اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهید
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ.
و گویی زندگی را آنچنان جدی گرفتهایم ،
که یادمان رفته آخرتی هست
شب اول قبری هست
و حساب کتابی هست ..
#تلنگرانه
@One_month_left
خودامامرضافرمودند :
کهممکننیست ،
ممکننیست ،
ممکننیست ..
کسیبهمنپناهبیاورد
ودستِخالیبیرونبرود .!(:🫀
#حضـرتِصدویِک_قلبـم #امام_رضا
@One_month_left
یادمہ یہ بخشۍ از ڪتاب قصہ دلبر؎ میگفت:
#امام_رضا تنہا ڪسۍِ كِ انچہ بہ صلاحت نیسٺُ بہ صلاحٺ میڪنہ :)
«یقینا ڪلہ خیر»
#حضـرتِصدویِک_قلبـم
@One_month_left
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهید
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ.
علامه مجلسی فرمودند:
شب جمعه مشغول مطالعه بودم، به این دعا رسیدم
بسم الله الرحمن الرحیم،
[الْحَمْدُ لله مِنْ اَوَّلِ الدُّنْیا اِلی فَنائِها
وَ مِنَ الآخِرَه اِلی بَقائِها, اَلْحَمْدُاللهِ عَلی کُلِّ نِعْمَه،
اَسْتَغْفِرُالله مِنْ کُلِّ ذَنْبٍ وَ اَتُوبُ اِلَیْه، وَ هُوَ اَرْحَمُ الرّاحِمینَ.]
بعد یک هفته مجدد خواستم ، آن را بخوانم، که در حالت مکاشفه از ملائکه ندایی شنیدم ، که ما هنوز از نوشتن ثواب قرائت قبلی فارغ نشده ایم…!
@One_month_left
هدایت شده از یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
از امام صادق علیه السلام نیز نقل شده: هر کس این سوره را در هر شب جمعه بخواند کفاره گناهان ما بین دو جمعه خواهد بود.
#فور
@One_month_left
هدایت شده از ⚘️ڪانال ارتبـاط بـا خـدا،درمـان،شـرعـۍ⚘️
#دعای_قبل_خواب
✍ امام صادق (؏) ؛
هرڪس هنگامی ڪه به بستر
#خواب می رود سه بار این دعا را بگوید
از گناهان بیرون آید مانند روزی ڪه
مادر او را زائیده
💥 فوروارد ڪن ثواب ببر ツ
https://eitaa.com/ertebatbakhoda1401
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_هفتصد_سوم
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
نگاهی به خودم انداختم و گفتم : لباس دیگه ای ندارم ، اگه داشتم این هارو در می آوردم
ناراحت بهم نگاه کرد . منظورش رو متوجه شدم . لبخندی زدم و دستش رو گرفتم و گفتم : عزیزدلم من کفتر هفت جلد توام از چی ناراحتی؟
زینب: به تو اعتماد دارم ولی به بقیه نه ، یهو دیدی ..
حرفش رو قطع کردم و خندیدم و گفتم : نگران نباش ، روی لباسم میزنم من یه صاحب کاراته باز دارم ، جرئت دارید نزدیکم بشید تا به خدمتتون برسه
خنده ی کوتاهی کرد . لبخندی زدم و گفتم : برم دیگه؟
فقط نگاهم کرد . نفسم رو از سینه بیرون دادم و گفتم: مراقب خودت باش ، برو خونه تا بیام .
کمی مکث کردم و گفتم: خداحافظ
دستش رو رها کردم و بعد به سمت خونه ی عمه اینا دویدم .
از کنار اون همه جمعیت زن و مرد و پلیسی که سعی داشت مردم رو متفرق کن رد شدم و خودم رو به جلوی در خونه ی عمه اینا رسوندم .
در خونه باز بود .خواستم وارد خونه بشم که پلیس جلوم رو گرفت : کجا؟ نمیشه داخل رفت!
-من ... من پسرداییشم باید برم بالا لطفا برید کنار ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_هفتصد_چهارم
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
پلیس کنار رفت و من سریع دویدم و داخل خونه رفتم . پله هارو دوتا یکی بالا رفتم تا به جلوی واحد عمه اینا رسیدم .
صدای عمه می اومد که با گریه و التماس به سارا میگفت : سارا جان ، خواهش میکنم بیا پایین ، ساراا
وارد خونه شدم و همزمان گفتم: یا الله
به سمت هال رفتم که عمه به خودش اومد و سریع نزدیکم شد و با همون گریه گفت : رضا جان ، توروخدا عمه برو بیارش توی خونه ، حالش بده عمه
سعی کردم آرومش کنم : باشه عمه جان ، باشه شما آروم باش
به طرف در اتاق سارا رفتم و در زدم : سارا خانم؟ بیا در رو باز کن
چند بار دیگه به در زدم و صداش کردم تا بلخره اومد و در رو باز کرد .
عمه گفت : اومدی قربونت برم
و بعد سریع به طرفش دویید که سارا در رو بست و از پشت در داد زد : فقط رضا بیاد تو!
کلافه دستم رو لای موهام بردم و نفسم رو بیرون دادم !
عمه دوباره به گریه افتاد و گفت : رضا جان ، تورو خدا برو ارومش کن
یاد زینب افتادم . تصور اینکه حالش الان چطوره راحت بود . با خودم گفتم من الان باید زن خودم رو آروم کنم نه سارا رو. ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_هفتصد_پنجم
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
با صدای دوباره ی عمه به خودم اومدم :
التماست میکنم به پات می افتم ، به من رحم کن من همین بچه رو بیشتر ندارم
به چشم های التماس گر عمه نگاه کردم و گفتم : باشه عمه ، تو فقط آروم باش ، نگران نباش آرومش میکنم
به طرف در اتاق رفتم و دوباره در زدم : باز کن در رو خودم میام تو
در رو باز کرد و من داخل اتاق رفتم . پشت سرم در رو بست . گوشه ی اتاق ایستادم و مثل همیشه چشم به فرش دوختم .
سارا با لحن طلبکارانه ای گفت: پس کو عاقدت؟
-عاقد؟ من الان روز تعطیل عاقد از کجا گیر بیارم؟
داد زد: مگه دست خودته؟ قرارمون این بود!!
توی حال خودش نبود و برای اینکه کار جبران ناپذیری نکنه باید دست به سرش می کردم . سریع گفتم : نه نه ، ببین گوش بده ؛ من نمیخوام شمارو همین جوری عقد کنم ، نمیخوام بی سر و صدا شمارو ببرم خونه ات! بیا فعلا ...
باورم نمی شد این منم که تا اینجای کار اومدم و باید این کلمات رو به زبون می آوردم : بیا فعلا صیغه محرمیت بخونیم تا بعد که آروم شدی ، حالت بهتر شد بریم خرید عقد و ... ، باشه؟ ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_هفتصد_ششم
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
سکوت کرد . فرصت و غنیمت شمردم ، میخواستم تا جایی که می شه صیغه نخونیم . برای اینکه وقت رو تلف کنم تا شاید اتفاقی بیفته گفتم : برو روی تخت بشین فعلا تا آروم بشی
سارا : باشه قبول! همین الان می خونی!
به طرفش برگشتم و گفتم : باشه! فعلا بیا بشین درباره ی مهریه ...
توی صحبتم پرید و گفت : این چرت و پرتاچیه؟ مهریه می خوام چیکار اصلا من مهریه ام رو میبخشم! فقط بیا این صیغه لعنتی رو بخون و تمومش کن! دلم برای ...
از جو پیش اومده حالم داشت بهم می خورد. حدس زدم چی میخواد بگه به همین خاطر وسط صحبتش پریدم و با حال بدی که داشتم گفتم : باشه! بیا بشین حداقل ، سرپا که نمیشه
سارا : نه اینجا نه! باید بریم توی بالکن و جلوی مردم بخونی
بهت زده سرم رو بلند کردم . بدون اینکه نگاهش کنم گفتم: بیرون چرا؟ به مردم چه ربطی داره؟ بیا همین جا ...
باز فریاد زد : همین که گفتم!!! مگه نمیگی نمیخوام بی سر و صدا باشه؟؟ الان بیرون همه ی مردم جمع ان !!
چشم هام رو بستم و آروم زیر لب گفتم : لعنت بر دهانی که بی موقعه باز شود! لعنت!! ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
آقا #امیرالمومنین علیهالسلام:
کسی که شمشیر #ظلم برکشد؛
با همان شمشیر کشته خواهد شد!
نهجالبلاغه،حکمت۳۴۹
@One_month_left
سجده را طولانی کنید، هیچ کاری برابلیس سنگین تر از این نیست که فرزند آدم را در حال سجده ببیند، چون به او دستور سجده داده شد، ولی عصیان ورزید، در حالی که فرزند آدم مأمور به سجده شد واطاعت کرد و نجات یافت.
#نماز_اول_وقت
#سجده_طولانی
@One_month_left
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
این بچه گناهش چی بود؟🚶🏻♀💔
اصلا قدش کلا به یک متر میرسه؟
چه دردی کشیده💔
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
-
ولایت حضرت علی؏ پناهگاھ ِامن ِمن است !
هر کس وارد ِپناھ گاه امن ِمن بشود ایمن است ((:
#امیرالمومنین
@One_month_left