🌀 حكايت #گرگان و #كرمان!!
👨🏻شخصى از ديگرى پرسيد: آقا از گرگان تا كرمان چقدر #فاصله است؟
👴 گفت: يك متر!!
👨🏻 گفت: حالا من از تو پرسيدم، تو عاقلى يا ديوانه اى!
👴 گفت: نه من عاقلم.
👨🏻 گفت: گرگان مى دانى كجاست؟
👴 گفت: بله گرگان را مى شناسم!
👨🏻 گفت: كرمان را مى دانى كجاست؟
👴 گفت: بله، تمام كرمان را هم مى شناسم!
👨🏻 گفت: پس چرا مى گويى يك متر، بيش از هزار كيلومتر فاصله است!! چطور يك متر است؟!
👴 گفت: اكثر مردم پايبند به دين نيستند، پايبند به #پول و #شكم هستند، اينها را مى گويند «گرگان»، «كرمان» هم يك مترى زمين است كه اين مردم را #چال مى كنند، تمام اين #ميت كرم مى افتد، از گرگان تا كرمان يك متر است.
🖥 منبع : پایگاه عرفان.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
#داستان_کوتاه
#پندها
پرتو اشراق
🤲🏻 «يا أَبَا مُحَمَّد يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ، أَيُّهَا الزَّكِيُّ الْعَسْكَرِيُّ يَا بْنَ رَسُولِ ا
🦋 داستان خواندنی مسافرت امام عسکری علیه السلام به گرگان و کرامتی از ایشان
⚜️ مرحوم راوندى، ابوحمزه طوسى، اربلى و برخى ديگر از بزرگان به نقل يكى از اهالى و مؤمنين #گرگان به نام جعفر - فرزند شريف گرگانى - حكايت كنند:
🕋 در يكى از سال ها به قصد انجام مناسك حجّ عازم مدينه منوّره و مكّه معظّمه شدم.
🌴 در بين راه، جهت زيارت و ديدار حضرت ابومحمّد، #امام_حسن_عسكرى عليه السلام به شهر سامراء رفتم و مقدارى هدايا نيز براى آن حضرت به همراه داشتم، چون وارد منزل حضرت شدم، خواستم سؤال كنم كه هدايا را تحويل چه كسى بدهم؟
🌹 ليكن امام عليه السلام پيش از آن كه من حرفى بزنم و سؤالى را مطرح كنم، مرا مخاطب قرار داد و فرمود:
🔅«اى جعفر! آنچه را كه همراه خود آورده اى و مربوط به ما است، تحويل مباركِ خادم دهيد».
👣 لذا آن هدايا را تحويل خادم دادم و نزد حضرت مراجعت كردم و گفتم:
👳🏻♂️✋🏻 ياابن رسول اللّه! اهالى گرگان كه از دوستان و شيعيان شما هستند، به شما سلام رسانده اند.
🌹 امام عليه السلام ضمن جواب سلام، فرمود: «آيا پس از انجام مناسك حجّ به ديار خود بازخواهى گشت؟»
✋🏻 عرضه داشتم: بلى.
⏳ فرمود: «يكصد و هفتاد روز ديگر با امروز كه حساب كنى، روز جمعه خواهد بود، كه تو وارد شهر و ديار خود خواهى شد - كه صبح جمعه، روز سوّم ماه ربيع الثّانى مى باشد، پس چون به ديار خود بازگشتى سلام مرا به دوستان و آشنايان برسان و بگو كه من عصر همان روز جمعه به شهر گرگان خواهم آمد، چنانچه مسائل و مشكلاتى دارند آماده نمايند».
🌹 سپس حضرت افزود: «حركت كن و برو، خداوند تو را و آنچه كه همراه دارى، در پناه خود سالم نگه دارد و انشاءاللّه با خوبى و خوشحالى نزد خانواده و آشنايانت بازگردى. ضمناً متوجّه باش كه مدّتى ديگر داراى نوزادى خواهى شد كه پسر مى باشد، نام او را صَلْت بگذاريد، چون كه او از دوستان و علاقه مندان ما خواهد بود».
🕋 جعفر گويد: پس از صحبت هاى زيادى، با حضرت خداحافظى كردم و طبق تصميم خود رهسپار مدينه و مكّه شدم و چون اعمال و مناسك حجّ را انجام دادم، راهى شهر و ديار خود گشتم.
و همان طورى كه امام عليه السلام پيش گوئى كرده بود، صبح روز جمعه، سوّم ماه ربيع الثّانى وارد گرگان شدم و دوستان و آشنايان براى زيارت قبولى، به ملاقات و ديدار من آمدند.
☝🏻من نيز به آن ها خبر دادم كه امام حسن عسكرى عليه السلام خبر داده است كه عصر امروز با دوستان و شيعيان خود در اين شهر ديدار خواهد داشت، پس مسائل و نيازمندى هاى خود را آماده كنيد كه هنگام تشريف فرمائى حضرت مسائل و مشكلات خود را مطرح كنيد.
🤲🏻 نماز ظهر و عصر را خوانديم و پس از گذشت ساعتى از نماز، دوستان در منزل ما حضور يافتند و براى تشريف فرمائى حضرت لحظه شمارى مى كردند كه ناگهان امام عسكرى عليه السلام با قدوم مبارك خويش وارد منزل و در جمع دوستان حاضر شد و بر جمعيّت سلام كرد.
🤝 افراد جواب سلام حضرت را دادند و با كمال أدب و احترام دست امام عليه السلام را مى بوسيدند.
🌹 سپس حضرت فرمود: من به جعفر - فرزند شريف - قول داده بودم كه امروز در جمع شما دوستان حاضر خواهم شد، لذا نماز ظهر و عصر را در شهر سامراء خواندم و به سوى شما حركت كردم تا تجديد عهد و ديدارى باشد و در اين لحظه در جمع شما آمده ام، اكنون چنانچه مسئله و مشكلى داريد بيان كنيد؟
👤 پس هر كس سؤالى و مطلبى را عنوان كرد و جواب خود را به طور كامل از آن حضرت دريافت داشت، تا آن كه يكى از علاقه مندان و دوستان حضرت به نام نضر - فرزند جابر - اظهار داشت:
✋🏻 ياابن رسول اللّه! فرزندم مدّت ها است كه نابينا شده است، چنانچه ممكن باشد از خداوند متعال بخواهيد كه به لطف و كَرَمش چشم فرزند مرا سالم نمايد تا بينا شود.
🌹امام عليه السلام فرمود: فرزندت كجاست؟ او را بياوريد...
🧒🏻 وقتى فرزند نابينا را نزد حضرت آوردند، ايشان با دست مبارك خود بر چشم هاى او كشيد و به بركت حضرت بلافاصله، چشم هاى او سالم و بينا گرديد.
🦋 و پس از آن كه مردم سؤال ها و خواسته هاى خود را در امور مختلف مطرح كردند و حوائج آن ها برآورده شد، امام عليه السلام در پايان مجلس، در حقّ آن افراد دعاى خير كرد و در همان روز به سمت شهر سامراء مراجعت نمود. (۱)
📚 پی نوشت؛
۱. الثّاقب فى المناقب: ص ۲۱۴، ح ۱۸، الخرائج و الجرائح: ج ۱، ص ۴۲۴، ح ۴، كشف الغمّة: ج ۲، ص ۴۲۷، بحارالا نوار: ج ۵۰، ص ۲۶۲، ح ۲۲، مدينة المعاجز: ج ۷، ص ۶۱۷، ح ۲۶۰۱.
📗 چهل داستان و چهل حديث از امام حسن عسكرى (ع)، عبدالله صالحی
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#روایت
#کرامات
#داستان_کوتاه
#سیـره_اهـل_بیـٺ