فرزند شما هم شکلات زیاد میخوره؟ 😐
قصه امشب حتما براش بزارید.😊😍
༺◍⃟🐿🪵჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
🎙🌙@nightstory57
InShot_۲۰۲۴۱۰۰۱_۱۷۵۱۵۹۵۰۷_۰۱۱۰۲۰۲۴.mp3
12.16M
ا﷽
#سلطان_شکلاتی
༺◍⃟🤓჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:
کمتر شکلات بخور
#گروه_سنی_۵_۱۲
#داستان_شب
#گوینده:معین الدینی
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨
داستان شب
گوینده:(معین الدینی)
داستان امشب:(سلطان شکلاتها)
روزی پسر بسیار پرخور و بی ادبی در شهری دورافتاده زندگی میکرد. اون فقط برای یک وعده صبحانه مقدار بسیار زیادی شیرینی و شکلات از همه طعم ها میخورد.
مثلا شکلات های رنگی و سفید، پاستیل های نوشابه ای ، پانزده تا کیک تولد بزرگ، چندتالیوان شربت شیرین و کاپ کیکهای گیلاس
اینها فقط یک وعده کوچک اون بود.
شما فکر میکنید که بعد از خوردن همهی اینها این پسر سیر میشد؟ یا اینکه هیچوقت خواسته بود که این غذاهای ناسالم را کنار بگذاره و غذای سالم بخورد؟ نه افسوس که هیچ چیز به جز شیرینی وشکلات برای اون جذاب نبود. برای اون این رفتارها بسیار خوب و خوش بود.
اون پسر همیشه با خودش می گفت: من با خوردن شکلات و شیرینی زیاد حالم خیلی خوبه. خوردن این شکلاتها و شیرینیها بسیاربراش لذت بخش بود. او در حالی که یک تکه کیک بزرگ را به داخل دهنش هل میداد با صدای بلند و نق نق کنان فریاد میزد که: مامان، من گشنمه😩
برای میان وعده قبل از نهارهمیشه چهارصدتابیسکوییت بزرگ میخورد. و این تازه اول کارش بود. بعد ازاون حمله اصلی شروع میشد.او از ظرف بزرگ موردعلاقه اش چندتا قاشق شکلات آب شده میخورد و بعد از آن نوبت شربت توت فرنگی غلیظ و شیرینش بود.
بعد از آن هم با فریاد مادرش را صدا میکرد و میگفت: مامان، من یک کاسه آدامس میخوام.
او میجوید و میخورد و میخورد و این کار را تا جایی ادامه میداد که دیگر نمیتوانست فکشو تکون بده.
وقتی میخواست به رختخواب بره قبل از خواب هم دوتا بطری نوشابه با طعم لیمو سر میکشید و سپس با عجله از پله ها پایین میرفت و دوباره سراغ ظرف بزرگی آدامسهای خرسی.
بعضی ازهمسایه ها میگفتن این پسر حتی توی خواب هم خواب شیرینی و شکلات میبینه و توی خواب هم شکلات و شیرینی میخوره.
تا اینکه یک روز درحالیکه در حال بازی با اسباب بازی مورد علاقه ش بود فریاد زد: مامان، مامان زود بیا و ببین. موهای من سبز شده
مادرش با نگرانی و وحشت به بهش نگاه کرد و گفت: وای خدای من. پوست صورتش بنفش شده بودو یک لکه های بزرگ زرد روی صورتش پیدا شد.
پسرباگریه گفت: وای نه! حالا چیکار کنم؟
مادرش گفت:باید بریم دکتر مطمئنم که دکتر میدونه دلیلش چیه.
پاشو زود کفشاتو بپوش.
مادرش اونوبه سرعت به سمت مطب دکتر برد. درحالی که مردم با شوک و ترس به صورت اون نگاه میکردن
میگفتن: ما در تمام زندگیمون پسری ندیدیم که شبیه پاستیل و شکلات باشه.
دکتربعد از معاینه گفت: پسر عزیزم. من برای مشکل تو یک درمان دارم. اما باید به من قول بدی که رفتار و این مدل غذا خوردن وحشتناک را فراموش کنی. و هر روز سبزیجات و میوه بخوری.
پسر گفت: من قول میدم پسر خوبی باشم و تا زمانی که بزرگ بشم هر روز سبزیجات و غذاهای سالم بخورم. و این مدل غذا خوردن شیرین و پر از شکلات خودمو تغییر بدم.
دکتر گفت: آفرین، این خوبه و حالا روی تخت دراز بکش و صورتت را پایین بگیر تا بهت آمپول بزنم.
آمپول برای پسر درد زیادی داشت و فریاد زد: من دیگه این شیرینیها و شکلاتهای بدردنخور وبد رانمیخورم. قول میدم.
پسر به قولش عمل کرد و ازاون لحظه به بعد دیگه شیرینی و شکلات را کنار گذاشت و فقط میوه ها و سبزیجات و غذاهای سالم استفاده کردتا بدنش همیشه سالم و سلامت باشه
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
108.6K
وای خدا من مردم براش 😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😄
من خوابم شُب میفلستم بلات 😍😄
72.1K
امیرالمومنین علیه السلام پشت و پناهتون باشه.
همینقدر که هر شب بیشتر از ۱۰۰
نفر از بچه های کشورم با ذکر امیر المومنین علیه السلام میخوابن
من اجرم از این کانال گرفتم 😍
.
دلیل رفتار برخی کودکان معین الدینی.mp3
8.91M
دلیل برخی رفتارهای کودکان ☝️😊
༺◍⃟🐿🪵჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
🎙🌙@nightstory57
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
::
_ کودک شما هم از تاریکی میترسه؟
و بخاطر ترس از هیولای تاریکی شب ها تنها به خواب نمیره؟
پس داستانِ قشنگِ امشب،
برای شماست 👌😍
با کانال تخصصی داستان و نکات تربیتی همراه باشید
༺◍⃟ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
🎙🌙@nightstory57
85.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥داستـــــان تــــصــــویــــری
🎙قصه گو: معین الدینی
🎞انیماتور: رضوانه مشیری و عارفه رضائیان
#شبا_از_هیولا_نمیترسم
رویکرد:
نترس بودن ی هنـــــــــره ،بچه ها تاریکی ترسی نداره 🤌✨
●گروه_سنی_۵_۱۲
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
داستان شب|معین الدینی
🎥داستـــــان تــــصــــویــــری 🎙قصه گو: معین الدینی 🎞انیماتور: رضوانه مشیری و عارفه رضائیان #شب
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨
داستان شب
گوینده:(معین الدینی)
داستان امشب:
((شبا از هیولا نمیترسم))
"قوی" دیگه بزرگ شده بود اون حالا میتوانست توی اتاق خودش بخوابه. یک اتاق زیبا با یک پنجره قشنگ "قوی "خودش اتاق خوابشو تزئین کرده بود.اوبرای اینکه زودترشب بشه وتوی اتاق خودش بخوابه خیلی ذوق داشت
قوی وپدرومادر داخل خونه کلی بازی کردن تا زودتر شب بشه
هرچندلحظه یکبار قوی به اتاقش
نگاهی میکرد ولذت میبرد.
بالاخره شب شد پدر "قوی" روبه اتاقش بردویک قصه زیبابراش گفت قوی از اینکه پدرکنارش بود خیلی احساس خوبی داشت ولی دوست داشت هرچه زودتر پدر اتاقشو ترک کنه.چون قوی دیگه بزرگ شده بودو میخواست تنها توی اتاقش بخوابه
پدر بعد از گفتن قصه صورت قوی رو بوسیدوگفت:فرداصبح باهم صبحونه میخوریم اگه احساس خوبی نداشتی من و مامانت همین اتاق بغلی هستیم بیا در اتاق مارو بزن!
قوی به پدر شب بخیر گفت و پدراز اتاق بیرون رفت
اولین شبی بودکه قوی میخواست تنهایی بخوابه
کمی ازتاریکی میترسید،امااونقدر شجاع بودکه تنها توی اتاقش بخوابه
قوی چشماشو بست و به اتفاقات خوب امروز فکر میکرد.تااینکه ناگهان صدای باد آمد قوی چشماشو باز کرد و یک چیز ترسناک دید یک هیولای سیاه روی دیوار اتاقش
قوی خیلی ترسید وپا به فرار گذاشت. او دوید وبه سمت اتاق پدر و مادرش رفت اول در اتاقو زد و بعد وارد شد. به پدر گفت: من نمیخوام تنهایی برم اونجا اونجا یه هیولای سیاه وبزرگ داره من میترسم!
پدر قوی بغلش کرد وگفت باشه پسرم بریم منم هیولا رو ببینم. بعدبا هم به اتاق رفتن قوی خیلی ترسیده بود نمیخواست پاشوداخل اتاق بذاره امادست پدرشو محکم گرفت و وارد شد
قوی به همراه پدرش همه جای اتاق رو نگاه کردن اما خبری از هیولای سیاه و بزرگ نبود
قوی فکرمیکردهیولااز پدرش ترسیده و رفته ی گوشه ای قایم شده
اون شب پدر کنار قوی خوابید. وقتی صبح شددوباره خیال قوی راحت شد و دوست داشت تنهایی توی اتاقش بخوابه
اونروز کلی بازی کردتادوباره شب شد. شب به اتاقش رفت ومیخواست بخوابه یکدفعه به اون هیولای بزرگ سیاه دیشب فکر کرد و دوباره یک صدا از بیرون خونه اومدقوی حسابی ترسیده بود فوری چشماشو بست وقتی چشماشو باز کرد دوباره اون هیولای بزرگ سیاه رو روی دیوار اتاقش دیدخیلی ترسید
قوی دوباره در اتاق پدر رو زد و فوری توی بغل پدرش پرید. اون خیلی ترسیده بود.قلبش تند تند میزد پدر فهمید که دوباره پسرش ترسید. دستشو گرفت و پرسید پسرم دوباره هیولا اومده؟قوی با ترس جواب داد: آره اون تو اتاقمه بابا
پدرکه خیلی قوی را دوست داشت و میخواست ازش مراقبت کنه اونوبغل کرد و باهم به اتاق رفتن پدر لامپ اتاقو روشن کرد. و بعدهمه جا رو با دقت نگاه کرد اما باز هم چیزی پیدا نکرد دوباره لامپ را خاموش کرد اما قوی دیگه خوابش نمیومد به پدرش گفت میای یکم بازی کنیم؟من خوابم نمیاد پدر قبول کرد و یک شمع برداشت و گوشه تاریک اتاق گذاشت بعد با دستش شکلهای مختلفی درست میکرد وقتی دستشو جلوی نور شمع میگرفت یک سایه بزرگ روی دیوار درست میشدیکبار صورت خروس یکبارکبوتر و چیزهای مختلف را روی دیوار درست کردن و خندیدن قوی از این بازی خیلی خوشش اومد میخواست بازم ادامه بده که دوباره سروکله آن هیولای بزرگ سیاه پیدا شد
قوی از ترس همه بدنش میلرزید به دیوار اشاره کرد و گفت: بابا!هیولا اونجاست نگااااه کن! پدر شمع رو فوت کرد بعدبه اون هیولای بزرگ سیاه نگاه کرد داشت تکون میخورد. هیولا روی دیوار حرکت میکرد قوی حسابی ترسیده بود اما پدربه سمت چراغ خواب رفت و کرم کوچولویی که روی چراغ خواب نشسته بود را برداشت وقتی کرم رو برداشت اون هیولای بزرگ سیاه از بین رفت
پدر به قوی گفت اون هیولا، سایه این کرم کوچولوی قشنگ بود مثل سایه دست من که به شکل خروس و کبوتر درمیومد!
قوی کرم کوچولو را از پدر گرفت وکف دستش گذاشت و در حالیکه میخندید گفت:تو دیگه از این به بعد دوست من شدی حسابی منوترسوند
کرم کوچولو دوباره روی چراغ خوابش گذاشت و لامپو خاموش کرد. به پدر شب بخیر گفت و تا صبح کنار اون هیولای کوچولوی بامزه خوابید.
༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
⭐️اینم لیست ۱۲ تا قصه ی تصویری قشنگ به قصه گویی:
خانم معین الدینی
و انیماتوری:
رضوانه مشیری و عارفه رضائیان
که بصورت انیمیشن برای کودکان ساخته شده تا بچه ها از دیدن شون حسابی لذت ببرن و چیزهای خوب یاد بگیرند :)✨
📚قصه "دست_نزن_کثیف_میشی
_ رویکرد: اگه فرزندتون وسواس داره..
📚قصه "من_آرایشگاه_نمیرم
_ رویکرد: آرایشگاه رفتن خیلی خوبه
📚قصه "گوسفند_کوچک
_ رویکرد:خوبی هارو ببینیم و عیب هارو ندید بگیریم
📚قصه "مقام_اول
_ رویکرد: دوست جدید پیدا کردن سخت نیست
📚قصه "مارمولک_سبز_کوچولو
_ رویکرد: به اونچه خدا بهمون داده راضی باشیم
📚قصه "قورقوری_کمتربقور
_ رویکرد:پرحرف نباشیم
📚قصه "مامان_دوستم_داره_که_میگه_نه
_ رویکرد: اندر فواید نه گفتن به کودکان
📚قصه " عروسک_بهانه_گیر
_ رویکرد: بهانه گیر نباشیم
📚قصه میخوام_کمک کنم
_ رویکرد: در کارهای مناسب سن مون کمک کنیم
📚قصه" شبا از هیولا نمیترسم
_ رویکرد: تاریکی ترس نداره
📚قصه " موشی دندونش درده
رویکرد: دندونپزشکی ترسی نداره
📚قصه " همه چیز بهم گولیده
رویکرد: نگذاریم دور و برمون بهم ریخته بشه
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با شروع مدارس ســــــــــعی کنیم والدی همدل و همراه برای فرزندانمان باشیم
༺◍⃟🐿🪵჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
🎙🌙@nightstory57
تربیت با کلام زیبا.mp3
3.12M
حس ارزشمندی در کودک
با چند عبارت ساده 😊
༺◍⃟🐿🪵჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
🎙🌙@nightstory57