eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
271 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
🔰اَلسَّلاٰمُ عَلَیْکُمْ یٰا اَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ 💠 اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه جرمم آنجا که لنگر اندازد گردش از چرخ اخگر اندازد با چنین جرم خوش دلم که خدای کار محشر به حیدر اندازد یا علی گر به حشر قنبر تو کبر را سایه بر سر اندازد جای دارد که ابر رحمت تو سایه بر اهل محشر اندازد این نه وصف تو شد که می گویم در ز افلاک برتر اندازد قنبرت را همی سزد به خدای طرح افلاک دیگر اندازد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه ولیّ تنها، ولیّ تنها، ولیّ تنها، ولیّ تنها قدم زد آسمان روی زمین ما ولی تنها کسی که دستگیر انبیا بوده‌ست از آغاز کسی که با وجود او نبوده مرسلی تنها چه تصویر غم انگیزیست که بعد از رسول الله نشسته روبروی ذوالفقار خود یلی تنها شگفتا اسفلی بر منبر و دورش خلایق جمع دریغا گوشه مسجد نشسته افضلی تنها پیمبر گفت اگر دنیا به سویی رفت و او سویی همه باطل روند و اوست راه حق، بلی، تنها چه میگویی برادر جان علی تنهاست بی مردم درست این است که هستند مردم بی علی تنها @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه با آنهمه جلالت و عزّت كه زاده شد يا رب، مراسم شب دفنش، چه ساده شد طاها مگر كه بار دگر دفن شد به خاك بر خاك، چون كه صورت زهرا نهاده شد آن شهسوار وادى صبر و توان، على بى تاب شد، ز مركب طاقت پياده شد سرّ خدا به دست يَدُ اللّه شد نهان بر قبر او ز غيب، حجاب اوفتاده شد رسم است، بر قبور عزيزان، دهند آب بر قبر او، ز اشك على، آب داده شد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه ای اسم ‌تو‌ با اسمِ ‌خدا شانه به شانه ای ذات تو مانند خداوند یگانه تصویر خداوند شدی در رُخ انسان فرزند نزاییده شبیه تو‌ زمانه از گوشه این خاک‌ وَ تا آخرِ افلاک گشتیم‌ و ‌ندیدیم به‌ غیر از تو‌ نشانه در مسجد و ‌بتخانه سخن از تو‌ شنیدیم پیچیده شمیمت همه جا خانه به خانه هرجا که لبت باز شود بهر تکلم از شرم، شِکر آب شود دانه به دانه ما سر نگذاریم به آنجا که نباشی مقصود بُوَد زادگهت، کعبه بهانه وا مانده دهان فلک ‌از رزم‌ِ تو‌ در روز عاجز ملک از ثبتِ عبادات شبانه میخواست نگینش بشوی حضرت خاتم بنهاد از آن زیر قدم های تو ‌شانه فرمود نبی: ذکر علی هست عبادت جز اسم علی بر لبِ ما نیست ترانه من مات علی حُبِّ علی مات شهیدا آنقدر کشید عشق تو ‌در سینه زبانه @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه چه در هيبت، چه در غيرت، چه در عشق اولين هستي ميان بهترين اولاد آدم بهترين هستي جهان عمريست درمانده است در ترديد و شك، اما تو خود علم اليقين، عین اليقين، حق اليقين هستي من از فتح در خيبر به دستان تو فهميدم كه تو دست توانمند خدا در آستين هستي سر در چاه را باور كنم يا ذوالفقارت را؟ كه گاهي آنچنان هستي و گاهي اينچنين هستي بگو از استخوان در گلو، از خار در چشمت كه پر از خطبه هاي ناتمام آتشين هستي بگو چشم نبي روشن؛ بگو چشم حسودان كور، براي فاطمه تنها تو در عالم قرين هستی هلا اي عشق! اي معشوق!‌اي عاشق! هلا اي جان! تو رويايي ترين مضمون شاعر در زمين هستي از آن روزي كه چشمم باز شد در گوش من خواندند: كه «تو» تا لحظه ي آخر «اميرالمؤمنين» هستي @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه بتی که برده دل از من به طرّه‌ی دلبند نموده رشته‌ی جانم به تار مو پیوند به قصد طائر دل باز چشم فتّانش کمان کشیده ز ابرو ز مو فکنده کمند به جلوه خال عذارش عدیل شاه حبش ز فتنه چشم خمارش سلیل ترک خجند صفای روضه‌ی رضوان ز طلعت دلجو بقای چشمه‌ی حیوان ز لعل شکرخند تتار نافه‌ی مشکین ز طرّه‌ی پرچین بهار عاشق مسکین ز روی بی مانند به غمزه گفت کشی ناز من تا کی به عشوه گفت بری بار عشق من تا چند بگفتمش دل دیوانه جز سر زلفت به هیچ سلسله هرگز نمی شود پابند ز آب دیده‌ی من گشت مهربان آن ماه چو دید بر سر آتش نشسته ام چو سپند سرشک سرخ ز رخسار زرد من بزدود ز جام عیش و طرب بیخ غم ز دل برکند ز ماه چهره برافکند پرده از سر مهر که دل به دولت دیدار او بود خرسند به خنده تا لب می گون نهاد بر لب جام صفیر مرغ صراحی به گریه گشت بلند لبش ز ساغر صهبا به لون سوده عقیق تنش به نرمی دیبا به رنگ ساده پرند کشید یک دو سه پیمانه چون شراب کهن بساط عیش نوروز را ز نو افکند به مدح شاه ولایت سرود از سر شوق قصیده ای همه روشن چو رأی دانشمند علی که شمع شبستان عالم امکان به قصر شوکت او مشعلی بود آوند علی که از پی کسب کمال نور و ضیاء به خاک درگه او مهر و ماه سجده برند علی که در صف هیجا ز محور گردون به چشم مار کشد توتیا ز سم سمند علی که باد صبا از شمیم روضه‌ی او مشام عالمیان را ز بوی مشک آکند علی که در بر کان سخای او البرز بود چو مشت رمالی به دامن الوند علی که آدم و حوا نگشته خلق هنوز کشید صولت او دیو نفس را در بند علی که مقصد معبود عزّ و رفعت اوست ز هرچه آیه اشارت نموده بر سوگند علی که حصن ولایش مقام امن خداست در آن درآ که نیابی ز سیئات گزند علی که آینه‌ی حق نمای او گوید نزاده مادر ایّام شبه این فرزند علی که عین خدا خوانمش به مذهب عشق اگر چه بی خبرانم بُرند بند از بند علی که نعمت او در سماط اهل صفا به هر مقام بود دلنواز حاجتمند علی که مدحت او گشته تا شعار شکیب به جای شعر فشاند ز تنگ شکر قند @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه گفتم: این رسم وفا با من مهجور نبود گفت: این عشق تو با شکوه تو جور نبود گفتمش: کورشد این چشم و جمال تو ندید گفت: می‌دید اگر چشم دلت کور نبود گفتم: افتاده‌ام از خواب و خوراک از پی تو گفت: کس در طی این مرحله مجبور نبود گفتم: آواره‌ی صحرا شده‌ام در طلبت گفت: اینقدر ره منزل ما دور نبود گفتم: ای یار مرنجان دل ما را ز فراق گفت: قدر دل من، قلب تو رنجور نبود گفتمش: خانه‌ی دل منتظر مقدم توست گفت: هر بار که من آمده ام نور نبود گفتم: ای شاه، شب و روز دعا گوی توأم گفت: کی بنده دعا کرد که ماجور نبود گفتم: ای خسرو شیرین دهنان تلخ مگوی گفت: شعر تو بود، لحن من اینجور نبود @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه دوباره عرض‌ادب، عرض‌احترام از دور دوباره قسمت ما می‌شود سلام از دور "سلام حضرت سلطان، مرا نمی‌طلبی؟" ببین چقدر فرستاده‌ام پیام از دور منی که دست به سینه گذاشتم هرصبح سلام داده‌ام از روی پشت‌بام، از دور...! اویس نیستم، اما نسیم رحمت تو همیشه درد مرا داده التیام از دور نگاه نافذ تو آهوی خیال مرا به یک اشاره‌ی کوتاه کرده رام از دور به‌رغم فاصله، گلدسته‌های تو انداخت کبوتر دل تنگ مرا به دام از دور دلم هوایی دیدار توست از نزدیک... اگرچه لطف تو بوده‌ست مستدام از دور @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها کمتر کسی‌ست در غم من انجمن کند از من سخن بیاورد، از من سخن کند «دل‌های جمع را کند آشفته یاد من راضی نمی‌شوم که کسی یاد من کند» یاد آورم ز قاسم و عبّاس و اکبرم چشمم نظر چو بر گل و سرو و سمن کند غوغای کربلا، غم کوفه، حدیث شام جان بر لبم رسانَد و خون، قلب من کند ما را خرابه، جای شد و هیچ کس نگفت: باید که لاله جلوه به صحن چمن کند از بازگشتمان به مدینه کنایتی‌ست هر کاروانِ خسته که رو در وطن کند بار مرا اگر چه اجل بسته است و باز خوش روبه‌رو مرا به حسین و حسن کند شرمندۀ محبّت زینب شوم که آه! باید دوباره جامۀ ماتم به تن کند وقتی کفن برای من آماده می‌شود او باز گریه بر بدن بی‌کفن کند @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها نگاه آسیه‌ها محو درقداست اوست حیا، ادب‌شده‌ی مکتب نجابت اوست به شأن و رتبه‌ی او غبطه می‌خورد مریم دلیل این سخنم جایگاه عصمت اوست غریب‌تر ز حسن نام ام کلثوم است که خاک‌خوردن نامش نشان غربت اوست نوشته‌اند فلک غرق ذکر تسبیح است حسین گفتن با آه هم عبادت اوست لهوف مختصری از مصائب بانوست لهوف گریه‌کن روضه‌ی اسارت اوست فقط مقابل او نام شام را نبرید... اگرچه شام اسیر شکوه و هیبت اوست دوباره مرثیه‌ی قتل صبر می‌خواند از آن شلوغی گودال این غنیمت اوست شهیده‌ی غم گودال باید او را خواند حسین ذکر مدام دم شهادت اوست @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها چه خوب آموختی تحت لوای مادرت باشی تمام عمر زیر سایه ی تاج سرت باشی صدف باشی و بی اندازه فکر گوهرت باشی خودت میخواستی تحت الشعاع خواهرت باشی نوشتی در کتاب فاطمیون خط به خط زینب قدم برداشتی گفتی فقط زینب فقط زینب مدینه از حسن هم یک نفر مظلوم تر دارد همان خواهر که از حال دل خواهر خبر دارد فدای ام کلثومی که فرمان از پدر دارد که جای خویش زینب را همیشه در نظر دارد برای یاری زهرا،  دو دم را مرتضی آورد علی میخواست تا زینب دوتا باشد، تو را آورد قسم بر غربت تاریخ، این ترفند ممکن نیست دروغ محضشان کافیست، این پیوند ممکن نیست علی باشد به این وصلت رضایتمند؟ ممکن نیست به تیغ خشمگین مرتضی سوگند، ممکن نیست فلانی را بگو شهر نبی دروازه ای دارد نمیداند مگر که هرکسی اندازه ای دارد در این مکتب که حفظ شان کعبه می شود لازم تویی کعبه، که گرد تو جوانان بنی هاشم برادرزاده هایت از ادب پیش تو چون خادم حجابت قامت اکبر، رکابت زانوی قاسم چنان عباس، جانت از وفاداری لبالب بود که بعد از کربلا کارت علمداری زینب بود شنیدم ساربان نامهربانی کرده با سر ها سوار ناقه خواهرها، سوار نی برادر ها چهل منزل شدی سنگ صبور داغ مادر ها چهل منزل کشیدی خار از پای کبوتر ها گمانم خوب فهمیدی پریشانی زینب را که بستی با سکینه زخم پیشانی زینب را بمیرم، در شلوغی های شام آنچه نباید، شد خودت دیدی که راه کاروان یک مرتبه سد شد همینجا بود که حال عروس مادرت بد شد نه، از دروازه ی ساعات باید زودتر رد شد رباب آنجا که دایم آه حسرت می کشد اینجاست و جایی که ابوفاضل خجالت می کشد اینجاست @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها به جای آن که بگوییم شعر کرب و بلاست و سوز آه نفسگیر او‌ در آن صحراست به جای آن که بگوییم آن چه او دیده همان غمی است که در چشم خواهرش زیباست به جای آن که بگوییم او‌ از این منظر که أخت أم مصائب شده است بی همتاست به جای آن که بگوییم پاسخ دشمن به خطبه های به منطق نشسته، سربالاست و‌ یا اگر که زمین را ندا دهد که بگیر به شام دشمن دین را، چه جای چون و چراست هزار سال قلم ها نوشت بر کاغذ که همسرش نشد آن کس که دشمن مولاست چه غم اگر که عَلَم روی دوش زینب بود که از چهار پسر هم یکی فقط سقاست همه فضائل او جای خود ولی کافی است فقط همین که بفهمیم دختر زهراست @poem_ahl