم، ای خجسته قلم، که آنچه در بَر من جلوه می‌کند هنر است جواب خط تو را هم به شعر خواهم گفت، اگرچه خط تو از شعر من قشنگ تر است به این هنر که تو کردی، دلم اسیر تو شد هنوز ذوق و هنر، دام و دانه بشر است شبی ز راه محبّت بیا به خانه ما ببین که دیده مشتاقِ شاعری، به در است». 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
4_5796176718070810278.mp3
21.73M
🎶📚 🎶📚 🎙 : 🃏 قمارباز 🃏 ✍️ نویسنده: 🗣 گوینده: 7⃣ 🕰 زمان: ۲۲ دقیقه 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
🎶📚 🎶📚 نه دوری دلیــــــل صــبوری بود که بســـیار دوری ضــروری بود پ.ن: باز هم در خانه بمانیم... 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
🎶📚 🎶📚 📜‌ 📜‌: سنگ‌تراش ✍ نویسنده: روزی سنگ‌تراشی که از کار خود ناراضی بود و احساس حقارت می‌کرد، از نزدیکی خانه بازرگانی رد می‌شد. در باز بود و او خانه مجلل، باغ و نوکران بازرگان را دید و به حال خود غبطه خورد و با خود گفت:« این بازرگان چقدر ثروتمند است!» و آرزو کرد که مانند بازرگان باشد. در یک لحظه، او تبدیل به بازرگانی با جاه و جلال شد. 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️ تا مدت ها فکر می‌کرد که از همه قدرتمندتر است. تا این که یک روز حاکم شهر از آنجا عبور کرد، او دید که همه مردم به حاکم احترام می‌گذارند حتی بازرگانان. مرد با خودش فکر کرد:« کاش من هم یک حاکم بودم، آن وقت از همه قوی‌تر می شدم!» در همان لحظه، او تبدیل به حاکم مقتدر شهر شد. در حالی که روی تخت روانی نشسته بود، مردم همه به او تعظیم می‌کردند. احساس کرد که نور خورشید او را می‏ آزارد و با خودش فکر کرد که خورشید چقدر قدرتمند است. او آرزو کرد که خورشید باشد و تبدیل به خورشید شد و با تمام نیرو سعی کرد که به زمین بتابد و آن را گرم کند. پس از مدتی ابری بزرگ و سیاه آمد و جلوی تابش او را گرفت. پس با خود اندیشید که نیروی ابر از خورشید بیشتر است و تبدیل به ابری بزرگ شد. کمی نگذشته بود که بادی آمد و او را به این طرف و آن طرف هل داد. این بار آرزو کرد که باد شود و تبدیل به باد شد. ولی وقتی به نزدیکی صخره سنگی رسید، دیگر قدرت تکان دادن صخره را نداشت. با خود گفت که قوی‌ترین چیز در دنیا، صخره سنگی است و تبدیل به سنگی بزرگ و عظیم شد. همانطور که با غرور ایستاده بود، ناگهان صدایی را شنید و احساس کرد که دارد خرد می شود. نگاهی به پایین انداخت و سنگ‌تراشی را دید که با چکش و قلم به جان او افتاده است! 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
4_5998807859142330029.pdf
1.81M
🎶📚 🎶📚 واژه‌ها این‌طــورند، کلمات بینوا، فریبـ می‌دهند، روی هم می‌غلـتند، انگار نمی‌دانند به کجا می‌روند، و ناگــهان، به سببـ دو، سه، چهار کلمه که بر زبان می‌آیند، و خودبخــود ساده است، یک ضمیر شخـصی، یک صفتـ، یک فعل، یک قید، می‌بینیم که مقاومـتـ ما را در هم می‌شکند... 📗 : کوری ✍🏻 نویسنده: 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️
🎶📚 🎶📚 کمی از کتابــ اثر سی و چند روز بیشــتر از حمله‌ی رژیم بعث به ایران نگذشــته بود که چهار نفر از دختران امام خمینی دستــ نامحرمان اسیر شدند! «بناتــ الخــمینی» عنوانی بود که سربازان صدام به چهار بانوی امدادگر ایرانی داده بودند. بعثی‌ها اول که ماشــین‌شان را محاصره می‌کنند، از خوشحالی پایکوبی می‌کنند و پشت بی‌سیم به فرماندهان‌شان اعلام می‌کنند که دختران خمینی را گرفتیم! بعدتر برخی دیگر از افسران بازجو به این بانوان غیرنظــامی می‌گویند از نظر ما شما  ژنرال‌های ایرانــی هستید! 🌸☘️ @navaye_ketab 🌸☘️