eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.9هزار دنبال‌کننده
14هزار عکس
3.4هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️💞❣💛❤️💞❣💛 ❤️ ❤️ _علے جلوے محضر منتظر وایساده بود... بابا جلوے محضر پارک کردو از موݧ خواست پیاده شیم علے با دیدݧ ما دستشو گذاشت روسینشو همونطور کہ لبخند بہ لب داشت بہ نشونہ سلام خم شد _اردلاݧ خندید و گفت ببیـݧ چہ پاچہ خوارے میکنہ هیچے نشده محکم زدم بہ بازوش و بهش اخم کردم. اردلاݧ دستم و گرفت و از ماشیـݧ پیاده شدیم ماماݧ و بابا شونہ بہ شونہ ے هم وارد محضر شدـݧ منو اردلاݧ هم با هم علے هم پشت ما با ورود ما بہ داخل محضر  همہ صلوات فرستادند _فاطمہ خواهر علے اومد و دستم از دست اردلاݧ کشید و برد سمت  سفره ے عقد دختره با مزه اے بود صورت گرد و سفید با چشماے مشکے،درست مثل چشماے علے داشت. _مادرش هم چادر مشکیمو از سرم برداشت و چادر سفید حریرے کہ بہ گفتہ ے خودش براے زݧ علے از مکہ آورده بود و سرم کرد و روصندلے نشوند _هیچ کسي حواسش بہ علے کہ جلوے در سر بہ زیر وایساده بود نبود عاقد علے و صدا کرد آقا داماد بفرمایید بشینید همہ حواسشوݧ بہ عروس خانومہ یکے هم هواے دامادو داشتہ باشہ _با خجالت رو صندلے کنارے مـݧ نشست باورم نمیشد همہ چے خیلے زود گذشت و مـݧ الاݧ کنار علے نشستہ بودم و تا چند دیقہ ے دیگہ شرعا همسرش میشدم استرس تموم جونم و گرفتہ بود. _دستام میلرزید و احساس ضعف داشتم عاقد از بزرگ تر ها اجازه گرفت کہ خطبہ عقد و  جارے کنہ علے قرآن و گرفت سمتم و در گوشم گفت: بخونید استرستوݧ کمتر میشہ قرآن رو باز کردم _"بسمِ اللہ الرحمـݧ ارحیم" یــــس_والقرآن الکریم... آیہ هاے قرآن و تو گوشم میپیچید احساس آرامش کردم تو حال و هواے خودم بودم کہ با صداے حاج اقا بہ خودم اومدم _براے بار آخر میپرسم خانم اسماء محمدے فرزند حسیـݧ آیا وکیلم شما را بہ عقد آقاے علے سجادے فرزند محمد با مهریہ معلوم در بیاورم❓آیا وکیلم❓ همہ سکوت کرده بودند و چشمشوݧ بہ دهـݧ مـݧ بود چشمامو بستم خدایا بہ امید تو _سعے کردم صدام نلرزه و خودمو کنترل کنم با اجازه ے آقا امام زماݧ،پدر مادرم و بقیہ ے بزرگتر ها "بلہ" _صداے صلوات و دست باهم قاطے شد و همہ خوشحال بودݧ علے اومد نزدیک و در گوشم گفت:مبارکہ خانوم از زیر چادر حریر نگاهش کردم خوشحالے و تو چهرش میدیدم. حالا نوبت علے بود کہ باید بلہ میگفت. با توکل بہ خدا و اجازه ے پدر مادرم و پدر مادر عروس خانوم و بزرگتر هاے جمع "بلہ" _فاطمہ انگشتر نشونو داد بہ علے و اشاره کرد بہ مـݧ دستاے علے میلرزید و عرق کرد دست منو گرفت و انگشترو دستم کرد سرشو آورد بالا و چادرمو  کشید عقب  و خیره بہ صورتم نگاه کرد حواسش بہ جمع نبود همہ شروع کردݧ بہ دست زدݧ و خندید. دستشو فشار دادم و آروم گفتم: زشتہ همہ دارݧ نگاهموݧ میکنـ. _متوجہ حالت خودش شد و سرشو انداخت پاییـݧ مامانینا یکے یکے اومدݧ با ما روبوسے کردݧ و براموݧ آرزوے خوشبختے میکردݧ اردلان دستم و گرفت و در گوشم گفت دیدے ترس نداشت خواهر کوچولو دیگہ نوبتے هم باشہ نوبت داداشہ خندیدم و گفتم:انشا اللہ علے و رو در آغوش کشید و چند ضربہ بہ شونش زدو گفت خوشبخت باشید _بعد از محضر رفتم سمت ماماݧ اینا کہ برگردیم خونہ مادر علے دستم رو گرفت و رو بہ مامانینا گفت خوب دیگہ با اجازتوݧ ما عروسموݧ رو میبریم... داستان ادامه دارد...😍😍 ❤️💞❣💛❤️💞❣💛❤️ @parastohae_ashegh313
﮼اگر‌از‌گناه «﮼مطهری»، «﮼رجایی» ﮼هست‌که «﮼بهشتی» ﮼باشی، ﮼و‌اگر«﮼باهنر» ﮼شهادت‌آشنایی، «﮼مفتح» ﮼درهای‌بهشت‌می‌شوی، ﮼و‌اگر‌با «﮼همت»، ﮼تقوی‌پیشه‌کنی، «﮼صیاد» ﮼دل‌ها‌می‌گردی!! 🦋@parastohae_ashegh313🦋
چم امام حسن حسين الله كرم نفربرهاي دشمن را ديديم كه در آتش مي سوخت. مــا هم ســريع از منطقه خطر دور شــديم. پس ازچند دقيقه متوجه شــديم تانك هاي دشمن به همراه نيروهاي پياده، مشغول تعقيب ما هستند. ما با عبور از داخل شيارها و لابه لاي تپه ها خودمان را به رودخانه امام حسن7 رسانديم. با عبور از رودخانه، تانك ها نتوانستند ما را تعقيب كنند. 🌼🌼🌼🌼 محل مناسبي را در پشــت رودخانه پيدا كرديم و مشغول استراحت شديم. دقايقي بعد، از دور صداي هلي كوپتر شنيده شد! فكر اين يكي را نكرده بوديم. ابراهيم بافاصله نقشه ها را داخل يك كوله پشتي ريخت و تحويل رضا داد و گفت: من و جواد مي مانيم شما سريع حركت كنيد. كاري نمي شــد كرد، خشاب هاي اضافه و چند نارنجك به آن ها داديم و با ناراحتي از آن ها جدا شديم و حركت كرديم. اصاً همه اين مأموريت براي به دست آوردن اين نقشه ها بود. اين موضوع به پيروزي در عمليات هاي بعدي بسيار كمك مي كرد. @parastohae_ashegh313
14.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 ماجرای لاتی که خوان شد...! ⭕️ لاتی که به وسیله ره نمازشب خوان شد و بجایی رسید که مردم نیم خورده غذایش را به عنوان تبرک برمی داشتند... 🌙 @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨🕌✨ ارادت به (علیه‌السلام ) 🔸 ولی الله عاشق خدا و مرید اهل بیت (علیهم‌السلام ) بود. 🔶 شب بود که از منطقه رسیدیم مشهد. از هم دیگر خداحافظی کردیم و من رفتم خانه. بعدا متوجه شدم ولی الله آن شب را خانه نرفته بود. با اینکه زن و بچه داشت و خیلی وقت بود که ندیده بودشان، مستقیم رفته بود حرم امام رضا (علیه‌السلام ) و تا صبح مشغول راز و نیاز بود و بعد از نماز صبح راهی خانه شده بود. شاید فکر می کرد اگر حرم نرود خلاف ادب مرتکب شده است. راوی: مهدی الهی 📥برش ها 📔 کتاب خط عاشقی ۳ ؛ خاطرات عشق شهدا به امام رضا (ع)/ گردآورنده حسین کاجی ─┅═☁️☀️☁️═┅─ @parastohae_ashegh313 ─┅═☁️☀️☁️═┅─
✅ قدر با گذشت زمان بیشتر فهمیده میشه... وقتی وقایعی مثل حمله تروریستی به و شهید شدن هموطنانمون رو میبینیم... قدر شهدا رو بیشتر میفهمیم که چطور از این ملت محافظت کردند... ─┅═ೋ❅❄️❅ೋ═┅─ @parastohae_ashegh313 ─┅═ೋ❅❄️❅ೋ═┅─
اگر او ناراحت شود بهتر است تا خدا از من ناراحت شود: بعد از ازدواج ناصر به خانه او رفتم، دو تا مبل پدر زن ناصر آورده بودمن و همسرش، در مهمان‌خانه گذاشتیم. موقعی که ناصر آمد، با دیدن مبل‌ها، با حالت ناراحتی پرسید این‌ها را چه کسی آورده؟ من گفتم، پدر زنت، گفت؛ همین الان این‌ها را بردارید. گفتم پدر زنت ناراحت می‌شود، گفت اشکال ندارد، پدر زنم خیلی برای من محترم است ولی اگر او ناراحت شود بهتر است تا خدا از من ناراحت شود. ما مبل‌ها را زود برداشتیم. 🌻🌻🌻 کمک به پیرمرد نابینا: ناصر موقعی که بچه بود به بزرگترها احترام خاصی می‌گذاشت، پیرمردی در محله‌مان بود که چشمانش کور بود، ولی موقع نماز، سعی می‌کرد خودش را به مسجد برساند. این پیرمرد، یک بار در حضور ناصر به زمین می‌خورد. ناصر بعد از آن، موقع نماز، می‌رفت جلوی خانه‌اش و او را به مسجد می‌آورد، بعد از نماز هم او را به خانه‌اش می‌رساند. آن پیرمرد هم همیشه برای ناصر دعا می‌کرد و مخصوصاً می‌گفت: خداوند تو را به جا و مقام بالایی برساند.. @parastohae_ashegh313
فرمانده برای او تنبیه سختی در نظر گرفت: قبل از عملیات، فرمانده همه را به صف می‌کند، سر صف یکی از بچه‌ها سر و صدا می‌کند، فرمانده عصبانی می‌شود، فرمانده صدا می‌زند هر که بود بیاید بیرون، بار دوم، بار سوم هم تکرار می‌کند، فرمانده می‌گوید اگر آن فرد نیاید بیرون، همه گردان را تنبیه می‌کنمدیدم ناصر از آخر صف به سمت جلو می‌آید رفت پیش فرماند، گفت: من بودم. فرمانده هم برای او تنبیه سختی در نظر گرفت. اشک در چشمانم حلقه زده بود، چون می‌دانستم که سر و صدا کار او نبود. 🌻🌻🌻 شیر روز و زاهد شب: شبی دیدم صدای ناله‌ای بلند شده. از خواب پریدم. گفتم شاید اتفاقی برای خانواده افتاده که گریه می‌کنند. شنیدم از اتاق ناصر صدایگریه می‌آید، توی دلم گفتم مرد به این بزرگی، چرا گریه می‌کند؟ در اتاق را که باز کردم دیدم ناصر در حال سجده است. در را آرام بستم و برگشتم. ناصر یکی از مصادیق «شیران روز و زاهدان شب» بود. @parastohae_ashegh313
✴️ حالات معنوی عجیبی داشت. وقتی دعا را شروع می کرد همه منقلب می شدند، خلاصه اینکه سیم علی وصل بود. اولین بار که خدمت رفت، ایشان یک مصرع شعر خواند: ای پیک راستان خبر یار ما بگو... 🔆 علی هم مکثی کرد و در حالی که سربه زیر بود گفت: درد عشقی کشیده ام که مپرس... 🔶 بعد همه بیرون رفتند و ساعتی این دو نفر با هم صحبت کردند. 🔆 ایت الله اشرفی از این طلبه ۲۰ ساله دعوت کرد قبل از خطبه ها برای مردم سخنرانی کند.. 📙/ 🌼 @parastohae_ashegh313
⚜ سبک زندگی قرآنی 🍂قدر قرآن را بدانید🍂 🔸لَوْ أَنزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ عَلَي جَبَلٍ لَّرَأَيْتَهُ خَاشِعاً مُّتَصَدِّعاً مِّنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَتِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ. (حشر/۲۱) ⚡️ ترجمه : اگر اين قرآن را بر كوهى نازل كرده بوديم، بى شك آن كوه را از خشيت خداوند، خاشع و فرو پاشيده مى ديدى. ما اين مثال ها را براى مردم مى زنيم، شايد بيانديشند. ✅قرآن کریم، این قابلیت را دارد که موجودی را که مانند کوه، سخت و محکم است، نرم و خاشع نماید. 👈پس قلب انسان نیز میتواند با بهره گیری از آیات نورانی قرآن، نرم و خاشع شود. ⚡️به شرطی که در این دریای بیکران وارد شود و از آن استفاده کند. ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
چم امام حسن حسين الله كرم از دور ديديم كه ابراهيم و جواد مرتب جاي خودشان را عوض مي كنند و با ژ3 به سمت هلي كوپتر تيراندازي مي كردند. هلي كوپتر عراقي هم مرتب با دور زدن به سمت آن ها شليك مي كرد. دو ساعت بعد به ارتفاعات رسيديم. ديگر صدايي نمي آمد. يكي از بچه ها كه خيلي ابراهيم را دوســت داشــت گريه مي كرد، ما هيــچ خبري از آن ها نداشتيم. 🌼🌼🌼🌼 نمي دانستيم زنده هستند يا نه. يادم آمد ديروز كه بيكار داخل شــيارها مخفي بوديــم، ابراهيم با آرامش خاصي مسابقه راه انداخت و بازي مي كرد. بعد هم لغت هاي فارسي را به كردهاي گروه آموزش مي داد. آنقدر آرامش داشت كه اصاً فكر نمي كرديم در ميان مواضع دشمن قرار گرفته ايم. وقتي هم موقع نماز شد مي خواست با صداي بلند اذان بگويد! 🌷🌷🌷 @parastohae_ashegh313
چم امام حسن حسين الله كرم امــا با اصرار بچه ها خيلــي آرام اذان گفت و بعد بــا حالت معنوي خاصي مشغول نماز شد. ابراهيم در اين مدت شجاعتي داشت كه ترس را از دل همه بچه ها خارج مي كرد. حالا ديگر شب شده بود. از آخرين باري كه ابراهيم را ديديم ساعت ها مي گذشت. به محل قرار رسيديم، با ابراهيم و جواد قرار گذاشته بوديم كه خودشان را تا قبل از روشن شدن هوا به اين محل برسانند. چند ساعت استراحت كرديم ولي هيچ خبري از آن ها نشد. هوا كم كم در حال روشن شدن بود. 🌼🌼🌼🌼 ما بايد از اين مكان خارج مي شديم. بچه ها مرتب ذكر مي گفتند و دعا مي خواندند. آماده حركت شــديم کــه از دور صدايي آمد. اسلحه ها را مسلح كرديم و نشستيم. چند لحظه بعد، از صداها متوجه شديم كه ابراهيم و جواد هستند. خوشحالي در چهــره همه موج مي زد. با كمك بچه هاي تازه نفس به كمكشــان رفتيم. 🌷🌷🌷 @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️والله والله والله از مهم‌ترین شئون عاقبت بخیری، نسبت شما با جمهوری اسلامی و انقلاب است! 🍃🌹شهید حاج قاسم سلیمانی ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
شهید و مسجد: شهید ناصر قاسمی همیشه جزو اولین افرادی بودند که در همه مراسم‌ در مسجد حاضر می‌شدند. اعلامیه های امام و تبلیغات را ناصردوستانش بیش‌تر در مساجد بحث و بررسی می‌کردند. ناصر همیشه روحانیون را که برای سخنرانی می‌آمدند همراهی می‌کرد و می‌گفت ما باید پای منابر روحانیون که کلام خدا، پیامبر (ﷺ) و معصومین (علیهم‌السلام ) را به آگاهی مردم می‌رسانند بنشینیم و از بیانات آنها استفاده صحیح کنیم تا خود را تصفیه کنیم و در جهان آخرت شرمنده معصومین (علیهم‌السلام ) نباشیم 🌻🌻🌻 خود ر ا ازخود بینی رها کنید: یکی از دوستان به فکر خواسته ها و منافع خویش بود و در جلسات سعی می‌کرد حرف‌های خودش را به کرسی بنشاند. کارهای او تا جایی پیش رفت که ناصر ارتباطش را با او قطع کرد، می‌گفت: خودبینی مانع درک دیگران است و همین صفت منفی سرچشمه بسیاری از لغزشهاست و به تدریج تیرگی‌ها و زشتی‌ها سراسر وجودش را فرا می گیرد، «به فرموده امام علی (علیه‌السلام ) « هرکس از خود راضی باشد عیب ها بر او چیره می شود». @parastohae_ashegh313
بی توجهی به کالاهای غربی: روزی با ناصر به شیراز رفتیم تا لباس بگیریم. من لباسی که مارک خارجی داشت انتخاب کردم، ولی ناصر از آن امتناع ورزید. من گفتم: این مارک ارزانتر است ولی ناصر گفت: نباید کالاهای غربی ر ا خرید که پولش به جیب سرمایه داران صهیونیست برود و با آن پول به فلسطینیان ظلم کنند. ناصر بدون گرفتن لباس برگشت. 🌻🌻🌻 رأی اقلیت هم مهم است: در یکی از جلسات که ناصر در مسجد برگزار می‌کرد، بعضی از دوستان به دو نفری که رأیشان با هم مخالف بود اهانت می‌کردند و ناصر به آنها می‌گفت: دوستان ما باید به دنبال برادر یابی باشیم، نباید اقلیت را سرزنش کنیم، باید آنها را قانع کنیم هر چند جلسه کند پیش برود. @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ❗️ صدها ڪیلومتر دورتر از خانه! 📛 چند قدمے خونخوارترین مخلوقات خدا! 🔻 برشے از عملیات نبل و الزهرا 🌷پیڪر (ڪمیل) در حال انتقال به عقب است... 🌷 ڪسے ڪه دست شهید را گرفته، است... 🌷ڪسے ڪه صورتش را می‌بوسد، است... 🌷 فیلم را گرفته... 🌷 در فیلم‌ دیده می‌شود! @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 و زیارت مرقد یك شهید 💔 دل گرفته؛ ای حسین جان؛ رنگ خون شهدا را به برسان سلام ما را... : ✨هرگاه شب جمعه را یاد ڪنید، آنها شما را نزد علیه السلام یاد می ڪنند. ─┅═ঊঈ🌻ঊঈ═┅─ @parastohae_ashegh313 ─┅═ঊঈ🌻ঊঈ═┅─
چم امام حسن حسين الله كرم سريع هم از آن منطقه خارج شديم. نقشــه هاي به دســت آمده از اين عمليات نفوذي در حمله هاي بعدي بسيار كارســاز بود. اين جز با حماسه بچه هاي شجاع گروه از جمله ابراهيم و جواد به دســت نمي آمد. فردا ظهر ابراهيم و جواد مثل هميشه آماده و پرتوان پيش بچه هــا بودند. . 🌼🌼🌼🌼 با رضــا رفتيم پيش ابراهيــم. گفتم: داش ابــرام، ديروز وقتي هلي كوپتر رسيد چه كار كرديد؟ با آرامش خاص و هميشــگي خودش گفت: خدا كمك كرد. من و جواد از هــم فاصله گرفتيم و مرتب جاي خودمان را عوض مي كرديم و به ســمت هلي كوپتر تيراندازي مي كرديم. . او هم مرتب دور مي زد و به سمت ما شليك مي كرد. وقتي هم گلوله هايش تمام شد برگشت. . ما هم سريع و قبل از رسيدن نيروهاي پياده به سمت ارتفاع حركت كرديم. البته چند تركش ريز به ما خورد تا يادگاري بمونه! @parastohae_ashegh313
باذکرصلوات یادی کنیم ازشهیدوالامقام ابراهیم هادی اللهم صل علی محمدوال محمدوعجل فرجهم ─┅═ೋ❅❄️❅ೋ═┅─ @parastohae_ashegh313 ─┅═ೋ❅❄️❅ೋ═┅─