eitaa logo
کتابخانه‌ی خیابان نوزدهمـ
245 دنبال‌کننده
460 عکس
310 ویدیو
6 فایل
با عطر اسپرسو و بوی کاه پذیراتون هستم. ☕📜 ریوجی می‌شنود‌: https://daigo.ir/secret/2399342596 طنین هجویات روزانه + پاسخ پرسش هاتون: https://eitaa.com/storerome
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از Motivation🇵🇸
دوستان میخوام به طور مفصل درمورد خوابگاه، فرصت ها و محدودیت هاش، سختی ها و خوشی هاش و شرایط کلی و جزئیش صحبت کنم تو کانال. ادامین محترم ممنون میشم کنن این پیام رو تا ممبراشون که دارن میرن خوابگاه یا علاقه مندن در این مورد بیشتر بدونن تشریف بیارن و استفاده کنن:)
رغبتي لسواد عينيك أکثر في قلبي من نور الدنيا(=.
2_5262725910003469707.mp3
3.07M
برای آخرین نفس‌های شهریور و میان‌ْنفس‌های سپتامبر. When we scraped our bones together We got fire.
شب که آرام‌تر از پلک تو را می‌بندم با دلم طاقتِ دیدارِ تو تا فردا نیست...:)).
برقص دختر زیبا، میان وحشت و خون برقص مرد شکیبا، به ضرب مرگ و جنون برقص پای برهنه، به روی شيشه و تيغ برقص شعله‌ی زخمی، در این شب طاعون برقص دختر زیبا، خدا حواسش نیست برقص مرد شکیبا، سپیده در راه است بخند، آخرِ شیرینِ هرچه قصه‌ی تلخ! برقص، عمر هیولا همیشه کوتاه است #ندا_کارگر #خاکستر_کوچه_های_ذهن #Free_palestine #Fact_time
کتابخانه‌ی خیابان نوزدهمـ
شب که آرام‌تر از پلک تو را می‌بندم با دلم طاقتِ دیدارِ تو تا فردا نیست...:)). #محمد‌علی_بهمنی #سب
به وقتِ آمدن‌ش ماه منحنی شده‌است زنی که مَطلَع‌َش، آغازِ روشنی شده‌است می‌آید و خبرم هست در گذرگاه‌َش میانه‌ی یَلِ صد خِطّه دشمنی شده‌است زنی به سیرَت، فوّاره و به صورت، قصر به‌حق نماد وقار و فروتنی شده‌است چه جای زینت و عِشوه؟ که سادگی کافی‌ست برای او که کم‌ش ، غایَتِ "زنی" شده‌است
شِکوه‌ کردی که چرا با دگران می‌خندی؟ غافلی‌ با همه تعریف تو‌ را می‌کردم!D:
Chub1na.Ge - ჩუბინა.mp3
3.65M
برای میان‌ْصبح‌های از این دست.
11 - Gather my tears - Seo Ji won (128).mp3
4.04M
آن دسته از افراد که این سریال را دیده باشند، بیشتر در جریان این آواز هستند. در طول سریال افراد با گوش دادن به این آواز در زمان سفر می‌کردند و به شادترین لحظه‌ای که داشتند برمی‌گشتند؛ گاها نیز به‌طور تصادفی به برهه‌ای خاص از زمانی که سپری می‌کردند. بارها و بارها بعد از تمام این سریال فکر کردم. حتی چندین بار با رفقا هم‌بحث شدیم که آیا اصولا لفظ "شادترین لحظه" لفظی مناسب است یا که خیر. هنوز در جست و جوی آن هستم. البته شاید اندکی عجیب به نظر رسد ولی به هنگام استدلال، این دوگانگی درست یا غلط بودن لفظ، برای‌ام ایجاد شد و هنوز به آن فکر می‌کنم. هنوز برسر موجودیت این لفظ و ایضا درست یا غلط بودن این لفظ به اندیشه هستم.
مرا می‌بینی و هر دَم زیادَت می‌کنی دَردَم تو را می‌بینم و میلم زیادَت می‌شود هر دَم به سامانم نمی‌پرسی، نمی‌دانم چه سر داری به درمانم نمی‌کوشی، نمی‌دانی مگر دردم؟... نه راه است این که بُگذاری مرا بر خاک و بُگریزی گُذاری آر و بازم پرس تا خاکِ رَهَت گردم ندارم دستت از دامن، به جز در خاک و آن دَم هَم که بر خاکم روان گَردی بگیرد دامنت گَردم فرو رفت از غمِ عشقت دَمَم دَم می‌دهی تا کی؟ دَمار از من برآوردی نمی‌گویی برآوردم((; شبی دل را به تاریکی ز زلفت باز می‌جُستم رُخَت می‌دیدم و جامی هلالی باز می‌خوردم کشیدم در بَرَت ناگاه و شد در تابْ گیسویت نهادم بر لبت لب را و جان و دل فِدا کردم تو خوش می‌باش با حافظ، برو گو خصم جان می‌ده چو گرمی از تو می‌بینم، چه باک از خصمِ دَم سَردم:)
4_5794326467634530882.ogg
510.1K
متنی که خوانده می‌شود، نامه‌ی یک دانش‌آموز به معلمش است. *این ویس را دو سال پیش برای هارمهر فرستاده بودم، ولی به طرز ناگهانی دیشب به آن برخورد کردم. فکر کردم شاید خوب باشد اگر این نامه در این کتابخانه نیز جای داشته باشد.
4_5953872227664396710.mp3
8.89M
چندین شبی‌ست که شب‌ها را با این نوا-آواز سیر می‌کنم و سیر نمی‌شوم. اقرار می‌کنم دل‌تنگی امانم را بریده، اقرار می‌کنم. نیاز مبرم به شنیدن صدای باران( شما بخوان صدای کفش‌هایت) دارم. شنیدنی که خیال‌پرورانه، احتمال کاهش دل‌تنگی را بعد از شنیدنش می‌دهم. ــــ حسم، حسی که در نوشتن باعث نفرت‌ورزی‌ام می‌شود، نون ابتدای افعال است. از نمی‌شودها، نمی‌توان‌ها، نمی‌خواستن‌ها، به تنگ آمده‌ام. نمی‌خواهم نتوانستن‌هایم را با جمله‌ی نشد به پایان برسانم. ـــــ در چرخش‌های این مضامین ثباتی نیست، بینایی‌ام اندکی مایل به تضعیف شده و سر رشته‌های صحبتم را مدام گم می‌کنم. حتی وقت خواندن کتاب‌ها، مجبورم دوباره برگردم به پاراگراف آغازین. کمی آزاردهنده شده و به رویم نیاورید این امر به دلیل کم شدگی قوه‌ی تمرکز است و ربطی به بینایی ندارد. شاید اگر کمی عینکت را قرض بگیرم، دید بهتری پیدا کنم و بتوانم کما فی السابق اضافه‌گویی کنم نه این نوشته‌های بی پیکر و سر و ته و بهم ریخته و شلوغ که دل خودم را از هر لحظه بیشتر بهم می‌زند. البته این بیان، بدین معنی نیست که نوشته‌های قبلی مستثنی این صفت‌ها بوده‌اند، خیر عزیز من! لکن می‌شد در ازدحام کلمه‌ها و واج‌ها، اندکی نظم و آراستگی را به سختی یافت، ولیکن در این‌ها، هیچ نوعی از نظام دیده نمی‌شود بلکه پراکنده‌گویی‌ها بیش‌تر از دفعات قبل در ذوق می‌زند. ـــــ پ.ن(حقیقی): با یاد دوست غیر تلنبار بغض و آه... هی گوش دادن «شجریان» چه فایده؟
حریف عشق تو بودم چو ماه نو بودی کنون که ماه تمامی، نظر دریغ مدار:»!!