eitaa logo
پرتو اشراق
781 دنبال‌کننده
25.4هزار عکس
13.7هزار ویدیو
58 فایل
🔮 کانال جامع با مطالب متنوع 🏮شاید جواب سئوال شما اینجا باشد! 📮ارتباط با مدیر: @omidsafaei 📲 کپی برداری مطالب جهت نشر معارف اهل بیت(ع) موجب خوشحالی است! 🔰 کانال سروش پلاس: 🆔 sapp.ir/partoweshraq
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5830227046994805733.mp3
6.78M
🎧 | زیبا به سبک 🎼 منم باید برم بزار برم برم... 🎤 حاج 🎪 شب سوم ۹۷ 🌐 @partoweshraq
4_5830227046994805644.mp3
3.67M
🎧 | جدید 🎼 دست من قطع شده... 🎤 حاج محمود 🎪 شب پنجم ۹۷ 🌐 @partoweshraq
4_5830227046994805602.mp3
5.81M
🎧 | جانسوز 🎼 رها کن عمه دستمو... 🎤 کربلایی 🎪 شب پنجم ۹۷ 🌐 @partoweshraq
4_5830227046994805642.mp3
3.36M
🎧 | 🎼 بين‌‌ ميدان‌ و‌ غرق‌‌ اشك‌ و‌ آهم... 🎤 حاج محمود 🎪 شب پنجم ۹۷ 🌐 @partoweshraq
🌷 #یاقاسم‌بن‌الحسن‌ادرکنا 🌹 ای گدایان رو کنید امشب که آقا قاسم است 💚 تا سحر پیمانه ریز کاسه ی ما قاسم است 💚 از همان روزیکه رزق نوکران تقسیم شد 🌹 کربلای سینه زنهای حسن با قاسم است 🌐 @partoweshraq #شعر
🌷 اجازه گرفتن (ع) برای رفتن به میدان و چگونگی شهادت ایشان 🏴 از مصائب سنگینی که به اهل بیت رسید در روز عاشورا، شهادت حضرت قاسم (ع) بود. 📚 در کتاب منتخب تُرِیهی، که صاحب کتاب با عظمت مجمع البحرین است و بحار علامه مجلسی جلد چهل و پنج صفحه ی سی و چهار و ابوالفرج اصفهانی صاحب مقاتل الطالبین و ارشاد مفید صفحه ی صد و هفت و طَبَری و ابومخنف، لوط ابن یحیی، این گونه این شهادت را نقل کرده اند: ⚔ وقتی همه ی اصحاب شهید شدند و نوبت به فرزندان حضرت مجتبی رسید، قاسم به محضر حضرت حسین آمد، گفت: 🌷 عمو اجازه ی رفتن می خواهم. 🌹 حضرت فرمود: برادرزاده! تو نشانه و یادگار برادر منی، تو باش و به میدان نرو، که وجود تو دل تسلیِ من است. 💚 راستی این چه مقام با عظمتی است که در سن سیزده سالگی باعث آرامش دل عمو است؟ 🌷 وقتی دید عمو اجازه نمی دهد، به شدت غصه دار و اندوهگین و گریان روی زمین نشست. اصرار کرد، دید عمو اجازه نمی دهد. سر روی پای عمو گذاشت، یادش آمد پدرش بازو بندی به بازویش بست که در آن تَعویزی قرار دارد، که پدر وصیت کرده، هر گاه غصه دار و ناراحت شدی این بازوبند را باز کن و بخوان و معنی اش را بفهم و حتماً به آن عمل کن. 💔 قاسم به خودش گفت سال ها است که بر تو گذشته و چنین اندوه و غمی به تو هجوم نکرده، حالا باید بازو بند را باز کنی و ورقه ی در آن را بخوانی. 📜 وقتی باز کرد دید نوشته: فرزندم به تو سفارش می کنم هرگاه عمویت را در کربلا در محاصره ی دشمن دیدی، هرگز جنگ با دشمنان خدا و پیامبر خدا را رها مکن و از جانبازی در رکاب عمو امتناع نورز، اگر عمو اجازه ی رفتن نداد به او اصرار کن تا اجازه بگیری. 👣 قاسم بلند شد، نوشته را به حضرت حسین داد. 📜 امام وقتی خط برادر را دید، دست به گردن قاسم انداخت، او را در آغوش گرفت. 🌷🌹عمو و برادر زاده آن قدر گریه کردند که به حالت بی حال شدن روی زمین افتادند. ⛺ در هر صورت امام قاسم را به خیمه برد، عباس و عون و مادر قاسم را طلبید و در حضور آنان به زینب کبری فرمود: 🌹صندوق مخصوص مرا بیاور، قبای حضرت مجتبی را به او پوشاند، عمامه ی حضرت حسن را بر سرش گذاشت. 🌴 اهل بیت با دیدن این منظره گریه ی شدید کردند. 🌹امام وقتی آماده شدن او را دید، فریاد زد: پسرم! آیا با پای خودت به سوی مرگ می روی؟ 🌷 گفت: عمو! چگونه نروم در حالی که تو را میان این همه دشمن یکّه و تنها و غریب و بی یار می بینم؟ عمو جان! جانم فدای جانت. 🌷 امام گریبان لباس قاسم را چاک زد، عمامه را به دو طرف صورت قاسم آویخت و به این صورت او را به میدان فرستاد که هم از چشم زخم دور باشد و هم از حرار آفتاب. 👳🏻 حمید ابن مسلم خبرنگار واقعه ی کربلا می گوید: 🗡 دیدم نوجوانی به میدان آمد، پیراهن و لباسی کمی در برداشت و نَعلِینی عربی که بعد نَعلِین طرف چپ هم گسیخته بود، با دشمن جنگید، سی و پنج نفر را کشت، لشکر دیدند حریف او نمی شوند. 📚 کتاب هایی که نقل شد نوشته اند بدنش را سنگ باران کردند. 👤 عمر اَزُلی گفت: به خدا قسم به او حمله می کنم و خونش را می ریزم. 🗡🌷در گرما گرم جنگ با شمشیر فرق مبارک قاسم را شکافت. عمو را به یاری طلبید. 🌹امام مانند شاهبازی که به سرعت از بالا به پایین بیاید، به میدان تاخت. 🗡🌷 ولی وقتی رسید که دید عمر اَزُلی می خواهد سر از بدن قاسم جدا کند. 🗡حضرت شمشیرش را حواله ی او کرد. دست قاتل جدا شد، او قبیله اش را به یاری طلبید. 👥👤 قبیله به امام حمله کردند. ⚔ جنگ سختی در گرفت. بدن قاسم زیر سمّ اسبان خشمگین ماند. 🌹 وقتی آتش جنگ فرو نشست، امام بالای سر قاسم آمد دید پاشنه ی پا را برای جان کندن به زمین می سایید. 🌹 صدا زد: برادر زاده ام! به خدا قسم برای عمویت بسیار سخت است که او را به یاری بطلبی و نتواند جوابت را بدهد و نتواند تو را یاری کند و نتواند برای رفع مشکل تو کاری انجام دهد. 🌹🌷سپس سینه ی قاسم را به سینه گرفت، در حالی که به خاطر کوبیده شدن اعضایش زیر سمّ اسبان پایش به زمین کشیده می شد، او را به همان حال کنار کشته ی اکبر آورد و اهل بیت را به خاطر این مصیبت سنگین امر به صبر و استقامت کرد. 🖥 منبع : مرکز علمی تحقیقاتی دارالعرفان الشیعی. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📿 نمازش را می خواند، 🌙 روزه‌اش را هم می گرفت، 🍷آشکارا هم فسق و فجور نمی کرد، 💰 و شاید اهل و هم نبود... 🏰 و و هم همینطور... 👌یادمان باشد، 📖 که می خوانیم وقتی رسیدیم به « ...» هایش؛ ⏳لحظه ای به خودمان گوشزد کنیم: 🔥 نکند این «لعن الله...» شامل حال ما هم بشود؟!!! 💵 مایی که گاه خودمان را «ارزانتر» از شمر و عمر و ابن‌زیاد می فروشیم... 🌷 جمله ای بس سنگین از : 🎙 « » به رفتن نیست... به شدن است! ⚠ که اگر به رفتن بود! 🔥 شمر هم «کربلایی» است! 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕥💠📢💠 ؛ رسـانـہ شیعـہ 🎬 | 🏴 از این به بعد با نیت برو هیئت... 🎙حجت الاسلام 🌐 @partoweshraq
🕥💠📢💠 ؛ رسـانـہ شیعـہ 🎧 | 🏴 اهمیت مجالس 🎙حجت الاسلام 🌐 @partoweshraq
1_25953099.mp3
4.02M
🕥💠📢💠 ؛ رسـانـہ شیعـہ 🎧 | 🏴 اهمیت مجالس 🎙حجت الاسلام 🌐 @partoweshraq
🕑 💠🌹💠 💧سعی کن گریه کنی… 🌹اهمیت گریه برای حضرت سید الشهدا (علیه‌السلام) در سیره و بیان (قدس‌ سره) 🌳 [حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره] شیر آب حیاط را به‌ اندازۀ یک شیر سماور باز کرده بودند و داشتند وضو می‌گرفتند. 👤گفتم: آقا، محرم دارد می‌آید و من یک ماه برای تبلیغ می‌روم. سفارشی کنید که آویزه گوشم کنم. همان‌جور که وضو می‌گرفت، تکیه داد به دیوار و آهسته گفت: 🌹 «آسید محمد! سعی کن هر شبانه‌ روزی یک‌ مرتبه برای امام حسین (علیه‌السلام) گریه کنی...». 🎙بر اساس خاطره یکی از شاگردان. 📗 برگرفته از کتاب ردپای سپید، ص ۵٧. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
🕓 💠🚻💠 #مشاوره_خانواده ⚠ یکی از باورهای غلط در زندگی این است که فکر‌کنیم زن و شوهر موفق، در همه چیز باید باهم توافق داشته باشند. 🚻 زن و مرد علاوه بر تفاوتهای طبیعی در شخصیت در برخی اعتقادات و باورها نیز اختلافشان طبیعی است. 💞 مهم این است که با وجود تفاوتها و اختلافات، مهارت مدارا کردن با همسر را داشته و بتوانیم رفتار صمیمی و صلح‌ جویانه از خود نشان دهیم. 🌐 @partoweshraq
🔺😐 آخوندی در حال رسیدگی به معیشت مردم نیازمند...!! 🌐 @partoweshraq
🔺آقا سید مصطفی خامنه‌ای، فرزند ارشد رهبر انقلاب، بین مردم، بدون خدم و حشم و جایگاه VIP و کولر گازی در مسجد حضرت ولیعصر 🌐 @partoweshraq
🔺غرب گرایی تهوع آور است! 😐 در ایام جنگ اقتصادی آمریکا با کشورمان درحالیکه در کشور های مهم چین و هند حتی سفیر هم نداریم جان کری مدعی شده در ماه های اخیر ٣ تا ۴ بار با ظریف دیدار داشته است!!! 🌐 @partoweshraq
🔺 سپاه به تروریست ها موشک میزنه، 😐 اصلاح طلبا دردشون میاد! 🔺علیزاده شبکه سعودی رو منهدم میکنه، 😐 اصلاح طلبا دردشون میاد! 🔺 انصارالله کشتی عربستان و میزنه، 😐 اینا دردشون میاد... 🔥 خوب وطن فروشید دیگه!! 🌐 @partoweshraq
🕠 📚 ؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🔗 قسمت دویست و سی و چهارم 🚪🛋 از اینهمه خودخواهی همسرش، اعصابم به هم ریخت و باز روی مبل نشستم که حبیبه خانم با حالتی عصبی، عقده‌اش را پیش من خالی کرد: 👤ذلیل مرده خیلی آتیش می‌سوزونه! پول نداره، ولی یه زبون داره مثل مار افعی که همش نیش می‌زنه! همین دیروز به دخترم گفته یا بابات خونه رو بده، یا صبر کن هر وقت پول داشتم یه جایی رو اجاره کنم!... که او هم گریه‌اش گرفت و ناله زد: ✋ ولی می‌ترسم! می‌ترسم یه وقت این پیرزنه بمیره و یه سال دیگه دختر عقد کرده‌ام تو خونه بمونه! به خدا دستم زیر ساطوره، وگرنه اینجور التماست نمی‌کردم... و دیگر نتوانست ادامه دهد که صدایش به هق هق گریه بلند شد. 🏻 دخترش به دلداری‌اش آمد و دست پشت کمرش گذاشت تا آرام بگیرد و همین صحنه سرشار از احساس، خاطره مادرم را برایم زنده کرد که شبنم اشک پای چشمانم نَم زد. 👁 نگاهم دور خانه می‌چرخید و نمی‌دانستم چه کنم، نه می‌توانستم بپذیرم خانه‌ای را که با این همه هزینه و زحمت چیده بودم، به این سرعت تخلیه کنم و نه دلم می‌آمد دل این مادر و دختر را بشکنم که حالا با این هم آغوشی پُر مهر و محبت، مرا به یاد گریه‌های گاه و بیگاهم در آغوش مادرم انداخته و پای دلم را بیشتر می‌لرزاندند. 👤. حبیبه خانم با هر دو دستش، اشک‌هایش را پاک کرد و لابد نمی‌دانست من از اهل سنت هستم که با لحنی عاشقانه به پای احساسم افتاد: - دخترم! قربونت برم! فدات بشم! امروز تولد امام جواد (علیه‌السلام)! میگن امام جواد (علیه‌السلام) گره‌های مالی رو باز می‌کنه! تو رو به جان جواد الائمه (علیه‌السلام) در حق این دختر من خواهری کن! 🏻هرچند به این توسلات شیعیانه چندان اعتقادی نداشتم و در مصیبت مرگ مادرم، سوزِ تازیانه همین توسل‌ها را چشیده بودم، ولی نفهمیدم در منتهای قلبم چه حس غریبی به لرزه افتاد که بی‌اختیار لب گشودم و بی‌پروا رخصت دادم: - باشه حاج خانم! من با شوهرم صحبت می‌کنم. ان‌شاء‌الله که راضی میشه... و هنوز حرفم به آخر نرسیده بود که صورتش از شادی درخشید. 🛋 از روی مبل بلند شد، کنار پایم روی زمین نشست و با حالتی ناباورانه سؤال کرد: ⁉ یعنی من خیالم راحت باشه؟!!! 💓 در دلم نیت کردم به هر زبانی که شده، مجید را راضی کنم که دستش را گرفتم و با مهربانی پاسخ دادم: 🏻 ان‌شاء‌الله که همسرم رضایت میده! 👁 و دختر جوان که حالا نگرانی چشمانش به شادی نشسته بود، با صدایی پُر شور و شعف توضیح داد: ✋ خانم! ما قراره برای جمعه دوم خرداد جشن بگیریم! اگه شما لطف کنید دو سه روز زودتر خونه رو به ما بدید، خیلی ممنون میشم. چون باید جهیزیه بچینیم، چند روزی وقت می‌خوایم. 💓 از شادی نوعروسانه‌ای که در چشمانش به درخشش افتاده بود، دل من هم شاد شد و به یاد روزهای عروسی خودم، با لبخندی شیرین جوابش را دادم: 🏻باشه عزیزم! ما ان شاء‌الله تا دوشنبه خونه رو تخلیه می‌کنیم که شما تا پنجشنبه خونه رو آماده کنید! 👤صورتش که تا لحظاتی پیش در دریایی از ناامیدی و غم موج می‌زد، حالا به ساحل آرامش و شادی رسیده و دیگر روی پایش بند نمی‌شد که حبیبه خانم با نگرانی رو به من کرد: - امروز شنبه اس، تا دوشنبه هفته دیگه فرصت می‌کنید یه جایی رو پیدا کنید؟ 🏻و نمی‌دانم به چه بهانه‌ای، ولی دل من آنچنان به پشتیبانی پروردگارم گرم شده بود که با امیدواری پاسخ دادم: ☝خدا بزرگه حاج خانم! ان شاء‌الله ما این خونه رو دوشنبه تحویل شما میدیم! 👤 و نگران موضوع دیگری هم بود که باز زیر گوشم زمزمه کرد: - حاجی گفته که فسخ قرارداد جریمه داره، ولی به خدا ما دستمون تنگه! هر چی داشتیم برای جهیزیه این دختر دادیم! تو رو خدا شوهرت رو راضی کن که از حاجی جریمه نگیره! 🏻 و من بابت کاری که برای خدا می‌کردم، دیگر جریمه نمی‌خواستم که با لحنی شیرین خیالش را راحت کردم: ⁉ این چه حرفیه حاج خانم؟ ما داریم دوستانه با هم یه توافقی می‌کنیم. خیالتون راحت باشه! 💓 و خدا می‌داند که از انجام این کار خیر، دل من بیش از قلب شکسته این مادر و دختر شاد شده بود که حبیبه خانم هر دو دستش را بالا بُرد و از تهِ دلش برایم دعا کرد: ✋ ان شاء‌الله هر چی از خدا می‌خوای، بهت بده! ان شاء‌الله به حق همین امام جواد (علیه‌السلام) عاقبتت رو ختم به خیر کنه! 🚪 و تا وقتی از در بیرون می‌رفت، همچنان برایم دعا می‌کرد و دل من چقدر به دعاهای صاف و ساده‌اش شاد شد که همه را به نیت سلامتی دخترم به خدا سپردم و به انتظار آمدن مجید، مدام آیت‌الکرسی می‌خواندم تا دلش راضی شود. 🚨🔰 لینک برای دوستانی که تازه وارد کانال شدند: 🔗 eitaa.com/partoweshraq/8 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 برای خواندن داستان های دنباله دار، به ما بپیوندید... ▶🆔: @partoweshraq
🕕 💠🌷💠 #سـیـره_شـہـداء 💰 هميشه برای نیازمندان دست به خير داشت. برای هيئت‌ها هم همینطور. 🏴 می گفت مجلس امام حسين(علیه السلام) باید پر رونق باشه. بايد اين بچه ها كه هيئت میاند خاطره خوشی داشته باشند. 🌷شهید مدافع حرم، محمد هادے ذوالفقاری 🌐 @partoweshraq
⚜ #نکات_ناب_استاد_انصاریان 💚 محبت به امام حسین(ع) آنچنان ارزشمند است که اگر خداوند بخواهد بنده ای را سعادتمند کند، محبت به آن حضرت را در دلش قرار می دهد. 📗برگرفته از کتاب آیین اشک و عزا در سوگ سیدالشهدا(ع) 🌐 @partoweshraq #حـلقـہ_عشـاق
🌹 (ع) 🌷 ای وای، دوباره تو سر آوردی که ▪گفتیم، نیاور آخر آوردی که ▪ای مَردَک نیزه دار، اینقدر، نرقص 🌷 باز اشک رباب را در آوردی که 🖋 رضا قاسمی 🌐 @partoweshraq
🌹 (علیه السلام) و (علیه السلام) 🌴 حضرت ابراهیم (علیه السلام) در حالی که سوار بر اسبی بود، از سرزمین کربلا گذشت. ❣اسب لغزید و حضرت ابراهیم (علیه السلام) بر زمین افتاد و سرش شکافته و خون جاری شد. 💚 حضرت ابراهیم (علیه السلام) شروع به آمرزش خواهی کرد و عرضه داشت پروردگارا، چه خطایی از من سر زد؟ ⚜ جبرئیل به حضورش آمد و فرمود: 🔅خطایی از تو سر نزده است، ولی اینجا نوه خاتم پیامبران و پسر خاتم اوصیا کشته خواهد شد و خون تو برای هماهنگی با خون او در اینجا فرو ریخت. 💚 حضرت ابراهیم (علیه السلام) پرسید ای جبرئیل، قاتل او کیست؟ 🔅گفت: آن کس که نفرین شده همه ساکنان آسمان ها و زمین ها است. 🔅قلم سرنوشت بدون کسب اجازه از پیشگاه خداوند بر نوشتن لعن او بر لوح پیشی گرفت. 🔅خداوند به قلم وحی فرمود که به سبب این لعن و نفرین، سزاوار ستایش شدی. 💚 حضرت ابراهیم (علیه السلام) دست های خود را بلند و یزید را فراوان لعنت کرد و اسب او به صورت گویا، آمین گفت. 📚 منبع: بحارالأنوار، جلد ۴۴، صفحه ۲۴۴. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7