🔺تمجید رهبر انقلاب از تیم ملی و توصـیه به دولـت به ویژه آن دروازه بان خوب تیم!
⚽ وزیر ورزش و جوانان:
🔅مقام معظم رهبری در دیدار اخیر اعضای دولت فرمودند:
🎙از تیم اقتصا دی دولت می خواهم مثل تیم ملی فوتبالمان که در رقابت های جام جهانی دلاورانه و با اقتدار جنگیدند و کاری کردند کارستان و به ویژه آن دروازه بان خـــوب تیـــم، برای حـــل مشـــکلات تلاش کنند.
🌐 @partoweshraq
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #ببینید
🎥 لحظاتی بسیار زیبا از دیدار اخیر چندتن از جانبازان حزبالله لبنان با رهبر انقلاب
🌐 @partoweshraq
پرتو اشراق
خدا
✝ جاثلیق می گفت: عیسی خداست!
🌹 #امام_رضا (علیه السلام) گفت:
🔅«ما به عیسی ایمان داریم، فقط یک عیب داشت! کاهل نماز و کم روزه بود!!»
✝ جاثلیق برآشفت:
‼«چه می گویی؟! او حتی یک روز افطار نکرد و شب ها تا صبح در نماز بود!»
🌹امام فرمود:
⁉ «عیسی برای چه کسی نماز می خواند و روزه می گرفت؟ مگر خدا نبود؟!»
✝ سرش را انداخت پایین، گنگ شده بود انگار.
📚 منبع: برگرفته از کتاب آفتاب هشتمین از مجموعه کتب ١۴ خورشید و یک آفتاب.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
#سـیـره_اهـل_بیـٺ
#روایت
#داستان_کوتاه
#پندها
🕥💠📢💠 #منـبر؛ رسـانـہ شیعـہ
🎧 #بشنوید | #موعظه
📊 سود و وام های بسیار وحشتناک در ایران
📈 وام صفر درصد در اروپاست!!
🎙حجت الاسلام #دانشمند
🌐 @partoweshraq
4_5933845976279155453.mp3
2.79M
🕥💠📢💠 #منـبر؛ رسـانـہ شیعـہ
🎧 #بشنوید | #موعظه
📊 سود و وام های بسیار وحشتناک در ایران
📈 وام صفر درصد در اروپاست!!
🎙حجت الاسلام #دانشمند
🌐 @partoweshraq
📡 #نشر_حداکثری
🕑 💠🌹💠 #بـہـجٺ_خـــوبـان
⚜ حضرت #آیت_الله_بهجت (قدسسره):
🎙اگر به چیزی ظنّ و گمان داشته باشی و آن را به صورت یقینی بیان کنی، همین دروغ محسوب میشود!
📗 فریادگر توحید، ۱۸۷.
🌐 @partoweshraq
🕓 💠🚻💠 #مشاوره_خانواده
⚜🚺⚜🚼⚜🚹⚜
⛔️💔 هیچگاه قهر نکنید!
🔇 به جای قهر کردن سکوت کنید!
🚻 وقتی مشکلی بین همسران ایجاد میشود راه حل مسئله این است که از روش سکوت استفاده کنید نه روش قهر کردن.
🔇 در روش سکوت به طرف مقابل توضیح میدهید که:
👌با توجه به شرایطی که بین ما ایجاد شده، ادامه بحث میتواند اوضاع را بدتر کند بنابراین ترجیح میدهم در این رابطه فعلا سکوت کنم».
🚻 توجه داشته باشید که سکوت، به این معنی نیست که که دو طرف مطلق با هم حرف نزنند، بلکه فقط در مورد مسئله مورد نظر سکوت میکنند اما در مورد سایر مسائل روزمره با یکدیگر صحبت میکنند.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔊 #بشنوید
📡 وادار کردن همسر به تماشای فیلم ماهواره و مبتذل
🌐 @partoweshraq
⚔ پایگاه موشکی محرمانه ایران در خاک ونزوئلا
🔺 این پایگاه، آمریکا را به راحتی هدف قرار خواهد داد!
🌐 @partoweshraq
احترام عجیب پوتین به رهبر انقلاب
🔺جدول بالا پوتین برای حقارت رهبران جهان، دیر به ملاقاتها میرود. در دیدارش با ترامپ او را ۲۰ دقیقه معطل کرد، وی با ۱۴ دقیقه تاخیر بیشترین احترام را به ملکه بریتانیا گذاشته است!
👌اما پوتین در ایران با کنار زدن تشریفات رسمی سریعا از فرودگاه به بیت رهبری رفت تا زمان از دست نرود!
🌐 @partoweshraq
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ببینید
😐 برخورد عجیب آخوندی، وزیر راه در پاسخ به سوالی در مورد تعیین تکلیف کسبه پلاسکو!!
🌐 @partoweshraq
⚠ مردم شما را می بینند!!
🔺 خطاب به رئیس جمهور و قوه قضائیه، در شرایط جنگ اقتصادی که اتاق جنگ دشمن در وزارت خزانه داری آمریکاست نیاز به دولتی جوان و انقلابی داریم که در خط اول مبارزه با محتکران، ویژه خوران بجنگد و همچنین دادگاه ویژه و مخصوص جنگ اقتصادی می خواهیم تا با مفساد بجنگد، چه بسا هرگونه تعلل خیانت به انقلاب و مردم باشد!!
🌐 @partoweshraq
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار
#جان_شیعه_اهل_سنت؛
💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان
✒ نویسنده: فاطمه ولینژاد
🔗 قسمت صد و شصت و دوم
👌ولی من دلم نمیخواست در انتخاب نام دخترمان اینهمه خودخواه باشم که جواب مهربانیاش را با مهربانی دادم:
مجید جان! خُب تو هم حق داری نظر بدی!
🏝 از روی نیمکت بلند شد.
پشت به دریا، مقابل پایم روی ماسههای خیس ساحل، روی سر زانوانش نشست و برای چند لحظه طوری نگاهم کرد که خودم را مقابل چشمانش که از سینه خلیج هم دریاییتر شده بود، گم کردم و او با لحنی که زیر گرمای عشقش به تب و تاب افتاده بود، صدایم زد:
💞 الهه! من عاشقتم، میفهمی یعنی چی؟!!! یعنی من پیش تو هیچ حقی ندارم! یعنی نظر تو هر چی باشه، نظر منم همونه! یعنی من همون چیزی رو دوست دارم که تو دوست داری! یعنی اینکه حوریه برای دخترمون بهترین اسمه!
سپس دستش را لب نیمکت سیمانی، کنار چادرم گذاشت و با کلام شیرین و دلنشینش ادامه داد:
👌الهه جان! من هر کاری میکنم که فقط تو و این بچه راحت باشین، دیگه بقیهاش با خودته عزیزم!
👁 و همچنان نگاه مشتاقش پیش پنجره چشمانم به انتظار پاسخی نشسته بود که آهسته خم شدم و همچنانکه با کف دست راستم شن و ماسه خیسِ چسبیده به شلوار مشکی رنگش را میتکاندم، پرده از عشقم کنار زدم و زیر لب زمزمه کردم:
ممنونم مجید!
و مثل اینکه از همین کلام ساده، طنین ترنم عشقم را شنیده باشد، نفسهایش به تپش افتاد و با دستپاچگی پاسخ مهربانی بیریایم را داد:
- قربون دستت الهه جان! خودم تمیز میکنم!
🏝 و از جایش بلند شد و همانطور که با هر دو دست، شلوارش را میتکاند، به رویم خندید و گفت:
⁉ حیف این دستهای قشنگ نیس؟!!!
سنگین از جا بلند شدم و با شیرین زبانی زنانهام پاسخ دادم:
- کار بدی نکردم! لباس شوهرم رو تمیز کردم!
🌅 که از شیطنت عاشقانهام، صدایش به خنده بلند شد و خلوت تنگ غروب ساحل را شکست.
شانه به شانه هم خیابان منتهی به ساحل را باز میگشتیم و او همچنان برای من حرف میزد و من باز از شنیدن صدایش لذت میبردم که هر چه میشنیدم از شنیدنش خسته نمیشدم و هر کلمه شیرینتر از کلام قبلی زیر زبان جانم مزه میکرد که سرانجام صدای اذان مغرب بلند شد.
درست در آن سمت خیابان مسجد اهل سنتی قرار داشت که از منارههایش صدای اذان بلند شده و مردم دسته دسته برای اقامه نماز به سمتش میرفتند.
چقدر دلم میخواست برای نماز جماعت به مسجد بروم، ولی ملاحظه مجید را میکردم که در این چند ماه زندگی مشترک، هنوز با هم به مسجد اهل سنت نرفته بودیم.
هر چند پیش از ازدواج با من، یکی دوباری با عبدالله به مساجد اهل سنت رفته بود، ولی باز از اینکه حرفی بزنم، اِبا میکردم که نگاهی به شلوارش کرد و پرسید:
❓الهه! شلوارم خیلی کثیفه؟
و پیش از آنکه من پاسخی بدهم، با چشمانش، مسجد سیمانیِ سفید رنگ آن سوی خیابان را نشانه رفت و ادامه داد:
❓یعنی میشه باهاش رفت مسجد؟ خیلی آبروریزی نیس؟
و من که باورم نمیشد میخواهد برای اقامه نماز مغرب به مسجد اهل تسنن بیاید، با لحنی لبریز تردید پاسخ دادم:
‼مجید این مسجدِ سُنی هاست!!
و او همچنانکه شلوارش را وارسی میکرد و شن و ماسه ها را میتکاند، لبخندی زد و با شیطنت پرسید:
❓یعنی من رو راه نمیدن؟
و من که از این تصمیمش به هیجان آمده بودم، با خوشحالی پاسخ دادم:
👌چرا، فقط تعجب کردم!
و فکری به ذهنم رسید که به نیم رخ صورتش نگاه کردم و با لحنی محطاتانه اطلاع دادم:
‼آخه اینجا مُهر نداره!
به آرامی خندید، جانماز کوچکی را از جیبش در آورد و گفت:
- مُهر همرامه الهه جان!
و هر چه به مسجد نزدیکتر میشدیم، ذهن من بیشتر مشوش میشد که گفتم:
اینجا الان فقط نماز مغرب میخونن. نماز عشاء رو بعداً میخونن.
به سمتم صورت چرخاند و با حالتی ناباورانه جواب دلواپسی هایم را داد:
👌الهه جان! من الآن نُه ماهه که دارم با یه دختر سُنی زندگی میکنم! چرا انقدر نگرانی عزیزم؟!!! خُب وقتی اونا نماز مغرب رو خوندن، من نماز عشاء رو فُرادی میخونم. تازه دفعه اولم که نیس، قبلاً هم اینجا اومدم.
به مقابل مسجد رسیدیم و باید از یکدیگر جدا میشدیم که لبخندی نشانم داد و سفارش کرد:
مراقب خودت باشه الهه جان! هم مراقب خودت، هم مراقب حوریه!
💓 و با دلهایی که بعد از اینهمه همراهی، هنوز تاب دوری همدیگر را نداشته و به فاصله یک نماز، بیقراری میکردند، از هم جدا شدیم و من یکسر به وضوخانه رفتم.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 برای خواندن داستان های دنباله دار، به ما بپیوندید...
▶🆔: @partoweshraq
پرتو اشراق
🕕 💠🌷💠 سـیـره شـہـداء
⚜🇮🇷⚜🇮🇷⚜🇮🇷⚜🇮🇷⚜
🌷 شهید قاضی خانی وقتی خیلی عصبانی می شد سعی می کردم آرامش کنم.
👌زمانی هم که بین خودمان جر و بحث می شد و به اصطلاح دعوای زن و شوهری میکردیم او حرفش را می زد اما من سکوت می کردم تا عصبانیتش بخوابد.
📱بعد می رفت بیرون برایم پیام عاشقانه می فرستاد و یا از شیرینی فروشی محل شیرینی می خرید و یک شاخه گل هم می گذاشت رویش.
🎁 البته بدون بحث هم پیش آمده بود برایم گل یا هدیه بگیرد.
🚗 ما کلا اهل جدل نبودیم اما یکبار در ماشین رادیو گوش می کردم که می گفت:
🔊 زن و شوهرهایی که با هم زیاد بحث می کنند همدیگر را بیشتر دوست دارند. چون جایی برای حرف زدن هست و رفتار طرف مقابلشان برای آنها اهمیت دارد.
🎙راوی: همســر بزرگوار شهید
🌷 شهید مهدی قاضی خانی.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #ببینید | #نماهنگ
🎼 منو دریاب که حالم بدون تو...
🎤 #سید_مجید_بنی_فاطمه
💐 #ولادت_امام_رضا(ع)
🌐 @partoweshraq
#دهه_کرامت
⚖ عدالت دقیق و عجیب خداوند!
⛰ روزى حضرت موسى(ع) از كنار كوهى عبور مى كرد، چشمه اى در آن جا ديد، از آب آن وضو گرفت، به بالاى كوه رفت، و مشغول نماز شد.
🏇 در اين هنگام ديد اسب سوارى كنار چشمه آمد و از آب آن نوشيد، و كيسه اش را كه پر از درهم بود از روى فراموشى در آن جا گذاشت و رفت.
👨 پس از رفتن او، چوپانى كنار چشمه آمد تا آبی بنوشد چشمش به كيسه پول افتاد، آن را برداشت و رفت.
👴 سپس پيرمردى خسته، كه بار هيزمى بر سر نهاده بود كنار چشمه آمد، بار هيزمش را بر زمين گذاشت و به استراحت پرداخت.
🏇 در اين هنگام، اسب سوار در جستجوى كيسه ی پول خود به چشمه بازگشت و چون كيسه اش را نيافت به سراغ پيرمرد كه خوابيده بود رفت و گفت:
👈 كيسه مرا تو برداشته اى! چون غير از تو كسى اينجا نيست.
👴 پيرمرد گفت: من از كيسه تو خبر ندارم.
👊 بحث بين اسب سوار و پير مرد شديد شد و منجر به درگيرى گرديد.
🏇 اسب سوار، پيرمرد را كشت و از آن جا دور شد!
🔆 موسى(ع) كه ظاهر حادثه را عجيب و بر خلاف عدالت مى ديد عرض كرد:
⁉ پروردگارا! عدالت در اين امور چگونه است؟!
⚜ خداوند به موسى(ع) وحى كرد:
🔅آن پيرمرد هيزم شكن، پدر اسب سوار را كشته بود، لذا امروز توسط پسر مقتول قصاص شد.
💰پدر اسب سوار به اندازه همان پولى كه در كيسه بود به پدر چوپان بدهكار بود، امروز چوپان به حق خود رسيد.
⚖ به اين ترتيب قصاص و اداى دين انجام شد، و من داور عادل هستم.
📚 منبع: بحارالأنوار، ج ۶۱، ص ۱۱۷ و ۱۱۸.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
#روایت
#داستان_کوتاه
#پندها