فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #ببینید
⁉ چرا رهبری اینقدر به آینده امیدوارند؟!
🎙حجت الاسلام #پناهیان
🌐 @partoweshraq
#بصيرٺ_و_روشنگرے
🌟 کراماتی از حضرت #عبدالعظیم_حسنی (علیه السلام) - (۱)
🗓 هفته چهلم
👌از منبع موثّقی نقل است یکی از تّجار بازار تهران را مشکلی پیش آمد، روزی با یکی از همکارانش مشکل خود را در میان گذاشت، همکار او گفت:
✋ برای حلّ گرفتاری خود به حضرت عبدالعظیم علیه السّلام متوسّل شو!
👤 وی گفت: به آن حضرت نیز متوسّل گردیدم و مشکل برطرف نشد!!
✋ همکار او گفت: مشکل توسّط حضرت عبدالعظیم علیه السّلام حلّ شدنی است؛ ولی تو با اخلاص متوسّل نگردیده ای.
👌 حال بنشین تا سرگذشت خود را که تاکنون برای کسی نگفته ام برایت باز گو نمایم.
🗓 من سال های گذشته ورشکسته شدم، بطوری که جهت معاش روزانه خود با تنگنا روبرو گردیدم و تصمیم گرفتم جهت رفع گرفتاری به حضرت عبدالعظیم علیه السّلام متوسّل شوم، برای این کار نذر کردم چهل هفته پی در پی سحر پنج شنبه پیاده به زیارت آن حضرت بروم.
🌨 ۳۹ هفته سپری شد، هفته چهلم فرا رسید که مواجه با زمستان بود و روز چهارشنبه بعدازظهر برف شدیدی باریدن گرفت، غروب که به منزل رسیدم برف تبدیل به کولاک شده بود و زمین تا زانوهایم پر از برف بود، عیالم که از قضیه با خبر بود پرسید:
❓مگر امشب به زیارت نمی روی؟ آخر هفته است...
❄ گفتم: در این برف و بوران خود آقا هم راضی نیست، انشاءالله هفته دیگر.
🌌 آن شب زود به خواب رفتم، در عالم رویا دیدم بر روی ریل ماشین دودی به طرف شهر ری می روم، به مقبره شیخ صدوق(ره) رسیدم آنجا وضو گرفته و دو رکعت نماز خواندم و به سمت حرم حضرت عبدالعظیم علیه السّلام حرکت کردم!
🛌 از خواب برخواستم، شب از نیمه گذشته بود تصمیم خود را گرفته آماده حرکت شدم، عیالم گفت:
⁉ چطور شد سر شب نرفتی و حالا که نیمه شب است و برف هم شدیدتر شده؟!
👌خواب را تعریف نموده و گفتم باید بروم حتیّ اگر به قیمت جانم باشد.
🚉 به راه افتادم مسیر حرکتم همان بود که در خواب دیدم روی ریل ماشین دودی، بعد ها به این نکته رسیدم که آن شب تنها راه رسیدن به شهر ری خط آهن بوده و الا رسیدن به حرم حضرت عبدالعظیم علیه السّلام میسر نبود!
🚉 راه را برروی ریل ادامه دادم تا به ابن باویه رسیدم، به تأسیّ از صحنه خواب وضو گرفتم دو رکعت نماز خواندم و بی درنگ به سمت حضرت عبدالعظیم علیه السّلام حرکت کردم به حرم که رسیدم درب ها را تازه گشوده بودند و زمانی تا اذان صبح مانده بود، سرما و خستگی راه رمقم را گرفته و در گوشه حرم از هوش رفتم، در عالم خواب آقا سیّدالکریم علیه السّلام را دیدم کنار صندوق ایستاده، روی مبارک خود را به سمت من کرد و پرسید، چه مشکلی پریشانت ساخته؟
✋ قصّه خود را عرض کردم، دست به میان شال کمرش برد و دستمال گره زده ای را به کف دستم نهاد و فرمود:
🌹این را سرمایه کسب حلال کن انشاا...انشاءالله مشکلت حلّ شود...
👌دستمال را گرفتم به یکباره همه چیز محو شد.
📢صدای موذن مرا از خواب بیدار کرد.
💰و تنها چیزی که از آن رؤیا باقی مانده بود دستمال گره زده در دستم بود، باز کردم دوازده عدد سکّه یک قرانی داخل آن بود برخواستم وضو گرفتم نماز صبح را بجا آورده، با خوشحالی به سمت تهران براه افتادم.
💰آن دوازده سکّه را به این کسب زدم و به سرنوشتی که تو شاهد آن هستی رسیدم.
🖥 منبع: پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت استاد حسین انصاریان، موسسه فرهنگی دارالعرفان.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
#کرامات
#داستان_کوتاه
#سیـره_اهـل_بیـٺ
🎧 #بشنوید | #زمینه دلنشین
🎼 اینجا دیار گریه کن ها از قدیم...
🎤 #سید_مهدی_میرداماد
🏴 وفات حضرت عبدالعظیم الحسنی (ع)
🌐 @partoweshraq
🕥💠📢💠 #منـبر؛ رسـانـہ شیعـہ
🎧 #بشنوید | حتماً
🌹زیارت حضرت #عبدالعظیم_حسنی (ع)
🎙حجت الاسلام #دانشمند
🌐 @partoweshraq
4_5805558820725850433.mp3
4.35M
🕥💠📢💠 #منـبر؛ رسـانـہ شیعـہ
🎧 #بشنوید | حتماً
🌹زیارت حضرت #عبدالعظیم_حسنی (ع)
🎙حجت الاسلام #دانشمند
🌐 @partoweshraq
📡 #نشر_حداکثری
🕑 💠🌹💠 #بـہـجٺ_خـــوبـان
⚜ #آیت_الله_بهجت (ره):
🎙در ماجرای شهادت جناب #حمزه(رض)، عموی بزرگوار حضرت رسول اکرم(ص)، و بیرون آوردن جگر آن بزرگوار و مُثْله کردن ایشان، رسول خدا(ص) فرمودند:
🔅از هفتاد نفر انتقام میگیرم. آیه نازل شد...
📚 در محضر بهجت، ج ٢، ص ٣۶۵.
🌐 @partoweshraq
🕓 💠🚻💠 مشاوره خانواده
⚜🚺⚜🚼⚜🚹⚜
🚨 نشانههای کسی که روی خشم خود کنترل ندارد:
💔 اگر چیزهای کوچک مطابق میلش نباشد، خشم خود را به اطرافیان منتقل میکند.
💔 اگر با نظرات او مخالفت کنید، با فریاد و ناسزا پاسخ میدهد.
💔 هنگامی که به رفتارهایش اعتراض میکنید، جبهه گرفته و به شما حمله میکند.
💔 با کوبیدن در، قطع تلفن، پرتاب اشیا، هل دادن، زدن و... خشم خود را بروز میدهد.
💔 در مکانهای عمومی با صدای بلند داد و فریاد میکند.
💔 یکباره و بدون مقدمه از حالت مهربان، به عصبانی تبدیل میشود.
💔⛔ از ازدواج با چنین فردی بپرهیزید.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
📡 رسانه ملی، نگذارد تا مغرضان و رسانه های خارجی که نیّاتشان مشخص است ابتکار عمل رسانه ای را از شما بگیرند؛ رسانه ملی باید صدای معترضین شود تا نگذارد عمله های منافقین اعتراض صنفی را به اغتشاش خیابانی و ناامنی بکشانند.
🎥 خبرنگاران را میان معترضین بفرستند تا اعتراضشان را نشان دهید.
🎤 صدای معترضان باشید و پیگیر مطالبتشان تا گرفتن نتیجه شوید.
🌐 @partoweshraq
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار
#جان_شیعه_اهل_سنت؛
💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان
✒ نویسنده: فاطمه ولینژاد
🔗 قسمت صد و چهل و سوم
🍹 با محبت همیشگیاش، لیوان خنک شربت را به دستم داد و با دست دیگرش، انگشتان لرزانم را دور لیوان محکم گرفته بود تا از دستم نیفتد.
با اینکه چیزی نمیگفت، از حرارت حضورش، گرمای محبت دلنشینش را حس میکردم که بلاخره سدّ سکوتش شکست و با کلام شیرینش زیر گوشم نجوا کرد:
ببخشید الهه جان! نمیخواستم اذیتت کنم، ببخشید سرِت داد زدم!
و حالا نوبت بغض قدیمی من بود که شکسته و سر قصه بیقراریام را باز کند:
- مجید! اون روزی که اینا اومدن درِ خونه، من منتظر تو بودم! فکر کردم تو اومدی دمِ در تا منو ببینی! من به خیال اینکه تو پشت در هستی، در رو باز کردم... و چند سرفه خیس به کمکم آمد تا راه گلویم از حجم بغض خالی شده و با چشمانی که همچنان بیدریغ میبارید، در برابر نگاه منتظر و مشتاقش ادامه دهم:
ولی تو پشت در نبودی! مجید! نمیدونی اون روز چقدر دلم میخواست پیشم بودی! اون روز حالم خیلی بد بود، دلم برای مامان تنگ شده بود، دلم میخواست پیشم باشی تا برات درد دل کنم!
حالا دیگر نگاهش از قله غیظ و غضب به زیر آمده و میان دشت عشق و اشتیاق، همچون شقایق به خون نشسته بود و تنها نگاهم میکرد تا باز هم برایش بگویم از روزهایی که بیرحمانه او را از خودم طرد میکردم و چقدر محتاج حضورش بودم! من هم پرده از اندرونی دلم کنار زده و بیپروا میگفتم از آنچه آن روز بر دل تنگ و تنهایم گذشت و مجید چه حالی پیدا کرده بود که پس از چند ماه، تازه راز بیقراریهای آن روز برایش روشن شده و می فهمید چرا به یکباره بی تاب دیدنم شده بود که کارش را در پالایشگاه رها کرده و از عبدالله خواسته بود تا مرا به ساحل بیاورد.
🏝 من هم که از زلال دلم آرزوی دیدارش را کرده بودم، ناخواسته و ندانسته به میهمانی اش دعوت شده بودم و یادآوری همین صحنه سرشار از احساس بس بود که کاسه صبرش سرریز شده و با بی قراری شکایت کند:
⁉ پس چرا اجازه ندادی باهات حرف بزنم؟ پس چرا رفتی؟
با سر انگشتان سردم، ردّ گرم اشک را از روی گونهام پاک کردم و باز هم در مقابل آیینه بیریای نگاهش نتوانستم هر آنچه در آن لحظات در سینه داشتم به زبان بیاورم و شاید غرور زنانهام مانع میشد و به جای من، او چه خوب میتوانست زخمهای دلش را برایم باز کند که بیآنکه قطرات بیقرار اشکش را پنهان کند، با لحن گرم و گیرایش آغاز کرد:
الهه! نمیدونی چقدر دلم میخواست فقط یه لحظه صداتو بشنوم! نمیدونی با چه حالی از پالایشگاه خودم رو رسوندم بندر، فقط به امید اینکه یه لحظه کنارت بشینم و باهات حرف بزنم! اصلاً نمیدونستم باید بهت چی بگم، فقط میخواستم باهات حرف بزنم...
👌و بعد آه عجیبی کشید که حرارت حسرتش را حس کردم و زیر لب زمزمه کرد:
- ولی نشد...
💓 که قفل قلب من هم شکست و با طعم گس سرزنشی که هنوز از آن روزها زیر زبانم مانده بود، لب به گلایه گشودم:
مجید! خیلی از دستت رنجیده بودم! با اینکه دلم برات تنگ شده بود، ولی بازم نمیتونستم کارهایی که با من کرده بودی رو فراموش کنم... و حالا طعم تلخ بیمادری هم به جام غصههایم اضافه شده و با سیلاب اشکی که به یاد مادر جاری شده بود، همچنان میگفتم:
- آخه من باور کرده بودم مامان خوب میشه، فکر نمیکردم مامانم بمیره...
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 برای خواندن داستان های دنباله دار، به ما بپیوندید...
▶🆔: @partoweshraq
🕕 💠🌷💠 #سـیـره_شـہـداء
💚 شهید #آیت_الله_دکتر_بهشتی (ره):
🎙چهرهای مانند شخصیت آیتالله خامنهای را خداوند ذخیره کرده برای رهبری این انقلاب.
🌐 @partoweshraq
#حـلقـہ_عشـاق
🌹 شرم از خدا
👳♂ سالم بن عبدالله، پرهيزكار و با تقوا بود.
روزی هشام بن عبدالملک، به روزگار خلافت به كعبه رفت و سالم را ديد.
👑 به او گفت: ای سالم، چيزی از من بخواه!!
☝گفت: از خداوند شرمم می آيد كه در خانه او، از ديگری چيزی بخواهم.
📗 منبع: داستان ها و حکايت های حج، رحيم کارگر، صفحه ۶۰.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
🌹 #سواد_زندگی
🌱 هر کس هر جای جهان خوبی کند، نبض زمین بهتر می زند، خون در رگهای خاک بیشتر می دود و چیزی به زندگی اضافه می شود.
🌋 و هر کس هر جای جهان بدی کند، تکه ای از جان جهان کنده می شود، گوشه ای از تن زمین زخمی می شود و چیزی از زندگی کم می شود.
❓هر روز از خودت بپرس امروز بر زندگی افزودم یا از آن کاستم؟
❓نپرس امروز خوب بود یا بد؟
❓بپرس امروز خوب بودم یا بد؟
👌زیرا زندگی، پاسخ هر روزه همین پرسش است...
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
🐠🐟 دو تا ماهی داشتند با هم شنا میکردند که سر راهشان خوردند به یک ماهی پیرتر که داشت از آنور میآمد و برایشان سر تکان داد و گفت:
🐋 صبح به خیر بچهها! آب چطوره؟
🐠🐟 بعد دو تا ماهی جوان کمی دیگر شنا کردند تا آخرش یکیشان به آن یکی نگاه کرد و گفت:
🐠 آب دیگه چه کوفتیه؟
👌اگر الان نگران شدهاید که میخواهم اینجا خودم را آن ماهی پیر دانا جا بزنم و به شما ماهیهای جوانتر بگویم آب چیست، خواهش میکنم نگران نباشید.
🐋 من آن ماهی پیر دانا نیستم.
🔍 منظور دمِ دستی داستان ماهیها این است که واقعیتهای بدیهی و در دسترس و مهم معمولاً همانهایی هستند که دیدن و حرف زدن دربارهشان از بقیه سختتر است!
📘این هم مثالی دیگر | دیوید فاستر والاس.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq