eitaa logo
نشر آثار استاد حسین عشاقی
532 دنبال‌کننده
29 عکس
3 ویدیو
73 فایل
📚 پایگاه اطلاع رسانی آثار استاد حسین عشاقی ✅ ارائه کتاب ها، مقالات، دروس و يادداشت هاي جناب حجت الاسلام والمسلمين استاد حسين عشاقي زيد عزه 🔸 متخصص در فلسفه و عرفان اسلامي 🔸 مدرس اسفار و فصوص الحكم @oshaghierfan
مشاهده در ایتا
دانلود
🔵 يادداشت‌هاي قرآني و روايي 🖌 موضوع: معنای مولی در حدیث غدیر 🔶 از نظر شیعه کلمه مولی در حدیث غدیر به معنای و است ولی عموم اهل سنت آن را به معنای و می‌گیرند. 🔸این نوشتار بر آن است تا نشان دهد در متن خود حدیث قرائنی وجود دارد که معنای سرپرست را تأیید می‌کند؛ 1️⃣: در بیشتر روایات غدیر‏، واقعه غدير چنین نقل شده که پیامبر (ص) قبل از این که ولایت حضرت علی (ع) را به مردم ابلاغ کند، با سؤال «ألست أولى بالمؤمنين من أنفسهم؟» در مورد حاکمیت خود، از مردم اعتراف می‌گیرد‏؛ و مردم هم با گفتن «بلی یا رسول الله» به حق اعتراف می‌کنند‏؛ باید توجه داشت که جمله قرآنی🌺النبی أولی بالمؤمنین من أنفسهم🌺 در سوره احزاب، عالی‌ترین درجه حاکمیت را برای پیامبر مقرر می‌کند؛ زیرا طبق این آیه، پیامبر بر مؤمنان حق أولویت دارد؛ و این أولویت به قیدی مقید نشده؛ 🔸پس در تزاحم بین فرمان پیامبر و حفظ جان مؤمن، فرمان پیامبر اولویت دارد و مؤمن حتی نباید حفظ جانش را بر فرمان پیامبر مقدم بدارد؛ بلکه بعکس در صورت نیاز، برای تحقق فرمان پیامبر، مؤمن باید حتی را فدا کند. 🔸اعتراف‌گیری پیامبر نسبت به حاکمیت خودش، بهترین است که منظور پیامبر از جمله «من كنت مولاه فعلي مولاه» ابلاغ رسمی حاکمیت علی بن أبی طالب است بر مردم؛ زیرا اگر مراد اصلی پیامبر این بود که محبت مردم را نسبت به حضرت علی جلب کند توجه دادن مردم نسبت به حاکمیت خودش، و با این هدف می‌بود‎؛ 🔹زیرا جلب محبت، امری نیست که با اعمال حاکمیت حاصل شود؛ و با تکیه بر حاکمیت و قدرت نمي‌توان كسي را با كسي دوست كرد؛ بلكه بعكس اعمال حاکمیت، بجاي جلب محبت، أحیانا تنفر‌آفرين است؛ 🔹بنابراين اگر منظور اصلی پيامبر از گفتن «من كنت مولاه فعلي مولاه» اين بوده كه محبت مردم را نسبت به حضرت علي جلب كند نبايد پيامبر با به‌رخ كشيدن حق حاكميتش اين كار را مي‌كرد. ولی بعکس اگر مراد پیامبر ابلاغ رسمی حاکمیت حضرت علی باشد تکیه بر حاکمیت خودش با این هدف کاملا است‎؛ زیرا با استناد به حاکمیت خودش، به حاكميت نايب بعد از خودش رسميت مي‌دهد و مردم را نسبت به قبول حاکمیت نايب خودش ملزم به وفاداري می‌کند؛ چنانكه چنين شيوه‌اي در همه نظامهای حکومتی جاری است. 2️⃣: اگر منظور پيامبر اين بود كه بگويد «هر كس دوستدار من است، او دوستدار علي باشد»، باید پیامبر جمله 🌸من كنت مولاه فعلي مولاه🌸 را به شکل دیگری می‌گفت؛ زيرا با داشتن چنین منظوری، مولای به معنای دوستدار، همان افراد مردم‌اند؛ یعنی محبت‌ورزی مردم هستند، و این محبت‌ورزی، پیامبر است؛ 🔸و با اين هدف و با در نظر گرفتن این معنی، بايد پيامبر مي‌گفت: «من كان مولاي فهو مولا علي» هر كس دوستدار من است‏، او دوستدار علي باشد؛ ولي پيامبر چنين نگفت بلكه فرمود: «من كنت مولاه فعلي مولاه» 🔸یعنی در این مولویت، خود را در نقش فاعل و مردم را در نقش مفعول معرفي كرد؛ در این صورت نمی‌توان مولا را به معنی دوستدار قرار داد؛ زیرا با توجه به این که در این ، پیامبر نقش فاعلی دارد اگر مولا به معنای دوستدار باشد معنی جمله «من كنت مولاه فعلي مولاه» چنین می‌شود که «هر کس من پیامبر، دوستدار او هستم، علی دوستدار او است» 🔹روشن است این معنی با معنایی که منظور اهل‌تسنن است متفاوت بلکه است؛ چون در این صورت امیرالمومنین موظف و مکلف به دوستی به مردم می‌شود حال آن که بنا بر این بود که مردم موظف و مکلف به _دوستی به علی باشند؛ پس بايد مولا در اين حديث به معناي باشد نه به معناي ؛ و بنابراین معناي جمله «من كنت مولاه فعلي مولاه» اين است كه «هر كس من بر او حكمراني مي‌كنم بعد از من علي بر او حاکم است». @oshaghierfan &
3️⃣: طبق حديثی که احمد بن حنبل‏ در مسندش آورده و شعيب الأرنؤوط آن را تأیید می‌کند (ج 4 ص 281، ح 18502)؛ عمر بن الخطاب واقعه غدير را به امیرالمومنین علی علیه السلام گفت؛ 🔸تبريك گفتن عمر به ایشان و مخصوصا با بكار گيري جمله و ...» كه دلالت بر حدوث امر جديدي دارد، نشان مي‌دهد كه عمر معتقد بوده كه روز غدير براي علي منقبت تازه‌اي اتفاق افتاده است؛ او در تبريكش چنين گفت: 👈🏼«هنيئا يا بن أبي طالب أصبحت وأمسيت مولى كل مؤمن ومؤمنة» اي علي بر تو گوارا باد كه تو مولاي هر مؤمني گشتي؛ 🔹تعبیر «أصبحت وأمسيت مولى كل مؤمن» حاکی از جدیدی است که قبلا نبوده است؛ حال آن که اگر منظور عمر از كلمه «مولى» محب و دوستدار باشد تبريك عمر بخاطر اين مي‌شود كه در روز غدير پيامبر همه مؤمنان را امر كرده كه علي را دوست داشته باشند؛ 🔹ولي اگر مسأله چنین باشد واقعه غدير جديدي نخواهد بود زيرا چنين منقبتي قبلا توسط خدا و پيامبر بار‌ها گفته شده بود؛ از جمله در قرآن آمده كه 🌸قلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى🌸 🔸در این آیه خدا همه را امر کرده که به اقربای پیامبر که علی در رأس آنهاست دوستی کنند‎‎؛ پس مسئله محبت‌ورزی به اهل‌بیت مسئله تازه‌ای که در روز غدیر حادث شده باشد نبوده بلکه از سالها قبل چنین فرمانی صادر شده بود؛ و ابراز تبریک برای یک منقبتی که قبلا بیان شده و است؛ 🔸بنابراین تبریک عمر برای مسأله محبت‌ورزی مؤمنان که قبلا دستور قرآنی نیز داشته، نبوده تا کلمه «مولى» به معنای محب باشد‏؛ بلکه تبریک عمر برای ابلاغ رسمی و علی بود که قبلا بصورت رسمي و عمومي و فراگیر و مستقل از وقایع دیگر ابلاغ نشده بود؛ و لذا عمر اين منصب تازه را به علي تبريك گفت‏‎. 🔹علاوه بر این که اگر تبریک عمر برای مسأله محبت‌ورزی مؤمنان به علی می‌بود باید مؤمنان نقش محبت را داشته باشند و علی مفعول محبت باشد؛ و بنابراین باید عمر در تبریکش می‌گفت «هنيئا يا بن أبي طالب أصبح كل مؤمن مولاک» اي علي بر تو گوارا باد كه همه مومنان دوستدار تو شدند؛ ولی عمر چنین نگفت. 4️⃣: هیثمی در مجمع الزواید حدیثی را نقل و صحت آنرا تأیید نموده است (مجمع الزوائد ج9 ص 130)؛ 🔸بر اساس این روایت پیامبر بعد از اعتراف گرفتن از مردم به حاکمیت خودش و اعلان حاکمیت علی چنین دعا می‌کند: 🌺اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و أحبّ من أحبّه و أبغض من يبغضه و انصر من نصره و اخذل من خذله»🌺 🔸پیامبر ص با این دعا‏، عموم مردم را می‌کند که علی را یاری کنند «و انصر من نصره»؛ و به عکس می‌کند به کسی که علی را از یاری خود محروم کند «و اخذل من خذله»؛ 🔹روشن است تشویق عموم مردم به یاری علی، و نفرین به کسانی که او را کمک نکنند؛ وقتی زمینه پیدا می‌کند که پیامبر مسئولیت سنگین را به عهده علی گذاره باشد، در این صورت است که علی نیاز مبرم به و یاری عموم مردم داشته تا آن مسئولیت اجتماعی را بخوبی به انجام برساند؛ 🔹ولی اگر پیامبر مسئولیت اداره جامعه را به عهده علی نگذارده‏ باشد در این صورت علی مثل یک فرد عادی در جامعه بوده؛ و در امور شخصی خود نیز عاجز نبوده است که لازم باشد پیامبر عموم مردم را به کمک و یاری او تشویق کند؛ و نیز نباید پیامبری که است مردم را بخاطر عدم نصرت علی نفرین کند چون یاری نکردن دیگران در امور شخصی موجب نفرین نمی‌شود؛چرا باید پیامبر رحمت کسانی را بخاطر عدم یاری علی در کارهای شخصی او نفرین کند؛ 🔸بنابراین خود این دعا و تشویق عموم مردم به یاری علی و نفرین به کسانی که علی را یاری نمی‌کردند‏، نشان می‌دهد که در روز غدیر پیامبر علی را به مردم منصوب کرد و از عموم مردم دعوت کرد که او را در این مسئولیت سنگینش یاری کنند و گرنه گرفتار پیامبر به خذلان و عدم نصرت خداوند خواهند شد. 🔸و از اینجا روشن می‌شود که جمله «اللهم وال من والاه و عاد من عاداه» كه در برخي روايات غدير آمده، قرينه‌اي نيست بر اين كه هدف اصلي پيامبر در واقعه غدیر، سفارش به دوستي علي بود؛ بلکه سفارش به دوستي علي نیز در راستای هدف اصلی پیامبر که حضرت علي بوده انجام شده است‎؛ زیرا امامت و حاکمیت حضرت علي وقتی در جامعه تثبیت می‌شد که محبتها نسبت به آن حضرت ابراز‏، و بعکس کینه‌ها نسبت به او بی‌أثر گردد لذا پیامبر بعد از این که از موضع حاکمیتش علی را بعنوان حاکم بعد از خودش معرفی کرد؛ در ادامه از موضع خیر خواهی با دعاکردن به دوستان علی و نفرین به دشمنان او مردم را به همدلی با علی و به عدم ابراز دشمنی با او تشویق کرد، تا _علی (ع) تثبیت و تحکیم گردد‏. @oshaghierfan &
🔵 يادداشت‌هاي قرآني و روايي 🖌 موضوع: در تفسیر «يَا مَنْ‏ لَا هُوَ إِلَّا هُوَ» 🔵 شیخ صدوق در کتاب التوحید از امام باقر علیه السلام روایت می‌کند که حضرت فرموند: 🔸«حَدَّثَنِي أَبِي‏ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ قَالَ: رَأَيْتُ الْخَضِرَ فِي الْمَنَامِ قَبْلَ بَدْرٍ بِلَيْلَةٍ فَقُلْتُ لَهُ عَلِّمْنِي شَيْئاً أُنْصَرْ بِهِ عَلَى الْأَعْدَاءِ فَقَالَ قُلْ يَا هُوَ يَا مَنْ‏ لَا هُوَ إِلَّا هُوَ فَلَمَّا أَصْبَحْتُ قَصَصْتُهَا عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ لِي يَا عَلِيُّ عُلِّمْتَ الِاسْمَ الْأَعْظَمَ…» 🔹پدرم امام سجاد، از پدرش حضرت سید الشهداء و او از پدرش امیر‌المؤمنین علیهم السلام روایت کرد که فرمود یک شب قبل از واقعه بدر، را در خواب دیدم؛ به خضر گفتم چیزی را به من یاد ده تا بر دشمنان پیروز گردم او گفت بگو 🌸«يَا هُوَ يَا مَنْ‏ لَا هُوَ إِلَّا هُوَ»🌸 وقتی صبح شد آن رؤیا را بر رسول خدا حکایت کردم فرمود ای علی به تو یاد داده شده است. 🔶 در بیان معنی جمله «يَا مَنْ‏ لَا هُوَ إِلَّا هُوَ» یک لازم است و آن این که هیچ ذات و هویتی جز ذات خداوند حقیقتا موجود نیست؛ و بقیه، همه و جلوه‌های همان ذات یگانه خداوند‌اند؛ بیان و اثبات این ادعا را می‌توان با استدلال زیر توضیح داد: 🔷تقریر اول👇 1) ذات «خداوند» یا موجود است یا معدوم؛ احتمال دوم به براهین اثبات وجود خدا، باطل است؛ پس ذات «خداوند» موجود است؛ 2) در فرض وجود خدا: یا ذات دیگری هم موجود است؛ یا هیچ ذات دیگری موجود نیست؛ 3) اگر ذات دیگری موجود باشد لازم می‌آید که ذات «خداوند» در اصل موجود بودن با دیگر موجودات مشترک باشد که درین صورت لازم است که خصیصه مخصوصی داشته باشد تا از دیگر موجودات، متمایز باشد؛ ولی در این صورت لازم میآید که «خداوند» از دو جزء مشترک و مخصوص، ترکب یابد و وابسته به این دو جزء باشد؛ 4) روشن است خدای وابسته به أجزاء، خدا نیست؛ 5) پس این احتمال چون به ترکب خدا و نهایتاً به انکار خدا منجر می‌شود باطل است؛ 🌸 نتیجه) لذا باید احتمال دوم درست باشد یعنی ذات «خداوند» موجود است و هیچ ذات دیگری موجود نیست. 🔷تقریر دوم: 👇 استدلال فوق را می‌توان به شکل دیگری نیز طرح نمود: 1) ذات «خداوند» یا موجود است یا معدوم؛ احتمال دوم به براهین اثبات وجود خدا، باطل است؛ پس (ذات «خداوند» موجود است)؛ 2) در فرض وجود خداوند: یا ذات خداوند موجودی است، بگونه‌ای که موجودیتش به هیچ قیدی و مقید نیست، یا موجودی است مقید به قیدی و خصوصیتی؛ 3) اگر ذات خداوند موجودی است مقید به قیدی و خصوصیتی، لازم می‌آید که ذاتش از اصل موجودیت و قیدی ترکب یابد؛ 4) ولی ترکب واجب بالذات آشکارا ممتنع و باطل است؛ نتیجه: ) پس ذات حق تعالی موجودی است که به هیچ قیدی و خصوصیتی مقید نیست؛ و در این صورت لازم می‌آید که هیچ موجود دیگر موجود نباشد؛ زیرا هر موجود دیگری، مصداق عنوان «موجود» است که طبق فرض به هیچ قیدی و خصوصیتی نیست؛ چون هر اخصی، مصداق اعم است؛ و در این صورت آن موجود دیگر هم مصداقی از «موجود»ی می‌شود که همان ذات خداوند است؛ و کار به چند خدایی منجر می‌شود که این نیز به باطل است. 🌸پس، این بیان هم نتیجه می‌دهد که ذات «خداوند» موجود است و هیچ ذات دیگری موجود نیست؛ و بنابراین بقیه اشیاء را باید و از موجودیت خداوند بدانیم نه موجودات دیگری در کنار موجودیت خداوند. 🌺 و این همان چیزی است که در حدیث فوق الذکر بدان اشاره شده است و اهل بیت علیهم السلام آن را به صورت دعایی به پیروان خود آموخته‌اند که بگویند: «يَا مَنْ‏ لَا هُوَ إِلَّا هُوَ» یعنی ای خدایی که جز او هیچ ذات و هویتی حقیقتا موجود نیست. 🍀و اما این که این خصیصه را پیامبر اکرم در حدیث مذکور به عنوان معرفی کرده و فرموده: «يَا عَلِيُّ عُلِّمْتَ الِاسْمَ الْأَعْظَمَ»؛ شاید جهتش این است که این مقام، همان مقام است که رسیدن به شهود آن، جز با و عبور از همه کثرات خلقی و اسمی، ممکن و شدنی نیست؛ رزقنا الله و إیاکم. @oshaghierfan &
🔵 يادداشت‌هاي قرآني و روايي 🖌 موضوع: زیارت امام حسین ع ، حقیقتاً زیارت خدا است 🔵 در احادیث زیادی، به این نکته توجه داشته شده‌ است که زیارت پیامبر اکرم و أئمه معصومین علیهم السلام، همان است. 🔶 این ادعا مخصوصا در مورد حضرت سید الشهداء بیشتر مطرح گشته است به گونه‌ای که در کتاب کامل الزیارات (ص 147) که از معتبرترین کتب روایی شیعه است یک باب از این کتاب با عنوان 🌸باب من زار الحسين‏ كان كمن زار الله‏ في عرشه‏🌸 به همین موضوع اختصاص داده شده و احادیث متعددی و با مضامین مختلفی در این باره روایت شده است؛ 🔸در این یادداشت به و این مطلب می‌پردازیم و روشن می‌کنیم که چرا و چگونه زیارت حضرت سید الشهداء مثلا، همان زیارت خداوند است. 🔹در بین روایات این باب روایتی از حضرت امام رضا (ع) نقل شده؛ در این روایت اباصلت هروی از امام می‌پرسد این که در احادیث آمده است که مؤمنان از خانه‌هایشان در بهشت، به زیارت خدا می‌روند، یعنی چه؟ 🔹امام رضا (ع) با استناد به آیه 🌺إنَّ الَّذِينَ يُبايِعُونَكَ، إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ...»🌺(10 فتح) مسئله را برای او توضیح می‌دهند می‌فرمایند بر اساس این آیه کسانی که با پیامبر کنند با خداوند بیعت کرده‌اند؛ بنابراین بر همین منوال می‌توان گفت کسی که به پیامبر برود به زیارت خداوند رفته است؛ از سویی مؤمنان از منازلشان در بهشت به زیارت پیامبر می‌روند. پس طبق آیه فوق می‌توان گفت مؤمنان با به زیارت پیامبر رفتن‌شان در ، به زیارت خدا می‌روند. 🔷 سوال؟ در اینجا این سؤال پیش می‌آید که آیا آنچه در آیه بیعت مطرح شده یک امر و است نظیر این که کسی نماینده‌ای برای خودش معین می‌کند و بعد می‌گوید سخن و کار او، سخن و کار من است، هر که با من کار داشت به او مراجعه کند؛ یعنی با این که آنها دو نفر و دارای دو شخصیت و دو کار متفاوتند اما گوینده، با یک نحو اعتبار و ، سخن و کار شخص دیگری را به عنوان سخن و کار خودش محسوب می‌کند؛ آیا چیزی که در آیه بیعت مطرح شده است از همین قبیل است؟ 🔶 پاسخ این رابطه ، یک رابطه اعتباری نیست بلکه تکوینی است. چرا که انبیاء و اولیاء الهی، به مقام در حضرت حق رسیده‌اند بگونه‌ای که أنانیت و هویت‌شان در حضرت حق، فانی شده است و در قبال حضرت حق، هیچ برای آنان باقی نمانده است؛ لذا به گونه و نه مجازی، هر نحوه ارتباط با آنان همان ارتباط با خدا است. 🔸با دقت در آیه بیعت که حضرت رضا به آن استناد کردند، نیز می‌‌توان پاسخ به این پرسش را از خود آیه استخراج نمود؛ 🔸بيانش اين است كه كلمه در جمله «إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ» موجب در مفعول «يبايعون» است؛ بر اساس اين حصر، آنان كه با پيامبر بيعت مي‌كنند فقط و فقط، و انحصارا با خدا بيعت مي‌كنند؛ این معنای انّما در این جمله است؛ 🔹اما اين در صورتي تحقق مي‌يابد كه پيامبر اكرم هيچ أنانيتي مغاير با هويت خداوند در او باقي نمانده باشد؛ بلكه كاملا در حضرت حق، شده باشد؛ زيرا اگر هر گونه هويت مغايري براي پيامبر اكرم باقي باشد بايد گفت طبق فرض، بيعت‌كنندگان با دو شخصيت متغاير بيعت مي‌كنند و نه منحصرا با خدا؛ و اين خلاف حصري است كه در آيه آمده است؛ 🔹بنابراين بايد گفت أنانيت پيامبر كاملا در حضرت حق، فاني گشته و ازين‌رو هر فعلي و ارتباطی به پيامبر اكرم و بدون هر گونه مجازگویی، به خداوند است. 🔸این مقام فنای در حضرت حق اختصاص به پیامبر ندارد بلکه أئمه أطهار که از اولیاء الهی هستند نیز به مقام فناء در حضرت حق نائل شده‌اند؛ بنابراین همان رابطه‌ای که برای پیامبر اکرم اثبات شد برای أئمه اطهار و از جمله حضرت نیز محقق است؛ ✳️ نتیجه این که: اسناد هر فعلي و ارتباطی به ائمه اطهار علیهم السلام واقعا اسناد حقيقي به خداوند است. 🍀 علاوه بر روایات قبلی، روایات ذیل نیز موید مطلب است. 🌺1: «مَنْ‏ زَارَ الْحُسَيْنَ‏ ع يَوْمَ عَرَفَةَ كَانَ كَمَنْ زَارَ اللَّهَ فِي عَرْشِه» (هر کس در روز عرفه حسین را زیارت کند همانند آن است که خدا را در عرشش زیارت کرده). 🌸 2: «مَنْ‏ زَارَ الْحُسَيْنَ ع فِي النِّصْفِ مِنْ شَعْبَانَ... هُوَ فِي حَدِّ مَنْ زَارَ اللَّهَ‏ فِي‏ عَرْشِهِ‏» (هر کس در نیمه شعبان حسین را زیارت کند او در جایگاه کسی است که خدا را در عرشش زیارت کرده) . 💐 3: «مَنْ زَارَ قَبْرَ أَبِي‏ عَبْدِ اللَّهِ‏ بِشَطِّ الْفُرَاتِ‏ كَانَ كَمَنْ زَارَ اللَّهَ‏ فَوْقَ‏ كُرْسِيِّه‏»(هر کس أبا عبدالله حسین را در کنار شط فرات زیارت کند همانند آن است که خدا را در بالای کرسی فرمانرواییش زیارت کرده). @oshaghierfan &
🔵 يادداشت‌هاي قرآني و روايي 🖌 موضوع: اسناد قرآنی در حکومت دینی: 🔶 از موضوعاتی که امروزه مورد توجه است اینست که بکارگیری نیروی برای کردن بانوان آیا سند قرآنی هم دارد یا نه؟ 🔹 پاسخ این پرسش، است. دو سند قرآنی بر مشروعیت اجبار 1️⃣: 🌸 قالَ لَوْ أَنَّ لي‏ بِكُمْ قُوَّةً أَوْ آوي إِلى‏ رُكْنٍ شَديدٍ🌸 (80 هود). ترجمه: 🌺لوط گفت كاش در برابر شما قدرتى مى‏داشتم، يا مى‏توانستم به تكيه‏گاهى استوار پناه ببرم 🌺. 🔹طبق مفاد این آیه حضرت لوط علیه السلام وقتی اصرار قومش را برای دید با گفتن جمله «لَوْ أَنَّ لي‏ بِكُمْ قُوَّةً...» آرزو کرد که ای کاش نیرویی و قدرتی می‌داشتم تا شما گروه فاسد را از این عمل ناشایست بازمی‌داشتم؛ 🔹این آرزوی حضرت لوط، بر مشروعیت بکارگیری نیروی قهر‌آمیز برای جلوگیری از فساد جنسی، دلالت دارد؛ بیانش اینست که لازمه این که لوط نبیّ آرزوی نیروی قهر‌آمیز را داشت این است که اگر او این نیروی قهر‌آمیز را در اختیار می‌داشت آنرا بکار می‌برد و جلو وقوع فساد را می‌گرفت؛ اما اگر بکارگیری نیروی قهر‌آمیز، کار نامشروعی می‌بود نباید لوط نبیّ آرزوی انجام کار را می‌‌داشت؛ چون انجام و آروزی انجام کار نامشروع با انبیاء سازگاری ندارد؛ ولی او آروزی چنین کاری را داشت؛ و این نشان می‌دهد برای مبارزه با فساد‌های جنسی، جایز و روا است که از قدرت و نیروی قهر‌آمیز استفاده کرد؛ و این چنین نیست که استفاده از قدرت قهر‌آمیز مشروعیت نداشته باشد. 🔷 اشکال: 🔹بر فرض صحت، مدعای شما بکارگیری نیروی قهر‌آمیز در مورد و است؛ ولی آیه مربوط به مبارزه با لواط است نه مبارزه با بی‌حجابی یا کم حجابی؛ پس به این آیه در مورد حجاب نمی‌توان استناد کرد. 🔶پاسخ 🔸در ابتدای داستان لوط و قومش چنین آمده است: 🌸و جاءَهُ قَوْمُهُ يُهْرَعُونَ إِلَيْهِ وَ مِنْ قَبْلُ كانُوا يَعْمَلُونَ السَّيِّئات..🌸 یعنی قومش شتابان نزد او آمدند و آنان از پيش، مرتكب كارهاى زشت مى‏شدند؛ در اینجا مشخصه را اعمال ناشایستی معرفی می‌کند که مستمرا از قبل تا زمان هجوم به خانه هود ادامه داشته است «كانُوا يَعْمَلُونَ السَّيِّئات» و این رفتار ناشایست، اختصاص به لواط نداشته است بلکه عنوان هر گونه فسادی و از جمله هر گونه فساد جنسی را شامل می‌شود؛ 🔸و بنابراین لوط وقتی در هنگام هجوم، آرزوی داشتن نیروی قهر‌آمیز می‌کند، این آرزو فقط مربوط به مبارزه با لواط نبوده و نیست؛ بلکه برای مبارزه با هر فسادی بوده است؛ پس بیان مذکور بر مشروعیت بکار گیری نیروی قهر‌آمیز در برابر هر و مخصوصا فسادهای ، دلالت دارد. ادامه 👇 @oshaghierfan &
ادامه از بالا 2️⃣: 🌸الَّذينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ🌸 (41 حج). 🌺ترجمه: مؤمنان کسانی هستند که اگر ما به آنان در سرزمینی قدرت دادیم آنان نماز را بپا داشته، زکات می‌پردازند و أمر به معروف و نهی از منکر می‌کنند.🌺 🔶 طبق مفاد این آیه، از مشخصات مؤمنان اینست که اگر در سرزمینی یافته و به رسیدند؛ آنها با تکیه بر قدرت و حاکمیت‌شان امر به معروف و نهی از منکر‌ می‌کنند؛ پس نداشتن چنین مشخصه‌‌ای نقیصه‌‌ای در ایمان مؤمن است؛ 🔸 بنابراین در این آیه، داشتن چنین مشخصه‌ای به عنوان یک وظیفه ایمانی و معرفی شده است؛ 🔹از سویی، از منکرات واضح در اجتماعات بشری، ناهنجاری‌های حاصل از یا است که منشأ بسیاری از مفاسد اجتماعی است، مثل: 🔻فروپاشی خانواده‌ها 🔻وفور بیماریهای مقارتبی 🔻سقط جنین 🔻اطفال بی‌سرپرست...؛ 🔹 بنابراین در حکومت مومنانه برای جلوگیری از این منکرات باید از قدرت نیز (در کنار سایر کارهای مفید و غیر فرهنگی) استفاده شود؛ و اگر از قدرت قهر‌آمیز در جلوگیری یا رفع این ناهنجاری‌ها استفاده نشود خلاف دستور این آیه قرآنی است؛ و به وظیفه ایمانی عمل نشده است. 🔸 باید توجه داشت که نهی و امری که در این آیه به عنوان وظیفه مطرح شده است، در حد صرفا یک توصیه اخلاقی نیست بلکه نهی و امری است ناشی از حاکمیت مؤمنانه و برخاسته از پایگاه ؛ که همان اجبار به معروف و اجبار به دوری از منکر است؛ 🔸زیرا امر و نهی در حد توصیه اخلاقی، وظیفه همه مؤمنان است و مشروط به داشتن حاکمیت و قدرت قهر‌آمیز نیست؛ ولی در این آیه امر و نهی، مشروط به و است (إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ...أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ)؛ بنابراین، این امر و نهی، امر و نهی از پایگاه قدرت حاکمیت است نه صرفا سفارش اخلاقی که وظیفه همه است؛ پس علاوه بر توصیه اخلاقی که وظیفه هر مومنی است، از پایگاه قدرت، یکی از وظایف حاکمیت مؤمنانه است (البته با حفظ مراتب امر به معروف). ✳️ تفاوت آیه اول با آیه دوم توجه داشته باشید که در استدلال به آیه اول فقط بکار گیری از نیروی قهر‌آمیز اثبات می‌شد؛ اما در استدلال به آیه دوم نه تنها مشروعیت بکارگیری نیروی قهر‌آمیز اثبات می‌شود بلکه علاوه بر آن، بکارگیری نیروی قهر‌آمیر برای جلوگیری از ناهنجاریها یک وظیفه شرعی برای است که نباید ترک شود. @oshaghierfan &
🔵 براهین وحدت شخصی وجود 🔶 براهین فراواني بر نفي موجود اقامه شده است. از جمله براهین برهان ذیل است که نشان می دهد انکار وحدت وجود منجر به انکار خداوند می شود. 🌸 تقریر برهان: 🔸مقدمه اول: اگر وراء موجوديت خداوند، حقیقت دیگری مثل «الف» موجود باشد، در اين صورت به‌خاطر تباين و دو گانگی بين وجود خدا و وجود «الف» بايد دو گزاره سالبه زير درست باشند. «1» = (خدا، «الف» نيست). «2» = («الف»، خدا نيست). 🔸مقدمه دوم: دو گزاره فوق نمی تواند درست باشد، چرا که منجر به بی‌خدایی می‌شود. ✳️نتیجه این‌ که: وراء موجودیت حق تعالی، وجود دیگری قابل پذیرش نیست. 👈🏼👈🏼اما علت پذیرفتنی نبودن دو گزاره فوق: 🔷 در گزاره «1» = (خدا، «الف» نيست) مشكل بی‌خدایی لازم مي‌آيد؛ زيرا وقتي «الف» از خداوند سلب شد امکان ندارد که عدم «الف» که نقيض «الف» است نیز از خدا سلب شود؛ و گرنه ارتفاع نقيضين از موضوع واحد لازم مي‌آيد كه باطل و ناپذيرفتني است (در حدیث نیز وارد شده که لَمْ يَكُنْ بَيْنَ الْإِثْبَاتِ وَ النَّفْيِ مَنْزِلَةٌ)؛ 🔹بنابراين بايد عدم «الف» را بر خدا حمل كنيم؛ ولي چون طبق فرض «الف» يك حقيقت وجودي است عدم «الف» از سنخ نيستي‌ها خواهد بود و وقتي عدم «الف» بر خدا حمل شد معني‌اش اين است كه خدا از سنخ نيستي‌ها و مصداقي از أعدام است؛ 🔸بلکه عین این نیستی است؛ زیرا خداوند حقیقتی است بسیط لذا اگر این حقیقت بسیط مصداق عنوانی واقع شد به تمام حقیقتش مصداق آن عنوان خواهد بود؛ و در این صورت خداوند بتمام حقیقت بسیطش مصداق این نیستی می‌‌شود؛ 🔸روشن است خدايي كه از سنخ نيستي باشد؛ پوچ و لاشيء است و خدا نخواهد بود. 🔷در گزاره «2» = («الف»، خدا نيست) نیز مشكل بي‌خدائي لازم مي‌آيد؛ زيرا مفاد گزاره سالبه، معدوم بودن محمول در حريم واقعيت موضوع است؛ 🔹توضیح این که: مثلا اگر گفتیم (سیب، پرتقال نیست)؛ معنی‌اش این است که حقیقت پرتقال در حریم واقعیت سیب، معدوم است؛ بر این اساس، مفاد گزاره «2» عبارت است از معدوم بودن خدا در حريم واقعيت «الف»؛ 🔹اما؛ معدوم بودن حقيقتي در ظرفي، فرع عدم پذيري آن حقيقت است؛ بنابراين در اين صورت بايد پذيرفت كه خداوند حقيقتي عدم پذير، و ذاتي، ممكن العدم است؛ 🔸روشن است كه خدایي كه امكان نيستي و جواز معدوميت داشته باشد حقيقتا خدا نيست بلكه حد اكثر يك حقيقت امكاني است؛ ✳️ بنابراين لازمه‌اش است؛ و باید پذیرفت هیچ حقیقتی جز حقیقت خداوند موجود حقیقی نیست. @oshaghierfan &
🔵 حدوث زمانی عالم و ارزیابی آن: در این که اجزائی از عالم، حادث به حدوث زمانی‌اند بین عموم متکلمان و فلاسفه اتفاق نظر هست؛ مثلا کره زمین روزگاری نبوده است و سپس از زمان خاصی این حقیقت موجود گشته و ادامه موجودیت داده است؛ 🔶 اما اینجا این پرسش هست که آیا ، حادث به است یا خیر؟ 🔸 یعنی آیا زمان گذشته عالم بی‌نهایت است به‌گونه‌ای که اگر به هر مرحله‌ای از گذشته عالم برگردیم باز هم قبل از آن مرحله، بخش‌هایی از این جهانی در زمان قبل تری موجود بوده و هیچگاه به مرحله‌ای نمی‌رسیم که زمانهای گذشته خاتمه یابند؟ 🔸 یا این که زمان گذشته عالم، محدود است به‌گونه‌ای که اگر به مراحل قبلی برگردیم، به آن و لحظه‌ای می‌رسیم که زمانهای گذشته خاتمه ‌می‌یابند؟ 🔷 عموم ، جهان آفرینش به معنای «ما سوی الله» را حادث به می‌دانند؛ آنها می‌گویند زمان گذشته عالم، بی‌نهایت نیست بلکه در طرف گذشته عالم به آن، و لحظه‌ای می‌رسیم که قبل از آن، همه این جهان معدوم بوده است و فقط خداوند موجود بوده است و هیچ شیء دیگری با او موجود نبوده است؛ و بعد از معدومیت کلی عالم در آن مرحله، از لحظه و آنِ خاصی جهان به تدریج موجود گشته است و ادامه یافته است. 🔷 اما عموم فلاسفه به _فیض_الهی قائلند؛ آنها می‌گویند گذشته عالم به‌لحاظ زمانی، است؛ و همواره در زمان گذشته، موجوداتی از عالم امکانی به افاضه و ایجاد خداوند، محقق و موجود بوده‌اند؛ و زمانی نبوده و نیست که هستی، بکلی از موجودات امکانی خالی باشد؛ 🔸برهان دیدگاه فلاسفه از نظر فلاسفه اگر زمانی موجود بوده باشد که همه ماسوی الله معدوم باشد محال لازم می‌آید؛ چون خود از موجودات امکانی و از ماسوی الله است و گزاره «زمانی بوده است که هیچ حقیقت امکانی موجود نبوده است» مشتمل بر نفی و اثبات زمان است؛ 🔸زیرا هم قبول کرده‌‌ایم زمانی موجود بوده که ظرف و بستر معدومیت همه حقائق امکانی باشد؛ و هم خود زمان یکی از حقائق امکانی است که موجودیت همة آنها نفی شده است. 🔷اشکالی بر دیدگاه فلاسفه ممکن است کسی بگوید: معدومیت ماسوی الله شامل خود نیز هست و ما نمی‌گوییم زمانی بوده است که در آن زمان، ماسوی الله معدوم بوده است بلکه می‌گوییم در زمان گذشته به و می‌رسیم که هیچ موجود امکانی و از جمله زمان، موجود نبوده است؛ تنها چیزی که موجود است فقط خداوند است؛ و در این صورت مذکور لازم نمی‌آید. 🔶پاسخ فلاسفه به اشکال پاسخ این است که مجموعه ماسوی الله به‌لحاظ زمانی آیا آنِ ابتداء و لحظه شروعی داشته است یا نه؟ 🔻اگر آنِ ابتداء و لحظه شروعی نبوده است پس مجموعه ماسوی الله در زمان گذشته است و هر چه به عقب برگردیم باز قطعه‌ای از ماسوی الله در زمانی بوده است و این حالت هیچ‌گاه پایانی ندارد؛ در این صورت و بی‌انتهائی عالم امکانی پذیرفته شده است؛ 🔻و اگر آنِ ابتداء و لحظه شروعی بوده است پس باید یک مرحله قبلی، سابق بر لحظه و آنِ شروع داشته باشیم تا بگوییم در آن مرحله، مجموعة ماسوی الله از طرف گذشته امتداد نداشته است؛ ولی این باز به منجر می‌شود؛ زیرا باز، هم مرحله‌‌ای هست که ظرف و بستر معدومیت مجموعه ماسوی الله است؛ و این مرحله قبلی هر چه باشد از ماسوی الله است؛ و هم باید با انتفاء مجموع ماسوی الله خود این مرحله هم منتفی باشد؛ پس این مرحله هم و هم هر دو پذیرفته شده و به تناقض منجر می‌گردد. ✳️ به عبارت دیگر ثبوت مرحله معدومیت قبل از آنِ ابتداء، لازمه فرض ثبوت آنِ ابتداء برای عالم امکانی است؛ 🔸زیرا اگر هیچ مرحله زمانی، که عالم امکانی در آن معدوم باشد ثبوت نداشته باشد؛ پس همواره در زمانهای گذشته عالم امکانی موجود بوده است و آنِ ابتداء و لحظه شروعی در کار نبوده است و در این صورت عالم امکانی به لحاظ زمان گذشته بی‌پایان و نامحدود خواهد بود نه حادث به حدوث زمانی؛ 🔹بنابراین کسی می‌تواند برای عالم امکانی ادعای آنِ ابتداء و لحظه شروع داشته باشد که ثبوت مرحله معدومیت عالم امکانی قبل از آنِ ابتداء را پذیرفته باشد ولی این فرض، طبق بیان قبلی، مشتمل بر بود و نبود مرحله سابق بر آنِ ابتداء است که متناقض و باطل است؛ 💐 نتیجه بحث: بنابراین نظر متکلمان به این که عالم امکانی به این نحوه حادث است، صحیح نخواهد بود. @oshaghierfan &
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔵 ادله متکلمان بر حدوث زمانی عالم و ارزیابی آنها متکلمان برای اثبات دعوای خود در مورد حدوث زمانی عالم ادله‌ای را مطرح کرده‌اند؛ این ادله را در کتاب الشجرة الإلهیة و نیز در شرح حکمة الإشراق، و در کتاب اسفارش (ج7، ص 311) نقل کرده و سپس آنها را نقد کرده‌اند؛ ما در ادامه به طرح و ارزیابی استدلالهای مهم آنها می‌پردازیم. 🔶 دلیل اول متکلمان: 🔻اگر حوادث گذشته (مثل روزهای طی شده عالم) باشند لازم می‌آید که تحقق و فعلیت هر روز از روزهای سال حاضر مثلا، وابسته به گذشت و پایان‌یافتن روزهای بی‌پایان گذشته باشد؛ زیرا تحقق و فعلیت روزها بعدی، وابسته به گذشت و پایان‌یافتن روزهای قبلی است؛ 🔻اما پایان‌یافتن روزهای‌ بی‌پایان گذشته قبلی، ناممکن است؛ زیرا طبق فرض آنها بی‌پایان و بی‌نهایت‌اند؛ و بی‌پایان هیچگاه پایان نمی‌یابد؛ 🔻پس هیچگاه نوبت به تحقق و روزهای سال حاضر نمی‌رسد؛ 🔻ولی روشن است که روزهای سال حاضر تحقق یافته و فعلیت می‌یابند 🔸پس حوادث گذشته، نیستند و عالم امکانی ابتدائی دارد. 🔷پاسخ حکماء به استدلال فوق: 🔹در یک سلسله (که تحقق اعضای بعدی وابسته و متوقف به گذشت و پایان‌یافتن اعضای قبلی‌ است) شیء متوقف‌علیه (که دیگران به تحقق او وابسته‌اند) دو نوع است؛ 🔸نوع اول: گاهی هنور خود متوقف‌علیه، فعلیت نیافته و تحقق ندارد؛ مثل این که جمعه آتی هنوز نیامده است تا شنبه بعد از آن که وابسته به آن است بیاید؛ 🔸نوع دوم: گاهی متوقف‌علیه، فعلیت یافته و تحقق دارد؛ مثل تحقق دیروز که آمدن فردا به آن، وابسته است. ✳️با توجه به این مقدمه می‌گوییم 🔻اگر در گزاره «فعلیت هر روز از سال حاضر، وابسته به گذشت روزهای بی‌پایان گذشته است» منظور از وابستگی، باشد، ادعای ملازمه بین مقدم و تالی این گزاره شرطی، باطل است؛ زیرا پایان‌یافتن و گذشت روزهای بی‌پایان محال است؛ (چون طبق فرض آنها بی‌پایان و بی‌نهایت‌اند؛ و بی‌پایان، پایانی ندارد) و وابستگی چیزی، به امر محال، محال است؛ بنابراین ادعای وابستگی در گزاره مذکور باطل است؛ و ازین‌رو در این فرض، استدلال بر حدوث زمانی عالم، تام نیست؛ 🔻ولی اگر در گزاره مذکور، منظور از وابستگی، باشد، ادعای ملازمه بین مقدم و تالی این گزاره، درست است؛ اما این ادعا که هیچگاه نوبت به تحقق و فعلیت روزهای سال حاضر نمی‌رسد، باطل است؛ زیرا طبق فرض، روزهای متوقف‌علیه، فعلیت یافته و تحقق دارند؛ و با فعلیت یافتن روزهای متوقف‌علیه گذشته، برای تحقق و فعلیت روزهای سال حاضر، مانع و مشکلی نیست؛ و ادعای امتناع آن از جانب متکلمان، به مطلوب است؛ 🔸زیرا امکان یا امتناع حادثه وابسته به موجودات بی‌نهایت گذشته، همان مسئله متنازع‌فیه است و اتکاء به مسئله متنازع‌فیه حین استدلال بر دعوای خود، مصادره به مطلوب است؛ ولی ادعای جواز آن از جانب فیلسوف مصادره به مطلوب نیست؛ زیرا در اینجا در مقام استدلال بر ادعای خود نیست بلکه در مقام بیان ناتمامی استدلال خصم است؛ و در این مقام حتی احتمال جواز، در ناتمامی استدلال خصم کافی است. 👇 @oshaghierfan &
ادامه از بالا 👆🏿 🔵 اشکال ممکن است گفته شود که وابستگی در ، به این دلیل محال است که مشکل این است که متوقف‌علیه یک سلسله بی‌پایان است و پایان یافتن سلسله بی‌پایان تناقض‌آمیز است؛ و این مشکل عینا در وابستگی نیز هست؛ چون طبق فرض، سلسله حوادث گذشته، بی‌نهایت است و پایان یافتن سلسله بی‌پایان تناقض‌آمیز است؛ پس نباید سلسله حوادث گذشته را بی‌نهایت دانست. 🔴 پاسخ 🔸زمان گذشته عالم، یک واحد و متصل است که به روزهای گذشته انقسام می‌یابد؛ اما انقسامات وارد بر این حقیقت متصل و دارای امتداد، انقسامات محقَق و بالفعل نیستند؛ بلکه همه انقسامات، و به فرض‌اند؛ 🔸و تا جایی که این انقسام بر روی آن امتداد واحد، فرض می‌شود قطعه‌‌ای فرضی نیز با موجودیت فرضی، تحقق می‌یابد؛ اما وقتی فرض انقسام، ادامه نیافت اجزائی نیز شکل نمی‌گیرند؛ 🔹پس مثلا هر 24 ساعت شبانه‌روز، از 24 ساعت قبلی و 24 ساعت بعدی جدائی بالفعل ندارد؛ و هر یک، موجود منفصلی از دیگران نیست تا مجموعه‌ای از بی‌نهایت قطعات منفصل و جدا جدا از هم شکل بگیرد؛ تا گفته شود پایان یافتن قطعات بی‌پایان تناقض‌آمیز و محال است؛ 🔹پس ما در مورد زمان گذشته عالم، بلحاظ واقعی فقط یک زمان واحد موجود داریم و بلحاظ فرضی، زمانهای متعدد، محدودند (یعنی تا جایی که فرض ادامه دارد)؛ اما در وابستگی که قطعات متوقف‌علیه و متوقف هیچکدام موجود نیستند قطعات متوقف‌علیه، فقط فرضی‌‌اند؛ یعنی چون شما قطعات متوقف‌علیه را هنوز ندارید باید آن را فرض کنید و در این فرض وقتی شمار قطعات مفروضه را بی‌پایان فرض کردید روشن است در فرض بی‌پایان بودن این قطعات، پایان یافتن آنها تناقض‌آمیز است؛ 🔶 بنابراین مشکل در دو نوع وابستگی، یکسان نیست؛ بلکه باید گفت در نوع اول، وابستگی و در نوع دوم، وابستگی است؛ چون در نوع اول مفروض ما این است که، متوقف‌علیه، قطعات بی‌یایان است ولی در نوع دوم شیء متوقف‌علیه، یک ممتد موجود است نه قطعات فرضی در آن ممتد موجود؛ چون قطعات در آن، موجود واقعی نیستند تا متوقف علیه باشند؛ آنچه متوقف‌علیه است یک موجود واحد و یگانه است؛ گرچه او آنِ شروعی ندارد؛ ولی آنِ شروع نداشتن به‌خودی‌خود محال نیست؛ چنانکه خود خداوند نیز آنِ شروعی برای هستی‌اش نیست و با این حال متوقف‌علیه همه موجودات است؛ به بیان دیگر اگر آنِ شروع نداشتن مشکل آفرین باشد خود خداوند که موجودی است بدون آنِ شروع، نباید تکیه‌گاه و متوقف‌علیه دیگر موجودات باشد. @oshaghierfan &
🟢 حدوث تجددی عالم و ارزیابی آن 🔶 صدرالمتألهین در باب حدوث زمانی عالم مادی، نظر خاصی دارد؛ او در مورد کل عالم مادی به ، قائل است؛ 🔸حاصل بیانش در اثبات این دعوا، این است که: الف) کل عالم مادی، به ، متحرک است؛ ب) هر متحرکی آنْ به آنْ تجدد یافته و در هر آنْ، مرحله‌ای نو، حادث شده و بلا فاصله زائل و نابود خواهد شد؛ 🔹نتیجه: ازین‌رو کل عالم مادی در بستر یک حرکت جوهری عام، آنْ به آنْ تجدد می‌یابد و حدوث تجددی دارد (مفاتیح الغیب، ص 396). 🍀 ارزیابی این نظریه در ارزیابی این نظریه، باید توجه داشت که از نظر صدرالمتألهین در هر حرکتی، افزون بر مقاطع آنی الوجودی که پیوسته در هر آنْ یکی از آنها تحقق می‌یابد، یک در بستر زمان نیز هست که از ابتدای حرکت تا انتهای آن، گسترده است و همه این مقاطع آنی الوجود را به هم پیوند داده و اتصال و بین آنها را فراهم می‌کند (اسفار، ج 3 ص 131 و 137). 🔷 اشکال اولی که در اینجا بر نظریه حدوث تجددی عالم مادی وارد است، این است که این دو جنبه ی حدوث تجددی عالم با هم ناسازگارند؛ 🔹 زیرا در این حقیقت متحرک و ممتدِ در بستر زمان(علی الفرض)، یا مقاطع و حدود حرکت، بالفعل موجود نیستند (فرض الف) یا این که بالفعل موجودند(فرض ب) . هر دو فرض دچار اشکال است. 🔸 بررسی فرض الف): اگر این مقاطع بالفعل موجود نباشند، بلکه فقط موجود بالقوه باشند؛ پس در هر آنی از حرکت، وجود بالفعل جدیدی تحقق نمی‌یابد تا حدوثی و حادثِ آنی الوجودی شکل بگیرد؛ چون ، مسبوقیت وجود است به عدم؛ و طبق فرض، مقاطع حرکت که وجود جدید و آنی الوجود محسوب می‌شوند، بالفعل تحقق ندارند بلکه امری و موجودی هستند؛ 🔸 بنابراین وجود آنی الوجود جدیدی نیست تا مسبوق به عدم باشد و حدوثی و حادثی شکل بگیرند تا بتوان گفت جهان مادی مثلا در هر آنْ، نو به نو، می‌شود؛ چگونه در هر آنْ، جهان حادث می‌شود حال آنکه آنچه جدید محسوب می‌شود، موجود بالفعل نیست بلکه امر است که تحقق خارجی و بالفعل نمی‌یابد. 🔹 بررسی فرض ب): اگر در این حقیقت متحرک و ممتدِ در بستر زمان، هر مقطع و حدّی از حدود حرکت، باشد لازم می‌آید که بی‌نهایت موجود بالفعل بین هر دو حدّ حرکت تحقق داشته باشد؛ 🔹زیرا هر امر ممتدی، بی‌نهایت انقسام پذیری دارد؛ و در فرض بالفعل بودن مقاطع و حدودِ این انقسامات، بی‌نهایت موجود بالفعل خواهیم داشت؛ حال آنکه طبق فرض این بی‌نهایت موجود بالفعل، محصور بین دو حد حاصرند؛ 🌸 پس در هر صورت مواجه با اشکالی است که پذیرش آن را ناممکن می‌سازد. (این اشکال اول). 🔷اشکال دوم: صدرالمتألهین در برخی عباراتش آن امر واحد ممتد را به‌گونه‌ای تفسیر می‌کند (اسفار، ج 7 ص 328) ‌که در حقیقت، اصل وجود چنین انکار می‌شود؛ 💥 وی حرکت ممتد را به تشبیه می‌کند که انسان در مدت حیاتش می‌کشد و هر نفَسی از نفَس قبل و بعد، متغایر و شخصا متمایز است؛ و این چنین نیست که ما در طول حیاتمان یک نفَس ممتد، از ابتدا تا انتهای حیات داشته باشیم بلکه نفَسهای متعدد و متغایر و متمایز فراوانی داریم؛ ولی در طول حیات دائما این نفَسهای بریده از هم، ادامه دارند و می‌آیند و می‌روند؛ 🔹 بر اساس این تفسیر، جهان مادی در نظر او گرچه از نظر زمان، بی‌ابتدا و بی‌انتها است؛ و بنابراین فیض حق، دائمی و إزلا و أبدا باقی است؛ ولی بی‌ابتدائی و أزلیت، و بی‌انتهایی و أبدیتِ جهان مادی را به‌شکل دانسته است نه به‌شکل یک واحد ممتد در بستر زمان؛ 🔸براساس این تشبیه: پس هر مقطع عالم مادی، از مقطع قبل و بعد، متغایر و شخصا متمایز است؛ اما بخاطر تشابه مقاطع متوالی، جهان مادی، باقی و متصل و ممتد به نظر می‌رسد و البته این مقاطع متغایر و بریده از هم، در طرف گذشته ابتدائی، و در طرف آینده نیز انتهایی ندارند و لذا ، نظیر نفَسهای بریده از هم، ادامه داشته و ازلا و أبدا باقی است. 👇 @oshaghierfan &
ادامه از بالا 👆🏿 🔶با این بیان، صدر‌المتألهین علی‌رغم اعتقادش به عالم مادی، در واقع، انکار حرکت جوهری عالم کرده است؛ و حداکثر او به نظریه که مذهب منکران حرکت جوهری است ملتزم شده است؛ 🔸زیرا اگر در طول هر حرکت، یک واحد متصل و ممتد در بستر زمانِ حرکت، تحقق نداشته باشد؛ درین صورت: ➖ اگر بین هر دو مقطع متوالی، زمان ممتدی نباشد، تتالی آنات و آنیات لازم می‌آید که ممتنع و محال است؛ ➖و اگر زمان ممتدی بین دو مقطع متوالی تحقق داشته باشد؛ زمان یک واحد ممتد و متصل است و ثبوت آن بین دو مقطع، ملازم با ثبوت یک حرکت ممتد و متصل است که آن زمان ممتد را متحقق سازد؛ ولی طبق فرض، چنین حقیقت ممتد واحدی بین هر دو مقطع، وجود ندارد تا زمان مذکور تحقق یابد؛ و بر فرض ثبوت چنین زمانی، تحولات نظیر تصاویر متوالی در می‌شوند که فقط تخیل حرکت در بیننده ایجاد می‌کنند؛ و درین صورت، نظریه حرکت جوهری صدرالمتألهین به نظریه کون و فساد ابن‌سینا باز می‌گردد که معتقد است در حقائق جوهری، هر صورت در آنْ تحقق یافته و در زمانی باقی است و سپس بعد از زمان مذکور در آنْ زائل شده و صورت جدیدی حادث می‌شود. 🌺 و خلاصه اینکه اگر صدرالمتألهین حقیقت واحد ممتدِ در طول زمان حرکت را نپذیرد (چنانکه از تشبیه مقاطع حرکت به نفَسهای انسان برداشت می‌شود) حرکتی در کار نیست بلکه حداکثر، تحولات به صورت کون و فساد رخ می‌دهد؛ و این خلاف فرض حرکت جوهری عالم است؛ و اگر این حقیقت واحد ممتد را بپذیرد، در این صورت علاوه بر این که هر مقطعی در آن حقیقت ممتد، موجود بالقوه است نه بالفعل، و حدوث و حادث بالفعلی از آن وجود بالقوه مقطع، شکل نمی‌گیرد؛ عالم جسمانی نیز به لحاظ این که مجموع این امر ممتد، نقطة شروعی و سابقه عدم زمانی ندارد، قدیم زمانی است نه حادث زمانی؛ ✳️ بنابراین حدوث تجددی عالم مادی کلا منتفی و باطل است. @oshaghierfan &
الأقدام ‌‌التاليةفي‌الحكمة المتعالية، الجزء الاول.pdf
715.7K
معرفی کتاب «الأقدام التالیة‌ فی الحکمة المتعالیة»: این کتاب در حقیقت متنی درسی است به زبان عربی، و چکیده ای است از مباحث مجموعه کتابهایی با عنوان «گامهای پسین در فلسفه برین» که دو جلد آن تا کنون در سالهای أخیر منتشر شده و فلسفه نوین اینجانب را تبیین کرده است. این متن درسی فلسفی در سال جاری تدریس می‌شود و چون برخی علاقه‌مندان خواهان انتشار اصل کتاب و صوتهای تدریس آن شده‌اند لذا ویراست اول جلد اول آن در ادامه منتشر شده و صوتهای تدریس آن نیز از ابتدا به تدریج در دو کانال ایتا و تلگرامِ اینجانب به اشتراک گذاشته می‌شود.