eitaa logo
پرتو اشراق
818 دنبال‌کننده
28هزار عکس
17هزار ویدیو
72 فایل
🔮 کانال جامع با مطالب متنوع 🏮شاید جواب سئوال شما اینجا باشد! 📮ارتباط با مدیر: @omidsafaei 📲 کپی برداری مطالب جهت نشر معارف اهل بیت(ع) موجب خوشحالی است! 🔰 کانال سروش پلاس: 🆔 sapp.ir/partoweshraq
مشاهده در ایتا
دانلود
پرتو اشراق
🌹 درسی از « » 📚 حدیث داریم با کسی رفت و آمد کن که وقتی حرف می‌زند علمت زیاد شود. 🔅«یُذَکِّرُکُمُ‏ اللَّهَ‏ رُؤْیَتُهُ وَ یَزِیدُ فِی عِلْمِکُم» 📚 کافی/ج ۱/ص ۳۹. 👁 نگاهش می‌کنی یاد خدا بیافتی، حرف می‌زنی یک چیزی به علمت ا‏ضافه شود. ⛔ بحث‌های بی‌فایده! عروسی‌اش در کربلا بوده یا نبوده؟ ❌چه کار به عروسی‌اش دارید؟ بالاخره نوجوان که بود. 🌷از نظر رشد سیاسی‌ به اینجا رسید که وقتی از پسر برادرش - حضرت قاسم(ع) سیزده ساله بود، پسر امام حسن مجتبی(ع) بود - گفت: ❓قاسم! مرگ برای تو چگونه است؟ 🍯 فرمود: از عسل شیرین‌ تر است. 🌹 حجت الاسلام - درس هايی از قرآن - ۱ آبان ۱۳۹۳. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
🌷 اجازه گرفتن (ع) برای رفتن به میدان و چگونگی شهادت ایشان 🏴 از مصائب سنگینی که به اهل بیت رسید در روز عاشورا، شهادت حضرت قاسم (ع) بود. 📚 در کتاب منتخب تُرِیهی، که صاحب کتاب با عظمت مجمع البحرین است و بحار علامه مجلسی جلد چهل و پنج صفحه ی سی و چهار و ابوالفرج اصفهانی صاحب مقاتل الطالبین و ارشاد مفید صفحه ی صد و هفت و طَبَری و ابومخنف، لوط ابن یحیی، این گونه این شهادت را نقل کرده اند: ⚔ وقتی همه ی اصحاب شهید شدند و نوبت به فرزندان حضرت مجتبی رسید، قاسم به محضر حضرت حسین آمد، گفت: 🌷 عمو اجازه ی رفتن می خواهم. 🌹 حضرت فرمود: برادرزاده! تو نشانه و یادگار برادر منی، تو باش و به میدان نرو، که وجود تو دل تسلیِ من است. 💚 راستی این چه مقام با عظمتی است که در سن سیزده سالگی باعث آرامش دل عمو است؟ 🌷 وقتی دید عمو اجازه نمی دهد، به شدت غصه دار و اندوهگین و گریان روی زمین نشست. اصرار کرد، دید عمو اجازه نمی دهد. سر روی پای عمو گذاشت، یادش آمد پدرش بازو بندی به بازویش بست که در آن تَعویزی قرار دارد، که پدر وصیت کرده، هر گاه غصه دار و ناراحت شدی این بازوبند را باز کن و بخوان و معنی اش را بفهم و حتماً به آن عمل کن. 💔 قاسم به خودش گفت سال ها است که بر تو گذشته و چنین اندوه و غمی به تو هجوم نکرده، حالا باید بازو بند را باز کنی و ورقه ی در آن را بخوانی. 📜 وقتی باز کرد دید نوشته: فرزندم به تو سفارش می کنم هرگاه عمویت را در کربلا در محاصره ی دشمن دیدی، هرگز جنگ با دشمنان خدا و پیامبر خدا را رها مکن و از جانبازی در رکاب عمو امتناع نورز، اگر عمو اجازه ی رفتن نداد به او اصرار کن تا اجازه بگیری. 👣 قاسم بلند شد، نوشته را به حضرت حسین داد. 📜 امام وقتی خط برادر را دید، دست به گردن قاسم انداخت، او را در آغوش گرفت. 🌷🌹عمو و برادر زاده آن قدر گریه کردند که به حالت بی حال شدن روی زمین افتادند. ⛺ در هر صورت امام قاسم را به خیمه برد، عباس و عون و مادر قاسم را طلبید و در حضور آنان به زینب کبری فرمود: 🌹صندوق مخصوص مرا بیاور، قبای حضرت مجتبی را به او پوشاند، عمامه ی حضرت حسن را بر سرش گذاشت. 🌴 اهل بیت با دیدن این منظره گریه ی شدید کردند. 🌹امام وقتی آماده شدن او را دید، فریاد زد: پسرم! آیا با پای خودت به سوی مرگ می روی؟ 🌷 گفت: عمو! چگونه نروم در حالی که تو را میان این همه دشمن یکّه و تنها و غریب و بی یار می بینم؟ عمو جان! جانم فدای جانت. 🌷 امام گریبان لباس قاسم را چاک زد، عمامه را به دو طرف صورت قاسم آویخت و به این صورت او را به میدان فرستاد که هم از چشم زخم دور باشد و هم از حرار آفتاب. 👳🏻 حمید ابن مسلم خبرنگار واقعه ی کربلا می گوید: 🗡 دیدم نوجوانی به میدان آمد، پیراهن و لباسی کمی در برداشت و نَعلِینی عربی که بعد نَعلِین طرف چپ هم گسیخته بود، با دشمن جنگید، سی و پنج نفر را کشت، لشکر دیدند حریف او نمی شوند. 📚 کتاب هایی که نقل شد نوشته اند بدنش را سنگ باران کردند. 👤 عمر اَزُلی گفت: به خدا قسم به او حمله می کنم و خونش را می ریزم. 🗡🌷در گرما گرم جنگ با شمشیر فرق مبارک قاسم را شکافت. عمو را به یاری طلبید. 🌹امام مانند شاهبازی که به سرعت از بالا به پایین بیاید، به میدان تاخت. 🗡🌷 ولی وقتی رسید که دید عمر اَزُلی می خواهد سر از بدن قاسم جدا کند. 🗡حضرت شمشیرش را حواله ی او کرد. دست قاتل جدا شد، او قبیله اش را به یاری طلبید. 👥👤 قبیله به امام حمله کردند. ⚔ جنگ سختی در گرفت. بدن قاسم زیر سمّ اسبان خشمگین ماند. 🌹 وقتی آتش جنگ فرو نشست، امام بالای سر قاسم آمد دید پاشنه ی پا را برای جان کندن به زمین می سایید. 🌹 صدا زد: برادر زاده ام! به خدا قسم برای عمویت بسیار سخت است که او را به یاری بطلبی و نتواند جوابت را بدهد و نتواند تو را یاری کند و نتواند برای رفع مشکل تو کاری انجام دهد. 🌹🌷سپس سینه ی قاسم را به سینه گرفت، در حالی که به خاطر کوبیده شدن اعضایش زیر سمّ اسبان پایش به زمین کشیده می شد، او را به همان حال کنار کشته ی اکبر آورد و اهل بیت را به خاطر این مصیبت سنگین امر به صبر و استقامت کرد. 🖥 منبع : مرکز علمی تحقیقاتی دارالعرفان الشیعی. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
پرتو اشراق
🌌 شب هنگامی که نوجوان شجاع و خوش سیمای خاندان (علیه السلام) از عمویش امام حسین (علیه السلام) شنید که به اصحاب خویش بشارت می دهد که فردا تمامی شما شهید خواهید شد، در ذهن و اندیشه اش سوالاتی مطرح شد. 👣 از جای خویش برخاسته و از امام حسین (علیه السلام) پرسید: ✋🏻 ای عمو جان! آیا من هم در ردیف شهدا خواهم بود؟ 🌷 امام حسین (علیه السلام) فرمود: ❓«پسرم! مرگ را چگونه می بینی؟» 🌹قاسم بن حسن با کمال اخلاص و صفا پاسخ داد: ✋🏻« »؛ ▪️«مرگ در راه تو برای من شیرینتر از عسل می باشد». 👌🏻در این موقع سوال خویش را دوباره تکرار نمود: ❓آیا من هم در لیست شهدای خواهم بود؟ 🌷 امام (علیه السلام) پاسخ داد: ▪️«عمویت فدای تو! بلی. به خدا قسم تو را هم در ردیف یارانم خواهند کشت، حتی پسر شیرخواره ام، را نیز به شهادت می رسانند!!» ⛺ فرزند غیرتمند (علیه السلام) با شنیدن این سخن یکه ای خورده و سوی عمویش خیز برداشته و پرسید: ❓عموجان! آیا آن ها به خیمه گاه می رسند و بعد از تسلط به خیام و ساکنین آن، عبدالله شیرخوار را می کشند؟! 🌷 و (علیه السلام) کیفیت شهادت طفل شیرخواره را مفصل به قاسم شرح داد. (۱) ☀️ قاسم در روز عاشورا بعد از اصرار زیاد از عمویش اجازه نبرد گرفت. 📜 حمید بن مسلم از گزارشگران عمر سعد در توصیف ورود حضرت قاسم به صحنه نبرد چنین می گوید: ▪️از خیام حسین (علیه السلام) نوجوانی به سوی میدان بیرون آمد که چهره اش مانند قرص قمر می درخشید، شمشیری به دست داشت و پیراهن بلندی پوشیده بود و وارد جنگ گردید، وی در موقع نبرد چنین رجز می خواند: ▪️ان تنکرونی فانابن الحسن ▪️سبط النبی المصطفی الموتمن ▪️هذا حسین کالاسیر المرتهن ▪️بین اناس لا سقوا صوب المزن 🔰 ترجمه: ▪️اگر مرا نمی شناسید من پسر حسن سبط پیامبر برگزیده و امین خدا هستم. این حسین (علیه السلام) است که همچون اسیر گروگان شده در بین مردم قرار گرفته، خدا آن مردم را از باران رحمتش سیراب نسازد (۲). 🥀 و بالاخره (علیه السلام) یادگار شجاع حضرت مجتبی (علیه السلام) بعد از فداکاری ها و جانفشانی های مخلصانه در روز عاشورا به رسید. 📚 پی نوشت ها: ۱. مدینه المعاجز، ج ۴، ص ۲۱۴. ۲. عیان الشیعه، ج ۱، ص ۶۰۸. 📘 تربیت در سیره و سخن امام حسن مجتبی (علیه السلام)، عبدالکریم پاک نیا. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔 eitaa.com/partoweshraq ▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
پرتو اشراق
🦋 قاسم بن الحسن (علیه السلام) الگوی نوجوانان 🚩 واقعه قهرمانانی در خود پروراند که به استقبال دشوارترین آزمون ها رفتند. هر کس با هر سن و سالی اگر بخواهد اسوه و نمونه ای پیدا و زندگی خویش را از او الگو برداری نماید می تواند با نگاهی به قهرمانان کربلا الگوی مورد علاقه خویش را در یابد. هر چند ما بر این باوریم که سن و سال در کسی که می خواهد الگو قرار بگیرد مهم نیست؛ زیرا آن چه انسان را به سر منزل مقصود می رساند سجایای اخلاقی و فضایل معنوی است. 🌹 بنابراین اگر بخواهیم به اقتضای سن و سال نیز الگوهایی برای جامعه معرفی نماییم برای گروه سنی نوجوان فرزند برومند (علیه السلام) مثال زدنی است. 🍯 «او همان گوینده سخن معروف مرگ شیرین تر از عسل است». 🌹 قاسم در خانه نورانی و با صفای امام حسن مجتبی (علیه السلام) به دنیا آمد. 🕯️ سه ساله بود که پدر بزرگوارش به دست چکمه پوشان بنی امیه به شهادت رسید و عموی مظلومش (علیه السلام) سرپرستی فرزندان برادر را عهده دار گردید. 🌹 او در روز به سن بلوغ نرسیده بود، و تنها ۱۳ بهار زندگی را پشت سر گذاشته بود، اما کلمات حماسی او نشانگر بلوغ روحی و معنوی می باشد؛ چرا که او درس شجاعت، فداکاری، ظلم ستیزی را از عموی عزیزش فرا گرفت و توانست در عاشورا حق را از عموی عزیزش فرا گرفت و توانست در عاشورا حق را از باطل تشخیص و در پیکاری دلاورانه به شهادت رسد. ⚜️ درباره سخنان در شب عاشورا می نویسد: ✍🏻 «قاسم که در آن وقت، سیزده سال داشت و در گوشه مجلس ناظر صحنه بود پیش خود شک کرد که آیا این کشته شدن شامل من هم می شود یا نه؟ 💭 و با خود گفت: ممکن است چون من کودک هستم، جزو کشته شدگان نباشم. برای این که از شک و تردید در آید، رو کرد به امام (علیه السلام) و گفت: ✋🏻 عموجان! آیا من هم فردا جزو کشته شدگان خواهم بود؟ 🌷 امام (علیه السلام) فرمود: بله تو هم کشته خواهی شد. (۱) 📚 پی نوشت: ۱. حماسه حسینی، شهید مطهری، ج ۱، ص ۲۸۱. 📓 جلوه های عاشورا، بخش فرهنگی دفتر مرجع عالیقدر حضرت آیت الله العظمی فاضل لنکرانی (ره) 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
پرتو اشراق
🌟 شفای هفت مریض به طور همزمان! 🏴 مرحوم سلاحي مزبور - عليه الرحمه - در تقريبا بيست سال قبل كه مرض در شيراز شايع و كمتر خانه اي بود كه در آن مريض حصبه اي نباشد و تلفات هم زياد بود يك روز فرمود در منزل آقاي ، هفت نفر مبتلا به حصبه را خداوند به بركت حضرت سيدالشهداء عليه السلام شفا مرحمت فرمود و تفصيل آن را بيان كرد. 🤝 بعدا آقاي سرافراز را ملاقات كردم و قضيه واقعه را پرسش نمودم، ايشان مطابق آنچه مرحوم سلاحي فرموده بود بيان كرد. ✍🏻 سپس از ايشان خواستم كه آن واقعه را به خط خود نوشته تا در اينجا ثبت شود، اينك نوشته آقاي سرافراز: 🚪 تقريبا بيست سال قبل كه اغلب مردم مبتلا به مرض حصبه مي شدند در خانه حقير هفت نفر مبتلا به مرض حصبه در يك اطاق بودند، شب هشتم ماه محرم الحرام براي شركت در مجلس عزاداري، مريضها را در خانه به حال خود گذاشتم و ساعت پنج از شب گذشته با خاطري پريشان به مجلس تعزيه داري خودمان كه موسس آن مرحوم حاج ملا علي سيف - عليه الرحمه - بود رفتم. 🥁 موقع تعزيه داري، سينه زني، نوحه و مرثيه حضرت قاسم بن الحسن عليه السلام قرايت شد، پس از فراغت از تعزيه داري و اداي نماز صبح، با عجله به منزل مي رفتم و در قلب خود شفاي هفت مريض را بوسيله عزيز زهرا (س) از خدا مي خواستم. 🍪 وقتي به منزل رسيدم ديدم بچه ها اطراف منقل آتشي نشسته و مختصر ناني كه از روز قبل و شب باقيمانده است، روي آتش گرم مي كنند و با اشتهاي كامل مشغول خوردن آن نانها هستند. 👁️ از ديدن اين منظره عصباني شدم، زيرا خوردن نان آن هم ناني كه از روز و شب گذشته باقيمانده براي مبتلا به مرض حصبه مضر است. 🧕🏻 دختر بزرگم كه حالت عصبانيت مرا ديد گفت ماها خوب شده ايم و از خواب برخاستيم و گرسنه ايم نان و چاي مي خوريم. 🧔🏻‍♂ گفتم خوردن نان براي مرض حصبه خوب نيست... 🧕🏻 گفت پدر! بنشين تا من خواب خودم را تعريف كنم و ما همه خوب شده ايم! 🧔🏻‍♂ گفتم خوابت را بگو... 🧕🏻 گفت: در خواب ديدم اطاق، روشني زيادي دارد و مردي آمد در اطاق ما و فرش سياهي در اين قسمت از اطاق پهن كرد و پهلوي درب اطاق با ادب ايستاد، آن وقت پنج نفر با نهايت جلالت و بزرگواري وارد شدند كه يك نفر آنها زن مجلله اي بود، اول به طاقچه هاي اطاق و به كتيبه ها كه به ديوار زده بود و اسم چهارده معصوم، را روي آنها نوشته بود خوب با دقت نگاه كردند پس از آن اطراف آن فرش سياه نشسته و قرآنهاي كوچكي از بغل بيرون آورده و قدري خواندند پس از آن يك نفر از آنها شروع كرد به روضه حضرت قاسم عليه السلام به عربي خواندن و من از اسم حضرت قاسم كه مكرر مي گفتند فهميدم روضه حضرت قاسم مي خوانند و همه شديدا گريه اجابت فوري مي كردند و مخصوصا آن زن خيلي سوزناك گريه مي كرد، پس از آن در ظرفهاي كوچكي چيزي مثل قهوه همان مردي كه قبل ازهمه آمده بود آورد و جلو آنها گذارد!! 🧕🏻 من تعجب كردم كه اشخاص با اين جلالت چرا پاهاشان برهنه است، جلو رفتم و گفتم شما را به خدا كداميك از شما عليه السلام هستيد؟ 🌷يكي از آنها جواب داد و فرمود منم! خيلي با مهابت بود! 🧕🏻 گفتم شما را به خدا چرا پاهاي شما برهنه است؟ 🏴 پس با حالت گريه فرمود: ما اين ايام عزاداريم و پاي ما برهنه است، فقط پاي آن زن در همان لباس پوشيده بود. 🧕🏻 گفتم: ما بچه ها همه مريضيم مادر ما هم مريض است، خاله ما مريض است... 🌷 آن وقت حضرت علي عليه السلام از جاي خود برخاست و دست مبارك بر سر و صورت يك يك ما كشيدند و نشستند و فرمودند خوب شديد... مگر مادرم... 🧕🏻 گفتم مادرم هم مريض است... 🌷 فرمودند مادرت بايد برود... 🧕🏻از شنيدن اين حرف گريه كردم و التماس نمودم پس در اثر عجز و لابه من، برخاستند دستي هم روي لحاف مادرم كشيدند آن وقت خواستند از اطاق بيرون روند رو به من كرده فرمودند بر شماباد نماز كه تا شخص مژه چشمش به هم مي خورد بايد نماز بخواند. 🌳 تا درب كوچه، عقب آنها رفتم ديدم مركبهاي سواري كه براي آنان آورده اند روپوشهاي سياه دارد... 🧕🏻 آنها رفتند و من برگشتم در اين وقت از خواب بيدار شدم صداي اذان صبح را شنيدم دست به دست خودم و برادرانم و خاله ام و مادرم گذاشتم، ديدم هيچكدام تب نداريم، همه برخاستيم و نماز صبح را خوانديم، چون احساس گرسنگي زياد در خود مي كرديم لذا چاي درست كرده با ناني كه بود مشغول خوردن شديم تا شما بياييد و تهيه صبحانه كنيد و بالجمله تمام هفت نفر سالم و احتياجي به دكتر و دوا پيدا نكردند. 📗 منبع. کتاب داستانهای شگفت، شهید آیت الله عبدالحسین دستغیب 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
🌷 ⛔ پس از اینکه مانع حضور وی در جبهه شدند گفت؛ ☝🏻«به آقای خامنه‌ای بگویید اگر من ۱۲ ساله اجازه حضور در جبهه ندارم، پس از شما خواهش می كنم كه دستور بدهید بعد از این روضه (ع) خوانده نشود!!» ✍🏻 حرف‌های مرحمت رئیس‌ جمهور را تحت تأثیر قرار داد و ایشان دست خطی با این مضمون می‌نویسد که «مرحمت عزیز می‌تواند بدون محدودیت به منطقه اعزام شود» یعنی مجوزی بسیار معتبر که نوجوانی با این قد و قواره ولی شجاع و نترس از رئیس‌جمهور می‌گیرد، جای هیچ حرفی و حدیثی را باقی نمی‌گذارد.   📙 برگرفته از کتاب شیرین تر از عسل، اثر گروه شهید هادی 🌷 ‏ 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 splus.ir/partoweshraq
پرتو اشراق
🌹قـاسم فـرزند (ع) بـه سـال ۴۷ ه‍. ق در مـديـنـه مـنـوره ديـده بـه جـهـان گـشـود.(۱) مـادرش ام ولدى (۲) به نام «نفيله» (۳) يا «رمـله» (۴) يـا «نـجـمـه» بـود. در دوسالگى پدر بزرگوارش را از دست داد؛ (۵) و تـا هـنگـام شـهـادت در دامـان پر مهر و عطوفت عموى گرامى خود، (ع)، پرورش يافت؛ و در واقعه كربلا به اتفاق مادر و ديگر برادران و خواهران خود حضور داشت. 🌌 بـه نـقـلى در شـب ، آنـگاه كه امام حسين(ع) خطبه خواند و به ياران خود فرمود: ▪️«فردا من و شما همه كشته خواهيم شد»... 🌹 وى پنداشت اين افتخار از آنِ مردان و بزرگسالان است و شامل نوجوانان نمى شود. از اين رو پرسيد: ❓آيا من هم فردا كشته خواهم شد؟ 🌷 امام (ع) بـا مـهـربـانـى پـرسـيـد: ▪️فـرزنـدم ، مرگ در نزد تو چگونه است؟ 🌹 عرض ‍ كرد: «اَحلى من العسل»؛ شيرين تر از عسل. 🌷 حـضـرت فـرمـود: آرى بـه خـدا سـوگـنـد، عـمـو به فدايت، تو از آنان هستى كه پس از گرفتار شدن به بلايى سخت كشته خواهى شد. (۶) 🦋 در روز عاشورا هنگامى كه نوبت مبارزه به قاسم رسيد، براى كسب اجازه خدمت امام حسين (ع) آمـد. 💞 حـضـرت او را در آغـوش گـرفـت و هـر دو آن قـدر گـريـسـتـنـد تـا بـى حال شدند. باز قاسم اجازه خواست و امام حسين (ع) امتناع فرمود. قاسم دست و پاى امام را بـوسـه مى زد و بر خواسته اش پاى مى فشرد. ولى امام (ع) اجازه نمى داد تا سرانجام مـوفـق بـه دريـافت اجازه گرديد. وى در حالى كه اشك هايش بر گونه سرازير بود و مـادرش بـر در خـيـمـه ايـسـتاده او را نظاره مى كرد، وارد ميدان كارزار شد و اين رجز را مى خواند: ▪️اِنْ تَنْكُرونى فَاءَنَا فَرْعُ الْحَسَنْ ▪️سِبْطُ النَبىُّ المُصْطَفى وَالمؤ تَمَنْ ▪️هذا حُسينٌ كَالاَسيرِ اَلْمُرتَهَنْ ▪️بين اءناسٍ لا سَقَوا صُوْبُ المَزَنْ ▪️اگر مرا نمى شناسيد، من فرزند امام حسن نوه پيامبر برگزيده و امينم ▪️اين حسين همانند اسير و گروگان، گرفتار مردمى است كه باران رحمت بر آنها نبارد. ⚔ سـرانـجـام پـس از كـشـتـن سـى و پـنـج تـن بـه درجـه شـهـادت نايل آمد. (۷) 📚 ولى طـبـرى و ابـوالفـرج اصـفـهـانـى كـيـفـيـت شـهـادت را بـه نقل از حميد بن مسلم چنين آورده اند: 🌕 نـوجـوانـى بـه سوى ما آمد كه چهره اش همانند پاره ماه مى درخشيد، شمشيرى به دست و پـيراهن و إِزارى [شلوار] بر تن و دو نعلين به پا داشت، كه بند يكى از نعلين هاى وى پاره شد، فراموش نمى كنم كه بند چپ بود. 👤عـمرو بن سعيد ازدى به من گفت: به خدا به او حمله مى كنم! 🗣 گفتم: پناه بر خدا! از اين كـار چـه مـى خـواهـى، انبوه لشكرى كه دور او را گرفته اند كارش را تمام خواهند كرد. 🗡 گفت به خدا بر او حمله خواهم كرد؛ او حمله كرد و با شمشير بر سر قاسم زد. قاسم بر روى افتاد و فرياد برآورد «عموجان». 🗡 بـه خـدا سـوگـنـد حـسـيـن چـون عـقـاب از جـا جـسـت و هـمـانـنـد شـيـر خـشـمـگـيـن بـر قـاتل قاسم حمله ور گرديد و ضربتى سخت بر وى فرود آورد. او دست خود را سپر كرد ولى آن ضـربـت دسـتـش را از آرنـج قطع كرد. قاتل بانگى برآورد و از آنجا دور گشت. 🏇🏇 تـنى چند از لشكريان عمرسعد حمله آوردند تا عمرو را از دست حسين (ع) نجات دهند؛ ولى ايـن تـلاش آنـهـا بـه جـايى نرسيد و قاسم در هنگام يورش سواران عمرسعد در زير سمّ اسبان جان سپرد».‌ (۸) 🌪پـس از چـنـدى كه گرد غبار ميدان نبرد فرو نشست، امام حسين (ع) را ديديم كه بر بالين آن جـوان ايـسـتـاده و او پـاشـنـه هـاى پـاى خـود را بـر زمين مى سايد، امام حسين (ع) در آن حال مى گفت: ▪️«قومى كه تو را كشتند از رحمت خدا به دورند و در روز رستاخيز جد تو از جمله دشمنان آنان خواهد بود». 🌷 سـپـس فـرمـود: ▪️«سوگند به خدا براى عموى تو بسيار دشوار است كه او را بخوانى و نـتوانـد بـه تـو پـاسخ دهـد، يـا بـه تـو پـاسـخ گـويـد امـا بـه حال تو سودى نبخشد، در يك چنين روزى كه دشمنان او بسيار و ياران او اندك باشند». 🥀حميد بن مسلم گويد: آن گاه او را برداشت، دو پاى پسر را ديدم كه روى زمين مى كشيد، و حسين(ع) سينه به سينه وى نهاده بود. 💭 با ـود گفتم «او را كجا مى برد؟» ⛺️ وى را برد و در كنار پسرش على اكبر(ع) و ديگر شهيدان قرار داد. 🌹 از اسم آن نوجوان پرسش كردم؟ 👥 گفتند وى (ع) است. (۹) ۱. وسيلة الدارين، ص ۲۵۳. ۲. مقاتل الطالبيين، ص ۸۷، دارالمعرفه. ۳. حياة الامام الحسن (ع)، ج ۲، ص ۴۶۰. ۴. ابصارالعين، ص ۷۲. ۵. وسيلة الدارين، ص ۲۵۳. ۶ . مدينة المعاجز، ج ۴، ص ۲۱۴ و ۲۱۵؛ نفس المهموم، ص ۲۰۸. ۷. مقتل الحسين (ع)، خوارزمى ، ج ۲، ص ۲۷، مكتبة المفيد؛ ولى در مناقب ج ۴، ص ۱۱۵، امالى ص ۱۳۸، مجلس ۳۰، فرسان الهيجاء، ج ۲، ص ۲۸، مدينة المعاجز، ج ۳، ص ۳۷۰. ۸. ناسخ ، ج ۲، ص ‍ ۳۲۸. ۹. تـاريـخ طـبـرى ، ج ۵، ص ۴۴۷، دارالمـعـارف، مقاتل الطالبيين، ص ۸۸، دارالمعرفه.