eitaa logo
نورســتان|آموزش نویسندگی
112 دنبال‌کننده
93 عکس
4 ویدیو
0 فایل
آموزش نویسندگی قدم. کلاس‌های حضوری در استان مرکزی شهر اراک. همراه با نمونه متن‌های هنرجویان ⁦🖋️⁩فاطمه رستم‌زاده کانال شخصی من 👇 https://eitaa.com/fatemeh_rostamzade ارتباط با ادمین @Admin_noorestan
مشاهده در ایتا
دانلود
کلید ظهور در دست ماست؟ به تقویم که نگاه می‌کردم چشمهایم روی 6 اردیبهشت قفل شد: «ورود مسلم ابن عقیل به کوفه» به نظرم کوفه سرمنشا تمام اتفاقات تاریخ 60 هجری بود و شاید شاه کلید پایان انتظار ما. شنیدم حضرت مسلم از همان روزهای اول که وارد کوفه شد، پیام مولایش را به مردم می‌رساند و همه را دعوت به بیعت و همراهی با او می‌کرد. مردم در آن مدت، گروه گروه برای بیعت می‌آمدند تا جایی که در تاریخ، هجده هزار نفر بیعت کننده نوشته شده. اما هجده هزار نفری که زهیر و شبیب و جابر بن‌ حجاج نبودند. هجده هزار نفری که از ترس جان، پا از رکاب امام زمانشان کشیدند و پشت نائبش را خالی کردند؛ امر امام را نادیده گرفتند و او را تنها گذاشتند. آن هجده هزار نفری که دست از بیعت کشیدند و پشت نائب امام را خالی کردند، سبب حوادث دردناک سال 60 هجری شدند. اگر حمایت می‌کردند، ایستادگی‌شان می‌توانست باعث شود مسلم(علیه‌السلام) زنده بماند، امام حسین(علیه‌السلام) به کوفه برسد و حکومت اسلامی تشکیل دهد. می‌توانست سبب شود خانواده و چندین نفر یاور مخلص امام زنده بمانند و خدمت کنند و... هرچه بود گذشت و چه بد هم گذشت. کوفیان پشت نائب امام زمانشان که نه، در واقع پشت امام خویش را خالی گذاشتند و دشمن، تا توانست تاخت و تازید. آری تازید؛ آن هم با نعل تازه، بر روی بدنی بی سر. ماجرای کوفه تمام وجودم را می‌لرزاند؛ نکند ما هم اهل کوفه باشیم؟ نکند ما هم نائب امام زمانمان، ولی فقیه‌مان را تنها بگذاریم؟ نکند ما، همان بلائی بر سر امام زمانمان بیاوریم که کوفیان بر سر امامشان آوردند؟ نکند ما سبب آوارگی و تنهایی امام زمانمان هستیم؟ أعوذُ بالله أن أکونَ مِنَ الجاهلین ‌🖋️⁩ @Noorestan_ir
دوست قدیمی کوچک‌تر که بودی، گاهی می‌آمدی و نگاهی به رویم می‌انداختی، دست نوازشی بر سرم می‌کشیدی و دمی را با لبخند در کنارم می‌گذراندی. هربار می‌آمدی، شعف در وجودم پدیدار می‌گشت و اشتیاق، سراپایم را می‌گرفت. یادم نمی‌رود آن روز را که تولد ده سالگی‌ات بود و روز آشنایی‌مان. تو نه فقط آشنای من، بلکه دوست من بودی. دوستی که هربار به سمت من می‌آمد ذوق می‌کردم و خوشحال می‌شدم که در یاد کسی هستم. امروز اما، نه تو دیگر آن کودک ده ساله‌ای و نه من آن طراوت و شادابی را دارم. حالا تو، قفسه‌هایی داری پر از کتاب های زیبا و قطور، و هربار یکی از آنها را تورق می‌کنی. من هم گوشه‌ای ایستاده و به تو خیره می‌شوم. کاش جای خالی‌ات را با دوستی جدید برایم پر می‌کردی. گناه کتابِ کودکی که صاحبش دیگر بزرگ شده چیست؟ 🖋️ @Noorestan_ir
یار پدر◇ همانطور که نم اشک روی صورتم بود و ضربان قلبم هنوز تند می‌زد، در بطری را بستم و دوباره درون کیف گذاشتم. سرفه می‌کردم. با اینکه آب نوشیده بودم، همچنان گلویم مثل کویر، خشک بود و می‌سوخت. در این حال، صحنه‌هایی در تصورم رنگ می‌گرفت. گویی لحظاتی را می‌دیدم که جوانی رعنا، بعد از ساعت ها تشنگی و در هوای گرم، با لباس هایی سنگین و شمشیر، سوار بر اسب می‌شود. با «لاحِق¹» اش به سوی میدان می‌تازد و شمشیر می‌زند. یکی را پس از دیگری بر زمین می‌افکند و تکبیر می‌گوید. گرما، عطش و رزمی سخت، توانش را می‌گیرد. به سوی خیمه‌ها برمی‌گردد. _پدر! تشنگی مرا کشت. کمی آب... پدری را تصور کردم که عزیزش خواسته‌ای دارد و از او کاری ساخته نیست. سر به زیر می‌اندازد و اشک از چشم هایش می‌گیرد. _پسرم! برو بجنگ تا زمانی که جدت را ببینی و از شربتی بنوشی که پس از آن، هرگز تشنه نشوی.² و انگشترش را به او می‌دهد تا در دهان بگذارد.³ عجله داشتم. باید هرچه سریع‌تر به هیئت برمی‌گشتم. ناچار، باقی راه را دویدم. به محض رسیدن، چنگ به کیفم انداختم تا آب را بردارم. من که رسیدم، هوا گرم نبود. همه چیز آرام بود. ترس نبود. آب بود. 1- مقتل الحسين (علیه السّلام) مقرم، ص269  2- منتهى الآمال (عربی)، جلد‏1،ص 674 3-ترجمه مقتل مقرم، ص 173    @Noorestan_ir
بسم رب القاصم الجبارین روزی که حسین(ع) به راه افتاد، خیلی‌ها گفتند : نرو. کشته می‌شوی. حداقل خانواده‌ات را نبر. اما آنها در آیینه هم نمی‌دیدند آنچه را امام در خشت خام می‌دید‌. بعد از آن واقعه‌ی تلخ، نیش زبان زدند که :هان! خدا یار شما نبود که پیروز نشدید. چشمانشان کور بود؛ آینده را نمی‌دیدند. چهارده قرن پیش، کربلایی لازم بود تا امت اسلام را بیدار کند و امروز، فلسطینی. آن روز یک علی اصغر(ع) بود، که تشنه ذبح شد و امروز صدها علی اصغر. آن روز هفتاد و‌ دو خون پاک جاری شد، که اسلام جاری شود و‌ ندای هیهات من الذله، در جهان طنین انداز گردد و امروز، بلند ترین ندای هیهات من الذله از غزه به گوش می‌رسد. امروز یاری حسین(ع) در یاری مردم فلسطین است. ما به عنوان شیعه، باید حسین(ع) و یزید زمان خویش را بشناسیم، تا مبادا اهل کوفه شویم. خمینی کبیر(ره) با جمله:«هرچه فریاد دارید بر سر آمریکا بکشید» و‌ «آمریکا شیطان بزرگ است» یزید زمان را به خوبی معرفی کرده است. رژیم غاصب و‌ کودک‌کش اسرائیل نیز، همان لشکری است که عمرسعد‌ها و‌ حرمله‌ها در آن صف کشیده‌اند. اگر هدف عمرسعد‌ رسیدن به حکومت ری بود، رژیم صهیونیستی، هوای حکومت نیل تا فرات در سر می‌پروراند؛ اما همانطور که عمرسعد‌ مزه گندم ری را نچشید، اسرائیل هم وجبی از زمین را به نام خود نخواهد کرد. اهل کوفه‌ی دوران نیز، همان بی‌خبرانند که هنوز خیال می‌کنند سپاه قدر قدرت یزیدیان در راه است و با آمدنش زمین را زیر و زبر می‌کند. غافل از اینکه جز حرف، چیزی نیست. جنگ امروز، آلتی برای کشتار نمی‌خواهد، ترکش غیبی دارد برای زدن عقل. خوب هم عمل کرده. عقل را می‌گیرد، جای ظالم و مظلوم را عوض می‌کند و عقلْ از دست داده را، یار ظالم جا می‌زند. پس بر ماست عقل‌هایمان را سفت بچسبیم. چشمانمان را باز کنیم تا حسین(ع) و یزید زمان خویش را بشناسیم، مباد که اهل کوفه شویم؛ چرا که «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا» ‌ @Noorestan_ir