🔻روایت اجتماعی حجاب
📌خوانشی بر بدننمایی دختران ایرانی
✍️ علی اسفندیار
با موهای افشان
خرامان قدم میزد
گویا که رستم بر اسفندیار فائق آمد
گویا کوچهها در تسخیر اوست
زبانِ بدنِ دختر بلندبلند حرف میزد
دستهای لطیفی که مردانه تکان میخورد
چشم زمخت پسامدرن
وصلهی ناجوری شد بر دخترِ معنای دیروز
سری که سر به هوا بود
و شانهای که بر شانهی جهانشهر عشوه میفروخت
شده بود هاشور انسان جدید
سایهاش...
روی سنگفرش بازار سنتی
روی اشیای عتیقهی خاندانش
روی سنت روح
اعلام پیروزی بر... نمی دانم
نمیدانم بر چه مصیبتی
بر جهل، استثمار، بیوطنی
یا پیروزی بر مدرسه، مذهب و ارشاد
و یا انکار رگ و ریشهی رسمهای فطری
نمیدانم چه بود؟!
پیروزی یا احساس پیروزی؟
راست یا دروغ؟
خودستایی یا خودزنی؟
زبان قاصر است...
شاید اعلام پیروزی بر "میدانم" و "نمیدانم"های احتکارشده
تردیدِ همه این کلمات را کنار گذاشتم و گفتم:
«این روزها زبانِ بدنِ شهر ما و دخترانش
برساخت جهان واقعی یک ایرانی نیست!»
#جامعه_شناسی
#حجاب #خانواده
#پویا_نویسی
@pooyanevisi
هدایت شده از سردبیری
📢 درباره فرهنگ، ادبیات و جامعه؛ هم بخوانید و هم بنویسید.
🌻نخبگان، استادان و دوستانتان را دعوت کنید به👇اینجا
https://eitaa.com/joinchat/3834314754C58903f67c6
✍️شما هم، صفحه داشته باشید، فکر بکرِتان را بنویسید، بازنشر دغدغههای شما با ما💐
DA 049 Final WEB Version Spread.pdf
19.86M
#اختصاصی
#نسخه_کامپیوتری
💥 نشریه دیدهبان اندیشه (شماره ۴۹)
💠 وصلهی ناجور؛ چرا توسعه به ما نمیآید..؟
🖇 نقدی بر جریان نئولیبرالیسم فرهنگی با تکیه بر اندیشه آوینی
❇️ سرخطهای این شماره:
🔻نقد دیدگاههای تکبعدی نسبت به آرمان پیشرفت؛
🔺تبیین مقوله نهیلیسم در پرتو نظم ماشینی مدرن؛
🔻بررسی انگیزه انسان غربی برای فرار از کار و اشتغال؛
🔺تفسیر مبانی لیبرالیستی طرفداران مدل توسعه مدرن.
#مبانی_توسعه
#نقد_غربزدگی
#ژورنالیسم
#دیدهبان_اندیشه
🆔 @Didebane_Andisheh
پویانویسی
#اختصاصی #نسخه_کامپیوتری 💥 نشریه دیدهبان اندیشه (شماره ۴۹) 💠 وصلهی ناجور؛ چرا توسعه به ما نمیآ
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
توفیق حضور در این شماره از نشریه را داشتم
امیدوارم جبهه انقلابی، روزی سرآمد ژورنالیسم اندیشه شود
و می شود...
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
کسی فکر نمیکرد قهرمانی ما را...
دانش آموزان با همان سرهای تراشیده
در کوچههای روستا بازی میکردند
در آن کلاسهای کاهگلی
پشت نیمکتهای دوران ابتدایی
هر کدام به روشی درس میخواند
اما کسی فکرش را نمیکرد؛
«صف مدرسه، بشود صف ستارهها!»
بعدها که تلویزیون به روستا آمد
دنبال ستارههای فوتبال و سینما بودیم
دنبال آدامسهای شانسی بودیم
و تا میتوانستیم عکس ستارههای فوتبال را جمع میکردیم
سر کلاس فردا، تعداد ستارههای جیبمان را رو میکردیم
به هر دلیلی هوادار آدمهای مشهور هنری و ورزشی میشدیم
فکرش را نمیکردیم شاید خودمان ستاره بشویم
شاید کنارمان، «ستارهای» دارد مشق «شهادت» میکند
و شاید معلمی با همان کت و شلوار اتوکشیده
قَدّ ما را برای قامت شهادت تراش میدهد
کسی فکر نمیکرد قهرمانی ما را
ستارهشدن همکلاسی ما را...
و کسی فکر نمیکرد «یک روستای پرستاره را»
قم، علی اسفندیار
تابستان 1402
🥀اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
🥀#باکاروان_تبیین
🇮🇷#لزیران_شمه_همسایه
https://eitaa.com/lazour
#پویا_نویسی
@pooyanevisi
انا لله و انا الیه راجعون
بار دیگر حادثه تروریستی در #شاه_چراغ ملت ایران را عزادار کرد.
دشمن برای برهم زدن آرامش کشور دست از توطئه برنمیدارد.
#اقدامات_کور_تروریستی از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی تا کنون بعنوان یک راهبرد خصمانه شیطانی بوده است. ملت شهادت طلب و بصیر ایران در برخورد با این اقدامات تجربهها دارد.
📮فکرت، رسانه اندیشه و آگاهی؛
وبگاه| فکرت |مدرسه فکرت | رادیو فکرت
📌 ایستگاه آزادی
✍️ علی اسفندیار
برای سومین بار خودم را نزدیکش رساندم، دوباره برگشتم، پابهپا کردم. با فاصلهای، زل زدم به چروک زیر چشم و پیشانیاش. عابرهای عجول بین من و او راه میروند؛ هر کدام لباسی، هر کدام ویترین متحرکی از بوهای متفاوت؛ عطر و ادکلن و عرق و سیگار.
او روی نیمکت انتظار نشسته بود، کنارش هم سه دختر جوان با آرایش غلیظ، لباس پسرانه و لبهایی که از ورمِ تزریق، بیرون ریخته بود.
پیرمرد، پسِ گردن چروکیدهاش را خاراند، هنگام برگشتِ دست، نخ عینک را روی گردنش انداخت؛ شاید میخواست مطمئن شود، شلخته نیست.
اگر برای بار چهارم بروم سراغش، چه بگویم؟ از چه بگویم؟ کلمات در ذهنم رژه میروند، دهخدا هم نمیتواند بهترینش را انتخاب کند. چقدر جملهسازیِ سختی پیش رویم قرار دارد؛ پیش روی کسی که پر از رازهای نوشتن است، پر از دستورِ املا و انشا.
کیفش از روی زانوی قلمیاش سُر خورد و افتاد. همهمه مسافران صدای کیف را در خود بلعید. عابر میانسالی خم شد، کیف را برگرداند بین دستهایش. دخترها به چُرت زدن پیرمرد خندیدند. یکی گفت چقدر شبیه بابای مدرسهی ماست، باز خندیدند، شبیه قاه قاه پسرها. یکی دیگر پشتبندِ خندهاش، کِش جوراب صورتیاش را تا جا داشت، بالا آورد و رها کرد، شاید میخواست مطمئن شود روحیهی پسرانه دارد یا نه؟
حال چه کنم از این تراژدیِ تمسخر؟! چرا معلمهای شاگردپرور... ببخشد معلمهای نخبهپرور را نمیشناسیم؟ چرا کسی نمیداند این آدمِ خستهی میدان درس و مدرسه از چه مسیری به اینجا رسیده است؟ از پای تختهی سیاه... از لای خاکِ گچهای رنگی و دانش آموزان قد و نیمقدِ رنگیتر؛ زرنگ و تنبل، خوشخط و بدخط، آرام و ناآرام، دارا و ندار! و هزار راز ناگفتهای که در سینهاش موج میزند. نمیدانم امروز کدام سیاستی، او را "بازیچه کودکان کوی" کرده است.
این بار کسی را روی نیمکت میبینم که مرا ادبیات آموخت و زبان فارسی یاد داد. کسی که با انشاهایم، سر ذوق میآمد و از طنزهایی که مینوشتم قاه قاه میخندید، مردانه!
من غرق جمعیت ایستگاه مترو هستم و هم غرق رؤیای مدرسه. با تنهی تند پسرک آدامسفروش از خیال پرت میشوم روی یکی از موزائیکهای مترو. پاهایم دیگر سست شد. صدای ضعیف واگنها نشان داد باید بروم. ولی خجالتم چرا نرفت و چرا صدایم را به گوشش نرساندم.
همه با هول و ولا خط قرمز را عبور میکنند و تقلایشان جا نماندن است از قطار... دخترها خودشان را به دستگیره واگن آویزان کردند، یک صندلی خالی شد و من چه بی اختیار گفتم: "آقاااا... آقا معلم بفرمایید اینجا... اینجا بشینید"، دخترها سرخ شدند و کمی مرتب.
خانمی دیگر از بلندگوی واگن، "ایستگاه آزادی" را اعلام کرد و ما همه، با همهی شلوغیها، در ایستگاه "آزادی" توقف کردیم، بی آنکه به ایستگاه "استاد معین" برسیم.
#پویا_نویسی
@pooyanevisi
Mahmoud Karimi - Man Ra Bebakhsh Agar.mp3
3.25M
🔳السلام علیک یا بنت الحسین
🔖تسلیت و تعزیت بمناسبت شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
با پای پر ورمم دردسر حرمم
میگه خیلی شبیه مادرمم
من را ببخش اگر که لکنت زبان گرفتم
آخر شکسته دستی دندان شیری ام را
ای بابا حکایتی شده مویت
ای بابا ببین شکسه پهلویت
#پویا_نویسی
@pooyanevisi
009100.mp3
198.8K
.
🍀 برای حضور در پیادهروی اربعین ناچار به استخاره شدم، آیهاش مرا شوق وافر بخشید
وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا ۚ ذَٰلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ(توبه،100)
و نخستين پيشگامانِ از مهاجران و انصار و كسانىكه با نيكوكارى آنان را پيروى كردند، خداوند از آنها راضى است و آنان نيز از خدا راضى، و (خدا) براى آنان باغهايى فراهم ساخته كه نهرها از پاى (درختان) آن جارى است، هميشه در آن جاودانهاند. اين است رستگارى و كاميابى بزرگ.
نکتههای استاد قرائتی
در اين آيه، مسلمانانِ صدر اسلام به سه گروه تقسيم شدهاند:
1. پيشگامان در اسلام و هجرت.
2. پيشگامان در نصرت پيامبر و يارى مهاجران.
3. متأخّران كه راه آنان را ادامه دادهاند.
امام صادق(ع) فرمودند: ابتدا خداوند نام مهاجرين با سابقه را برده، سپس نام انصار و ياوران را و سپس نام پيروان آنان را بيان نموده است. بنابراين جايگاه و مقام هر گروه را در جاى خود بيان كرده است.
The early vanguard of the Emigrants and the Helpers and those who followed them in virtue—Allah is pleased with them and they are pleased with Him, and He has prepared for them gardens with streams running in them, to remain in them forever. That is the great success.
#اربعین
#قرآن_کریم
#پویا_نویسی
@pooyanevisi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▶️ بریم نجف ؛ یک دل سیر دم ایون طلا ...
نائب الزیاره همه دوستان عزیز ؛ حرم امیرالمؤمنین (ع) .
#نجف_اشرف
#کربلا
#لایت_مدیا
┈┉┅━❀▶️❀━┅┉┈
🆔 @lightmedia
31.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
#روایتگر_اربعین
در مسیر تو
انبوه آدمها
نبض جاده را
تداوم می بخشند
مقصد: بین الحرمین
#پویا_نویسی
@pooyanevisi
💠 عکس و مکث
امروز به نقطهی ۳۱۳ رسیدیم
نقطهای تاریخی
که پر از حرکت است و حضور...
آن ۳۱۳ نفر هم قرار است
ا: لابهلای همین نسل
برگزیده شوند
از همین مسیر...
#اربعین
#نجف #کربلا
#روایت #عکاسی
#پویا_نویسی
@pooyanevisi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#کلیپ
اینجا کسی جا نمیماند
هر ستارهای برای خودش ماه شب چهارده است.
اینجا ذرهها، جاماندهها، نرسیدهها، حتی دهکهای پایین جامعه؛ قیمتیترند.
اینجا...
سهم همه پیش "حسین" محفوظ است.
#رحیل
#اربعین
#پویاگراف
@pooyagraph
🛠 فشار به چند جا
«حاج آقا! خودتون رو بکشید بالاتر» همین که با فشار به دستگیره تخت، خودم را سمت دکتر میکشم، معنای سفیدشدن ریش را هم میفهمم و این که در برابر زندگی و آینده نباید زمخت بود و دیگر نباید «گارد» گرفت.
همیشه توی ذهنم این شعار را میدهم که «میمیرم، دندون مصنوعی نمیپذیرم»؛ شاید از پیری و زوال می ترسم و داستان دندان همیشه تلنگری میشود برای آن لحظه، لحظهی کندهشدن پایانی. در هر حال، دندان عقل بر خلاف نظر پزشکان که بود و نبودش مهم نیست، برای من حیاتی است که بالاتر؛ برای من همه دندانها عقل است.
سه چهار سالی است از افسردگی چهل سالگی میگذرد، در این مدت از نانوایی سنگکی محله تا لبنیاتی سر کوچه تا ورودی مسجد جمکران بارها شده «حاج آقا» را خطاب به خودم شنیدم؛ حاج آقا کارت رو محکمتر بکشید... حاج آقا نمیخواد از پله بیایی بالا از همین جا ماست رو بگیر... حاج آقا دستها بالاتر... همهی این «حاج آقا گفتنها» از شل بودنم حکایت دارد. این واژه را باید به دستهی «واژههای پیر» اضافه کرد.
حالا این پزشک جوان هر چقدر هم متهاش را نزدیک مغزم بچرخاند و دندانها را بترشاد، توفیری ندارد. نیمکره چپ و راست مغز با این عصبکُشی و روکش و «ایمپلنت» دست از پیری نمیکشند. تو با دندانهای باقیمانده، تنها میتوانی راحتتر لقمهها را بدهی پایین و سیر شوی؛ ولی ترمیمش تغییرت نمیدهد.
مراقب هستم دوباره سُر نخورم پایین... حین عملیات متهکاری دندانپزشک، شلوغی سوم راهنمایی میآید سراغم: « تا حالا این قدر یه پزشک رو از نزدیک ندیدم؛ فِیس تو فِیس بودنش یک طرف، وارونه بودنش هم طرفِ دیگرِ ماجرا؛ چانه من نزدیک پیشانی او و پیشانی او نزدیک چانهام... گاهی چشمم را باز میکنم تا ببینم چشمش چه رنگی ست: «لامصب مثل خورشید میتابد توی تخم چشمم، نور تخت دندانپزشکی. نور تندی از لای موهای پزشک جوان خودش را می رساند به صورت و ریش نیمه سفیدم. یک لحظه احساس کردم در هالهای از نور گم شدم در کسری از ثانیه عباس موزون پیش رویم مجسم شد که شنیدم: «حاج آقا بلند بشید بریم عکس بگیریم... فقط دهنتون را نبندید.» همینقدر محترمانه. خدا را شکر که نگفت: «حاج آقا! خودتون رو بکشید بالاتر!». «دهنتون رو نبندید» بهتر از تذکر به شلشدن کل اندام است.
نمیدانم چرا یاد دعواهای چالهمیدونی افتادم؟! «دهنت رو ببند» برای دعواها است. «دهان» و مهندسی معکوس ذهنی روی تخت. به نظرم آدمها از وقتی که مطمئن میشوند طرف مقابلشان توان تکلم ندارد، خیالشان از باز بودن دهان جمع میشود. دندانپزشک جوان هم احساس امنیت کرده که گفت: «دهنتون رو نبندید.» پینها و بیحسی لثه که نمیگذارد آدم حرفش را بزند، دردش را بگوید، فقط هر چه فحش است توی دل به خودم تقدیم میکنم که چرا مسواک نزده خوابیدی.
دوباره دراز کشیدم، دندانپزشک جوان آمد نزدیک مغزم گفت: «حاج آقا! درد دارید؟» با چشمم اشاره کردم نه؛ اما ترس داشتم، ترس این که دوباره شل نشوم که مجبور شوم خودم را بکشم بالاتر و یک بار دیگر بشنوم «حاج آقا...».
علی اسفندیار
#روایت_روز
#پویا_نویسی
@pooyanevisi
🖊«سندروم نوشتن»؛ فردی یا تمدنی؟!
✍️ علی اسفندیار
در این سالها بسیاری از نویسندهها یا نوقلمها در پیامهایی به «تحریریهی نویسندگان حوزوی» از کمحسی و بیرمقی خودشان در برابر نوشتن سخن میگفتند؛ پاسخ آن پرسشها را باید مییافتم. نخستین مسألهای که ذهنم را درگیر کرده «فلسفه نوشتن» و «روح نوشتن» بود، این دو محور را در دستور کار خود قرار دادم، به این بهانه کلاسهای تکمیلی نویسندگی، نویسندگی خلاق و مقدمهای بر جستارنویسی را گذراندم و هم گاهی در دورههایی بیان کردم؛ در این میان کتابهایی به دستم رسیده که عاشقانه میخواندمشان تا بتوانم در حوزه تبلیغ مکتوب، استادان و دوستان حوزوی و دانشگاهیام را یاری کنم.
«ترس از نوشتن» یا «ترس از ادامه نوشتن» را شایستهی پاسخی بجا و عالمانه است؛ یکی از آن کتابهای خوب برای فائق آمدن بر این سندروم، از احمد اخوت است با نام «تا روشنایی بنویس». در بخشی از این کتاب به مسأله «سندروم کتاب دوم» پرداخته و مهمتر این که به ریشه تاریخی «ترس از نوشتن» اشاره کرده است:
«وحشت از نوشتن پدیدهای نسبتاً جدید است و با مدرنیسم پدیدار شد؛ از وقتی توجه به زندگی نویسنده و حیات اجتماعی او اهمیت یافت و نام نویسنده جایگاه مهمی پیدا کرد. تا حدود قرن هیجدهم که نویسنده «اسم و امضایی نداشت» طبیعتا این پدیده هم نمیتوانست، موضوعیت داشته باشد، زیرا پیش از این، متن بود که اهمیت داشت نه این که چه کسی آن را نوشته است و اسم نویسنده در سایه متن میرفت.
پس از انقلاب صنعتی و بروز اولین جلوههای مدرنیسم و اهمین یافتن اسم صاحب اثر، آن که نوشتهای را امضا میکرد دیگر با نویسنده گمنام گذشته تفاوت داشت و باید مسئولیت اثر را به عهده میگرفت و این کار با اضطرابهایی همراه بود (و هنوز هم هست).
یکی از بازتابهای این «دلواپسی مدرن» این بود که نویسنده(به طور مشخص از اوایل قرن نوزدهم) احساس کرد زیر ذره بین است و خوانندگان او را از قفس شیشهایش میبینند و پدیده ترس از خوانندگان و متن نانوشته آرام آرام ظهور کرد؛ معضلی روانی که امروز از مشکلات بسیار مهم نویسندگان است، به خصوص آنان که با متون خلّاق سروکار دارند.»
حال، غلبه بر سندرومِ نوشتهی دوم، اثر دوم، کتاب دوم یا مقالهی دوم، راهش همین هوشیاریها نسبت به اصل بیماری است و هراسی که بر جان من و شما افتاده است، این که بدانیم دنیای مدرن و پسا مدرن با شهرتدادن نویسنده، جان کلمه و کلام و پیام را از فضای تمدنی و فرهنگی ربوده است.
گمان میکنم، انقلاب صنعتی تا امروز کارش همین بوده است که نوشتن را طبقاتی کرده، از آن سو «خواندن» را به برخی توصیه میکند و این سو «دیدن» را به همه آدمها یاد میدهد؛ این خط فرهنگی و شناختی بسیار مشکوک و ترس آور است، تا جایی که به سندروم و وحشت نوشتن گرفتار آمدیم.
برای یافتن پاسخ این سه پرسش نباید ترسید؛ چرا همه باید فیلم ببینند، چرا جمعی باید بخوانند و چرا طبقهای خاص باید بنویسند؟ اما پرسش مهم چهارم؛ این تنظیمگریها محصول کدامین تطور فرهنگی و اجتماعی در جهان است؟
#مهارت_نوشتن
#پویش_نوشتن
#نویسندگان_حوزوی
@HOWZAVIAN
@pooyanevisi