eitaa logo
جامعه شناسی مردم
270 دنبال‌کننده
40 عکس
66 ویدیو
4 فایل
تاملاتی تلگرافی درباره جامعه، فرهنگ، سیاست و تاریخ ارتباط با ما: @PopularSociology نشانی ما در روبیکا: https://rubika.ir/Popular_Sociology نشانی ما در تلگرام: t.me/Popular_Sociology نشانی ما در اینستاگرام: https://instagram.com/Popular_Sociology/
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻تشییع شهید سلیمانی؛ جامعه‌شناسی ظهور حقیقت (بخش دوم) گفتگو با پرویز امینی درباره ابعاد شخصیتی سردار شهید حاج قاسم سلیمانی 📖 جامعه‌شناسی مردم @Popular_Sociology
🔻 نیمی از مشترکین پر مصرف گاز تهران، در منطقه یک ساکن هستند؛ منطقه ای که طبقات مرفه در خانه هایی بزرگ و با امکانات رفاهی مثل استخر و جکوزی زندگی می کنند. ثروتمندان پرهیاهو و پر مصرف که سبک زندگی متفاوت با مردم ایران دارند و در این شب ها در خانه های اعیانی شان نشسته در توئیتر ... به بهانه افت فشار گاز در بخشی از کشور با طعنه مشغول تحقیر جامعه ایران هستند. 🔸 قریب هشتاد درصد مشترکین پر مصرف گاز تهران در سه منطقه ۱، ۲ و ۳ ساکن هستند که بسیار معنادار است 📖 جامعه‌شناسی مردم @Popular_Sociology
درباره یک دروغ؛ ‍ 🔻آمریکایی ها را سرنگون کردند؟! ✍ علیرضا زادبر ▫️شاید اولین بار شخص این ادعا را مطرح کرد که سرنگونی او توطئه دستگاهای امنیتی خارجی بوده است و او در یکی از مصاحبه های خود پس از انقلاب می گوید: "مُلاها توان بسیج مردم را نداشتند!" او در دیدار با "سالیوان" آخرین سفیر آمریکا در ایران پیش از خروج از کشور با حالت استیصال می پرسد: " اگر چیزی میخواستید با خودم مطرح می کردید چرا مردم را به کشاندید؟" اما چرا آمریکایی ها باید گاو شیرده آن دوران خود را کنند؟ برای تقریب به ذهن شما عرض میکنم نقش امروز عربستان سعودی چهل سال پیش برعهده ما بود. از پرداخت به کشورهای دیگر در دهه پنجاه، تا انعقاد بزرگترین قراردادهای نظامی و خرید ادوات، حمایت مالی و سیاسی از اسرائیل، شرکت در جنگهای نیابتی(جنگ ظفار عمان) و پیمانهای سیاسی. حال چرا باید چنین دولت تابع و فرمانبرداری را سرنگون کند؟ در پاسخ به این سوال به ماجرای افزایش قیمت نفت اشاره میشود. اینکه شاه با بالا بردن قیمت نفت در دنیا غرب را به دشمن خود تبدیل کرد. حتی "شاه" نیز پس از فرار از کشور خود را قربانی شرکتهای انگلیسی نفت میداند و از آنها بعنوان یاد میکند‌. آیا این درست است که شاهِ ایران قیمت نفت را در دنیا افزایش داد و این منجر به بالا رفتن تورم جهانی و در نهایت سرنگونی او شد؟ برای پاسخ به این توهم تاریخی کافیست بطور دقیق میزان افزایش قیمت نفت براساس اسناد اوپک مورد بررسی قرار گیرد. به جدول شماره دو قیمت نفت در کتاب نبرد قدرت در ایران صفحه ۵۲۴ مراجعه کنید همچنین همین اسناد را از منابع خارجی پیگیری نمایید. از سال ۱۳۳۰ تا ۱۳۳۲ قیمت نفت نوسان زیادی نداشته و ۲/۷۷ دلار فروخته می شد. در اواخرا سال ۱۳۳۲ قیمت نفت تنها ۵ درصد افزایش می باید و در کمال تعجب تا سال ۱۳۵۱ یعنی قریب به ۲۰ سال قیمت نفتِ ایران ۳/۶۰ دلار بوده است. اوج افزایش بی سابقه نفت از سال ۱۳۵۲ آغاز میشود و به عدد نجومی و بی سابقه ۱۴/۹۵ دلار میرسد. اما چرا؟ نقش شاه در این افزایش قیمت چه بود؟ چرا در آن ۲۰ سال نتواست قیمت نفت را افزایش دهد؟ پاسخ در تاریخ مشهود و مبرهن است، گوش شنوایی وجود ندارد. از ۱۴ مهر سال ۱۳۵۲ جنگ معروف اعراب و اسرائیل آغاز شد. جنگ معروف "یوم کیپور" باعث اتحاد اعراب و افزایش دو مرحله ای قیمت نفت در ماه دسامبر شد. نیز دنبال کننده بازار نفت بود و نه سیاست گذار اصلی افزایش قیمت نفت. از سوی دیگر بالا و پایین شدن قیمت نفت به ده ها عامل سیاسی، اقتصادی و نظامی بستگی دارد و جالبتر اینکه کماکان بعد از سرنگونی شاه افزایش قیمت نفت ادامه دارد و در سال ۱۳۵۹ یعنی دو سال پس از شاه قیمت نفت به رقم ۳۷/۴۲ دلار میرسد. محاسبه این ارقام بدون در نظر گرفتن تورم جهانی است. تاریخ بخوانیم تا براحتی دروغ های زیبای دنیای مجازی را باور نکنیم. 📖 جامعه‌شناسی مردم @Popular_Sociology
🔻 فضای مجازی چگونه احمق می‌کند؟ ✍ پرویز امینی ▫️ کتاب «فقر احمق می‌کند» زوایه جالبی را برای تبیین مسئله فقر طرح می‌کند. این کتاب که به قلم یک روان‌شناس و یک اقتصاددان نوشته شده، بر این فرض استوار است که فقر با ایجاد اشتغالات ذهنی فراوان ذیل نیازهای روزمره و ضروری مثل تأمین خوراک، پوشاک، مسکن، بهداشت و درمان، تحصیل فرزندان و...، پهنای باند ذهن افراد فقیر را اشغال کرده و این اشغال شدن، موجب ایجاد اختلال در قوای شناختی افراد فقیر می‌شود. این اختلال شناختی باعث اتخاذ تصمیمات بد در آنها شده و اساساً احمق بودن درواقع همین تصمیمات بدی است که مثلاً موجب ترجیح نفع کوتاه‌مدت بر نفع درازمدت شده یا نوعی از ناتوانی را در پی دارد که برآمده از تحلیل پیامدهای تصمیم و تصمیم بدی است که حالا پایه تصمیمات بد دیگر می‌شود. درواقع این تصمیمات بد نیست که افراد را فقیر می‌کند بلکه این فقر است که موجب تصمیمات بد در افراد شده است. بنابراین سیاست‌های رفع فقر از این جهت توجیه می‌شوند که تلاش دارند تا پهنای باند ذهنی افراد را باز کرده و به تبع آن، افراد شرایط اتخاذ تصمیمات بهتری برای خود و جامعه داشته باشند. مشابه همین منطق، می‌توان ادعا کرد؛ فضای مجازی نیز به‌خصوص به شیوه‌ای که غالباً در ایران استفاده می‌شود؛ مانند فقر می‌تواند تولیدکننده نادانی باشد. درواقع شاید بتوان گفت: فضای مجازی، احمق می‌کند! مصداق بارز این احمق شدن را اما می‌توان در بسیاری از چهره‌های ورزشی، هنری و موسیقیایی دید که تحت عنوان سلبریتی شناخته می‌شوند. برخی حرف‌ها و گزاره‌هایی که از سوی این افراد طرح و بیان می‌شود، چنان عجیب‌وغریب و بی‌حساب‌وکتاب است که انسان را در وضعیت «ما هیچ؛ ما نگاه» قرار می‌دهد. حال می‌توان پرسید چرا و چگونه فضای مجازی احمق یا نادان می‌کند؟ فضای حاکم بر شبکه‌های اجتماعی مثل توئیتر و اینستاگرام متکی بر کنش‌ها و شاخص‌هایی نظیر آمار لایک، فالوئر، ریپلای، ریتوئیت و میزان ایمپرشن و... است. این یعنی شاخص‌های کمّی فوق، سنجه وزن‌کشی حرف‌ها و مواضع و دیدگاه‌هاست. این وضعیتِ ساختاری اما به تدریج در قوای شناختی افراد دائم‌المصرف که مدام در معرض آن هستند، ایجاد اختلال می‌کند. اختلالی که باعث می‌شود جدی‌ترین معیار و دغدغه در تولید پیام، چه از منظر محتوایی و چه به جهت فرمی، ناظر به همین جلب توجه آماری باشد. به بیان دیگر اینکه «چه بگویم و چگونه بگویم» تا بیشترین بازخورد و توجه اجتماعی را جلب کنم، به مهم‌ترین دغدغه کاربران شبکه‌های اجتماعی تبدیل می‌شود. در واقع در این ساختار، کسب کف و هورا، جایگزین واقعیت و استدلال می‌شود تا در فضایی که واقعیت و استدلال کم‌ارزش است، به ناچار، نادانی تولید و توسعه یابد. طبیعتاً پیامد طرح پرسش بالا و انتقال آن از حاشیه به متنِ فعالیتِ یک فرد در شبکه‌های اجتماعی، این است که پرسش‌های عقلانیت‌سازِ حرف و سخن، به حاشیه می‌رود. مثلا این پرسش‌ها که آیا این موضع بر واقعیت متکی است؟ آیا اخباری که مبنای اعلام مواضع‌اند، از فیلتر راستی‌آزمایی عبور کرده‌اند؟ آیا این مواضع با باورها و عقاید من سازگار است؟ آیا احساسات عمومی و منافع هموطنان من در این موضع لحاظ شده است؟ آیا این میزان و به این شکل حرف زدن به حل مسئله کمک می‌کند؟ و سئوالاتی از این دست که به مواضع ما عقلانیت می‌بخشد، از دستور بحث خارج می‌شود. و اینچنین، فضای شبکه اجتماعی که می‌تواند موجد آگاهی و خردورزی باشد، به مهلکه ترویج و گسترش نادانی می‌افتد. آنچه مایه تأسف است، این است که کژکارکردهای رسانه‌های اجتماعی در سطح عموم مردم منحصر نبوده و به سطح نخبگان سیاسی و فکری و فرهنگی و حتی تصمیم‌گیران و تصمیم‌سازان کشور نیز تعمیم یافته است. آنجا که این افراد نیز در رقابت بی‌انتهای دیده‌شدن، خود را تابع قواعد مبتذل این فضا کرده یا حداقل این فضا را مرجع تحلیل یا مبنای فهم فضای اجتماعی قرار می‌دهند. اینک تعداد زیادی از افراد را می‌شناسم که بعد از فعال شدن در بستر شبکه‌های اجتماعی، به جهت سطح دغدغه و مواضع‌شان، نسبت به پیش از فعالیت در این فضا، افت قابل‌توجهی داشته‌اند. تلخ‌تر آنکه اگرچه پیامدهای نادانی و گسترش آن همیشه خطرناک و پرهزینه است اما هزینه توسعه نادانی در میان تصمیم‌سازان، تصمیم‌گیران و سیاست‌مداران با هزینه نادانی سلبریتی‌ها هم قابل‌مقایسه نیست چراکه اگر تبعات نادانی گروه دوم تنها به بخشی از هواداران‌شان بازمی‌گردد، هزینه‌های نادانی این‌ها، به‌ناچار به میلیون‌ها شهروند ایرانی تحمیل خواهد شد. 📖 جامعه شناسی مردم@Popular_Sociology
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻جلالِ دوست داشتنی . آیت الله طالقانی نسبتی با جلال داشت، وقتی از ایشان درباره جلال پرسیدند پاسخ قابل تاملی در باب شخصیت و مسیر زندگی جلال داد: او از نفی به اثبات رسید! ادامه مطلب 👇 📖جامعه‌شناسی مردم @Popular_Sociology
🔻جلالِ دوست داشتنی ✍ علیرضا زادبر . ▫️آیت الله طالقانی نسبتی با جلال داشت، وقتی از ایشان درباره جلال پرسیدند پاسخ قابل تاملی در باب شخصیت و مسیر زندگی جلال داد: او از نفی به اثبات رسید! مقصود آیت الله طالقانی چه بود؟ . جلال آل‌احمد در خانواده مذهبی بدنیا آمده و پدرش روحانی مطرح، محبوب و وارسته ای بود قرار بر طلبگی و روحانی شدن جلال بود اما جلالِ جوان جذب تفکرات چپ و حزب توده شد، روشنفکرِ حزب توده، در ماجرایی جدایی آذربایجان و کردستان از ایران که حزب توده از فرقه دمکرات و شوروی حمایت کرد، او به همراه دوست صمیمی اش خلیل ملکی منتقد حزب توده شدند و نیروی سوم را تشکیل دادند، در ایام چپ بودن(نفی بقول آیت الله طالقانی) جلال از دین و دیانت فاصله گرفت و بقول خودش حتی دیگر نماز هم نمی‌خواند، با تحولات سیاسی دچار سرخوردگی شد، از عالم سیاست فاصله گرفت و به سفر مهمی رفت. سفر حج، حج جلال را متحول ساخت تا جایی که کتاب مهم "خسی در میقات" را نوشت. سخن از اسلام سیاسی در خسی در میقات بازگشت جلال به دیانت بود. آیت الله طالقانی مقصودش این بود که جلال دورهایش را زده، دیده بود در مکاتب دیگر خبری نیست او حتی به نفی دین رسید اما به اصل خود بازگشت. برای مبارزه با دو عنصر استبداد و استعمار، اسلام سیاسی را پاسخ و راه حل می‌دانست، بعدتر شریعتی هم به این نتیجه رسید. شصت سال از انتشار کتاب غربزدگی جلال گذشت شاید اگر او امروز در قید حیات مادی بود و سطح غرب پرستی را حس میکرد دیگر از مفهوم "غربزدگی" استفاده نمیکرد! واژه ای که بتواند غرب پرستی را نشان دهد پیدا کردنش سخت است‌.‌ دقت کنید، غرب زدگی جلال، به معنای غرب ستیزی نیست. منطق نقد او این است که چرا در نسبت و مواجهه با غرب هر چه داشته و داریم را کنار گذاشته و تهی شده ایم. جای جلال و جلال ها در دهه حاضر را سلبریتی های بی مایه پر کرده اند. فوتبالیست و بازیگر و رقاصه و خواننده نظریه پرداز و جامعه شناس شده اند! ابتذالی که دنیای مدرنیته برای رسیدن به اهدافش به آنها نیاز دارد. اختصاص به ایران هم ندارد. . این تنها دیدار جلال با امام است پس از آن او نامه ای برای امام نوشت که وعده انتشار کتاب در خدمت و خیانت روشنفکران را به امام داد. نامه جلال به امام را بخوانید. 📖 جامعه‌شناسی مردم @Popular_Sociology
🔻روایت استاد فقید دانشگاه تهران از روزگار رضا خان پهلوی؛ مادر، در چنگال پاسبان سرخ مو! ✍ دکتر ( ۱۳۱۱ - ۱۳۹۸ ) از شاعران برجسته روزگار ما خاصه در قصیده بود_ تا جایی که او در این عرصه با ملک الشعرای بهار قابل مقایسه است_ و استاد ادبیات دانشگاه تهران؛ که اهالی ادبیات با آثار او اعم از تصحیح و مجموعه اشعار آشنایی دارند. کتاب خاطرات او با عنوان : «شاعر مشتعل؛ خاطرات مظاهر مصفا» در 232 صفحه و در 200 نسخه توسط کتابخانه ملی منتشر شده است. آنچه که در پی می آید از این کتاب است : ▫️وقتی خردسال بودم،‌ بی‌حجابی شده بود و مادرم هنوز چادر سیاه به سر می‌کرد. مادرم از این چادرهایی که کمربند داشت، سر می‌کرد و بسیار هم قوی بود و سرپنجه‌های بسیار قدرتمندی داشت. تفرش که می‌رفتیم، مادرم شاخ گاو را می‌گرفت و روی گرده گاو می‌پرید! الان که من این گاوبازها را می‌بینم، می‌گویم که مادرم گاوبازی بلد بود. وی این قدر قوی بود که فرش را با یک دست می‌گرفت و تکان می‌داد! وقتی مادرم دستم را می‌گرفت تا مرا به مدرسه ببرد، هیچ قدرتی نمی‌توانست از دستش فرار کند. روزی داشتیم با مادرم از گذرخان [ محله ای در قم] به طرف خانه‌مان در کوچه حرم می‌رفتیم و اداره پدرم هم برِ خیابان ارم، نزدیکی‌های کوچه ارگ بود. عزیزالله بیک که پاسبان محله بود،‌ آمد که چادر مادرم را بردارد، هرچه کرد بکشد، نتوانست چون گرفته بود. من هم همراهش بودم و آن زمان خیلی خُرد بودم. در طول خیابان، جدال این زن غریبه چادرسیاه با این پاسبان سرخ‌موی وحشتناک، تا آنجا که اداره پدرم بود،‌ جریان داشت. کاسب، رهگذر و ... هم بودند، ولی جوانمردی نبود که بیاید مادرم را از دست این غول بیابانی نجات دهد! من هم پیوسته یک طرف چادر مادرم را گرفته بودم و مثلاً می‌خواستم کمک کنم که پاسبان نتواند بکشد. خلاصه به کوچه ارگ رسیدیم و کسی به پدرم خبر داد. آنجا بود که چادر را از سر مادرم کشیده بود و پنجه‌های مادرم توی چادر بود و آن هم پاره شد! همین‌طور قسمت زیادی از چادر لوله شده بود و نمی‌توانست آن را بکشد. در همین حال پدرم رسید و به طرف عزیزالله بیک حمله کرد. او به پدرم گفت: «آقا، من را از نان خوردن می‌اندازند، چه خاکی به سرم بکنم؟» مادرم را از چنگ او درآورد و به خانه برد. پدرم می‌گفت که ممکن است به رئیس شهربانی گزارش داده باشند و مرا از کار بیکار کنند. من این صحنه را در چندین منظومه‌ام توصیف کرده‌ام و غربت مادرم در آن لحظه، هرگز از خاطرم محو نمی‌شود. آن زمان مسیر جدال مادرم با پاسبان، برایم بسیار طولانی بود ولی حالا که از همان مسیر رد می‌شوم، می‌بینم یک راه چند دقیقه‌ای است! این مسیر برای من در عالم خردسالی، یک سال طول کشید تا سایه حمایت پدرم آمد و ما را از دست این غول بیابانی نجات داد. ده‌ها خاطره این‌جوری در خاطرم مانده است و به همین دلیل مجموعه‌ای از اضطراب‌ها شده‌ام. من این قصه را در کنگره بازار که در تبریز برگزار شد، تعریف کردم. کنگره‌ای تشکیل داده بودند (خارجی‌ها هم بودند و ترجمه می‌کردند) که من در آنجا دو قصه از زمان رضا شاه نقل کردم که بعضی‌ها دوست نداشتند بشنوند. یکی از آن قصه‌ها، همین موردی بود که عرض کردم. گفتم: «من نمی‌دانم این مسلمان‌ها در شهر قم کجا بودند و چه می‌کردند؟ مادرم فریاد می‌کشید و جدال می‌کرد و مثل یک ببر سوزن‌خورده می‌غرید، ولی هیچ کس از دکانش بیرون نیامد!» در ضمن طبقات دیگری هم (نمی‌خواهم اسم آنها را بگویم) در حال عبور بودند ولی کاری نکردند. 📖 جامعه‌شناسی مردم @Popular_Sociology
🔻چرا؟ چگونه بفهم: چرا؟ ✍ علیرضا زادبر ▫️بعنوان یک پژوهشگر تاریخ سیاسی که در این حوزه می خوانم و می نویسم در مجازی یا سرکلاس، بارها با این سوال کوتاه مواجه شده ام: "چرا مردم در سال ۵۷ انقلاب کردن!؟ "چه چیزشان کم بود؟" نان‌شان کم بود؟ آب شان کم بود؟ که ریختند در خیابان‌ها و حکومت قَدر قدرت پهلوی را ساقط کردند! من یک پاسخ بیشتر ندارم. هرکس بدون قضاوت و پیش داوری حکومت پهلوی را مطالعه و محققانه رصد کند و خود را بعنوان یک شهروند ایرانی در آن دهه ها قرار دهد یعنی بشود دانشجو، بقال، راننده، روشنفکر، معلم، کارگر دهه چهل و پنجاه، در آن فضا زیست کند. خود به خود متوجه علت انقلاب خواهد شد. انقلاب ها حرکت های مردمی هستند که بدون اقناع و حضور مردم ممکن نخواهند بود. مردم تا قانع نشوند هزینه انقلاب را قبول نمی کنند. جامعه ایرانی پس از چند دهه به این نتیجه رسیده بود که راهی جز انقلاب وجود ندارد. اگر این انقلاب در سال ۳۲ یا ۴۲ به پیروزی می رسید ناقص بود، نارس بود. پس از مدت کوتاهی شکست می خورد. چرا؟ چون در سال ۳۲ یا ۴۲ هنوز کل جامعه به این نتیجه و درجه از اقناع نرسیده بود که پهلوی باید برود. هنوز پهلوی مرتکب اعمال دهه چهل و پنجاه نشده بود. هنوز خیلی ها امید داشتند. هنوز عده ای از احزاب سیاسی، حکومت پهلوی را قابل اصلاح میدانستند. از طرف دیگر با اوج گرفتن قدرت حکومت و حمایت های خارجی کسی در ذهنش تصور نمیکرد بتوان این حکومت را با وجود تسلط ارتش و ساواک ساقط کرد. . پس من راه حل را یکبار دیگر تکرار می‌کنم. بعنوان یک شهروند ایرانی دهه سی، چهل، پنجاه با مطالعه دقیق و بی طرف و همه جانبه(حتی خواندن کتاب هایی که طرفداران پهلوی نوشته اند) آن فضا را درک کنید. آن زمان خودتان علیه آن حکومت در ذهن و تاریخ قیام خواهید کرد 📖 جامعه شناسی مردم@Poular_Sociology
فوکو پاسخ می دهد؛ 🔻 ایرانی ها چه رویایی در سر داشتند؟ ✍ یحیی حمدی ▫️ جامعه شناس فرانسوی از معدود جامعه شناسان اروپایی است که در ماه‌های منتهی به انقلاب دو بار در ماه‌های شهریور و آبان به ایران سفر می کند و به صورت مستقیم شاهد آن بوده او در این سفرها با گروه‌های مختلف که در انقلاب نقش داشتند ملاقات کرد. فوکو حاصل این مشاهدات خود را در سلسله مقالاتی در روزنامه ایتالیایی کوریه ره دلا سرا ( Corriere della sera) منتشر کرد. متن فرانسه این مقالات در جلد سوم از مجموعه نوشته های پراکنده فوکو چاپ شده است. فوکو در یکی از مقالات خود با عنوان " ایرانی ها چه رویایی در سر دارند؟" تلاش می کند به این سوال پاسخ دهد. در آن دوره در محافل آکادمیک غربی این گزاره در باره ایران مطرح می شده که " خوب می دانیم که چه چیزی را نمی خواهند ( یعنی سلطنت)، اما خودشان هم نمی دانند که چه می خواهند" این گزاره حتی امروز هم گاه شنیده می شود! او در تظاهرات های متعدد در تهران و قم شرکت کرده و در گفتگو با شرکت کنندگان ( دانشجویان، روشنفکران، علما و...) مطرح می کند که "شما چه می خواهید؟" پاسخ اکثریت به او این عبارت کوتاه است؛ "حکومت اسلامی" سپس او تلاش می کند تحلیلی از اسلام شیعی ارائه دهد که متفاوت از کشورهای عربی است. او اسلام شیعی را واجد خصوصیاتی می داند که می تواند به خواست حکومت اسلامی رنگ ویژه ای بدهد از جمله به انتظار و مشروعیت حکومت در شیعه می پردازد و از قول یک مرجع دینی می نویسد: "ما منتظر [امام] مهدی هستیم، اما هر روز برای استقرار حکومت خوب مبارزه می کنیم" او در عین حال به برخی ابهامات نیز می پردازد و از زبان مردمی که با آنها مصاحبه کرده به آنها پاسخ می دهد. او در این گفتگوها به اسلام سیاسی پی می برد و جنبشی که در ایران جریان دارد را از نگرش مردم این گونه روایت می کند: " جنبشی که از راه آن بتوان عنصری معنوی را داخل زندگی سیاسی کرد. کاری کرد که این زندگی سیاسی مثل همیشه سد راه معنویت نباشد بلکه به پرورشگاه و جلوه گاه و خمیرمایه آن تبدیل شود" فوکو ادامه می دهد: " من دوست ندارم حکومت اسلامی [ مدنظر مردم ایران] را ایده یا حتی آرمان بنامم اما به عنوان خواست سیاسی مرا تحت تاثیر قرار داده چون کوششی است برای اینکه، برای پاسخگویی به پاره ای مسايل امروزی، برخی از ساختارهای جدایی ناپذیر اجتماعی و دینی سیاسی شود؛ مرا تحت تاثیر قرار داده است چون از این جهت کوششی است برای اینکه سیاست یک بعد معنوی پیدا کند." فوکو در مقاله دیگری تحت عنوان "تهران؛ دین بر ضد شاه" به اقدامات اجتماعی و اقتصادی پهلوی در برساخت هویت اجتماعی جدید برای ایرانیان می پردازد و حاصل آن اقدامات را به احساس "از ریشه کنده شدن" ایرانیان تعبیر می کند. از نظر فوکو این مردمی که این احساس را دارند در مقابل کنش تهاجمی پهلوی، در پی هویت واقعی خود هستند: " کجا باید در پی تامین گشت و هویت واقعی خود را کجا باید سراغ گرفت؟ جز در این اسلامی که از قرن ها پیش زندگی روزانه، پیوندهای خانوادگی، و روابط اجتماعی را با مراقبت تمام سامان داده است؟" او در این مقاله به ویژگی اسلام شیعی و نقش شهادت در آن می پردازد که: "[مردم] به [شهیدان]می اندیشند زیرا به زندگی پیوندشان می دهد دست به سوی آنها دراز می کنند تا به وظیفه همیشگی عدالت پیوندشان دهند. [شهیدان] با آنها از وظیفه و پیکاری که اسباب پیروزی را فراهم می آورد سخن می گویند" فوکو یکی از مشاهدات خود را این گونه روایت می کند: "... هزاران تظاهر کننده، دست خالی، جلوی سربازان مسلح، در خیابانهای تهران رژه می رفتند و فریاد می زدند: 《اسلام، اسلام》، 《خمینی، خمینی، تو وارث حسینی》، 《برادر ارتشی، چرا برادر کشی؟ برای حفظ قرآن، ارتش به ما بپیوند》. و من چندین دانشجو را در میان جمعیت شناختم که با معیارهای ما 《چپی》محسوب می شدند، اما روی تابلویی که خواسته‌هایشان را نوشته بودند و به هوا بلند کرده بودند، با حروف درشت نوشته شده بود: 《حکومت اسلامی》 بنابراین میشل فوکو که به صورت مستقیم در ماه‌های منتهی به در ایران حضور داشته با تحلیل جامعه شناختی نشان می دهد که ایرانیان در انقلاب اسلامی چه رویایی در سر داشتند و نه تنها می دانستند چه نمی خواهند (سلطنت) که حتی می دانستند چه می خواهند (حکومت اسلامی) پ.ن: حاصل مشاهدات میشل فوکو از انقلاب ایران در قالب کتاب " ایرانی ها چه رویایی در سر دارند " با ترجمه حسین معصومی همدانی توسط انتشارات هرمس منتشر شده است 📖 جامعه‌شناسی مردم @Popular_Sociology
🔻آیشمن پهلوی‌ها پیدا شد! ✍ داریوش سجادی پرویز ثابتی بعد از ۴۴ سال زندگی در خفا بالاخره روز گذشته در میتینگ رضا پهلوی فرزند دیکتاتور ایران در لوس‌آنجلس مشاهده شد. این جلاد رژیم پهلوی قرینه «آیشمن» جلاد هیتلر است که نقش محوری در قتل و شکنجه جوانان ایرانی در دهه پنجاه را بر عهده داشت. آیا افکار عمومی محاکمه این هیولای خون‌آشام رژیم را بر اساس اصل «صلاحیت قضایی جهانی» در دادگاه‌های مدعی حقوق بشر می‌تواند چشم‌انتظاری کند؟ 📖 جامعه‌شناسی مردم @Popular_Sociology
‍ 🔻درباره یک جلاد خون آشام که بعد از سالها از لانه بیرون خزیده است! ✍ محمدرضا کائینی ▫️موجودی که در میانه تصویر می بینید، شاید برای جوانانِ امروز ناشناخته باشد، اما برای نسل انقلاب یا تاریخ پژوهان معاصر، پدیده ای آشناست. او از تیره بهائیان سنگسرِ سمنان است، چون هژبر یزدانی. خودش می گوید بی دین است، بعید هم نیست، چه منحنی حیات او با این مدعا مماس می نماید. او در دوره مسئولیت خود در ساواک و به ویژه اداره سوم، معتقد بود که مردم ایران لایق دموکراسی نیستند و برقرار شدن آن تنها دست ما را می بندد، هم از این روی، هر کس از "بودنِ" خود سخن می کرد، به دستور او به آپولو و داغ و درفش رهنمون می شد! زخمِ اوامر او، هنوز بر تن و روح مبارزان انقلاب هست. او در کمیته مشترک، از شنیدن صدای ناله و فریاد شکنجه شوندگان لذت می بُرد و سرِحال می آمد! این را شلاق به دستانش می گفتند. از همین طریق هم چنان قاپ شاه را دزدید، که به او اختیار داده بود که تلفنِ هر کَس، از جمله مافوق خود نعمت الله نصیری را کنترل کند. او هر از گاه نویسندگانی چون جلال آل احمد را می خواست و به آنها می گفت: "اگر در جاده، یک مرتبه احساس کردید که ترمز ماشین تان کار نمی کند، یاد قلمفرسایی های خود بیفتید! تازه در آن زمان هم خودمان یک دسته گل روی قبرتان می گذاریم و اجازه شهیدنمایی نمی دهیم!..."(اینها در یادداشت های جلال هست). او حتی در روزهای اوج گیری انقلاب هم، "مشت آهنین" را چاره کار می دانست و در پاسخ به نگرانی از نهادهای حقوق بشری دنیا می گفت: "به جهنم، هر چه می خواهند بگویند!". او هنگامی که دریافت دیگر تاریخ مصرف ندارد، خانه مجلل خود در شهرک غرب را به یکی از سفرای خارجی فروخت و خانه مجلل تری در سانفرانسیسکوی آمریکا خرید و از ایران گریخت. او از آن تاریخ، به تجارت ساختمانی مشغول است و بعید است که داد و ستد اطلاعاتی و حتی عملی خود را، با سرویس های آمریکا، انگلیس و اسرائیل وانهاده باشد. او "پرویز ثابتی" است که دیروز پس از چهل و چهار سال و به گمان آفتابی شدن هوا و البته از سر نابخردی، از لانه خود بیرون زده است! بیش از این کلمات را خرج او کردن، توهین به زبان فاخر فارسی است! 📖 جامعه‌شناسی مردم @Popular_Sociology
🔻سارتر و لویناس در باب "دیگری" ✍ سیدجواد میری ▫️مسئله دیگری یا تامل در باب از دیرباز در میان فلاسفه و عرفاء و فقهاء و سوسیولوژیستها مطرح بوده است و هر کدام به طریقی در باب نسبت با داد سخن داده‌اند. دو تن از مهمترین فلاسفه و نظریه‌پردازان قرن بیستم یعنی ژان پل سارتر و ایمانوئل لویناس هستند که به ابعاد وجودی و اگزیستانسیال آدمی در "نسبت با دیگری" از دو منظر متمایز پرداخته‌اند. در نگاه ژان پل سارتر "دیگری" جهنم و دردِ الیم و عذاب است اما در خوانش ایمانوئل لویناس "دیگری" رهایی است و راز و هر آنچه که ما را از اگوئیسم می‌رهاند. این دو نگاه هر کدام به طریقی نظریه‌ای در باب "هویت" می‌باشند که در مقام فلسفه سعی در تحدید ماهیت وجودی انسان دارند. اما به نظرم آنچه در هر دو خوانش مشهود است این نکته است که "هویت" یعنی توامان این پرسش که من کیستم و من کی نیستم و این نسبت توامان تضاد‌آفرین است و این تضاد در مقام فلسفی لاینحل باقی می‌ماند و در ساحتی دیگر سترگ‌تر خود را نمایان می‌کند. حال پرسش اینجاست که آن ساحت پیچیده‌تر در تاریخ بشر کجاست؟ روانشناسان "ذهن" را بستر تبلور این پیچیدگی می‌دانند و فلاسفه "وجود" و عرفاء "باطن" و فقهاء "احکام" ولی جامعه‌شناسان قلمرو ظهور این پیچیدگی‌ها را "امر اجتماعی" می‌خوانند و بر این نکته پای می‌فشارند که نسبت‌ها با دیگری متنوع‌الاضلاع و متکثر‌الانواع می‌باشند و هویت مجمع‌الجزایر تضادها است که برای مدیریت آن نیاز به درک پیچیدگی‌های زندگی جامعوی آدمیان داریم و این همان نقطه‌ای است که سیاستگذاری به مثابه علم ثانویه متولد می‌شود. 📖 جامعه‌شناسی مردم @Popular_Sociology
🔻تاملی در روایت سید حسین نصر از جلال آل احمد | بخش اول: سمینار هاروارد ✍ یحیی حمدی ▫️ دکتر از متفکران پارادوکسیکال و چهره های پیچیده تاریخ معاصر ایران و از بازیگران و تصمیم سازان عصر پهلوی دوم است، او دانش آموخته فیزیک ( دانشگاه MIT )، فلسفه و تاریخ علم از دانشگاه هاروارد است و هم اکنون با ۸۹ سال سن صاحب کرسی استادی در آن دانشگاه و دانشگاه جرج واشینگتن است، نصر که از او به عنوان فیلسوف متأله سنت گرا نام می برند در دوره پهلوی دوم از نزدیک ترین افراد به دربار و خانواده سلطنتی و شخص شاه به شمار می رفت و به گفته خود برخی سخنرانی های معروف محمدرضا پهلوی مثل نطق تلویزیونی( صدای انقلاب شما را شنیدم) نوشته است؛ ریاست دانشکده ادبیات دانشگاه تهران، ریاست دانشگاه آریامهر ( شریف)، بنیانگذاری و ریاست انجمن شاهنشاهی فلسفه ایران و ریاست دفتر فرح پهلوی از جمله سمت هایی است که او در دوره پهلوی بر عهده داشته است. خاطرات دکتر نصر در قالب تاریخ شفاهی با عنوان حکمت و سیاست به کوشش حسین دهباشی منتشر شده است که خواندن و تامل در آن برای ادراک بهتر دوره پهلوی بسیار مفید است. درباره روایت های وی از متفکران برجسته اجتماعی و روابط او با آنها مثل استاد مطهری، دکتر شریعتی، دکتر فردید و جلال آل احمد بسیار می توان نوشت و تحلیل کرد که در اینجا به روایت وی از و ادعای وی مبنی بر تاثیرش روی آل احمد می پردازم سید حسین نصر در این کتاب درباره جلال آل احمد می گوید : «من آل احمد را وقتی ایشان آمد به دانشگاه هاروارد یک تابستان را گذراند، مثلا ۱۹۵۵ یا ۵۶ آن وقت ها بود....ملاقات کردم» بعد توضیح می دهد: «در دانشگاه هاروارد یک برنامه تابستانی بود زیر نظر کسی به نام هنری کسینجر یعنی وزیر خارجه بعدی آمریکا و یکی از ستون های سیاست خارجی آمریکا در چند دهه اخیر. برنامه کاری اش این بود که تابستان ها نویسنده ها، دانشمندان ... به هاروارد می آورد همه آنهایی که شما به آنها می گوئید روشنفکر و نکته قابل توجه اینکه همیشه کسانی را می آوردند که با دولت آن مملکت مخالف بودند.» او درباره نقش خود در آن برنامه می گوید: « من دستیار آقای کسینجر بودم در این برنامه و همه کارهای عملی اش را من می کردم... یک سال دیدم که یک نفر از ایران هست، آقای جلال آل احمد» نصر سپس از شناخت آل احمد از او و پدرش می گوید و اینکه به نوعی آل احمد به او در این سفر نیاز داشت: «ایشان احتیاج داشت به من یعنی کسی را می خواست که بتواند افکارش را ترجمه کند و راه و چاه را یادش بدهد ما در آن تابستان خیلی خیلی با هم وقت گذراندیم ایشان بارها آمد خانه ما ...در آرلینگتون» نصر مدعی می شود که در آن سفر بود که تحت تاثیر صحبت های او آل احمد مقاله ای در باب غرب زدگی در سمینار با ترجمه او ارائه می دهد و همان مبنای می شود که گفتمان غالب آن دوره است: «ایشان با من بحث های مفصل می کرد راجع به اینکه اصلا اینجا چه باید بیان کند چون هر کسی که دعوت می‌شد تنها وظیفه اش این بود که یک دانه سخنرانی بکند بقیه اش همه شرکت در سمینارها و دیدن محیط و آشنایی با محیط و اینها بود و شنیدن گفتار دیگران.در مورد ه که راجع به چه صحبت کند بحث خیلی خیلی مفصلی بینمان در گرفت. وقتی بود که من دیگر کاملاً فکرم ساخته شده بود صددرصد با تجدد مخالف بودم مدافع سنت بودم و صد هزار بار هم بیشتر از جلال آل احمد راجع به می دانستم البته شروع کردم به دادن دلایل خیلی قوی برای اینکه چرا تمدن غرب از هم خواهد پاشید و ما نمی‌توانیم از آن پشتیبانی کنیم و دنبال کنیم و باید راه خودمان را برویم راه سنن خودمان را...ایشان هم خیلی تحت تاثیر این افکار قرار گرفتند...و در اثر آن بحث‌هایی که یکی دو ماه با هم کردیم ایشان تصمیم گرفت یک مقاله ای راجع به این موضوع بنویسد که چند تا جمله اش را او گفت و در واقع انگلیسی اش را همه را من نوشتم برایش، انگلیسی بلد نبود و آن پایه کتاب شد که بعداً اینقدر معروف شد و چندین بار به زبان انگلیسی ترجمه شد تمام برمی‌گشت به آن بحث‌هایی که در آن تابستان با هم کرده بودیم» نصر در این گفتگو درباره گفتمان که توسط آل احمد، شریعتی، مطهری و برخی دیگر از متفکران در ایران بنیان نهاده شد نیز مطالبی بیان می کند و به ویژه درباره آل احمد ادعا می کند: «آل احمد یک وقتی یک کمونیست بود، دلیل اینکه بازگشت به خویشتن را می‌خواست؛ به علت سیاسی بود نه به علت فلسفی و دینی واقعاً. یک مقدار گرایش دینی شاید پیدا کرده بود آخر ها قبلاً گفتم من با ایشان آشنا بودم ولی بیشتر به این خاطر با تجدد گرایی در ایران مخالفت می کرد چون نظام سیاسی آن وقت ایران متکی بر تجددگرایی بود» ادامه دارد... 📖 جامعه شناسی مردم@Popular_Sociology
🔻تاملی در روایت سید حسین نصر از جلال آل احمد | بخش دوم: روایت آل احمد از سمینار هاروارد ✍ یحیی حمدی ▫️در بخش اول این نوشتار روایت دکتر سید حسین نصر از آشنایی با در سیمنار دانشگاه هاروارد و نیز ادعای نصر مبنی بر متأثر بودن آل احمد از او در کتاب غرب زدگی؛ بیان شد. در این بخش، روایت نصر را با روایت آل احمد از سیمنار هاروارد که در کتاب و برخی دیگر از آثارش آورده است به محک می گذاریم و در نهایت مخاطبان را به قضاوت فرا می خوانیم که روایت نصر چقدر با واقعیت تطابق دارد جلال آل احمد سفر خود به آمریکا جهت شرکت در سمینار تابستانی که به دعوت دانشگاه هاروارد صورت گرفته است را در قالب سفرنامه ای نگاشته است که این سفرنامه همراه با تصاویر و دست‌نویس های او در این سفر، سالها بعد از مرگ جلال (۱۳۸۰) زیر نظر شمس آل احمد در قالب کتاب «سفر آمریکا » منتشر شد. آنها که با نوشته ها به ویژه سفرنامه های جلال آل احمد آشنایی دارند می دانند که چقدر صریح، صادقانه و با جزئیات اتفاقات را روایت می کند تا جایی که این صراحت در نوشته ها، موجب اعتراض همسرش سیمین دانشور ( برای کتاب ) نیز قرار می گیرد. زمان برگزاری سیمنار هاروارد مصادف است با تابستان ۱۹۶۵ (۱۳۴۴) و این در حالی است که نصر اولین دیدار با آل احمد را در این سمینار عنوان می کند و زمان برگزاری آن را ۱۹۵۵ یا ۱۹۵۶ می خواند! نصر نقش خود در این سمینار را؛ دستیار کسینجر که برگزار کننده این سمینار است معرفی می کند و عنوان می کند روشنفکرانی به این سمینار تابستانی دعوت می شدند که به نوعی مخالف با نظام سیاسی حاکم بر کشور خودشان بوده اند ؛ و این در حالی است که آل احمد به بایگانی دانشگاه هاروارد می‌رود و با جستجو در فهرست اسامی شرکت کنندگان در سمینار های سالانه؛ به این نتیجه می‌رسد که : «از بدو تاسیس تاکنون از ولایت ما این کسان شرکت کردند: دکتر محمد معین در تابستان ۱۹۵۴ (۱۳۳۳)- صادق چوبک در ۱۹۵۵ _ بعد از چند سال از نماینده ایران خبری در اسناد و مدارک سمینار نیست_ بعد دکتر شاهپور راسخ در ۱۹۵۹ - بعد خانم افشان حسام وزیری در ۱۹۶۷- خانم دکتر مهری آهی در ۱۹۶۲ - بعد عیال من سیمین [دانشور] در ۱۹۶۳ - و قرار بود در تابستان ۱۹۶۴ خود من شرکت کنم که نشد و به اجبار زمانه بلیت‌ها را پس فرستادیم اما حضرات گردانندگان سمینار محبت کردند و دعوت را تجدید کرد برای سال بعد (۱۹۶۵ - ۱۳۴۳) که جواز صادر شد و رفتیم» بدین ترتیب بر خلاف روایت نصر؛ غیر از آل احمد باقی مدعوین از ایران حداقل مخالفت علنی با پهلوی نداشته اند و از روایت آل احمد از مدعوین سایر کشورها در این سمینار نیز چنین موضوعی ( مخالف با نظام سیاسی حاکم) بیان نمی شود در مورد ادعای دیگر نصر مبنی بر دستیاری کسینجر نیز؛ آل احمد از فردی به نام جک لودویک نام می برد که به جای کسینجر گاه جلسات را اداره می کند و سخنی از نصر به میان نمی آورد غیر از دو جا که : «از چهار و نیم تا شش و نیم مجلس بود توی حیاط موزه و آفتاب داغ و را دیدم که گفت آمده برای دیدن من ...اینجا پر از دانشجوی ایرانی که همه‌شان می‌خواهند لابد مرا ببینند و حوصله ندارم و دست به سرم کنند و از آن طرف به من اصرار و غیره» بار دیگر نیز از دکتر نصر نام می برد اما با نام سید حسن! و البته از نقش او در ه‍اروارد : «... بعد یک اندونزیایی که شاعر بود و همه چیز را با «بسم الله» شروع می‌کرد و اول که رسیده بودیم، سخت دنبال مسجد می گشت برای نماز جمعه. که دستش را گذاشتیم توی دست دکتر سیدحسن نصر که آن روزها به شغل دیگری در هاروارد بود و در «مرکز اتفاق بین مذاهب» آنجا مشغله ای داشت» بنابراین آل احمد که جزئی ترین موارد مثل مهمانی شام ایرانیان و میتینگ دانشجویان ایرانی را در این سفرنامه روایت می کند هیچگاه از یک ایرانی که نقشی در سمینار دارد نام نمی برد. دکتر نصر در آن گفتگو ادعا می کند که آل احمد بارها به منزل او رفته و ساعت ها باهم بحث کرده اند که موضوع سخنرانی آل احمد در سمینار چه باشد؟ و به پیشنهاد نصر موضوع تمدن غرب و ؛ انتخاب می شود که چند جمله اش را آل احمد می گوید و انگلیسی اش را همه را او می نویسد و آن می شود پایه کتاب غرب‌زدگی! در این باره ذکر این نکته حائز اهمیت است که کتاب غرب‌زدگی سه سال پیش از این سمینار یعنی در سال ۱۳۴۱ منتشر شده بود و این ادعا (تحت تاثیر صحبت های نصر) نمی تواند درست باشد... ادامه دارد... 📖 جامعه شناسی مردم@Popular_Sociology
🔻تاملی در روایت سیدحسین نصر از جلال آل احمد | بخش سوم: سخن آخر ✍ یحیی حمدی در بخش اول این نوشتار روایت دکتر نصر از آشنایی با جلال آل احمد در سمینار دانشگاه هاروارد ( کتاب حکمت و سیاست) و نیز ادعای او مبنی بر متأثر بودن آل احمد در کتاب غرب زدگی از او بیان شد، سپس در بخش دوم روایت نصر با روایت آل احمد تطبیق داده شد تا مخاطب خود بتواند در مورد واقعیت قضاوت کند و اکنون در ادامه: آل احمد در سفرنامه اش ( سفر آمریکا) درباره موضوع سخنرانی در سمینار و ترجمه آن اینگونه روایت می کند: «من اشاره کردم که : حرفهایی دارم درباره غرب زدگی و اگر بخواهم می توانم در اولین مجلس طرح کنم، که پسندیدند. پس از ناهار افتادیم به کار. اول به همکاران اطلاع دادیم بعد به گردانندگان سمینار و قضیه را اعلام کردیم و موضوع مجلس شد «غرب‌زدگی شیطانی است یا رحمانی؟» که غربزدگی را با تغییراتی در سه چهار صفحه خلاصه کردم و دادم به دوست تازه یافته‌ام -مجید تهرانیان- که آنجا هم درس می خواند و هم درس می‌داد و مصاحبتش غنیمتی بود. و او ترجمه کرد به انگلیسی و روز مجلس (پنج شنبه ۷ مرداد ۴۴) . » در اینجا بر خلاف ادعای دکتر نصر، معلوم می شود که طرح سخنرانی از خود آل احمد است مبتنی بر کتاب غرب‌زدگی که سه سال پیش از این در سال ۱۳۴۱ منتشر کرده و ترجمه انگلیسی آن نیز نه توسط نصر بلکه توسط انجام می شود. آل احمد در این سفرنامه بیشترین کسی که از او یاد می کند ( ۳۰ بار ) مجید تهرانیان است. از حضور در منزل وی و صرف شام گرفته تا مسافرت چند روزه با او به شیکاگو و شرکت در همایش دانشجویان جبهه ملی که در آن سفر تهرانیان به ریاست سازمان و کنفدراسیون دانشجویان انتخاب می شود. به عنوان نمونه در بخشی از این سفرنامه؛ آل احمد از تهرانیان این گونه یاد می کند: «در این فرصت دوماهه هاروارد با چند نفر از ایرانیان دم خور بودم. یکی با که آنجا شناختمش و بعد با حسین مهدوی و هوشنگ اعلم که از تهران آشنا بودم اولی و دومی دکترا می‌گذراندند و سومی بورسی داشت برای کتابداری. و مصاحبت همه ایشان چه غنیمتی. یک شب هم تهرانیان سوری داده بود برای خداحافظی با علی اوف روس قفقازی معلم فارسی هاروارد که ما همگی بودیم و ریچارد فرای هم بود حضرت مستشرق آمریکایی...» در سمینار تابستانی دانشگاه هاروارد آل احمد دو سخنرانی رسمی ایراد می کند که همانگونه که ذکر شد اولین آن « درباره غرب زدگی و عواقبش» که خلاصه ای از کتاب غرب زدگی است و دومین آن با عنوان « در بداخلاقی و ادبیات» که هر دو مقاله را مجید تهرانیان ترجمه کرده و در ضمیمه کتاب «سفر آمریکا» آمده است. در باب کتاب غرب زدگی و ادعای نصر مبنی بر متاثر بودن آل احمد از او در این کتاب علاوه بر مواردی که در بالا ذکر شد که عدم تطابق روایت نصر با روایت جلال را نشان می دهد، این مورد را نیز باید اضافه کرد؛ آل احمد در مقدمه این کتاب می نویسد: «طرح نخستین آنچه در این دفتر خواهید دید گزارشی بود که به شورای هدف فرهنگی ایران داده شد در دو مجلس از جلسات متعدد آن شورا. چهارشنبه ۸ آذر ۱۳۴۰ و چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۴۰» درباره انتخاب واژه « غرب زدگی » نیز می گوید که از دکتر فردید الهام گرفته است: «همین جا بیاورم که من این تعبیر «غرب زدگی» را از افادات شفاهی سرور دیگرم حضرت گرفتم که یکی از شرکت کنندگان در آن شورای هدف فرهنگ بود» بنابراین بر اساس آنچه که آمد ( تاریخ برگزاری سمینار هاروارد در سال ۱۳۴۴ ، زمان نشر «کتاب غرب زدگی» سال ۱۳۴۱، روایت آل احمد از سمینار در «کتاب سفر آمریکا» ، مقدمه «کتاب غرب زدگی» ؛ روایت دکتر نصر از جلال آل احمد: نحوه آشنایی و متاثر بودن وی از نصر در طرح و نوشتن کتاب غرب زدگی ، مطابق با روایت آل احمد نیست و مخاطبان با خواندن این سطور واقعیت را در می یابند. به نظر می رسد دکتر نصر با طرح این ادعا در صدد آن است که سیطره خود را بر گفتمان غالب فکری ایران (بازگشت به خویشتن) در دهه چهل و پنجاه را نشان دهد که با توجه به محتوا ( اسلام گرایی و مخالف غرب) و نیز منادیان این گفتمان که گاه مورد طعن نصر نیز قرار می گیرند ( شریعتی و آل احمد) بسیار دور از ذهن می نماید؛ این گفتمان و نیز منادیان آن در مقابل گفتمان سلطنت(تجدد و باستان گرایی) قرار دارند و حاصل آن شکل گیری انقلاب اسلامی است در حالی که نصر از نزدیک ترین مشاوران دربار و شخص شاه (حتی پس از سقوط)، مدافعان و تصمیم سازان عصر پهلوی بوده است و طرح این ادعا از سوی او زیادی پارادوکسیکال است. 🔸پ.ن: دکتر مجید تهرانیان دانش آموخته اقتصاد سیاسی از دانشگاه هاروارد، استاد دانشگاه هاوایی و استاد مدعو در دانشگاههای کشورهای دیگر من جمله ایران بوده و آثار متعددی از وی انتشار یافته است او در سال ۱۳۹۱ درگذشت. 📖 جامعه شناسی مردم@Popular_Sociology
🔻یکصد و دو سال پس از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ ✍ علیرضا زادبر ▫️سوم اسفند یادآور یک رویداد مهم تاریخی است. کودتای رضامیرپنج فرمانده بریگاد قزاق در سوم اسفند ۱۲۹۹، حرکت او همراه با قزاق‌های تحت امر از به سمت تهران در آن تاریکی شب، با اندک درگیری وارد تهران شدند. محافظین و نیروهای نظامی دستور داشتند درگیر نشوند. کودتا با کمترین هزینه به پیروزی رسید. احمدشاه قاجار جوانک چاق و بی لیاقت با ترس و هراس از اوضاع خبردار شد اما سفارت بریتانیا تضمین داده بودند که رضاخان بدنبال خلع سلطنت قاجار نخواهد بود. در ابتدا هم اینگونه بود. کودتا ۱۲۹۹ به پیروزی رسید و رضاخان به سردار سپه و بعدتر به رئیس الوزرایی دست یافت اما تاسیس سلطنت پهلوی پاییز ۱۳۰۴ با خلع قاجاریه اعلام شد. برخلاف حکومت‌های تاریخ ایران که در بستر داخلی و نزاع های داخلی بین اقوام و طوایف بوجود می آمدند، حتی حکومت ها و اقوام مهاجم به ایران که در فرهنگ ایرانی هضم شدند، حکومت پهلوی تنها حکومت تاریخ ایران است که بعد از جنگ جهانی اول و ناکامی انگلستان در اجرای قرارداد ۱۹۱۹ توسط خارجی ها تاسیس شد. رئیس کمیته شرق وزارت خارجه انگلستان، لُرد کرزن و وزیرمختارش در تهران کاکس، در ۱۹۱۹ پیش تر از معرفی رضاخان بدنبال برپایی حکومت مرکزی و مقتدر در ایران بودند. به سه دلیل ایران اهمیت داشت: ۱. نفت و مسیر دستیابی به قفقاز، سوخت بهینه برای نیروی دریایی بریتانیا نفت بود ۲. کنترل رقیب سنتی انگلستان، روسیه انقلابی ۳. کنترل سرحدات و امنیت با ارزش ترین مستعمره انگلستان یعنی، هند راه حفظ این سه عامل، ایران و جغرافیا ایران بود. پس از جنگ جهانی اول، بریتانیا نمی توانست ایران را به حال خود رها سازد. لُرد کرزن، قرارداد ۱۹۱۹ را با صدارت مطرح ساخت اما جامعه ایرانی قرارداد ننگین را برنتافت. پروژه انگلستان در ایجاد دولت جدید و مقتدر شکست خورد و وثوق الدوله کنار رفت با این حال نمی توانست تماشاچی از دست دادن ایران باشد. نیاز جدید با کودتای رضاخانی و تامین امنیت ایجاد شد. حیات و شکل گیری سلطنت جدید، وابسته به خارجی بود. اگر پروژه قرارداد ۱۹۱۹ در ایران اجرا می شد و منافع بریتانیا کبیر تامین می گردید کشور به سمت کودتا و به قدرت رسیدن رضاخان نمیرفت. حیات و ممات این حکومت جدید وابسته به خارجی بود. وقتی در شهریور ۱۳۲۰ متفقین رضاخان را از ایران اخراج کردند همین شرط و شروط را برای پسر ۲۱ ساله اش وضع کردند تا با سلطنت او موافقت کنند. 📖 جامعه‌شناسی مردم @Popular_Sociology
🔻ظهور هایپرمارکت ها و افول کسب و کارهای محلی ✍ علی هوشمند ▫️‏يك تفكر هست كه ميگه اگر از هايپرماركت‌ها خريد كنی به مدير عامل كمک كردی كه بتونه ويلای سومش رو بخره اما اگر از مغازه محل خريد كنی به يه بچه كمک كردی كه بره مدرسه يا بره كلاس ورزش و به يه پدر و مادر كمک كردی تا بتونن يه لقمه نون بزارن سر سفره بچه‌هاشون! رونق هایپرمارکت‌ها به زیان کسب و کارهای محلی است؛ زیرا هایپرها به دلیل حمایت‌های دولتی، سرمایه‌های پشتیبان کلان، یا نوع قراردادشون با تولیدکننده‌ها، این امکان رو دارند که کالاها رو با تخفیف عرضه کنند یا مزایای مختلفی ارائه دهند. ‏به علاوه میزان خرید کالا توسط مشتریان افزایش پیدا می‌کنه و میزان ‎ رو بیشتر میکنه؛ بخصوص که بخاطر زرق و برق و فضای بزرگ، بسیاری از مردم جلب کالاهایی میشوند که نیاز فوری آنها نیست؛ کالاهایی که در مغازه های کوچک تر، با اقبال کمتر مشتریان مواجه میشوند یا عرضه نمیشوند. ‏در هر صورت وجود هایپرمارکت ها و اقبال مردم بدانها، نه فقط به ضرر کسب و کارهای محلی، بلکه به دلیل افزایش میزان ‎مصرف و خرید کالا، به زیان ‎ هم هست. باید با افزایش آگاهی درباره تبعات منفی توسعه آنها، مردم رو به خرید از مغازه‌های کوچک و بازارهای محلی تشویق کرد. 📖 جامعه‌شناسی مردم@Popular_Sociology
🔻آنالیز منابع خبری در سرزمین های اشغالی | زوایه نگاه منابع صهیونیستی چگونه است؟ ✍ علی رضا بازارگان ▫️با توجه به اینکه بعضی اوقات مطالبی از جراید و منابع خبری اسرائیل نقل و مخابره می شود، خوب است که یک آشنایی اجمالی با این منابع داشته باشیم تا متوجه شویم که آن مطلبی که نقل قول شده است از چه زاویه ای بوده است. در میان کانال های تلویزیونی، تغییر و تحول مدیریتی زیاد رخ می دهد. به طور کلی این کانال ها به اصطلاح یکی به نعل می زنند و یکی به میخ. البته در میان کانال ها، کانال 7 و 20 بسیار شاخص و متفاوت هستند زیرا به شدت افراطی و از مواضع جناح جنگ طلبانه و راست دفاع می کند. در میان روزنامه ها، روزنامه "اسرائیل هایوم" نیز یک روزنامه به شدت بنیادگرا است. پشتوانه مالی این روزنامه از شلدون آدلسون (میلیاردر آمریکایی) تامین شده است و به همین دلیل هیچ گونه مشکل مالی نداشته است و مواضع بسیار تند علیه ایران و فلسطین و مسلمانان می گیرد. جراید "آروتز شوا" و " ب شوا" نیز در دسته جناح راست افراطی قرار می گیرند. روزنامه "مااریو" نیز راست گرا است. از طرفی، روزنامه "یدیوث آهرونوث" که در اینترنت با سایت Ynet شناخته می شود، و همچنین Times of Israel درباره موضوعات داخلی اسرائیل میانه رو هستند. گرچه این جراید با سیاست های تندروها مانند نتنیاهو همصدا نیستند و از آن ها انتقاد می کنند ولی از طرف دیگر نمی توان آن ها را چپ دانست. روزنامه Jerusalem Post هم خود را به عنوان میانه رو معرفی می کند. ولی همه این ها در موضع گیری ها علیه ایران خصمانه عمل می کنند. در این میان روزنامه هاآرتس مهم ترین روزنامه چپ است که سابقه و اعتبار زیادی دارد. این روزنامه معمولا نسبت به سیاست های جنگ طلبانه و جناح راست انتقاد جدی می کند و حتی در مواقعی از مسلمانان و فلسطینیان نیز دفاع می کند. نکته جالب این است که سایت انگلیسی هاآرتس که برای مخاطبین خارجی می نویسند طرفداران بیشتری نسبت به سایت عِبری آن دارد. یعنی شاید بتوان گفت مخاطبین داخلی آن کمتر از مخاطبین خارجی آن هستند. مجله 972 نیز مانند روزنامه هاآرتس بسیار چپ گرا و اصلاح طلب است. امیدوارم این خلاصه توانسته باشد کمی تمایلات منابع خبری در فلسطین اشغالی را روشن کرده باشد. اگر مایل هستید می توانید این مطلب را در گوشه ای ذخیره کنید که در آینده هر موقع از منابع اسرائیلی (صهیونیستی) چیزی نقل شد، متوجه شوید از چه زاویه دیدی دارد نقل می شود. 📖 جامعه شناسی مردم@Popular_Sociology
🔻 تاملی در جامعه شناسی تحریم؛ سیاست های نو-استعماری و نو-امپریالیسم ✍ سیدجواد میری ▫️سید حسین العطاس جامعه شناس [مالزیایی] پسا-استعماری در کتاب "جامعه شناسی فساد" به نکته جالبی اشاره می کند و می گوید بسیاری از متون درسی درآمدی به جامعه شناسی بخش مجزایی درباره "جامعه شناسی فساد" ندارند و دلیل آن این است که در جوامع اروپایی ارتشاء و رشوه و فساد ساختاری بمانند کشورهای آسیایی و آفریقایی در آن وجود ندارد و بهمین دلیل بدیهی شاخه ای در جامعه شناسی با عنوان "جامعه شناسی فساد" تاسیس نشده است. اما در مالزی که دچار فساد ساختاری در دولت و حاکمیت و اجزای متصله آن هستیم ما نیاز داریم آن را صورتبندی جامعه شناختی کنیم. اما جامعه شناسان غیر غربی اغلب دچار سندروم "اسارت ذهن" Captive Mind هستند و تا موضوعی برای مجتهدان غربی مسئله نشود آنها آن بحث را متعلق ذهن خود نمی توانند بکنند. البته جامعه اروپا از سال های دهه ۵۰ میلادی قرن بیستم که العطاس در آن زندگی می کرد فاصله معناداری گرفته است و به سهولت می توان جلوه هایی از رشوه و ارتشاء و فسادهای گسترده مالی را در برخی از آنها (مانند انگلیس و یونان و ایتالیا و پرتقال ...) دید ولی نقد العطاس کما کان صادق است. در کتب "ما و فارابی" و "فقر تئوریک در علوم انسانی ایران" به این نکته در نسبت با جامعه شناسی ادبیات اشاره کرده بودم. نقد من این بود که در ایران بر خلاف اروپا و آمریکا و روسیه که رمان جایگاه ویژه ای دارد، این تاریخاً "شعر" است که موضوع مهمی در شکلگیری امر اجتماعی در ایران است ولی در هیچکدام از متون درآمدی بر جامعه شناسی در ایران هیچ بخش مجزایی به "جامعه شناسی شعر" در زبان های فارسی و ترکی و کردی و ... اختصاص نیافته است و عمده دلیل آن این است که متون درآمدی بر جامعه شناسی اروپایی و آمریکایی بخشی را به این مقوله اختصاص نداده اند و دلیلش این است که "شعر" آن جایگاه را که در هستی اجتماعی ایرانیان دارد در آنجا ندارد و هیچگاه یک فرد عادی برای بیان مقصود خویش استناد به گوته یا شکسپیر نمی کند ولی در ایران نه تنها اهل علم بل مردم کوچه و بازار هم برای بیان مکنونات خویش از "زبان شعر" بهره می برند و این نشان می دهد که شعر علاوه بر صناعت و اهمیت ادبی جایگاه هستی شناسانه مهمی در ساخت "امر اجتماعی" و "هستی جامعوی ایرانیان" در زبان های گوناگون آنها دارد. حال از این دو مقدمه می خواهم نتیجه بگیرم که جامعه ایران به مدت چهل سال است که با پدیده اجتماعی "" و "" و "تحریم به صورت جامع و کامل در همه ساحاتش روبرو بوده است ولی هیچ کتاب درآمدی بر جامعه شناسی در ایران سرفصلی با عنوان "" نگاشته نشده است و این موضوع به مثابه یک مقوله علمی و پژوهشی متعلق ذهن جامعه شناسان ایرانی قرار نگرفته است کانه ما باید بایستیم تا یک دلوز یا بلوز یا فوکویی پیدا شود تا کتابی در باب "انتولوژی تحریم" بنویسد و ما شتابان آن را ترجمه کنیم و سپس در باب این مفهوم نوین مسئله وارانه روایت پذیریش!!! کنیم!!! در حال حاضر تحریم به مثابه یک "امر احاطه کننده پیچیده" کلیت هستی اجتماعی جامعه ایران را درگیر خود کرده است که بدون ارجاع به دو کلان مفهوم "سیاست های نو-استعماری" و "نظام نو-امپریالیستی" -که آن را نباید با مفهوم اخلاقی شده استکبار یکی پنداشت- نمی توان درک و صورتبندی کرد. نظام سیاسی در ایران آنقدر این مفاهیم را ژورنالیستی بکار بسته است که دیگر نمی توان بدون "آشنایی-زدایی" از این مفاهیم استفاده کرد. ادبیات جامعه شناسی در ایران به سختی تن به مفاهیم آکادمیک و و می دهد و مطالعات جهانی در این حوزه در دانشگاه های ایران مفقود است* و بدون بکارگیری این ادبیات صورتبندی "جامعه شناسی تحریم" در سطح آکادمیک تقریباً ناممکن خواهد بود. از نتایج زیانبار این عدم التفات این است که ما خیال می کنیم نظام سیاسی و وزارت امور خارجه و کارمندان وزارت نفت و بانک مرکزی به تنهایی قادر خواهند بود این پدیده پیچیده را درک کنند و نقشه راه عبور از بازیهای مرگبار نو-امپریالیستی قدرتهای نو-استعماری را برای جامعه ایران تهیه کنند. زهی خیال باطل. گام نخست این است که تحریم را به مثابه یک مقوله جامعه شناختی متعلق ذهن خود کنیم و آن را در کلان ساختار نئو-کلونیالیسم و فرآیندهای پیچیده نو-امپریالیسمی مورد مطالعه قرار دهیم. *Imperialism and Capitalism in the Twenty-First Century A System in Crisis By James Petras, Henry Veltmeyer, Humberto Márquez Year 2013 📖 جامعه شناسی مردم@Popular_Sociology
🔻نظام سلطه چیست؟ ✍ سید جواد میری ▫️یقین دارم شما هم مانند من با این مفهوم آشنایی دارید و یا حداقل بارها این واژه را از مجاری گوناگون رسمی و رسانه های ملی و سایت های مختلف شنیده یا دیده اید ولی شاید لازم باشد این واژه آشنا را قدری "آشنایی-زدایی" کنیم. زیرا هنگامیکه از این واژه استفاده می شود سریعاً فضای بصری و انگاره های مفهومی که حول این مفهوم به صورت صدا و تصویر و واژگان پیش روی مخاطبان ترسیم می گردد نسبت عمیقی با آمریکا و سلاح و اسلحه و میدان جنگ و فضای نظامی پیدا می کند. به عبارت دیگر، "نظام سلطه" برای توده ها و حتی در ذهن بسیاری از خواص مترادف با نیروی نظامی و راه مقابله با آن هم نظامی تعریف شده است و قهرمانان "محور مقاومت علیه نظام سلطه" هم اکثراً فرماندهان نظامی هستند و این انگاره بر ذهن جامعه القاء می گردد که راه عبور از و مقابله علیه "نظام سلطه" از "معبر نظامی" می گذرد و بهمین خاطر ذهن و زبان جامعه ذیل انگاره ها و اسطوره های نظامی صورتبندی می گردد و اساساً نظامیان "ناخودآگاه اسطوره ای" جامعه را پر می کنند. اما پرسش اینجاست که آیا "نظام سلطه" صرفاً و اول بالذات "امری نظامی" است یا سلطه پیش و بیش از آنکه مسئله ای نظامی باشد پرابلماتیکی از نوع دانایی و دانش و خرد و تدبیر و تعقل است؟‌ در قرآن آیه ای است به شرح ذیل يَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطَارِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ فَانْفُذُوا ۚ لَا تَنْفُذُونَ إِلَّا بِسُلْطَانٍ ای گروه جن و انس! اگر می توانید از محدوده آسمانها و زمین عبور کنید، پس از آن عبور و نفوذ کنید. اما شما به آنجا نفوذ نخواهید کرد مگر به "سلطان". جالب است بدانید یکی از معانی سلطان (که مفهوم سلطه هم از آن سرچشمه می گیرد) علم و دانش است و در این متن به این واقعیت اشاره شده که نظام کهکشانی ساز و کاری دارد و اگر می خواهید به آن نفوذ کنید و از مرزهای آن عبور کنید این مهم تنها با اتکاء به سلطان یا علم و دانایی ممکن است. حال من از این آیه می خواهم استعانت بگیرم تا به نکته ای که هستی اجتماعی ما را درگیر خود کرده است بپردازم و آن مبارزه علیه "نظام سلطه" است. این مهم ممکن نخواهد شد مگر ما از سطح عبور کنیم و پیچش موی نظام سلطه را ببینیم و "محور مقاومت علیه نظام سلطه" را در عمیق ترین لایه ها شکل بدهیم و نه دائماً در سطحی ترین لایه ها و ژرف ترین لایه های مقاومت سطوح "سلطان" یا "علم و دانایی" است که می تواند منجر به تقویت لایه های نظامی هم بشود. اگر به دقت نگاه کنیم اکنون نظام سلطه صرفاً سلطه نظامی خود را بر علیه محور مقاومت سامان نداده است بل فقر و عدم امکان رشد ثروت را هم بر این محور تحمیل کرده است و از سوی دیگر آنانیکه باید برای تقویت محور مقاومت بیاندیشند آن چنان که باید، نتوانسته اند ماهیت "نظام سلطه" را به درستی درک کنند و الا انگاره ها و اسطوره ها صرفاً محدود به ساحت اسطوره های نظامی نمی شد بل دانش و دانشگاه و مراکز علمی بالاترین اهمیت را در مبارزه با "نظام سلطه" پیدا می کرد ولی شما امروز به وضع نظام دانایی و سیاستگذاری های علمی در محور مقاومت نظری بیفکنید آیا نشانی از "سلطان" و "دانایی" در آن می بینید که قدرت هماوردی با نظام سلطه را داشته باشد؟ پاسخ به این پرسش نباید از روی هیجان و غلیان شور باشد بل باید مبتنی بر عمق و تامل واکاوانه باشد تا ما را در فهم نظام سلطه مدد کند. به سخن دیگر، نظام سلطه امری نظامی اول بالذات نیست بل نظمی مبتنی بر سلطان است که توانسته مرزهای "نرمال" مدنیت های پیشین را پشت سر بگذارد و با اتکاء بر آن دیگران را مقهور خود گرداند و برای عبور از آسمان نظام سلطه باید "سلطان دیگری" خلق کرد تا بتوان به فراسوی "آسمان نظام سلطه" نفوذ کرد. به تعبیر دیگر، نظام سلطه، نظام دانایی است که بر ما مسلط شده است و برای شکستن سلطه باید نظام دانایی و نهادهای متولی آن را نیز مورد پرسش قرار دهیم و این کاری نظامی نیست بل امری از جنس تعقل و "سلطان" است که قرآن کریم هم به آن اشارت دارد. 📖 جامعه شناسی مردم@Popular_Sociology
🔻‍ تاریخ نژندان! ✍ داریوش سجادی ▫️در نگاه پدیدارشناختی «ادموند هوسرل» ریشه عموم مشکلات بشر ناشی از نوع پرسشگری انسان نسبت به وقایع و مشکلات مبتلابه ایشان است. از سوی دیگر ریاضیدان‌‌ها بر این باورند که تعریف درست «صورت قضیه» بهترین راه برای یابش «راه‌حل قضیه» است. بر این منوال پرسشی که با «چرا» آغاز می‌شود پاسخی در گذشته دارد و چنین پرسش‌گرانی، گذشته گرایان و فریز شدگان در تاریخ‌اند. پرسش‌هائی از این دست که: چرا پهلوی سقوط کرد؟ یا چرا من فقیرم؟ که جملگی دلالتی‌اند بر گذشته. اما انسان تاثیرگذار انسانی است که بجای «چرا» با «چگونه» پرسش‌گری می‌کند. چگونه دیکتاتوری پهلوی را شکست دهیم؟ یا چگونه بر فقر خود فائق شویم؟ پرسش‌های «چرا محور» تقدیرگرا، سترون و انگیزه‌یابند در حالی که پرسش‌های «چگونه محور» برنامه سالار، راهکاریاب و آینده نگرند. پاسخ به پرسش‌های «چگونه محور» بمراتب سخت‌تر از پرسش‌های «چرا محور» است بر همین اساس «چرا محوران» کاهلانه ترجیح می‌دهند در گذشته مانده و بوتیمارانه «گذشته نالی» کرده و از این طریق نازائی اندیشه و ناتوانی خود در یابش راهکارهای بهبودخواهانه و «چگونه محور» را از طریق «ناله درمانی» و «لابه سرائی» فرمائی کنند. 📖 جامعه شناسی مردم@popular_Sociology
🔻ماجرای اسارت سعدی در جنگ های صلیبی ✍ حسن ظهوری ▫️گلستان، باب دوم، در اخلاق درویشان. حکایت ۳۱: «از صحبت یاران دمشقم ملالتی پدید آمده بود. سر در بیابان قدس نهادم و با حیوانات انس گرفتم. تا وقتی که اسیر فرنگ شدم.» صبر کنیم. داستان،‌ بی‌مقدمه و ناگهانی شروع شده. آنکه این حکایت را گفته سعدی است؛ شاعر بلندآوازه ایرانی که در پی هر حکایتی نکته‌ای را گوشزد می‌کرد. البته اینجا با پند و اندرز حکایتش کاری نداریم، که در آخر دلیلش را می‌گویم. می‌خواهیم خود حکایت را بررسی کنیم و ببینیم سعدی چطور و کجا اسیر فرنگی ها شده. اما قبلش برویم سراغ صلاح‌الدین ایوبی، جنگجوی مشهوری که حکومت ایوبیان را بنیان گذاشت. دودمانی قدرتمند که توانست از عراق و یمن تا مصر امروز را تحت فرمان خود بگیرد. صلاح‌الدین برای تصرف سرزمین‌ مقدس با صلیبیون درگیر شد. مسیحیانی که به دعوت پاپ اعظم‌شان برای تصرف این سرزمین‌ها سال‌های طولانی با مسلمانان در جنگ بودند. ایوبی موفق شد صلیبیون را در جنگ‌های پیاپی شکست دهد و نهایتا بیت المقدس را پس از حدود یک‌ قرن، در سال ۴۷۶ خورشیدی از آن‌ها پس بگیرد. این ماجرا صد سال قبل از تولد سعدی رخ داد. همان کسی که اسیر شدنش به دست صلیبیون موضوع داستان ماست. سعدی که در شیراز به دنیا آمد، صلاح‌الدین ایوبی چند سالی می‌شد که از دنیا رفته بود. ولی از عراق تا شرق مدیترانه، هنوز تحت تسلط جانشینان او بود و صلیبیون دیگر حضور نداشتند. سعدی برای تحصیل به بغداد رفت و چند سال بعدش به سوریه امروز تا در دمشق به تدریس و تحصیل بپردازد. اما انگار یک روز از یاران و دوستانش دلخور می‌شود و آن‌جا را ترک می‌کند: «از صحبت یاران دمشقم ملالتی پدید آمده بود. سر در بیابان قدس نهادم و با حیوانات انس گرفتم.» حدس زده‌اند که حدود سال ۶۲۶ خورشیدی، از دمشق راهی عکا شده. شهری در ساحل شرقی مدیترانه که صلاح‌الدین توانسته بود آن را در جنگ‌های صلیبی آزاد کند. اما یعنی سعدی نمی‌دانست هنوز صلیبیون در بخشی از مناطق ساحلی لبنان و فلسطین حضور داشتند؟ شهرهایی که پس از جنگ‌های پیاپی صلاح‌الدین ایوبی و ریچارد یکم پادشاه انگلستان طبق معاهده رَمْلَه به صلیبیون داده شده بود و در طول سال‌های بعدش (کم و زیاد) هنوز در اختیار آن‌ها بود. سعدی می‌گوید بیابان قدس که مشخص نیست دقیقا در مسیر چه شهری بوده ولی می‌دانیم به سمت غرب می‌رفته تا شاید نهایتا به بیت‌المقدس برسد که البته مسیری بسیار طولانی است. هرچه هست، سر از سرزمین‌هایی درآورده که زیر نظر صلیبیون اداره می‌شد. «تا وقتی که اسیر فرنگ شدم و در خندق طرابلس با جهودانم به کار گل بداشتند.» طرابلس هنوز هم نامش همین است. شهری در شمال لبنان که صلاح‌الدین نتوانست آن را از مسیحیان پس بگیرد. جایی که به دستور کنت‌نشین شهر تولوز فرانسه، که فرمانروای طرابلس بود، قلعه‌ای ساختند و دورتادورش خندقی زدند؛ همان خندقی که سعدی می‌گوید به همراه دیگر اسیران مسلمان و یهودی مشغول لایروبی آن بودند. اِبن‌جُبیر جهانگرد و جغرافی‌دان اهل اَندَلُس در سفرنامه‌‌اش درباره رفتار با اسرا در دو شهر صور و عکا که جزو کنت‌نشین طرابلس بوده گفته: «از مراتب لطف و احسان خدای تعالی بر اسیران در این شهرهای فرنگی شام این است که هر یک از شاهان و دولتمندان مسلمان، خاتونان و توانگران در این صفحات شام بخشی از مال خود را به آزاد کردن اسیران مغربی اختصاص می‌دهد.» سعدی هم چنین شانسی می‌آورد: «يكي از رؤساي حلب كه سابقه‌اي ميان ما بود گذر كرد و بشناخت و گفت: اي فلان اين چه حالت است؟ گفتم چه گويم: همي گريختم از مردمان به كوه و به دشت كه از خداي نبودم به آدمي پرداخت قياس كن كه چه حالم بود در اين حالت كه در طويلة نامردمم ببايد ساخت پاي در زنجير پيش دوستان به كه با بيگانگان در بوستان بر حالت من رحمت آورد و به ده دينار از قيدم خلاص كرد و با خود به حلب برد و» و ادامه ماجرا که به عقد دختر این مرد درمی‌آید و زن بدخوست و سعدی فرار می‌‌کند. به موضوع ما که بررسی اسیر شدن اوست مربوط نمی‌شود و معلوم هم نیست طبق آن‌چه سعدی گفته، حتما تقصیر زن بوده باشد. پس می‌گذریم. سعدی پس از سال‌ها به شیراز برمی‌گردد و گلستان را می نویسد که این حکایت در آن است. کتابی که او را مشهور می‌کند و زبان فارسی را در ایجاز و صنایع ادبی به اوج می‌رساند. او سفرهای زیادی کرده و خطرات بسیاری از سر گذرانده، اما به حکایت اسیر فرنگ شدن او کمتر پرداخته‌اند. ماجرایی که اگر شانس با او یار نبود و آزاد نمی‌شد، احتمالا امروز از شناختن چنین شاعری محروم بودیم. 📖 جامعه شناسی مردم@Popular_Sociology
🔻آیا افزایش سرمایه فرهنگی به کاهش تنش های اجتماعی منجر می شود؟ ✍ ناصر فکوهی ▫️زمانی که در سال های بین دو جنگ جهانی، یعنی در فاصله ۱۹۲۰ تا ۱۹۴۰ یکی از بی رحمانه ترین و سطحی گرایانه ترین ایدئولوژی های سیاسی در تاریخ انسان یعنی فاشیسم در حوزه زبان آلمانی ظاهر شد و پس از پایان یافتن آن با تخریب عمومی جهان در کمتر از ده سال در جنگ جهانی دوم، متفکران به تامل درباره این فرایند و حاصل دردناکش یعنی قتل و شکنجه میلیون ها انسان و بر جای گذاشتن ویرانه ای کامل از بزرگترین تمدن های انسانی پرداختند، همواره یک پرسش مطرح بود : چرا فاشیسم باید در آلمان ظاهر می شد؟ گروهی از فیلسوفان، جامعه شناسان، روان شناسان و تاریخ دانان تلاش کردند که رابطه سرزمینی را از ایجاد فاشیسم جدا کنند و آن را پدیده ای به شمار آورند که حاصل نگاه دوران روشنگری به جهان بوده و همین طور ریشه در یک نژاد پرستی ضد یهودی دراز مدت و دارای ریشه در مسیحیت، دارد که در یک زمینه سیاسی کاملا مشخص یعنی شکست آلمان در جنگ جهانی اول، بحران اقصادی بین دو جنگ و فشار کشورهای پیروز جنگ جهانی اول بر آلمان، از این کشور پهنه ای را ساخت که بتواند امکان گشوده شدن این عقده چرکین تاریخی را بدهد. در این مورد می توان بحث زیادی انجام داد و بی شک بخشی از پاسخ در همین استدلال ها نهفته است ، اما همواره می توان درباره آلمان دهه ۱۹۲۰ و موقعیت های دیگری در طول تاریخ این پرسش را نیز مطرح کرد که چرا سرمایه بالای فرهنگی در این پهنه های انسانی، از جمله بالا بودن سطح آکادمیک، نوآوری های علمی و ادبیات نسبتا گسترده فلسفی و اجتماعی، وجود نخبگان و روشنفکران و گردش اندیشه در این جوامع نتوانستند در برابر فرایند های عامه پسند و سطحی اندیشه همچون استدلال های کودکانه فاشیسم مقاومت کنند؟ اینکه روشنفکران هیچ چیز نگفتند و تسلیم شدند و یا دانشگاه واکنش نشان نداد، به باور ما بهانه هایی هستند که چندان با واقعیت تاریخی خوانایی ندارند و حتی اگر درست هم باشند نمی توانند توضیحی قانع کننده به مسئله بدهند، به ویژه آنکه پنجاه سال بعد از این وقایع باز هم با ظهور اشکال جدید فاشیسم و بی رحمی های نظامی در سطح جهان یا حتی در کشورهای توسعه یافته باز هم استدلال های اندیشمندانه و بحث های عمیق آنها نتوانست مانع از راه یابی احزاب جدید فاشیستی به پارلمان های اروپایی و احزاب و افراد نظامی گرا به پارلمان های آمریکا شود. آنچه به گمان ما بیشتر می تواند مسئله را روشن کند دو فرایند اساسی است : نخست تضاد ذاتی میان اندیشه اجتماعی واقعی درباره جهان کنونی که بدون شک و به ناگزیر اندیشه ای پیچیده و پر ابهام است با اندیشه های سطحی نگرانه و قابل فهمی که می توان از مسائل اجتماعی عرضه کرد و طبعا زودتر پذیرفته می شوند مگر آنکه با انسان هایی با ذهنیتی انتقادی سروکار داشته باشند و دیگر شکل توزیع سرمایه فرهنگی در جامعه و اینکه تا چه حد به صورت دموکراتیک انجام شده باشد و همه افراد جامعه از آن بهره برده باشند. در مسئله نخست باید به این موضوع توجه داشت که پیچیدگی اندیشه اجتماعی بیش و پیش از هر چیز درون میدان خود این اندیشه معنا می یابد و در دراز مدت اثر بخش است اما باید تلاش کرد که آن را از خلال وارد کردنش در عرصه های اجتماعی و برای نمونه عرصه رسانه ای از این موقعیت انزوا و غیرکارا بودن کوتاه مدت اجتماعی خارج کرد، تا هم میان اندیشمندان اجتماعی که موضوع اصلی کار آنها جامعه است، رابطه ایجاد شود و هم اندیشه آنها برای عموم قابل دسترس و درک شود. در مورد مسئله دوم بدون شک اگر انتخاب ما میان توزیع دموکراتیک دانش و توزیع آن به صورت نخبه گرایانه و میان باهوش ترین و فرهیخته ترین افراد جامعه باشد، باید انتخاب اول را بکنیم. هر چند این انتخاب کمتر پیش می آید و این دو با هم رشد می کنند، اما حتی در فاصله ای که به نظر اندک می رسد، می توانند بر سرنوشت یک پهنه بزرگ انسانی تاثیر بگدارند. دانش اجتماعی باید تا حد ممکن به دانشی جمعی تبدیل شود تا اندیشه های منفعل را به اندیشه های انتقادی بدل کند. این تنها راهی است که استدلال ها و فرایندهای ایدئولوژیک سطحی نگرانه و مخرب نمی توانند در یک جامعه رشد کنند و در این صورت است که می توان انتظار داشت افزایش در یک جامعه به کاهش تنش ها در آن کمک کند. در حالی که در فرایندی معکوس یعنی جدایی اندیشه از حوزه عمل و به ویژه نخبه گرایی در حوزه اندیشه بدون دموکراسی برای توزیع دانش نباید شگفت زده شد که حتی فرهیخته ترین جامعه در سطوح بالای خود بتوانند مورد یورش سطحی ترین و بی ارزش ترین و عامه پسند ترین افکار قرار گرفته و بهای سنگینی از لحاظ تاریخی پرداخت کنند. 📖 جامعه شناسی مردم@Popular_Sociology
38.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻اگر والدینی را میشناسید که از اتفاقات اخیر در برخی مدارس برخی شهرها نگران هستند، با ارسال این فیلم برای آنها به آگاهی آنها کمک خواهید کرد. 🔹بیماری مرموز دختران مدرسه ای در دنیا. از پدیده «Mass Hysteria» چه می دانید؟ 📖 جامعه‌شناسی مردم @Popular_Sociology
🔻چرا برخی در شبکه‌های اجتماعی متصلب و پرخاشگر می‌شوند؟ ✍ وحید یامین پور ▫️یکبار حلقه دوستان‌تان را در اینستاگرام و توییتر مرور کنید. دوست دارید چه کسانی را دنبال(فالو) کنید؟ هم‌اکنون بخش دنبال شونده‌های صفحه‌ی خود را باز کنید و به قیافه‌ی افراد نگاه کنید. حالا یک صفحه را که هیچ شباهتی به شما ندارد باز کرده و دنبال‌کننده‌های آنرا تماشا کنید. مثل این می‌ماند که در دو اتاق مجاور، دو جهان کاملا متفاوت و بلکه گاه متضاد در جریان است. شما به طور ناخواسته حلقه‌ای از افراد متشابه را شکل داده‌اید و جهان خود را مطابق سلیقه و میل خود ساخته‌اید. جالب این است که پلتفرمها هم به این میل و کشش درونی شما اشراف دارند و کاملاً آگاهانه افرادی را برای دنبال کردن به شما پیشنهاد می‌دهند که در انتخابهای قبلی شما، رگه‌های مشابه آنرا پیدا کرده‌اند. در واقع این جزئی از مهمترین کارکرد هوشمندانه‌ی شبکه‌های اجتماعی است که کاری کنند تا شما به حداکثر رضایت از زندگی در آن محیط برسید. این همان چیزی است که الی پاریسر به آن «حباب فیلتری» میگوید. محیطی که شما بر اساس کششها و علایق‌تان ترتیب داده‌اید و ناخواسته اکثر کسانی که با شما تفاوت معناداری داشته‌اند را فیلتر کرده‌اید. این اتفاق چند نتیجه دارد: نخست اینکه شما را از شنیدن و دیدن ایده‌ها و افکار متفاوت محروم میکند و دوم اینکه به تدریج شما را در پافشاری بر آنچه هستید، غیرمنعطف‌تر و متصلب‌تر می‌سازد و سومین نتیجه‌ی آن ازدیاد خشونت کلامی و بی پروایی در استفاده از تعابیر آزاردهنده است. اتفاقی که نوعی اقدام تلافی‌جویانه‌ی مجازی است. حالا حاصل سه نتیجه‌ی فوق را در هم ضرب کنید تا بتوانید وضعیت روانی کسانی که پیش از شکل دادن به ارتباطات عمیق میان فردی، در حبابهای فیلتر شده خود را محاصره کرده‌اند دریابید. من نام این وضعیت را گذاشته‌ام گرفتار شدن «در محاصره خود». 📖 جامعه شناسی مردم@Popular_Sociology