eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.9هزار دنبال‌کننده
13.5هزار عکس
3.2هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸◗اجر شهید بیشتر از کسی نیست که قدرت گناه دارد اما عفت می‌ورزد... ═✧❁🦋یازهرا🦋❁✧┄ @parastohae_ashegh313
هدایت شده از گذر عمر به سبک شهدا
جهت بیان انتقادات ، پیشنهادات و نظرات سازنده خود پیرامون محتوا و برنامه های کانال از طریق لینک زیر اقدام و به صورت ناشناس با ما در میان بگذارید https://harfeto.timefriend.net/16819291353734
بچه ها با هــم بــازی می کردنــد و مــا با خانم شــان تعریف. چهارمیــن خانواده ای که به ما اضافه شد. خانوادۀ ستار ابراهیمی بودند. همان قدم خیر خانم که پیش تر خبر آمدنــش را داده بــود. قدم خیــر از مــن کوچک تــر بــود و چهــار تا بچۀ کوچک داشت سه دختر و یک پسر که هم بازی های مهدی و وهب شدند. از محوطۀ پادگان نمی توانستیم بیرون برویم. حسین که آمد گفتم: «اینجا پشت جبهه س. دوست دارم جبهه رو از نزدیک ببینم.»به حالت تصنّعی گفت: «جبهه و خانم؟!» گفتم: «مگه خودت نمی گفتی که اوایل جنگ تو خرمشهر، زن ها اسلحه برداشتن و دوش به دوش مرداشون ایستادن جلوی دشمن؟» لبخند زد و گفت: «امّا جبهه ای که ما می ریم یک جبهۀ کاملاً مردونه س.» لبخندش را با خندۀ طعنه آمیز جواب دادم: «خودت می گفتی که تو ســالاری، مردی، چنین و چنان. نه؟». انگار که تسلیم شده باشد گفت: «خُب آره ولی...» ولی چی، من خانمم و رفتن به خط مقدم یه کار مردونه س؟ گفت: «نه.» گفتم: «امّا گره های صورتت، داد می زنه که یه غصه توی دلت داری.» مهربانانه نگاهم کرد و با صدایی که لحن التماس داشــت گفت: «فقط برای سلامتی امام و پیروزی رزمندگان دعاکن.» ادامه ندادم. شام را با ما خورد و رفت و همان، هفته ای یک بار هم نیامد. 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313
کم کم بچه ها دلشان برای عمه ها و خاله ها تنگ شد و حوصله شان سر رفت. مثــل یــک تبعیــدی شــده بودیــم کــه نمی توانســتیم از محــدودۀ پــادگان خارج شویم. هلی کوپترهای ارتشی که کنار ساختمانمان می نشستند و برمی خاستند، سرگرمی آنها بودند، یا صف رزمندگانی که درحال دویدن، سرود می خواندند و برای رفتن به خط آماده می شدند. یک روز آقای بشــیری از خط مقدم برگشــت. می خواســت خانواده اش را به همدان ببرد. سراغ من آمد و گفت: «ما که می خوایم برگردیم. شما هم بیاین.» پرسیدم: «پیشنهاد شماست یا سفارش حسین آقا؟» گفت: «حاج آقا از این موضوع بی اطلاعه، انتخاب با شماست.» گفتم: «می آییم.» بــا قدم خیر خانــم، خداحافظــی کردیــم. مظلومانــه بــا بچه هــاش نگاهمــان می کردند. خواســتم بگویم، شــما هم با ما بیایید. امّا چون اجازه نداشــتم لب گزیدم. 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 📖 صفحه۷۶ شرکت در ختم قرآن برای فرج @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊 ✨اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم✨ 🌷شادی ارواح مطهر شهدا @parastohae_ashegh313
🌳ویژگیهای اخلاقی 🍃در مطالعه و بالا بردن آگاهی و معلومات خود جدیت خاصی داشت و تا آخر عمر پربرکتش از تحصیل دانش باز نماند. انس‌ با‌ قرآن از شاخصترین خصوصیت او بود. حتی در اوج مشکلات و گرفتاریها از تلاوت قرآن نیز غافل نمی‌شد. 🍃تواضع و فروتنی در اولین برخورد با او، زودتر از صفات دیگر جلوه‌گر می‌شد. ایشان با همه مسئولیتهای سنگین و دشواری که برعهده داشت لبخند همیشه بر چهره اش بود و در اوج ناملایمات و فشارها و نارساییها، برخورد شایسته‌ای با نیروهای تحت امر داشت. 🍃ایشان عموماً در کارها با نیروهای خود مشورت می‌کرد و به رای و نظر آنها توجهی خاص داشت. اما با افراد متخلف و خطاکار بشدت برخورد می‌کرد و همیشه رعایت جوانب شرعی را در تنبیهات و برخوردها متذکر می‌شد. 🍃صبر و حوصله و سعه صدر از صفات بارز وی بود. خلوص و سکوت و وقارش در تحسین برانگیز بود. جاذبه او باعث شده بود که در تمامی صحنه‌ها از مکانی ویژه برخوردار شود. تدبیر و کاردانی وی موجب تقویت روزافزون جایگاه او در بین افراد شده بود. 🌹شهادت در روز بیست و هشتم دی‌ماه ۱۳۶۵، چند ساعت پس از خداحافظی از همسر و فرزندانش، هنگامی که همراه یکی از برادران برای سرکشی و شناسایی عازم محور عملیاتی کربلای ۵ شده بود، در بر اثر بمباران هوایی عراق به رسید. مزار او در زادگاهش قرار دارد. منبع : نویدشاهد ْ @parastohae_ashegh313
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 زندگی نامه #سردار_شهید_مجید_زین‌الدین 📔کتاب ستارگان حرم کریمه #قسمت
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 زندگی نامه 📔کتاب ستارگان حرم کریمه بی آلایش بود. هیچ وقت به هوای اینکه برادر فرمانده لشکراست خودش را از بقیه جدا نمی کرد. انگارنه انگار، خیلی عادی مثل بقیه نیروها . یادم هست یک روز که مرخصی بودیم توی خیابان هم دیگر را دیدیم .مجیدسوار موتور . تا مرا دید ایستاد. با اصرار زیاد سوارم کرد و به مقصد رساند. ✍🏻نویسنده کتاب 🌷نثار روح مطهر سردار شهید مجید زین‌الدین ... @parastohae_ashegh313 ━━━━━━༺♥️༻ ━━━━━━
از ســرپل ذهاب دور می شــدیم. همه جــا آرام بــود. یــک آرامــش قبــل از طوفان. عصــر بــه همــدان رســیدیم و فــردا خبــر رســید کــه پــادگان ابــوذر ســرپل ذهاب وحشتناک بمباران شده. یاد قدم خیر افتادم و بچه هاش، افسوس خوردم که چرا آنجا نبودم. *** دیدوبازدیدهــای ســنتی عیــد، رونــق نداشــت. دل مــردم شــهر با بچه هایشــان در جبهــه بــود. وقتــی خبــر شــهادت رزمنــده ای می آمــد، حجلــه ای ســر کوچه می گذاشــتند. بــا ایــن وضــع، گفتــن تبریک ســال نــو، خوردن آجیل و شــیرینی و حتی دور هم جمع شــدن های مرســوم ایام نوروز، از زندگی ما رخت بر بســته بــود. مونــس تنهایــی ام، افســانه هــم به خانۀ بخــت رفته بود و من مانده بودم با وهب بی قرار و مهدی به شــدت لجباز و یک دنده که ســخت وابســته ام بود. اصغر آقــا بــرادر حســین هــم زن گرفــت و عمــه از تهران به همــدان آمد. عمه هم مثل من بی قرارِ حسین بود. حسین را بعد از بمباران پادگان ابوذر سرپل ذهاب ندیدم که با او درددل کنم. یکــی دو تــا از همســایه ها گفتــه بودنــد که: «آقای همدانــی قبل از بمباران ابوذر، خونواده اش رو به همدان فرســتاده و بقیۀ خونواده ها، زیر بمباران موندن.» غرق در این افکار مغشوش و آزاردهنده بودم که یک باره به جان زمین، لرزه افتاد. برای چند ثانیه خانه جُنبید امّا زلزله نبود. به پشت بام رفتم. توده ای عظیم از دود سیاه از سمت جنوب همدان به آسمان می رفت. یــک آن فکــر کــردم، چالــۀ قــام دیــن زیر ورو شــده، بی اختیــار داد زدم: «عمه، منصورخانم، بچه هاش و...» وهب و مهدی را که ترســیده بودند، برداشــتم و به ســمت محلۀ قدیمی مان در چالۀ قام دین رفتم. رانندۀ تاکسی گفت: «موشک عراقی نزدیک آرامگاه بوعلی خورده و چند تا خونه و یه کوچه رو صاف کرده.» 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313
از نزدیــک آرامــگاه بوعلــی رد شــد، آمبولانس هــا آژیرکشــان بــه محــل انفجــار می رفتنــد و مــردم هراســان و سراســیمه جابه جــا می شــدند. چنــد تــا لودر هم به محــل اصابــت موشــک می رفتنــد. راننــده آهی از ته دل کشــید و گفت: «یعنی کسی از زیر آوار زنده درمی آد؟» چیزی نگفتم. به چالۀ قام دین رسیدم. عمه و دخترش منصورخانم زیرزمین، نشسته بودند. شیشــه ها ریخته بود. امّا خانه ســر پا نشــان می داد. عمه مرا که دید، گفت: «بیا پروانه جان، بیا..:»یــک آن، لحــن مهربــان او مــرا بــه روزهــای شــاد کودکی ام برد. احوال حســین را پرسید، گفتم: «حالش خوبه، گاهی به خوابم می آد.» عمــه ناراحــت شــد. وهــب و مهــدی را بغــل کرد و گفــت: «پروانه جان، تو که به دوری حسین عادت کردی، غم به دلت راه نده.» لبخندی زدم و از منصورخانم. احوال پسرهایش را پرسیدم. گفت: «جبهه ان.» عمــه بــه دلــداری گفــت: «خــدا حافظ همۀ رزمنده ها باشــه، صدام زورش به اونا تــو جبهــه نمی رســه، بــا بمبــاران دق دلش رو ســر مردم خالــی می کنه، خدا لعنتش کنه، ان شاءالله مرگش نزدیکه.» دســتم را بالا بردم. وهب و مهدی هم دســت های کوچولویشــان را به تبعیت از من بالا بردند و گفتم: «ان شاءالله» تــا چنــد روز عمــه میهمــان مــا بــود. یکــی از اهالــی محلۀ ما تــوی خانه اش، گاو داشــت. وهب و مهدی با هم می رفتند و ازش شــیر تازه می خریدند. وهب 6 ســاله می خواســت دلتنگی ام را در نبودِ پدرش با خریدهای این گونه، پر کند. 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313
و ما را به مسجدی برد که روی دیوار آن عکس بزرگ مسجدالاقصی نقاشی شده بود. با این جمله از امام که «راه قدس از کربلا می گذرد.» توی مســجد قدس پادگان ابوذر ســرپل ذهاب در قســمت خانم ها، ســه چهار خانــواده بیشــتر نبودنــد امّــا وقتــی نمــاز تمام شــد، صدها رزمنده بــا لباس های بسیجی، سپاهی و ارتشی، از مسجد بیرون رفتند. وارد ســاختمانی شــدیم که از خانوادۀ رزمندگان تیپ انصارالحســین؟ع؟ غیر از ما کسی نبود. جلوی پنجره ها به جای پرده، پتو زده بودند و پشت شیشه ها چسب که شب ها نور چراغ بیرون نزند و شیشه ها با شکسته شدن دیوار صوتی توسط هواپیماهای دشمن یا بمباران خُرد و ریز نشوند. زندگی ساده و سربازی داشتیم. امّا حسین می گفت: «پادگان ابوذر برای ما کویته.» کویت برای هر کس نماد، ثروت و پول و امکانات بود امّا برای من، یاد سفرهای طولانی پدرم را تداعی می کرد و غربت مادرم را. خیلی زود به زندگی در پادگان عادت کردیم. وهب، پیش پیرمردی که نگهبان ساختمان بود و تازه خواندن و نوشتن یاد گرفته بود. الفبای فارسی را یاد گرفت. و بــا هواپیمــای پلاســتیکی کــه از مکــه خریــده بــودم، توی اطــاق می چرخید و بازی می کرد. حسین هم که گفته بود حداقل هفته ای یک بار می آیم. می آمد. امّا نیامده می رفت. چند روز بعد آقای بشیری _ مسئول تدارکات تیپ_ و محسن امیدی _ فرمانده یکی از گردان ها_ با خانواده هایشــان آمدند و ســرگرمی ما بیشــتر شــد. 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تحول در دختری که با عنایتِ شهدا، متحول شد! 🎼 من اینقدر تحت تأثیر موسیقی بودم، طوری که از خودم بی‌خود می‌شدم و خدا هیچ جایی توی زندگیِ من نداشت! تا اینکه یه روز...✨ ═✧❁🦋یازهرا🦋❁✧┄ @parastohae_ashegh313
🌹نام :محسن 🍃نام خانوادگی : پناهی بروجنی 🌹نام پدر : اسنفدیار 🍃تاریخ تولد : 1345/04/20 🌹محل تولد : تهران 🍃سن : 20 سـال 🌹مذهب : اسلام شیعه 🍃تاریخ شهادت : 1365/09/04 🌹محل شهادت : اندیمشک 🍃شغل : بسیجی 🌹دسته عملیاتی : سپاه سالروز ولادت❣ شهید🕊🌹 🌷@parastohae_ashegh313
📜فرازی از شهید: 💟خداوندا به ملّت ما بینشی در حد معرفت به خرد و کتاب خودو ائمه خود عنایت فرما، چرا که راه ما و ایدة ما همه از توست. 🗓 سردار (کمیل) نام پدر:ابراهیم تاریخ تولد:۱۳۴۵ محل تولد:سوادکوه تاریخ شهادت:۱۹ تیر ۱۳۶۷ مزار شهید:امامزاده عبدالحق(علیه‌السلام) زیراب. @parastohae_ashegh313