❤️با توکل بر اسم اعظمت💚
💚بسم الله الرحمن الرحیم❤️
با صدای فریاد خودش از خواب پرید.
به حدی عرق کرده بود و نفس نفس میزد که گویی تمام تنش در اتش میسوخت.
دستی به پیشانیاش کشید و عرق را از پیشانی تبدارش گرفت.
چند دقیقهای طول کشید تا موقعیتش را درک کند.
برای خوردن جرعهای آب که میتوانست کورهی روشن درونش را خاموش کند، از اتاق بیرون رفت.
روی مبل راحتی مخصوصش در گوشه پذیرایی نشست و با جرعه جرعهی آب خنکی که از آب سرد کن یخچال در لیوانش ریخته بود، وجودش را خنک و آرام کرد.
صحنه آخر خوابش از جلوی چشمش کنار نمیرفت. صحنهای که بعد از دیدنش در واقعیت، حالا چندوقتی بود که تبدیل به کابوس خوابهایش شده بود.
دیدن جنازههای خونی اعضای خانوادهاش در صحنه تصادف و دیدن جسدهای بیجان و زخمیشان روی زمین، چیزی نبود که به سادگی بتواند فراموشش کند.
برای عوض کردن حال و هوایش، به تراس خانه رفت.
دست در موهای بهم ریختهاش برد و همه را به یک سمت هدایت و مثلا مرتب کرد.
بوی درختان و سبزههای پارک کنار خانهاش و نور ملایم دم غروب خورشید که با قدرت کمی میتابید، همراه با یک نفس عمیق، حالش را کمی بهتر کرد.
به داخل خانه برگشت.
صدای تیک تاک ساعت که سکوت خانه را شکسته بود، باعث شد چیزی به خاطرش بیاید.
با دست به پیشانیاش زد و کلافه به ساعت نگاه کرد. وقت چندانی نداشت و باید به قرارش میرسید.
اما اینچنین از خواب پریدن، سرش را به درد آورده بود.
راهش را قبل از اتاق، به سمت آشپزخانه کج کرد. مسکنی را با ته مانده آب پرتقال باقی مانده در یخچال که حالا کمی تلخ شده بود، خورد و بعد از شستن دست و صورتش، سمت اتاقش رفت.
تلخی آب پرتقال، مزه دهانش را تلخ کرد.
اما بیتوجه وارد اتاق شد. تیشرت مشکیاش را با پیراهن مشکی داخل کمدش عوض کرد و با عجله از خانه بیرون زد.
#تمرین استفاده از حواس پنجگانه در نوشتن
#زینب_خان_آبادی
@Noorestan_ir
#لقمهای_از_یک_کتاب
جولیا کامرون:
«بهترین و نادرترین انتقاد، انتقاد سازنده است. و کمتر کسی آن را بلد است بنابراین بهترین کار در اوایل کار نویسندگی و پیشنویسهای اولیهی نوشته، تمرین هنر کتمان است.»
جولیا کامرون ادامه میدهد: «داستانهایتان را به این طرف و آن طرف نبرید و به هر کسی نشان ندهید مخصوصا به دوستانتان. فقط بیشتر درباره آنها بنویسید.»
«تنها چیزی که یک نویسندهی جوان (در واقع همهی ما) برای پیشرفت لازم دارد، تشویق و امنیت است.
به جای این پرسش که «تو درباره نوشتهام چه فکر میکنی؟» همیشه باید این پرسش را بپرسیم که «من درباره نوشتهام چه فکر میکنم؟»
📚حق نوشتن
🖋️جولیا کامرون
@Noorestan_ir
﷽
دستمان به قلم نمیرود. زبانمان به کلام نمیچرخد. هیچ خبری در ذهن و روحمان نمیگنجد. فراموش کرده بودیم هنر مردان خدا رها کردن و زود گذشتن از دنیاست. یادمان رفته بود طوری دنیا را رها میکنید که گویا هرگز در نعمات آن نزیستهاید.
بالأخره نوکر از اربابش پاداش میخواهد و قطعا پاداشی کمتر از شهادت لایق شما و لایق مردانه زیستنتان نبود، اما پرسشی که ذهنمان را درگیر کرده این است که چه معاملهی عاشقانهای بین شما و امام هشتم (ع) شکل گرفت که اینگونه شایسته و باشکوه هنگام یاری مظلومان شما را خرید؛ آن هم به گونهای که صدایش گوش عالم را کر کرده و دل شاد شدن برخیها آتشی عظیم به دلمان انداخته.
اما کاش مجال بیشتری به ما میدادید. حال جواب پیر زن روستایی که به پیشواز شما آمده بود را چه میشود داد.جواب سوال های پیرمرد مشهدی زبان که در صحن نشسته و مانند کودکان گلایه میکند را با کدام پاسخ میتوان تمام کرد.گریههای پیر و جوان در سوگ شمارا چگونه خاتمه دهیم؟
جای شما و سایر شهدا که خوب است. ما برای اقبال و عاقبت خود ناراحتیم که باید غم بزرگ مرد دیگری را به دوش بکشیم و همچنان سرگرم بازی های دنیا شویم. اما یادتان نرود برای ما مدعیان صف اول که جز های و هوی چیز دیگری در بساط نداریم در محضر مولایمان علی بن موسی الرضا(ع) دعا کنید شاید نیم نگاهی نصیبمان شود.
#رقیه_بابایی
#شهید_جمهور
#شهید_سید_ابراهیم_رئیسی
@Noorestan_ir
🥀بسم خالق مردان آسمانی 🥀
از حوزه تعطیل شدم و در راه خانه طبق معمول کانالهای خبری رو چک کردم که یکباره خبر فوری توی یکی از کانالها شوک عجیبی بهم وارد کرد؛ رئیس جمهور با همراهانش گم شده بودند؟؟؟؟
مگر چنین چیزی ممکن بود.
انقدر کانالهارو چک کردم و استرسم بالا رفته بود که وقتی به خودم اومدم به خانه رسیده بودم. زنگ در خونه رو زدم و وارد شدم.
تا شب منتظر خبر پیدا شدنشون بودم. قلبم با بیقرار توی سینم میزد و نفسهام با استرسی که به وضوح پیدا بود از ریههام رها میشد. تا ساعت ۶ صبح یک لحظه پلکهام روی هم نیومد. گمشدهای داشتم که خبری ازش نبود.
حسی که داشتم خودم رو به تعجب انداخته بود که چرا انقدر رئیس جمهور برام مهمه ولی وقتی یاد کاراش افتادم و به پیدا نشدنشون فکر میکردم دلم خالی میشد.
خبر شهادت سید رو قطعی کردن
با همین خبر انگار دنیا رو سرم خراب شد. دستام یخ کردن و دیگه گوشهام نمیشنید. اشکهایی که از دیشب آرومشون کرده بودم بیمحابا روی صورتم میریختن و قلبم میسوخت.
انگار شعلهای توی قلبم روشن شده بود و قصد داشت تمام تنم رو خاکستر کنه.
با بیحالی مشکی پوشیدم و به حوزه رفتم. حال همکلاسیهام هم بهتر از من نبود همشون چشماشون قرمز بود و لبهاشون از بغض میلرزید. انگار هممون توی شوک غمی بودیم که به قلبمون نازل شده بود و منتظر سخنرانی رهبر بودیم که با حرفهای آرامش بخشش مرحمی برای قلبهامون بشه ...
حرف رهبر حجت است پس وقتی میگوید نگران نباشید راهش ادامه دارد دیگر جای نگرانی نیست اما با دلتنگی چه کنیم؟
برای شادی روح شهدای سانحه بالگرد صلواتی قرائت بفرمایید🥀
#مینا_محمدی
#شهید_جمهور
#شهید_سید_ابراهیم_رئیسی
@Noorestan_ir
هدایت شده از برای تو مینویسم|فاطمه رستمزاده
شهدا خستگی نمیشناختند. رفقا یه بار خسته نشید؛ به قول شهید آل هاشم باید خستگی را خسته کرد.
یه یا علی بگید و بلند بشید رفقا؛ راه شهید رو باید بدون خستگی ادامه داد.
یاعلی
#فاطمه_رستمزاده
@fatemeh_rostamzade
﷽
در هیاهوی رسانههای بیگانه و در کوران جنگ روانی دشمن در آن هنگام که ندای دجالگون دشمن اصلی ایران و اسلام یعنی مدرنیتهی متعین در آمریکا و اسرائیل میرفت تا ما را دچار بحران هویتی سخت و سهمگین کند و خوانشی دیگر از جامعهی ایران به ما تحمیل کند و ملت ایران را ملتی خسته از انقلاب و اسلام، ملتی بریده از ارزشها و مقدسات
ملتی پشت کرده به هویت خویش و ولنگار
ملتی که کلان مصیبتش حجاب است و تمام آمالش عبور از آن
ملتی خسته از انقلاب اسلامی و گسسته از آن
ناگاه ابراهیم به میدان آمد...
با تبری از جنس خدمت و صداقت از جنس مردمداری و شفقت. و نواخت بر تن بت بزرگ روایت واژگون شده از ملت ایران در رسانههای فتنهانگیز و شرکگستر دشمن
چه نواختنی که هنوز از آن متحیرند...
چه شده است که ملتی که از انقلاب برگشته چنین در خیابان موج میزند؟
چه اتفاق افتاده که ملت خسته از اسلام در عقب تابوت شهید چنین گریان است؟
چرا ملت گسسته از ارزشها پیکر اربا اربای روحانی سید شهید خویش را چنین با اشک دیده بدرقه میکند؟
چرا ملت ایران سید ابراهیم رئیسی را سینه زنان و در اندوهی بهت انگیز مشایعت میکند؟
آری این حقیقت ملت ایران است که نه در فضای مجازی پرفریب و نه در پس پروپاگاندای نفرتبار دشمن و یا در وارونهنماییهای مثلا روشنفکران خود را در حقیقت زیست جهان اسلامی ایرانی خود بروز داده است.
ملتی که خدمت صادقانه و جهاد متعهدانهی سیدی عزیز را دیده و چنان با آن همدلی نموده و غمگین است که نه تنها دنیا را مبهوت که گویا آسمان هم از این غم تاریخی خود متاثر ساخته و اکنون است که آسمان بر شهید این ملت سید ابراهیم رئیسی میگرید...
سَلَٰمٌ عَلَىٰٓ إِبرَٰهِيمَ
كَذَٰلِكَ نَجزِي ٱلمُحسِنِينَ
إِنَّهُۥ مِنۡ عِبَادِنَا ٱلمُؤمِنِينَ
نویسندگان:
🖋️ #حسین_جعفری
🖋️ #فائزه_مرادی
@Noorestan_ir
#لقمهای_از_یک_کتاب
اگر اراده کنید، میتوانید بنویسید. ترس است که مانع نوشتن بیشتر افراد میشود، نه فقدان استعداد.
اما من کیستم؟ چه حقی برای سخن گفتن دارم؟ و اگر چیزی بگویم چه کسی گوش میدهد؟
شما انسانی خاص هستید و داستانی خاص برای گفتن دارید و صاحب همه حقوق هستید. اگر با شور و شوق سخن بگویید، بسیاری از ما گوش میدهیم. همه ما برای زندگی به داستان نیاز داریم. با داستان زندهایم. داستان شما حلقهی زندگی را بزرگتر میکند.
🖋️ریچارد رودس
📚چگونه بنویسیم
@Noorestan_ir
🔹تمرینی برای ایجاد ایده داستانی و شناخت خود
🖋️من میخواهم...
ده چیزی که همین حالا در زندگیتان میخواهید فهرست کنید. ترکیبی از بزرگ و کوچک و حتی ناچیز. حتی چیزهایی که غیرممکن میدانید هم بنویسید. اشکالی ندارد بیشتر از ده چیز شود.
📬بعد از نوشتن در صندوق ناشناس پیام بگذارید تا بگویم باید با این فهرست چه کرد.👇
https://daigo.ir/secret/497017049
#آموزش_نویسندگی
#نویسندگی_قدم
@Noorestan_ir
قال الامام باقر علیه السلام:
إِنَّمَا قَدَّرَ اَللَّهُ عَوْنَ اَلْعِبَادِ عَلَی قَدْرِ نِیَّاتِهِمْ فَمَنْ صَحَّتْ نِیَّتُهُ تَمَّ عَوْنُ اَهْلَهِ صُرَ عَنْهُ اَلْعَوْنُ بِقَدْرِ اَلَّذِی قَصَّرَ.
حقيقت، خداوند يارى خود به بندگان را به اندازه نيّتهاى آنان قرار داده است. پس هركه نيّتش درست باشد، يارى خدا به او كامل رسد و هر كه نيّتش كاستى داشته باشد، يارى خدا نيز به همان اندازه كاستى نيّت او، از وى كاسته شود.
امروز هم به حدیث دیگری فکر میکنم حین اینکه در حال رفت و آمد با اتوبوسهای خط واحد هستم.
این حدیث را دفعه هزارم شاید باشد که میخوانم و رویش فکر میکنم اما هربار نکته جدیدی کشف میکنم.
به احادیث موجود در باب نیت فکر میکنم.
نیتهای بزرگ آدم رو بزرگ میکنند.
هرقدر نیت بزرگتر رشد و تعالی انسان بیشتر.
در قیامت دو نامه اعمال به ما داده خواهد شد:
یکی اعمال عملی
یکی اعمال نیتی
ممکن است شما در اتوبوس جای خود را به یک مومن بدهی و از خدا بخواهی برایت حج حساب کند.
یا دست پیرزنی را بگیری و از خط عابر عبور دهی و نیت کنی خداوند دستت را بگیرد.
حتی از خوردن میوهها هم نیت این را داشته باشی که آن میوه به کمال خود برسد یعنی خورده شدن توسط مومن.
نامه اعمالت پر میشود از نیات بزرگ و خودت هم هربار بزرگتر نیت میکنی.
تو نیت کن باقیاش با صاحب تمام نیتها.
کمکم به ایستگاه پایان نزدیک میشویم و من از نوشتن دست میکشم و چقدر کارها و مطالعات میشود در این وقتهای مرده انجام داد.
#فائزه_مرادی
@Noorestan_ir
#صدای_شما👆👆
چطور میتوانیم از چیزهایی که میخواهیم، ایده داستانی بگیریم؟
در مورد کسی بنویسید که میخواهد یک یا چند مورد از چیزهایی را که نوشتید بدست آورد. برای این کار میجنگد. با خودش با ترسش، با تمام موانعی که بر سر راهش قرار میگیرد.
#آموزش_نویسندگی
#نویسندگی_قدم
@Noorestan_ir
#صدای_شما
در تمرین قبلی از شما خواستم ده مورد از چیزهایی را که میخواهید بنویسید. چیزهایی که میخواهیم، حتی اگر رسیدن به آنها غیرممکن به نظر برسد، ایده خوبی برای نوشتن است. قهرمان داستان باید هدفی داشته باشد وقتی چیزی را از ته دلمان میخواهیم بهتر میتوانیم قهرمان داستان را به آن برسانیم.
میتوانیم اهداف قهرمان داستان را از میان خواستههای قلبی خودمان انتخاب کنیم. هر چه این خواسته غیرممکنتر باشد چالش پیشروی قهرمان داستانمان بیشتر است و همانقدر خواندن این داستان برای خواننده، جذابتر.
#آموزش_نویسندگی
#نویسندگی_قدم
@Noorestan_ir
#آموزش_نویسندگی
🔸 چگونه شخصیت منفی داستانمان را جذاب کنیم.
👈شرایط زندگی او را اینگونه کرده است و ذات او پلید نیست.
👈نقطه ضعفی به او بدهید که خواننده با او همدلی کند.
👈او را شوخ کنید.
👈چهره قابل قبولی به او بدهید.
👈کسی را نگران حال او کنید.
در آخر اصلا نیاز نیست که داستان شما شخصیت منفی داشته باشد. میتواند ضدقهرمان شما خاکستری باشد.
#نویسندگی_قدم
@Noorestan_ir
#آموزش_نویسندگی
به عنوان یک نویسنده مهمترین چیزی که باید به آن اهمیت دهید، نظم است.
در جزء به جزء زندگی یک نویسنده باید نظم جاری باشد؛ خواب، بیداری، خوردن، مهمانی و...
باید مراقب ذهن خود باشید تا آشفته نشود آن هم تمام وقت. بهترین کار دوری از شبکههای اجتماعی و نوشتن به صورت آفلاین است. راهی پیدا کنید که مجبور نباشید در موبایل بنویسید. نمیگویم که کار انتشار را متوقف کنید، نه. دور از هیاهوی شبکهها بنویسید. در آرامش بازنویسی کنید و سپس انتشار دهید.
نوشتن در یک ساعت خاص از روز و تبدیل کردن آن به عادت، کارتان را در طول مسیر راحتتر میکند؛ اما اگر مثل من بخاطر شرایط زندگی نمیتوانید همواره پایبند آن ساعت خاص باشید این کار را کنید:
اگر در دفتر مینویسید، مقدار صفحه و اگر در ورد مینویسید مقدار کلمه مشخصی را تعیین کنید و هر روز به نوشتن آن مقدار پایبند باشید.
#آموزش_نویسندگی
#فاطمه_رستمزاده
@Noorestan_ir
هدایت شده از برای تو مینویسم|فاطمه رستمزاده
🔸ترسی که با من قد کشیده است
🔸 #فاطمه_رستمزاده
قدمهایم را با احتیاط بلندتر برمیدارم. صدای خرد شدن یخها زیر چکمههایم، سکوت کوچه باریک را میشکند. دستهای یخ زدهام را توی جیب پالتوی مشکیام فرو میکنم.
هرم نفسهایم از زیر شالی که دور صورتم پیچیدهام شیشه عینکم را مات میکند و کوچهی تاریک کدرتر میشود.
میایستم تا تصویر واضحتر شود. چکمههایم دیگر یخی را نمیشکند ولی همچنان صدای شکسته شدن یخ از پشت سر به گوشم میرسد.
صدای خِرت خِرت ترسناکش هر لحظه نزدیکتر میشود و نفسم را بند میآورد.
سایهی بلندی روی زمین میافتد. عضلاتم منقبض میشوند. قدرت بستن چشمانم که حالا واضح میبینند را ندارم.
لحظهای بعد پیرمردی آرام از کنارم میگذرد. عضلاتم شل میشود و آرام میگیرم.
اولین بار نیست که اینگونه از شنیدن قدمهایی در پشت سرم آشفته شدهام.
این احساس از کودکی با من است.
🔸
هشت سالم بود، کوچه در گرگ و میش پایان روز فرو رفته بود و من قدمهایم را آرام به سوی خانه برمیداشتم. در دستم ظرف ماستی بود که از مغازه خریده بودم. نگاهم روی آجرهای دیوار که کنار هم نشسته بودند راه میرفت و گاهی روی هشتی در خانهها متوقف میشد.
عادت داشتم با نگاهم محیط را لمس کنم صدای پایی از پشت سر شنیدم خودم را آرام کشیدم سمت دیوارِ کوچهی باریک تا رهگذر رد شود، اما رد نشد.
از پشت مرا گرفت، بدن کوچکم بین دستهای بزرگش لرزید. شروع کردم به جیغ کشیدن آنقدر بلند که حنجرهام درد گرفت اما هیچ کس صدایم را نشنید. دست کشید روی گردنم انگار داشت دنبال گردنبندی میگشت که همیشه در گردنم بود تا دیشبش که میان دعوا با خواهرم زنجیرش پاره شد.
آرزو داشتم کاش گردنبند بود و برش میداشت و زودتر رهایم میکرد. اشکایم بیوقفه روی گونهام جاری بود. با عصبانیت هلم داد و سریع از کنارم گذشت.
دیدمش، جوان بود، بلند قد، چهرهاش ترسناک نبود ولی من تا سرحد مرگ ترسیده بودم. دستم را گذاشتم روی گلویم جای دستهایش اذیتم میکرد، حنجرهام درد میکشید...
🔸
اشکی گرم روی گونهام سرازیر میشود و یخ میزند.
تا جایی که میتوانم قدمهایم را بلندتر برمیدارم. باید زودتر به خیابان اصلی برسم.
از کوچههای خلوت و تاریک متنفرم. از شنیدن صدای پای رهگذرانِ پشتِ سرم میترسم. از تنهایی بیرون رفتن هراس دارم.
روشنایی تیر چراغ برق سر کوچه زیر قدمهایم را روشن میکند. نفس راحتی میکشم و از کوچه عبور میکنم.
#فاطمه_رستمزاده
@fatemeh_rostamzade
هدایت شده از برای تو مینویسم|فاطمه رستمزاده
سلام وقتتون بخیر.
این تمرینی بود که در یکی از دورههای نویسندگی انجام دادم. یک دوره در اصفهان که توسط یک گروه روانشناسی برگزارشده بود. در اصل ترکیبی بود از نوشتن و روانشناسی.
در یکی از جلسات از ما خواستند یکی از تلخترین اتفاقاتی که در طول زندگی برامون افتاده رو انتخاب کنیم. تأثیری که حالا روی زندگیمون داره رو بنویسیم. کل اون اتفاق رو شرح بدیم و بعد با نوشتن از اون اتفاق بگذریم.
شاید براتون جالب باشه که من همون سال با نوشتن این خاطره ازش عبور کردم و دیگه اون اثرات مخرب با من نیست. مثل اینکه روی صفحه کاغذ جاموند. انگار با نوشتن از من جدا شد. پیشنهاد میکنم با خاطرات تلختون همین کار رو کنید.
بهتر از این تمرین، تمرین دیگهای هست که در یکی از دورههای نویسندگی تهران یاد گرفتم. تمرینی که با استفاده از اون نه تنها میشه از شر خاطرات تلخ رها شد بلکه میشه از اونها درس هم گرفت. انشاءالله در فرصتی مناسب ازش صحبت میکنم.
#یادداشت_روزانه
#فاطمه_رستمزاده
@fatemeh_rostamzade
هدایت شده از برای تو مینویسم|فاطمه رستمزاده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مسافرای من از مشهد رسیدند😍😍
#رمان_خدای_او به دستم رسید.
خدایا شکرت
﷽
🔸چگونه با یک جرقه معجزه کنیم؟
«گاهی اوقات وقتی فکر نوشتن یک صحنه به صورت ناگهانی در یک مکان غیرعادی به ذهنتان خطور میکند، بهتر است بیدرنگ شروع کنید به نوشتن.» ریموند آبستفلد
اگر جرقهای به ذهنمان رسید زیاد نباید آن را پردازش کنیم. بگذاریم هر چه سریعتر ایده به نوشته تبدیل شود. اگر زمان بگذرد، آن وقت با سوالهای کلافهکننده جرقه را از دست خواهیم داد. این موضوع برای من بارها اتفاق افتاده است. وقتی خیلی به یک صحنه فکر کردهام آن صحنه معمولی شده است.
ولی هنگامی که با یک جرقه شروع به نوشتن کردهام، معجزه رخ داده است. صحنهای زیبا پدید آمده که خودم را نیز شوکه کرده است. آن هم صحنهای که شاید اگر کسی آن را بخواند تصور کند کلی فکر و برنامهریزی پشتش بوده است.
به نظرم اگر بدانیم شخصیتهای داستان میخواهند به کدام سمت بروند، آن وقت بهتر است کمی دست خودمان و شخصیتهای داستانمان را باز بگذاریم. نباید این نکته را فراموش کنیم که این آزادنویسی است که باعث خلاقیت میشود و خلاقیت در نوشتن است که خواننده را غافلگیر میکند و صحنههای بیبدیل خلق میکند.
#آموزش_نویسندگی
#فاطمه_رستمزاده
@Noorestan_ir
هدایت شده از برای تو مینویسم|فاطمه رستمزاده
﷽
🔸 گزارش ۱ #رمان_سرزمینتبزده
🔹 #فاطمه_رستمزاده
امروز به صورت رسمی آغاز به کار کردم. میپرسید چه کاری؟ کار کردن روی ایدهای که احتمالا چیزی در حدود سه سال طول میکشد، حتی شاید بیشتر.
تصمیم سختی بود. بین این کار و ایده داستانی دیگری که زمان کمتری میبرد مردد مانده بودم، بالاخره امروز با تلنگری که خواهرم به من زد تصمیم نهاییام را گرفتم.
طولانیترین راهها با اولین گام آغاز میشود.
میتوانم همزمان روی پروژههای کوچکتر و مرتبط با این پروژه هم وقت بگذارم تا هم تقویت کننده هم باشند هم بتوانم چیزی برای ارائه در رسانکهایم داشته باشم.
کارهایی که تا این لحظه انجام دادم:
🔸نوشتن کارهایی که باید برای این ایده انجام دهم👈
1️⃣مقدار تقریبی کلماتی که باید برای پیشنویس بنویسم.
2️⃣کتابهای تخصصی که باید برای تقویت نقطه ضعفهای نویسندگیام مطالعه کنم.
3️⃣ رمانهای مرتبطی که باید بخوانم
4️⃣ فیلمهایی که در این زمینه باید ببینم.
🔸محاسبه مقدار تقریبی زمانی که باید بگذارم. حداقل روزی سه ساعت.
🔸 آماده کردن یک فایل ورد برای نوشتن پیشنویس
🔸 یک دفتر دویست برگ برای نوشتن روند کار و برنامهریزی و شخصیتپردازی و...
🔸یک جعبه برای جمعآوری یادداشتهای پراکنده و...
🔸 تعدادی کاغذ آماده برای زدن تاریخ ورود و خروج
🔸 برای هر ماه یک کاغذ با ۹۰ خانه آماده کوچک که بعد از هر ساعت کار آن را رنگی کنم.
🔸انتقال تمام کتابها و رمانهای مورد نیازم از کتابخانه پذیرایی به کتابخانه اتاق کارم.
@fatemeh_rostamzade
💣💥چالش 🔟روزه افزایش واژگان
روز 1️⃣
📝با ده کلمه زیر یک متن بنویسید. حتی اگر شبیه هزیان باشد. مهم استفاده کردن از کلماتی هست که کمتر در نوشتههایمان استفاده میکنیم.
🔹تراوید
🔸مکتوم
🔹رخنه
🔸حریصانه
🔹ماتمزده
🔸عبوس
🔹جنونزا
🔸اوهام
🔹جذابیت منجمد
🔸دستخوش
میتوانیم متنهایمان را اینجا به اشتراک بگذاریم.
https://daigo.ir/secret/497017049
سلام صبح بخیر ☕
💣💥روز2️⃣چالش 🔟روزه افزایش واژگان
📝با دوازده کلمه زیر یک متن بنویسید. حتی اگر شبیه هزیان باشد. مهم استفاده کردن از کلماتی هست که کمتر در نوشتههایمان استفاده میکنیم.
🔸رقت انگیز
🔹طیب خاطر
🔸فلاکت
🔹اَنگ
🔸سُقلمه
🔹لخلخ کنان
🔸محیلانه
🔹سماجت
🔸دزدانه
🔹مسحور
🔸حسرتبار
🔹مجاب
میتوانیم متنهایمان را همینجا به اشتراک بگذاریم.
https://daigo.ir/secret/497017049