8.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آموزش#نون_پیاز😋😍🍞
موادلازم:👇
🌸يك عدد پياز قرمز
👈٢ عدد پياز طلايي ( زرد )
🌸يك چهارم پيمانه روغن زيتون
👈يك و نيم پيمانه آب ( ٣٥٠ ميل)
🌸١ ق غ نمك
👈٢٠٠ گرم آرد ( معادل يك پيمانه + دو سوم پيمانه)
🌸يك سوم پيمانه پنير پارمسان ( وگن) معادل ٤٠ گرم
👈٢ ق غ آرد ذرت
🧑🍳آشپزباشی🧑🍳
@parvaanehaayevesaal
🍕🍩🍔🧁
20.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ تبیین برخی جنایات رضاخان با زبان طنز با ذکر مستندات
📖خاطرات مش دولّا
✈️ این قسمت: جیمبو سرباز نمونه
🏷 #دهه_فجر #پهلوی #رضاخان
تولید از ما، نشر با شما
@parvaanehaayevesaal
حجت الاسلام مير احمدرضا حاجتی - نقل بشاراتی توسط حجت الاسلام حاجتی.mp3
4.27M
✨ بشارت هشتم:
بشارت رخ دادن ظهور در زمان رهبری آیتالله خامنه ای توسط تعدادی از علما و عرفا از زبان حجت الاسلام مير احمدرضا حاجتی، امام جمعه موقت اهواز
🗓 بیان شده در فاصله زمانی بین سال های ۱۳۷۹ تا ۱۳۸۲ در جمعی از امت حزب الله در تهران
(در پست های قبلی چنین بشارتی را از عارف بزرگ مرحوم سید علی قاضی(ره) هم ذکر کرده بودیم)
🌱 مبشرات بزرگان در مورد نزدیکی ظهور
🏷 #امام_زمان_عجّل_الله_فرجه #بشارتهای_ظهور #ظهور
@parvaanehaayevesaal
8.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 ⛔️ 🇺🇸 صبح امروز صادر شد:
دستور صریح مقام معظم رهبری در مورد ممنوعیت مذاکره با آمریکا و تبیین دلایل منطقی آن.
💡 مذاکره با آمریکا هیچ تاثیری در رفع مشکلات کشور ندارد. ... از مذاکره با آمریکا هیچ مشکلی حل نمیشود.
دلیل؟ تجربه.
ما در دهه ۹۰ نشستیم با آمریکا مذاکره کردیم حدود دو سال یک معاهدهای هم تشکیل شد. ... دولت ما نشست مذاکره کرد. رفتند، آمدند، نشستند، برخاستند، مذاکره کردند، گفتگو کردند، خندیدند، دست دادند، رفاقت کردند، همه کار کردند، یک معاهدهای تشکیل شد. در این معاهده طرف ایرانی خیلی هم سخاوت به خرج داد، خیلی امتیاز داد به طرف مقابل. اما همان معاهده را آمریکاییها عمل نکردند. ...
با یک چنین دولتی مذاکره نباید کرد، مذاکره کردن عاقلانه نیست، هوشمندانه نیست، شرافتمندانه نیست.
🗓 ۱۴۰۳/۱۱/۱۹
🏷 #مقام_معظم_رهبری #ممنوعیت_مذاکره_با_آمریکا #مذاکره_با_آمریکا_شرافتمندانه_نیست
@parvaanehaayevesaal
پروانه های وصال
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_سیصد_هشتم 🎬: خیلی زود فرمان فرعون صادر شد و به تمام مأموران و ق
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_سیصد_نهم🎬:
فرعون رو به کاهن با حالت تمسخر گفت: عجب فکر بکری کردید کاهن! و بعد دستش را محکم روی دسته ی تخت زد و با صدای بلند فریاد کشید: فکر می کنی این نقشه فقط به ذهن تو رسیده؟! این حرفی ست که به ذهن هر کودکی در مصر هم می آید، آیا تو در جامعه ی مصر زندگی نکرده اید؟! آیا تازه وارد مصر شدی و از وضعیت بنی اسرائیل خبری نداری؟! پیشنهاد می کنم به تک تک خانه های بنی اسرائیل سر بزنید و خواهی دید در هر خانواده حداقل یک موسی و یک عمران وجود دارد، آیا نمی دانی که بنی اسرائیل سالهاست می دانند که نام منجیشان موسی بن عمران است و برای اینکه منجی از خاندان آنها باشد تمام خانواده ها به امید اینکه این سعادت نصیبشان بشود در خانواده هاشان موسی و عمران دارند و اگر افردای که به این نام ها هستند قیام کنند، لشکری عظیم خواهند بود، برو کاهن...برو به کار خود برس و در این امور دخالت نکن.
کاهن که به واقعیت حرفهای فرعون واقف بود، همانطور که تعظیم می کرد از او عذرخواهی نمود و از قصر بیرون رفت و براستی که مصر پر بود از مردان و کودکانی به اسم موسی و عمران...
خبر امان دادن به زنان باردار و نوزادان پسر در بنی اسرائیل دهان به دهان و گوش به گوش در شهرهای مصر چرخید و زنان بنی اسرائیل خوشحال از اینکه لااقل امسال پسرانشان از کشته شدن در امان هستند، این خبر را به یکدیگر می رسانند و سرانجام این خبر مسرت بخش به یوکابد همسر عمران که ماه آخر بارداری اش را میگذراند و تا به حال بر نوزاد متولد نشده اش عزاداری کرده بود چون می دانست اگر به دنیا بیاید کشته میشود، رسید.
یوکابد با شنیدن این خبر از خوشحالی، هیجانی شدید بر بدنش افتاد و درست در همان روزی که اعلام شد نوزادان پسر بنی اسرائیل جانشان در امان است، درد زایمان به سراغش آمد.
یوکابد، که برخلاف بعضی از زنان بنی اسراییل که به انحراف رفته بودند و عفت و حیای خود را با کیسه ای زر به مصریان فروخته بودند، زنی پاکدامن بود، زنی که اجازه نداده بود هوای نفس و دنیا طلبی بر او اثر گذارد و زمانی که بی عفتی در بنی اسرائیل مرسوم بود، او خود را حفظ کرده بود و در جاده ی حیا و عفاف قدم میزد، اینک آهنگ تولد نوزادش به گوشش می رسید، نوزادی که در تقدیرش نوشته شده بود زنده بماند و در زمان مقرر به فریاد بنی اسراییل برسد.
درد هر لحظه شدیدتر می شد، حالا دیگر قابله ی مصری در پشت در منتظر تولد نوزادش نبود، پس یوکابد با خیال راحت دردها را تحمل می کرد و چند تن از زنان قوم و خویش یوکابد در کنارش بودند تا در زایمان طفلش کمکش کنند و درست بعد از شبی سخت و دردهایی جانکاه، درست زمانی که اشعه های خورشید بر تن بی جان زمین جان میداد، صدای گریه ی نوزاد در خانه ی عمران و یوکابد پیچید و قابله ی بنی اسرائیلی خبر داد که نوزاد، پسر است.
عمران که مردی مومن و خدا ترس بود و البته مثل مردان دیگر بنی اسرائیل به کارهای غلامی مشغول نبود و بیشتر کار فرهنگی می کرد، از داشتن این نعمت سر به سجده گذاشت و بعد همانطور که اشک چشمانش صورتش را می شست گفت: نام کودکم را «هارون» می گذارم و امیدوارم عمرش را در راه خداوند یکتا صرف نماید او بی خبر بود که هارون هم پیامبری از پیامبران خداست و یار و مدد کار منجی وعده داده شده خواهد بود.
ادامه دارد...
#طاهره_سادات_حسینی
🌕✨🌕✨🌕✨🌕
پروانه های وصال
سامری در فیسبوک #قسمت_بیست_هفتم 🎬: روزها در پی هم می آمد و میگذشت و روزگار، روی دیگرش را به احمد ه
سامری در فیسبوک
#قسمت_بیست_هشتم 🎬:
مرد از زیر عینک گرد خود، نگاهی به همبوشی کرد و ادامه داد: تو باید گام به گام و طبق برنامه ای که ما برایت چیده ایم پیش بروی و از سر احساسات و بی اطلاعی هیچ حرکتی نکنی، ما سالهاست که روی مردم دنیا، علی الخصوص کسانی که در خاورمیانه زندگی می کنند، تحقیقات وسیعی داشته ایم، تحقیقاتی که به کنکاش در تاریخ و قرون و اعصار پیش از ما، پرداخته و به نتایج قابل توجهی رسیده ایم و سپس رویش را به مرد کناری اش کرد و گفت: آقای اریک شما ادامه بحث را بفرمایید، چون در این مورد تجربیاتتان بیشتر است.
آن مرد که هیکلی چهار شانه با کله ای که فقط شقیقه هایش مو داشت و ابروهایی که از شدت بوری انسان فکر می کرد ،ابرویی ندارد به همبوشی خیره شد وگفت: با تشکر از همکارم، بله ایشان کاملا درست می فرماید، ما طبق پژوهش هایی که انجام داده ایم به تمام اخلاق و عادات ملتها اشراف کامل داریم، البته در سالهای اخیر تصمیم مهمی گرفته ایم تا این تحقیقات را عملا امتحان و راستی آزمایی کنیم و می خواهیم از ملت های خاورمیانه نمونه های خونی دریافت کنیم تا به ژنتیک اصلی آنها نیز دست پیدا کنیم و با توجه به آزمایش ها، می توانیم با انجام کارهایی که به ذهن کمتر کسی میرسد، ژنتیک آنها را طبق خواست خودمان تغییر دهیم، اما هنوز این طرح در مرحله اولیه است و انقدر پیشرفت نکرده که برای مأموریت شما به این جنبه دل خوش کنیم.
ولی به شما می گویم، مردم کشورهای مسلمان، معمولا هیچ حرفی را بدون دیدن علائم و نشانه های اعجاز انگیز قبول نمی کنند که ما برای شما اعجازهایی در نظر گرفتیم، در مرحله دیگر، بعد از پذیرش، مردم به دنبال پیشینهٔ شما خواهند رفت و شما که در ابتدا می خواهید ادعای نیابت امام آخرین انها را نمایید ، حتما باید پیشینه ای دینی داشته باشید، پس لازم است به محض مراجعت به کشور خودتان، قبل از ابراز ادعایتان مدتی را در بزرگترین حوزه علمیه شیعیان که همان حوزه نجف است به کسب علم مشغول شوید و سعی کنید در کلاس درس علمایی شرکت کنید که در بین مردم خوشنام و مقدس هستند، این یک رمز مهم برای پیروزی توست.
در این هنگام مرد دیگری که همردیف با احمد همبوشی نشسته بود و تا آن زمان ساکت بود، لب به سخن گشود و گفت: و البته اگر در کارنامه شما تحمل یک مدت حبس هم ثبت شود بسیار بهتر خواهد بود چون با توسل به این مورد می شود از شما یک قهرمان هم ساخت.
با این حرف تمام سالن شروع به دست زدند نمودند و احمد همبوشی یا همان احمد الحسن خود را نه در زمین بلکه در آسمان و در حال پرواز در بین ابرها حس می کرد.
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
🎞🎞🎞🎞🎞🎞🎞
پروانه های وصال
سامری در فیسبوک #قسمت_بیست_هشتم 🎬: مرد از زیر عینک گرد خود، نگاهی به همبوشی کرد و ادامه داد: تو با
سامری در فیسبوک
#قسمت_بیست_نهم 🎬:
ابتدای سال ۱۹۹۹ میلادی بود، احمد همبوشی سابق و احمدالحسن حال، واردشهر نجف اشرف شد، سالها دوری از عراق گویی برایش درد آور نبود و دلش می خواست اگر اجازه داشت بر می گشت به همان جا که بود، اما حیف که مأمور بود و معذور و رفاه مالی اش در گرو خدمتی بود که انجام میداد.
احمدالحسن چمدان بزرگ و سنگین دستش را روی زمین می کشید و چرخ های چمدان شیاری نازک روی خاک ایجاد می کرد، نگاهی به اطراف کرد و زیر لب گفت: انگار اینجا بعد از گذشت چند سال هیچ تغییری نکرده، اه اه مردم اینجا فکر می کنند زندگی همین است که در این کشور بحران زده جاریست و نمی دانند زندگی واقعی چیست.
احمد کمی جلوتر رفت، بارش سنگین بود و می بایست زودتر جایی برای خود پیدا کند، اما فعلا تا جور شدن جا، می بایست به مسافرخانه ای، هتلی چیزی برود.
احمد سر خیابان اصلی ایستاد و منتظر ماشین بود، اما انگار تاکسی ها هم گم و گور شده بودند، پس به ناچار پسری که پشت گاری چوبی ایستاده بود را صدا زد و گفت: می توانی مرا به نزدیک ترین مسافرخانه برسانی؟!
چهرهٔ آفتاب سوخته پسرک با لبخندی از هم باز شد و گفت: البته که می توانم به شرطی که کرایه را الان بدهی.
احمد دست در جیبش کرد و اسکناسی بیرون اورد، برقی در چشمان پسر درخشید و فورا با گاری جلوی پای او ایستاد، اسکناس را در یک لحظه قاپید و گفت: بفرمایید سوار شوید.
احمد الحسن چمدان را روی گاری گذاشت و خودش هم در کنار ان قرار گرفت، گاری به حرکت درآمد و احمد الحسن که احساس یک تاجر ثروتمند را داشت گفت: حیف که حال و حوصله نداشتم وگرنه صبر می کردم تا ماشینی در خور پیدا کنم.
پسرک که صدایش از شدت هیجان می لرزید گفت: گاری که بهتر است، هم هوا می خورید و هم از نزدیک اطراف را می بینید، قول می دهم طوری گاری را حرکت دهم که کوچکترین ناراحتی برای شما پیش نیاید.
احمد سری تکان داد و گفت: باشد قبول، آیا هتلی سراغ داری که تر و تمیز باشد و اب و غذا هم محیا داشته باشد؟!
پسر مانند انسانی کارکشته گفت: بله ...هتل که نه اما مسافرخانه ای را می شناسم که خیلی زیباست و غذاهای خوشمزه ای هم دارد.
احمد الحسن طوری رفتار می کرد که اطرافیان او را تاجری خارج نشین می دیدندو اصلا فکر نمی کردند او روزگاری در همین شهر بوده و حتی وعدهٔ غذایی اش هم می دزدیده...
بالاخره به مسافرخانه مورد نظر رسیدند، جلوی در احمد الحسن از گاری پیاده شد، پسرک که خود را مدیون سخاوت او می دانست، چمدان بزرگ و سنگین روی گاری را با هزار زحمت پایین آورد و کنار در مسافرخانه گذاشت در همین هنگام دو زن از مسافرخانه بیرون آمدند، پوشیه هر دو بالا بود، یکی از زنها میانسال و دیگری دختری جوان و بسیار زیبا بود، احمد الحسن غرق زیبایی دخترک شده بود که با صدای پسر به خود آمد..
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
🎞🎞🎞🎞🎞🎞
پروانه های وصال
سامری در فیسبوک #قسمت_بیست_نهم 🎬: ابتدای سال ۱۹۹۹ میلادی بود، احمد همبوشی سابق و احمدالحسن حال، وار
سامری در فیسبوک
#قسمت_سی🎬:
احمد غرق دخترک زیبای پیش رویش بود که با صدای پسرک به خود آمد: اینجا مسافرخانه آقا سید مرتضی است و در همین حین خانم میان سال جلو آمد و گفت: چطوری عامر؟! باز برای ما مسافر آوردی؟!
پسرک لبخندی زد و گفت: این هم در عوض اون غذاهای خوشمزه ای که همیشه به من میدین!
احمد سعی کرد خودش را جوانی سر به زیر که از نگاه به نامحرم گریزان است، نشان دهد. بعد از کلی دید زدن سرش را پایین انداخت و گفت: سلام، این مسافرخانه از آن شماست؟!
زن نگاهی به احمد با کت و شلوار اتو کشیده اش کرد و گفت: بله، منزل خودتون هست، مسافرخانه توسط همسرم اداره میشه و گاهی روزها من و دخترم زینب هم برای آشپزی و کمک به اینجا می آییم و بعد با لحنی حاکی از تعجب گفت: من فکر کردم از عرب های کشورهای همسایه اید اما لهجه تان می گوید که شما از عراق عرب هستید!
احمد همبوشی که تازه متوجه شده بود این دختر زیبا که دل او را ربوده دختر این خانم هست، با حالتی دستپاچه گفت: نه! من هم هموطن شما هستم از بصره می آیم.
زن که انگار از دیدن یک همشهری ذوق زده شده بود گفت: چه خوب! ما هم از اهالی بصره هستیم، از منطقه ابوالخصیب اما دست روزگار ما را به اینجا کشانده، پس صبر کنید سفارشتان را به آقا سید مرتضی که از سادات ابوالخصیب هستند بکنم تا بهترین اتاق اینجا را در اختیار شما قرار دهد.
احمد الحسن که انگار در دلش عروسی برپا بود، لبخندی زد و گفت: شما لطف دارید، زن داخلش شد و احمد قبل از داخل شدن دوباره به دخترک نگاهی کرد و با لحنی که شیطنت از آن می بارید گفت: اول شما بفرمایید، خانم ها ارجحترند، دختر که تازه متوجه نگاه هیز احمد الحسن شده بود، پوشیه اش را پایین انداخت و بدون اینکه حرفی بزند یا به او تعارف کند وارد مسافرخانه شد.
احمد زیر لب گفت: از دختران متکبر خوشم می آید، تو از آن من خواهی شد چه خودت بخواهی و چه نخواهی و سپس وارد مسافرخانه شد.
آقا سید مرتضی طبق سفارش خانمش بهترین اتاقش را در اختیار احمد الحسن گذاشت و احمد همبوشی در کمتر از یک ساعت اینقدر آسمان ریسمان و راست و دروغ بهم بافت که توجه سید مرتضی را به خود جلب کرد و سید مرتضی فکر می کرد با جوانی مؤمن و متعهد که تشنهٔ علم و دانش است روبه رو شده است.
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
🎞🎞🎞🎞🎞
🌺فضیلت شماره 120🌺
پیامبر حضرت محمد (ص)می فرماید :
📌❤️ هرکس علی را دوست بدارد ،مانند برق جهنده و تندگذر از صراط عبور کند
📌❤️آگاه باشید که هرکس علی را دوست بدارد و ولایتش را بپذیرد ، خداوند دوری از آتش و جوار عبور بر صراط وامان از عذاب برایش صادر کند .
📌❤️آگاه باشید که هرکس علی را دوست بدارد ، بساط حساب رسی برای او باز نمی شود وبرای [اعمال] او میزانو ترازویی نصب نمی گردد
يَقُولُ النَّبِيُّ مُحَمَّدُ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ:
مَنْ يُحِبُّ عَلِيٌّ، يُعَبِّرُ الطَّرِيقُ مِثْلُ صَاعِقَةٍ
اِعْلَمْ أَنَّ مَنْ أَحُبَّ عَلِّي وَيُقَبِّلُ بِوَلَاَيَتِهِ، حَفِظَهُ اللهُ عَنِ النَّارِ وَعُبُورِ طَرِيقِ الْأَمَانٍ مِنَ الْعِقَابِ.
اِعْلَمْ أَنَّ مَنْ أَحُبَّ عَلِّي لَنْ يَفْتَحَ لَهُ الْحِسَابُ وَلَنْ يَتِمَّ تَحْدِيدُ مَوَازِينِ لَهُ.
📚 بحارلأنوار جلد 65 صفحه 124
🤲 الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّكِينَ بِوِلاَيَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْأَئِمَّةِ عَلَيْهِمُ السَّلاَمُ
🌺نشر حداکثری فضایل امیرالمومنین علیه السلام
@parvaanehaayevesaal
14031118_46644_128k.mp3
8.2M
❇️ صوت کامل بیانات مقام معظم رهبری در دیدار جمعی از فرماندهان نیروی هوایی و پدافند هوایی ارتش
🇮🇷 ⛔️ 🇺🇸 در این دیدار صادر شد:
دستور صریح مقام معظم رهبری در مورد ممنوعیت مذاکره با آمریکا و تبیین دلایل منطقی آن.
💡 مذاکره با آمریکا هیچ تاثیری در رفع مشکلات کشور ندارد. ... از مذاکره با آمریکا هیچ مشکلی حل نمیشود.
دلیل؟ تجربه.
ما در دهه ۹۰ نشستیم با آمریکا مذاکره کردیم حدود دو سال یک معاهدهای هم تشکیل شد. ... دولت ما نشست مذاکره کرد. رفتند، آمدند، نشستند، برخاستند، مذاکره کردند، گفتگو کردند، خندیدند، دست دادند، رفاقت کردند، همه کار کردند، یک معاهدهای تشکیل شد. در این معاهده طرف ایرانی خیلی هم سخاوت به خرج داد، خیلی امتیاز داد به طرف مقابل. اما همان معاهده را آمریکاییها عمل نکردند. ...
با یک چنین دولتی مذاکره نباید کرد، مذاکره کردن عاقلانه نیست، هوشمندانه نیست، شرافتمندانه نیست.
🗓 ۱۴۰۳/۱۱/۱۸
🏷 #مقام_معظم_رهبری #ممنوعیت_مذاکره_با_آمریکا #مذاکره_با_آمریکا_شرافتمندانه_نیست
@parvaanehaayevesaal