eitaa logo
کتابخانه‌ی خیابان نوزدهمـ
245 دنبال‌کننده
460 عکس
310 ویدیو
6 فایل
با عطر اسپرسو و بوی کاه پذیراتون هستم. ☕📜 ریوجی می‌شنود‌: https://daigo.ir/secret/2399342596 طنین هجویات روزانه + پاسخ پرسش هاتون: https://eitaa.com/storerome
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از My soul '-'
4_5922717174849343667.mp3
3.4M
_تقدیم به_ @kahandcoffe
کتابخانه‌ی خیابان نوزدهمـ
_تقدیم به_ @kahandcoffe
ای وای ای وای🥲🥲🥲🥲🥲 تشکرااات!! واقعا بهش نیاز داشتم چقدر به جا و گوش نواز بود🤌🏽🤌🏽🤌🏽 خیلی دمتون گرم🍃✨🪴
4_6012597547430842221.mp3
11.09M
این اهنگ پر از غمه برای من... اصلا غمگین نیست ولی من رو یک غبار شدیدی از غم میگیره و حسای عمیقی که روحم رو درگیر میکنه، میاره با خودشـ... Nighty 🌱✨
آمده حزن بی حد و از این سمت رفته از دست من تمامی تو...
The Chainsmokers - I Love U(1).mp3
7.72M
Tryin' to find a reason whay we can't work this out!(((; When it ends, I'm convinced that u know it's not over.. All my love's gonna fade, unless u're coming over!:D Do u think of my voice when your city gets colder?!=))))) 01:50 01:54
هدایت شده از - قرین -
آیا کسی هست که پا‌به‌پای آنچه که من برایش می‌نویسم ، برایم بنویسد ؟ ..
هدایت شده از Careless Whisper!
سخن گفتن با کلمات دشوار ترین کار است، زمانی که می‌دانم هرگز و هیچ موقع کافی نخواهند بود؛
هدایت شده از Careless Whisper!
تلخ ترین چیز بین ما این بود که شدیم دوتا غریبه که همه چیو راجب هم میدونیم؛ (شایدم هیچ چیو)
15.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
𝘖𝘩, 𝘴𝘪𝘮𝘱𝘭𝘦 𝘵𝘩𝘪𝘯𝘨, 𝘸𝘩𝘦𝘳𝘦 𝘩𝘢𝘷𝘦 𝘶 𝘨𝘰𝘯𝘦?! 𝘐'𝘮 𝘨𝘦𝘵𝘵𝘪𝘯𝘨 𝘰𝘭𝘥, 𝘢𝘯𝘥 𝘐 𝘯𝘦𝘦𝘥 𝘴𝘰𝘮𝘦𝘵𝘩𝘪𝘯𝘨 𝘵𝘰 𝘳𝘦𝘭𝘺 𝘰𝘯;)) 𝘚𝘰, 𝘵𝘦𝘭𝘭 𝘮𝘦 𝘸𝘩𝘦𝘯 𝘶'𝘳𝘦 𝘨𝘰𝘯𝘯𝘢 𝘭𝘦𝘵 𝘮𝘦 𝘪𝘯?!.. 𝘐'𝘮 𝘨𝘦𝘵𝘵𝘪𝘯𝘨 𝘵𝘪𝘳𝘦𝘥, 𝘢𝘯𝘥 𝘐 𝘯𝘦𝘦𝘥 𝘴𝘰𝘮𝘦𝘸𝘩𝘦𝘳𝘦 𝘵𝘰 𝘣𝘦𝘨𝘪𝘯«": 𝘈𝘯𝘥 𝘪𝘧 𝘶 𝘩𝘢𝘷𝘦 𝘢 𝘮𝘪𝘯𝘶𝘵𝘦, 𝘸𝘩𝘺 𝘥𝘰𝘯'𝘵 𝘸𝘦 𝘨𝘰[[= 𝘛𝘢𝘭𝘬 𝘢𝘣𝘰𝘶𝘵 𝘪𝘵 𝘴𝘰𝘮𝘦𝘸𝘩𝘦𝘳𝘦 𝘰𝘯𝘭𝘺 𝘸𝘦 𝘬𝘯𝘰𝘸?! 𝘛𝘩𝘪𝘴 𝘤𝘰𝘶𝘭𝘥 𝘣𝘦 𝘵𝘩𝘦 𝘦𝘯𝘥 𝘰𝘧 𝘦𝘷𝘦𝘳𝘺𝘵𝘩𝘪𝘯𝘨; 𝘚𝘰, 𝘸𝘩𝘺 𝘥𝘰𝘯'𝘵 𝘸𝘦 𝘨𝘰?!
کتابخانه‌ی خیابان نوزدهمـ
𝘖𝘩, 𝘴𝘪𝘮𝘱𝘭𝘦 𝘵𝘩𝘪𝘯𝘨, 𝘸𝘩𝘦𝘳𝘦 𝘩𝘢𝘷𝘦 𝘶 𝘨𝘰𝘯𝘦?! 𝘐'𝘮 𝘨𝘦𝘵𝘵𝘪𝘯𝘨 𝘰𝘭𝘥, 𝘢𝘯𝘥 𝘐 𝘯𝘦𝘦𝘥 𝘴𝘰𝘮𝘦𝘵𝘩𝘪𝘯𝘨 𝘵𝘰 𝘳𝘦𝘭𝘺 𝘰𝘯;)) 𝘚𝘰, 𝘵𝘦𝘭𝘭
keane_somewhere_only_we_know.mp3
7.53M
ولی من عاشق زندگی کردنم. صبح زود پاشم بدو بدو کارامو بکنم، خودمو در درس و محیطی که روحم ارامش داره، غرق کنم. مردمو ببینم. مردم، مردم، مردم!... دختربچه‌ای با خواهر بزرگترش بشینه تو اتوبوس و کل مسافت رو ریز ریز باهم بخندن، زوج جوانی که طاقت ندارن دور از هم بشینند و در میانه‌ی اتوبوس خالی می‌ایستند به گفت‌و‌گو، پیرمردی با تسبیح وارد میشه و هر چند ثانیه بلند میگه الهی شکر و... وقتی تو خیابون قدم میزنی و مردم رو مشغول زندگی کردن میبینی، اون حس>>>>>> از کنار مدرسه عبور میکنی و پدر و مادر هایی که منتظرن فرزندانشون تعطیل بشوند،.... اینها برای من نشونه‌ای از زندگی هستش. چرا سختش کنیم؟! وقتی میشه به آسونی ازش لذت برد و لبخند زد. وقتی مردم لبخند می‌زنند، تو هم لبخند میزنی. این یعنی ما داریم زندگی میکنیم. با همه‌ی خوب و بدش ما داریم زندگی میکنیم و از همدیگه مراقبت می‌کنیم. شهر منبع تغذیه‌ی روحه، یک تراپی تمام عیار و رایگان. از تک به تک دیواری شهر تجربه و نصیحت می‌ریزه پایین، ساید‌های گوناگون زندگی رو شما نظاره می‌کنید و متوجه می‌شید که شما تنها نبودید؛ در هیچ‌یک از اون لحظات سخت شما تنها نبوده‌اید. (There's no dubiety that's one of my most FAV)
هدایت شده از ‹ 𝙋𝙖𝙣𝙖𝙝𝙦𝙖𝙝 | 🇵🇸 ›
+ هروقت از تو شعر می سرودم آسمان ابری میشد و خورشید پنهان ! آیا این بود رسم عاشقی آیا این بود دلگرمی خورشید !           شبانگاه که به رخسار ماه خیره میشدم ، و سرم را به روی شانه هایش می گذاشتم غصه دل برایش باز گو میشد ؛    گویا او و شب تیره شنوای سخنان و شعر های من بودن . از آن به بد ماه و شب تیره شدن همدم و هم راز گریه های شبانه من ؛ من فقد با تو گویم راز دل  ای ماه من پس بر ملا مکن غم های دل یار من رفت دگر یاری ندارم   پس تو بمان یار و غم خوار دل :) تو بودی که در آن شب های تیره کنارم نشستی ، عجب شاخه گل ها به پایم شکستی . توی شب‌هات اگر اون ماه رو داری من آن ماه را به تو دادم یادگاری ؛ - کرشمه .
به دلم چنگ باش، اما باش ناهماهنگ باش اما باش خطر و خون و انفجار و غبار همه جا جنگ باش، اما باش ناله‌ی باد در بهارم باش گریه‌ی باغ در انارم باش خون پاییز در رگانم شو خنجر تیز در کنارم باش بر سرم سرگذشت خاکم باش خوردگی‌های اصطکاکم باش باش در قطعی سیاهرگم لحظه‌ی حتمی هلاکم باش کشته‌ی خواب باش، اما باش حوض بی‌اب باش، اما باش زنگ بین دو استراحت من روی اعصاب باش، اما باش غم برگشته‌ی درونم باش بدترین حالت جنونم باش رگ با پیچ و مهره بسته‌ی من خفگی با طناب خونم باش زود یا دیر باش، اما باش عشق بی پیر باش، اما باش گره افتادن و بریدن من غمِ تغییر باش، اما باش مرگ مظروف و ظرف در من باش یک شنود از دو حرف در من باش بکش و تکّه تکّه دفنم کن اوج و تاثیر و ژرف در من باش دیر یا زود باش، اما باش از سرم دود باش، اما باش ارتفاعِ تورمِ غمِ من حجم کمبود باش، اما باش شامه‌ی کورم و تو فردا باش تنه‌ی سوزم و تو گرما باش آخرین نسل را نجات بده پسر نوحم و تو دریا باش سالها قهر باش، اما باش بند این نهر باش، اما باش سر این سادگی معامله کن دختر شهر باش، اما باش کفنم باش، خاک گورم باش خارج از خاک گور، نورم باش من دیوانه را تمیز بده سقف ویرانه‌ی نمورم باش دل در خون تپیده‌ی من باش نفسِ نم کشیده‌ی من باش به هلاکت رسیده‌ی تو منم به حیات آرمیده‌ی من باش افق دور باش، اما باش در افق گور باش، اما باش یک بهار موقّت کوتاه گل و شیپور باش، اما باش
هدایت شده از نویسنده‌اتاقک‌زیرشیروانی²
-
هدایت شده از نویسنده‌اتاقک‌زیرشیروانی²
-
هدایت شده از Motivation🇵🇸
کل سال دارم میدوعم درس میخونم تفریح میکنم مشوش و آشوب میشم سر مسائل این دنیا هی راهمو گم میکنم و سردرگم میشم و تهش وقتی مُحَرم میشه باز یادم میاد که هیچی جز خودش مهم نیست، که دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ، که این چیزا خیلی فانی و حقیرن و اصل چیز دیگه ایه:)
کتابخانه‌ی خیابان نوزدهمـ
#قصر_آبی ال.ام.مونتگمری و دوستان پرتقال😀🤌🏻
دوستان کتابی که باهاش میخوندم چون از کتابخونه گرفته بودم یکخورده تاخوردگی داشت(درجریان هستید کتابای خودم تا ندارن و خیلی حساس هستم نسبت به این موضوع) بنابراین مقداری بیشتر از حد معمول مجبور به کات شدمـ.
کتابخانه‌ی خیابان نوزدهمـ
دوستان کتابی که باهاش میخوندم چون از کتابخونه گرفته بودم یکخورده تاخوردگی داشت(درجریان هستید کتابای
خوب بسم الله! حقیقت خیلی وقت میشد که اثر کلاسیک به این صورت که وایب وینتیج قرن 19/20 میلادی رو بده نخونده بودم... مثل وایب بابا لنگ دراز، غرور و تعصب، ارزوهای بزرگ و... و حالا بعد اینهمه مدت بسیار بسیار منو به روزهای خوب قدیمم برد. مونتگمری هم که نویسنده‌ای با قلم مسحور کننده‌ست و شما رو عمیق به داخل داستان هاش میکشونه و قصر آبی هم مستثنی نیست✓
کتابخانه‌ی خیابان نوزدهمـ
خوب بسم الله! حقیقت خیلی وقت میشد که اثر کلاسیک به این صورت که وایب وینتیج قرن 19/20 میلادی رو بده
1. ترس. پرتکرار ترین کلمه داخل متن، ترس هستش. ترس از حرف زدن، از انجام دادن، ترس از خواستن، ترس از توبیخ شدن، ترس از ناراحت کردن بقیه و... زندگی ولنسی(شخصیت اصلی داستان) تا بیست و نه سالگی خلاصه شده تو ترس و حالا خبر قلب مریضش باعث میشه یک تکان اساسی بخوره و این یک سال باقیمونده رو اونجوری که هیچوقت زندگی نکرده، زندگی کنه. بدون ترس. 2. طبق صحبت های دکتر ترنت (دکتری که ولنسی برای معاینه پیشش رفته)، فقط یک سال برای زندگی وقت داره و هر هیجان شدیدی هم میتونه اون رو به مرگ نزدیکتر کنه؛ اما ولنسی این مرگ رو یک راه نجاتی برای بقای دوباره میدونه. یک new born! ایندفعه میخواد تپه خاک خودش رو داشته باشه:)) بدون توجه به اینکه تپه خاک های بقیه چقدر پر زرق وبرق تر هستن؛ اما این یک سال برای خودشه و خودش میخواد ترسیمش کنه. نویسنده میخواد طی ظرافت هایی که به دقت تمام به تصویر میکشه، این مفهوم رو مخفیانه به سمع مخاطب برسونه که چطوری از سلطه افکار دیگران در زندگی خارج بشیم. 3. خیلی از ادما بخاطر حرف مردم و ترس از پذیرفته نشدن توسط اطرافیانشون خود واقعیشونو مخفی میکنن، در حالی که همین مردم وقتی چیزی به نفعشون باشه عقایدشون عوض میشه و حتی یادشون نمیاد چرا زمانی یک نفر رو پذیرفتن و یکی دیگه رو طرد کردن. این واقعیت ولنسی رو احاطه کرده اما برای شکستن این حصار ذهنی که البته بخش اعظمیش هم ماحصل تربیت مادر و دختر عمه هاش هستش، دست به کار میشه. این شجاعت تغییر، شجاعت خواستن تغییر، شجاعت خواستن ایجاد تغییر مسئله‌ای هستش که خیلیامون تو خیلی نقطه های زندگی ازش هراس داریم. 4. و طبیعت!! توصیف طبیعت و وجود زندگی در طبیعت یکی از شناسه های رمان های مونتگمری هستش که اصن الله الله 🛐 و خوب این طبیعت ناب غالبا تو سایر رمان های کلاسیک با وایب قرن 19/20 ملموس و همه‌گیر هستش که البته از سری دلایلی که به شدت منو مجذوب میکنه. ( به استثنای اینکه برای پسند این وایب کلی علل دیگه هم دارم😄) 5. رمان، نثری با مضمون واقعیه که بسیاری از افکار موجود درش به جامعه سنتی ما شبیه میشه و حالا با نگاه اسیب شناختی به افکار متعصبانه و پیامدهای اون توجه کرده و با بیانی ساده و طنزی خاص بیان شده. 6. ردپای عشق به اندازه‌ی کاملا مناسبی داخل متن وجود داره و هر از گاهی از گوشه کنار یک دستی تکون میده و باعث میشه روند ماجرا از یکنواختی دور بمونه. این اندازه ی متناسب که محوریت نباشه، اما جزء جداشدنی هم نباشه اثر دست مونتگمریه ✓ 7. نقطه ضعفی که به چشم من اومد، فصل های منتهی ب اخر و نهایتا، پایان پردیکتبل و فانتزی طورش بود؛ جوری که پشت سر هم و یهویی اتفاقات ردیف شدند و مونتگمری سریع جمعش کرده که خوب میتونست یک مقدار فاصله ایجاد کنه بین سلسله رویداد های نهایی تا پایان دلپذیرتری رو رقم بزنه. 8. یکی از شخصیت های هنجار شکن داستان، ایبل پر سر و صداست که مونتگمری میاد از زاویه ی دیگری با عنوان اینکه شاید ولگردی های دائمی ایبل پر سر و صدا، اعتراض های بیهوده‌اش به فقر و کار پرزحمت و یکنواختی زندگیش باشه. و خوب روی تک بعدی نبودن و تک دیدگاه نداشتن تاکید داره✅ 9. طنز خاصی که مونتگمری با استفاده از جمله های عهد عتیق و کتب مسیحیت ایجاد میکنه، همون طنزی هستش که علاوه بر خنده شما رو ب شگفت وامیداره. 10. فکر میکنم از سری کتاب هایی باشه که تو دوره ی نوجوانی به خواهرم پیشنهادش بدم، چون برای دختران نوجوانی که تو دوره ی 12-16 سالگی زندگی میکنند، دیدگاه هایی رو بیان میکنه و مطالبی رو ارائه میده که اغلب باهاشون درگیر هستند و شاید راهکار های داخل متن کمک حال و فانوس راهشون باشه.
هدایت شده از مزخرفات ذهن من
قتل خود در اتاقش بود و داشت کتاب هایش را جمع می کرد صدای جیر جیر از صندلی اش آمد نگاهش انداخت اَه باز هم او آمده بود انسان وراج منفی باف و عوضی مغزش نه او انسان نبود جنس او قسمتی از خاطرات بد گذشته حسرت ها حسودی افسردگی منفی اندیشی و ناتوانی ها بود اسمش را گذاشته بود ریوجی ورّاج او واقعا ورّاج بود و گوش دادن به حرف هایش باعث میشد حال ریوجی خراب شود نشسته بود روی صندلی و داشت یکی از بدترین خاطرات ریوجی را تعریف می کرد و بین کلماتش الفاظی مانند تو بی مصرفی ، احمق بکار می برد همینطور که حرف می زد پوزخند تمسخر آمیزی هم رو لبانش نقش بسته بود . بس است هر چقدر تحمل کرده بس است کتاب هارا رها کرده و به سمت ریوجی وراج رفت دست هایش را روی گردن او گذاشت و سعی می کرد خفه اش کند بعد از کمی مکث به اطراف نگاه کرد و کاتر دسته قرمزی را روی تخت دید آن را برداشت و با تمام توانش در شکم ریوجی وراج فرو کرد دهان باز کرد و گفت : حالا حرف بزن ببینم ؟ کی بی مصرفه؟ کی بی لیاقته؟ بدون اینکه به ریوجی وراج مجالی دهد ضربه های بعدی را وارد می کرد خون همه ی اتاق را در بر گرفته بود خسته شده کاتر را به سویی پرت کرد و روی تخت نشست ناگهان به خنده افتاد و با صدایی بلند گفت : کشتمش من اون غول بی شاخ و دم رو کشتم . گوشه چشمی به اتاق انداخت و ادامه داد : بهتره اینجا رو جمع کنم چشم هایش را باز و بسته کرد انگار به خودش آمده سرش را بلند کرد و دید روی کتاب هایش خوابش برده لبخندی زد و گفت : بلاخره تونستم . از نئون تقدیم به چنل زیبای :https://eitaa.com/kahandcoffe
کتابخانه‌ی خیابان نوزدهمـ
قتل خود در اتاقش بود و داشت کتاب هایش را جمع می کرد صدای جیر جیر از صندلی اش آمد نگاهش انداخت اَ
اقاااا خیلی جالب بود این😂😂👌🏼👌🏼 I wish-I really do- I be capable enough to kill the Ryoji which is frankly useless (((: تشکرات☘💫
تو آبروی منی، پس مخواه بنشینم رقیب تاس بریزد به شوق بردن تو!!!
114_-_fishtail_-_lana_del_rey_320.mp3
9.89M
You're so funny, I wish I could skinny-dip inside your mind Lately I've been thinkin' about how things used to be... 00:38 But lately, I can't see Baby, u wanted me sadder(; Can't u see it? For me, u are the one! ✓ And if I'm not the one for u=)) Don't u see it?! 01:00 Lately, I've been sunning in the L.A. riverbed Wearin' nothing but the summer bruises on my knees "I like how you talk, how you speak, how you look at me But, lately, I can see".. 02:11 You want someone sadder Skipping rope in the bayou, bayou Slip softly into rain I'm not that smart... But I've got things to say:» 03:46 Nighty 🌼🍃