eitaa logo
نــــــــورمـــــاه
800 دنبال‌کننده
199 عکس
43 ویدیو
4 فایل
🔻کانال هنری و ادبی #نـــــــــورمــــــاه ارتباط با من: @sarbbazzaman کپی محتوا و مطالب کانال با هشگ #نور_ماه بلا مانع است ✅
مشاهده در ایتا
دانلود
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش ┅═✾ شرح ✾═┅┄┈ در نگاه هستی شناسانه ی عارفان و جهان بینی اولیای حق، همه ی اشیاء به اصل خود روزی بازمی گردند. مولوی می گوید: آن برف گوید دم به دم بگذارم و سیلی شوم غلطان سوی دریا روم من بحری و دریاییم تنها شدم راکد شدم بفسردم و جامد شدم برف تا برف است، راکد و جامد است که حرکت و خاصیتی ندارد؛ ولی وقتی آفتاب می تابد به اصل خودش برمی گردد و لذا آب می شود، جاری می شود و راهی دریا می شود. در حقیقت برف روزی به حقیقت خود که آب و دریا بود بازگشت می کند. حکایت انسان ها نیز مانند برف است؛ ما منجمد، راکت و بی خاصیت هستیم مگر اینکه آفتاب حق بر ما بتابد و آن وقت است که جاری و سودمند می شویم و نهایتا به سوی دریای حق برمی گردیم. مولوی می گوید: تخم بطی گر چه مرغ خانه‌ات کرد زیر پر چو دایه تربیت مادر تو بط آن دریا بدست دایه‌ات خاکی بد و خشکی‌پرست شما تخم مرغابی را زیر بال و پری قرار بدهید، جوجه می شود و روزگاری روی زمین شما می چرخد ولی اقناع و راضی نمی شود و بالاخره راهی دریا می شود و به اصل خود بازمی گردد خلق چو مرغابیان زاده ز دریای جان کی کند این جا مقام مرغ کز آن بحر خاست انسان ها مثل همان مرغابی می مانند و بالاخره بسوی دریای حق برمی گردند. پس هر چیزی لاجرم به اصل و مبدأ و ریشه ی خودش بازگشت می کند. ________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
ماشین های تنها...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گر چنین جلوه کند مُغبچه باده فروش خاکروب در میخانه کنم مژگان را ┈┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈ [ جلوه ] خود را آشکار کردن، خود را نشان دادن [ جلوه کردن ] خود را به زیبایی تمام به تماشا گذاشتن که همان معنای "تجلی" را دارد [ مغ ] پیشوای زرتشتیان؛ زرتشتیان به کسانی که جایگاه روحانیت نزد آنها دارد "مغ" می گویند که جمع آن "مغان" است. از جمله ی کار های مغان ساختن شراب است و آن زمان مسلمانان شراب را از آنها تهیه می کردند. دو دسته بودند که کار آنها شراب سازی بود: ۱. یهودیان ۲. زرتشتیان که معروف بود شراب ناب، شرابی است که مغان زرتشتیان می ساختند و بنابراین یکی از کار های مهم مغان ساختن شراب بود که آن را در اختیار دیگران قرار می دادند. ] مغبچه] در میکده ها برای اینکه مشتریان بیشتری جلب کنند، از نوجوانانی بعنوان ساقی استفاده می کردند که بسیار لطیف و زیباروی بودند و به آنها "مغبچه" می گفتند؛ یعنی بچه ی مغ چون کار آنها شبیه کار های مغان بود، مثل مرشد و بچه مرشد. و عرض شدن مغبچه ها بسیار زیباروی بودند و بقول حافظ راهزن دین و دل بودند: مُغْبَچه‌ای می‌گذشت راهزنِ دین و دل حالا حافظ به دلیل اینکه "مغ" دو ویژگی داشت: ۱. پیشوای روحانی ۲. سازنده شراب، از این واژه وام گرفته و به معنای اولیای خدا بکار می برد چون آنها پیشوای روحانی و معنوی هستند و از طرفی هم شراب و باده ی معرفت در اختیار افراد مستعد قرار می دهند و از آنجایی که مغان هر کدام هادی و مرشدی داشتند که بالاخره به این مقام و جایگاه رسیدند، به پیر و مراد آنها "پیر مغان" گفته می شود و از آنجایی که باز این مغان برای خود شاگردانی دارند به شاگردان آنها "مغبچه" می گوید و بنابر مغبچه، مغان و پیر مغان یک سلسله مراتب در دیوان حافظ است و اگر بخواهیم مصداق عارفانه ی هر یک از اینها را یاد کنیم، "پیر مغان" در نگاه حافظ وجود نازنین نبی مکرم اسلام است و "مغان" وجود نارنین اهل بیت او هستند و "مغبچه ها" اولیای خدا هستند؛ یعنی انسان هایی که شاگردی آن بزرگان را داشتند که به منزله ی فرزندان و جانشینان آنها هستند [ خاکروب ] چیزی که خاک ها را می روبد، جارو ┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈ سعدی حکیمانه می گوید: بنده حلقه به گوش ار ننوازی برود لطف کن لطف که بیگانه شود حلقه به گوش به یاد داشته باش که اگر یک غلام حلقه به گوشی داشته باشی؛ ولی او را مورد رحمت و نوازش قرار ندهی، سَر به سحرا می گذارد و پا به فرار می گذارد و با تو بیگانه خواهد شد. و از آن طرف اگر به بیگانه و ناآشنایی توجه و لطف کنی، او غلام حلقه به گوش تو خواهد شد و این حقیقتا سخن بسیار بلند و حکیمانه ای است. و دلیل عدم رونق اماکن مذهبی و مساجد ما همین است که لطف نمی بینند، در برخوردها لطافت نمی بینند، محبت و نوازشی را احساس نمی کنند، تکریم نمی شوند و محترم شمرده نمی شوند. وقتی یک جوانی با یک سر و وضع خاصی وارد مسجد می شود همه خیره ی او می شوند، انگار که راه به اشتباه آمده است، انگار که مسجد خانه ی خدا نیست و بلکه خانه ی آنها است و در بسیاری از موارد هم بی حرمتی و بی احترامی می کنند؛ اما همین جوان وقتی به مراکز آلوده و منکر می رود، با یک چهره های بسیار زیبا و خندان و پرمهر و احساس مواجه می شود و لذا به راحتی جذب می شود و دلباخته می شود. و حالا حافظ همین را می گوید؛ زمانی که حافظ می بیند در میخانه ها هر کسی را ساقی نمی کنند و بلکه جست و جو می کنند و جوانان بس لطیف و خوش چهره و خوش رفتار و شیرین حرکات پیدا می کنند و اینگونه جوانان را به خود جلب می کنند و در نتیجه آنها دین و دل خود را می بازند. به والله! اگر مَنِ حافظ چنین رفتاری ببینم و مغبچه ها را نگاه کنم، نتنها مجذوب می شوم و بلکه آنقدر میخانه ها برای من حرمت و قداست پیدا می کنند که حاضرم صورت به خاک بگذارم و یا مژگان خودم خاک و خاشاک آن راه را پاک کنم. حافظ در حقیقت از گوهر اخلاق یاد می کند که چقدر نفیس و عزیز است و تا چه حد می تواند جذب بالایی داشته باشد. سعدی از دو جاریه یاد می کند که شوهر های آنها یکی عسل فروش بود و دیگری سرکه فروش بود و آن مغازه ی سرکه فروش همیشه پُر از مشتری بود و آن عسل فروش حتی مگس ها هم در مغازه اش پَر نمی زدند؛ مگسی که دم به دم دنبال شیرینی می گردد. یک روزی آن خانم عسل فروش سُفره ی دلش را برای خانم سرکه فروش باز کرد و گفت این چه سِر و داستانی دارد که شوهر من عسل می فروشد و مشتری ندارد و شوهر تو سرکه می فروشد و آنقدر مشتری دارد؟ گفت: دلیلش چنین است که شوهر تو عسل فروش است اما خودش سرکه است و اخلاقش مانند سرکه تند و ترش است؛ ولی شوهر من سرکه می فروشد ولی مثل عسل شیرین است و سخنانش و رفتار مانند قند شیرین است.
و حافظ همین را می گوید که درست است در مساجد عسل دین می فروشند؛ ولی مسجدی ها سرکه اند و بسیاری از آنها ترش و عبوس اند و درست است که در مراکز فحشاء و منکرات سرکه می فروشند اما رفتار آنها مثل عسل شیرین است و بخاطر همین جذب دارند. مَنِ حافظ هم دارم سُر می خورم آنها که جای خود دارند! البته این بیت می تواند یک بیت رِندانه هم باشد؛ یعنی یک کنایه به زاهدان عبوس و خوش مغز و ریاکار باشد که جان کلام آن چنین می شود: در چشم مَنِ حافظ ساقی میکده اگر مغبچه و نامسلمان و زرتشتی است و شراب نجس را دست به دست می کند؛ ولی همین آدم به مراتب عزیز تر از زاهدان ریاکار است. همان که امیرالمؤمنین علیه السلام می فرمود که من بین خوب و خوب تر، خوب تر را انتخاب می کنم و بین بد و بد تر، بد را برمی گزینم و اینجا حافظ دارد انتخاب بَد می کند اما در کنار چیزی که بدتر است و می گوید: قبول دارم که شراب بد است؛ اما ریا و تظاهر خیلی بدتر است. وقتی که یک مغبچه باده فروش برای اینکه باده ای را عرضه کند آنقدر خوش می درخشد اما شما که متاع دین را عرضه می کنید چنین عبوسانه از روی ریا و تظاهر است، معلوم است که من و امثال من دلزده می شویم و راه میخانه را پیش می گیریم. حافظ می خواهد بگوید: اگر بازار میخانه رونق دارد، سبب رونق آن شما دین داران عبوس ریاکار بودید. و چه بسا دلیل بسیاری از بی حجاب ها رفتار برخی از باحجاب ها بوده و چه بسا دلیل بسیاری از بی نماز ریشه در نماز نمازخوان ها دارد؛ نمازخوان هایی که نماز می خوانند اما راستش را نمی گویند و به وعده های خود وفا نمی کنند. یک معنای لطیف دیگری هم این بیت با خودش دارد که یعنی خدایا! این میخانه های زمینی و مادی، ساقی ها این چنین لطیف و دلکش و شیرین و ناز و طناز دارند، خدایا! ساقی های میخانه ی معنا و معنویت چگونه اند؟ بی تردید آنها بقدری دلکش و شیرین اند که اگر پای من به آنجا برسد، صورت بر خاک می گذارم و با مژگان خودم خاک آن میخانه ای که آنها در آنجا پا گذاشته اند جارو می کنند. از معنای لطیف دیگری که این بیت می تواند داشته باشد غافل نباشیم که این مغبچه می تواند اشاره به یک ولی خدا باشد که از مکتب مغان؛ یعنی انسان های کامل(انوار پاک اهل بیت) جرعه ها نوشیده و خم ها نصیب بُرده و الان می تواند ساقی باشد و هر کجا چنین کسی باشد، میخانه آنجاست. می گوید: اگر چنین جلوه ای که این ولی خدا با دیگران دارد، با من داشته باشد، من هر کجا که او باشد که یقینا میخانه هم همانجاست، صورت به خاک می گذارم و با مژگان خودم خاک های آن میخانه را جارو می کنم. _______ نـــــــورمـــــــاه | @normah _____
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای که بر مَه کَشی از عَنبر سارا چوگان مضطرب حال مگردان من سرگردان را ┈┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈ [ ای که ] ای کسی که [ مَه ] مخفف ماه [ کشی ] از ریشه ی "کشیدن" و کشیدن معنا های مختلفی دارد: ۱. نقاشی کردن و "بکش" یعنی نقاشی کن ۲. دراز کردن ۳. حرکت دادن که در اینجا به معنای اخیر است [ عنبر ] یک عطر طبیعی است و چیزی شبیه به مشک است و البته خوشبوتر؛ با این تفاوت که مشک از نافه ی آهوست و عنبر از یک ماهی دریا به دست می آید. یک ماهی در دریا است که بدان "ماهی عنبر" گفته می شود و این ماهی در معده و روده هایش یک ماده ی چرب و خوشبو و اغلب خاکستر رنگی دارد که به ندرت سیاه رنگ است که البته نوع عالیش سیاه رنگ است و اسم آن ماده ی خوشبو و معطر را بنام همان ماهی گذاشته اند و "عنبر" گفته اند [ سارا ] یک صورت دیگری از واژه ی" سَرِه" است که نقطه ی مقابل آن "ناسره" است؛ سره به معنای خالص و ناسره به معنای ناخالص است. پس "سارا" یعنی خالص، بی غش و از این رو "زر سارا" یعنی طلای خالص و "عنبر سارا" یعنی عنبر خالص و نامغشوش [ چوگان ] نام یک چوب است که دقیقا مانند عصا کشیده و سر آن خمیده است که با آن چوب در گذشته ی دور بازی می کردند و این بازی بنام همین "بازی چوگان" یا "چوگان بازی" بود و این بازی به این صورت بود که چند نفر سوار اسب می شوند و هر کدام یک چوگان بدست داشتند و با این چوگان خود را به یک توپ کوچک که "گوی" می گفتند می رساندند و محکم به آن می زدند تا وارد دروازه ی حریف بشود. خاستگاه این بازی همین ایران است؛ ولی امروز این بازی جهانی شده و گاهی نیز بدون اسب نیز و بصورت پیاده انجام می گیرد که معروف به "حاکی" شده و حاکی انواع مختلفی از حاکی روی یخ و چمن و خاک پیدا کرده است [ مضطرب حال ] آشفته حال، پریشان احوال ┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈ خداوند سبحان در یک آیه ی بسیار امید بخش می فرماید: إن الله علی کل شیء قدیر شک نکن که خداوند هر کاری را بخواهد می تواند انجام بدهد خداوند سبحان این را در قرآن فرموده و در عالم طبیعت هم نشان داده، مانند ملکه ی زیبایی که از خاک برآمده؛ خداوند باران می فرستد و در نتیجه ی این باران گیاهان و درختان می روید و حیوان که از این گیاهان مصرف می کند محصول لبنیات می دهد و انسان از لبنیات و گوشت حیوان مصرف می کند که بخشی از آن تبدیل به نطفه می شود و نطفه تبدیل به ملکه ی زیبایی می شود. پس خاستگاه اصلی ملکه ی زیبایی خاک است و اینکه قرآن می فرماید: إنا خلقناکم من تراب ما همه ی شما را از همین خاک ساختیم و حالا انسان نهایت توانایی اش ساخت کوزه و خشت است؛ ولی خداوند ملکه ی زیبایی می سازد، صورتی می سازد که مانند ماه تابان زیباست؛ زلف های عطرآگینی که کنار این صورت دارد و هر تار این زلف مانند چوگان کشیده و سَر آن کمی خمیده است و گاهی نسیم می آید و به این زلف ها می خورد و این زلف های به صورت ماه می خورد که مثل ماه زیبا است و مثل گوی گرد است. و حافظ را به یاد همان چوگان و گوی انداخته است و خدا را مثل آن سواری که با این چوگان به این گوی می زند می داند و اینجا است که فریاد می زند: ای خدایی که به صورتی مثل ماه چوگان معطر زلف می کشی؛ یعنی ای کسی که از خاک یک چنین نقش بدیعی پدید آوردی، چوگانی از زلف و گویی از صورت چون ماه ساختی و تو که انقدر قدرت داری و توانا هستی، پس می توانی اضطراب و تشویش و آشفتگی و دل آشوبی من را دور کنی، بیا و من را مضطرب نخواه، آشفته نپسند. بقول مولوی: این چنین میناگریها کار تست این چنین اکسیرها اسرار تست آب را و خاک را بر هم زدی ز آب و گل نقش تن آدم زدی حافظ می گوید: ای کسی که بر چهره ی چون ماه چوگان می کشی؛ چوگان زلف که معطر به عنبر خالص شده باشد، من به اندازه ی خودم حیران و سرگردان هستم که دیگر مرا آشفته نکن. البته خدا کسی را مضطرب نمی کند و انسان ها خود زمینه ی اضطراب را فراهم می کنند؛ ولی تا خداوند نخواهد آنها مضطرب نمی شوند و اگر بخواهد می تواند آن اضطراب را از آنها دور کند. این بیت یک معنای لطیف دیگری هم دارد و آن معنا خطاب به کسانی می باشد که از یک جلوه و جمالی برخوردارند و رویی مانند ماه دارند؛ اما در عین حال گاهی در برابر آیینه دست به قلم می شوند و چهره را آرایش می دهند که امروز به گونه ای و در گذشته ی دیگر به گونه ی دیگر معمول بوده؛ اما در گذشته از عنبر چون سیاه رنگ بود یک خطوط هلالی خاصی بالای ابروان می کشیدند تا زینت بیشتری پیدا کنند و حافظ آن خطوط آرایشی را به چوگان تشبیه کرده و آن صورت مثل ماه را بدلیل گردی که دارد به گویی تشبیه کرده و می گوید: ای کسی که به صورت چون ماه خودت از عنبر ناب چوگان می کشی؛ یعنی چیزی شبیه چوگان نقاشی می کنی، می دانی با این کار چه کاری انجام می دهی؟ مرا آشفته و پریشان می کنی و بین که من در زندگی ام به اندازه ی خودم سرگردان و حیران هستم و تو دیگه با این کار ها ما را آشفته نکن:
زلف بر باد مَده تا ندهی بر بادم و این یک حقیقتی است که بسیاری بدان توجه ندارند و با یک آرایش های خاصی وارد کوی برزن می شوند، غافل از اینکه با این کار ها چه دل هایی را پریشان می کنند، چه آدم هایی که از زندگی های خود سَرد می کنند، چه دل هایی را که به هم می ریزند و در نتیجه چه خانه هایی که به هم ریخته می شوند و جالب است که وقتی اتفاق ناگواری برای اینها می افتد از خداوند گله مند می شوند که من چرا؟ من چکار کردم؟ ولی نمی داند که چه خانه هایی را خراب و ویران کرد و چه دختر بچه هایی را که بی پناه و بی سرپرست کرد. و اگر حجاب را از این نظر بنگرید چه معنا و لطافتی پیدا می کند. ________ نـــــــورمـــــــاه | @normah ________
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ترسم این قوم که بر دُردکَشان می خندند در سر کار خرابات کنند ایمان را ┈┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈ [ دُرد ] ته مانده ی شراب، رسوبات تَه خم شراب، ذره های انگور در تَه خمر. شراب را که در خمر می ریختند آن دُرد هایی که داشت تَه نشین می شد و هر چه دُرد بود پایین قرار می گرفت و هر چه صاف بود بالا قرار داشت؛ آن قسمت های صاف و بی دُرد گران‌تر و برای اغنیاء و ثروتمندان بود و ته مانده های خمر که ناصاف و دُردآمیز بود ارزان تر بود و برای مردم فقیر بود [ دردکشان ] میخاران بی بضاعت و فقیر [ خندیدن ] مسخره کردن، ریشخند کردن، تمسخر [ در سر کردن ] یک تعبیر و ترکیبی است که ما امروزه بکار نمی بریم؛ ولی در گذشته بکار می بردند و معنای نابود کردن می داد و بنابراین "در سر کردن ایمان" به معنای از دست دادن ایمان است ┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈ قرآن یک تعبیری در مورد حیات و زندگی دارد و آن را تشبیه به "لعب" یعنی بازی می کند و واقعا هم خیلی شبیه به بازی است، بخصوص بازی فوتبال که اصلا معلوم نمی کند چه کسی برنده است و چه کسی بازنده است؛ گاهی می بینید در ثانیه های انتهایی همان تیمی که همه قطع داشتند بازنده است، برنده می شود و یا برنده است، بازنده می شود. واقعا هم دنیا مانند زمین بازی فوتبال است که معلوم نمی کند چه کسی برنده و چه کسی بازنده از زمین خارج می شود و لذا همین حافظ در جایی می گوید: کس را وقوف نیست که انجامِ کار چیست واقعا کسی اطلاع ندارد که فرجام کارش چه خواهد شد یا در جای دیگری حافظ می گوید: کس ندانست که آخِر به چه حالت برود هیچ کس از ابتدا نفهمید که در پایان کار با چه حالتی از این دنیا می رود؛ با حالت ایمان؟ یا با حالت کفر؟ قرآن هم نشان داده مؤمنانی را که کافر از دنیا رفته اند و می فرماید: آمنوا ثم کفروا و حالا حافظ به همین حقیقت اشاره می کند و می گوید: من می ترسم برای آن مردم و جماعتی که خود را پاکیزه می انگارند و به همین دلیل به انسان های آلوده اعتنایی ندارند و بلکه آنها را به باده ی تمسخر و استهزاء می گیرند. می ترسم که خود اینها یک روزی سَر از خرابات دربیاورند؛ یعنی خراب و آلوده بشود و آنها هم اهل خمر و میخانه بشوند چون یک معنای "خرابات" میخانه است و میخانه جایی بود که می رفتند و شراب به سَر می کشیدند و البته معنای عرفانی هم دارد که شیخ محمود در معنای عرفانی می گفت: خراباتی شدن از خود رهایی است پس خرابات در بیان شیخ محمود جایی است که آدم ها از خود و شخصیت های کاذب و مصنوعی بیرون بیایند و این شخصیت ها را خراب کنند و یک شخصیت الهی پیدا کند؛ ولی در اینجا معنای عرفانی مدنظر نیست و بلکه منظور کسانی است که آلودگان را به استهزاء می گیرند و حافظ می گوید: هیچ بعید و دور نیست که خود همین ها آلوده بشوند. و در روایات همین معنا آمده است که امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: مَنْ عَیرَ شَیئاً بُلِی بِهِ کسی که چیزی را مذمت(سرزنش) کند به همان چیز گرفتار می شود و این موضوع بعید نیست و چه انسان هایی بودند که بد حجاب ها را مسخره می کردند و خود بد حجاب شدند و چه انسان هایی که بی نماز ها را مسخره می کردند و خود بی نماز شدند. حافظ می گوید: می ترسم از این جماعتی که اهل نماز و طاعت و زیارت هستند و خود را صوفی و زاهد می دانند و بر آدم هایی که اهل می هستند و باز هم دست برنمی دارند و می روند تَه مانده ی خمر را می خرند و سَر می کشند، می خندند و من خوف این را دارم که یک روزی در سَر کنند ایمان خود را؛ یعنی ایمان خود را به باد بدهند بخاطر همین اهل میخانه و می‌خوارگی شدن. یک معنای لطیف تر این بیت این است که من می ترسم برای این جماعت که بر انسان های آلوده می خندند و آنها را به مسخره می گیرند، می ترسم که بخاطر همین مسخره کردن ها ایمان خود را از دست بدهند چون مسخره کردن گناه است و گناه با ایمان آدمی همان می کند که آتش با هیزم می کند؛ یعنی ایمان را دود و خاکستر می کند و اینگونه دیگری می‌خوارگی می کند اما این جماعت چوبش را می خورند. و چقدر این ترس زیبا و مقدس است که دل آدمی برای دشمن هایش هم بسوزد، در روایت داریم که گاهی پیامبر گریه می کرد و وقتی می پرسیدند چرا؟ می فرمود: رحــمــة لــلــأشـقـیـاء دلم برای کسانی می سوزد که اهل شقاوت هستند و چرا اینها فردا باید بسوزند؟ گرفتار بشوند؟ ________ نـــــــورمـــــــاه | @normah ________
مثل گل های ترک خورده کاشی شده ام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا