eitaa logo
روزانه یک صفحه قرآن هدیه به یک شهید 🌷
506 دنبال‌کننده
923 عکس
21 ویدیو
0 فایل
قرائت روزانه یک صفحه📖 #قرآن_کریم و #هدیه_به_شهید بهمراه✍️ #خاطره ای کوتاه از شهید🌷 ادمین کانال : 🆔 @AyatZendegi ⭕️ طرح ملی آیات زندگی، حفظ موضوعی 📖 قرآن کریم 🆔 @AyatZendegi_Quran
مشاهده در ایتا
دانلود
Page241.mp3
391.6K
🎧 صوت صفحه 241 قرآن کریم 📖 سوره ی مبارکه یوسف ♦️ ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید. @beytolahzanQuran @qaraat_roo
صفحه 241 سوره ی مبارکه یوسف 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 به‌ نام‌ خداوند هستی‌ بخش‌ مهربان 44 - گفتند: [اینها] خواب‌های‌ آشفته‌ ‌است‌ و ‌ما ‌به‌ تعبیر خواب‌های‌ آشفته‌ آگاه‌ نیستیم‌ 45 - و ‌آن‌ کس‌ ‌از‌ ‌آن‌ دو زندانی‌ ‌که‌ نجات‌ یافته‌ ‌بود‌ و ‌پس‌ ‌از‌ مدتی‌ یوسف‌ ‌را‌ ‌به‌ خاطر آورد ‌گفت‌: ‌من‌ ‌از‌ تعبیر ‌آن‌ خبرتان‌ می‌دهم‌، ‌پس‌ مرا [‌به‌ زندان‌] بفرستید 46 - ای‌ یوسف‌! ای‌ مرد راستین‌! ‌در‌ باره‌ی‌ ‌این‌ خواب‌ ‌که‌ هفت‌ گاو فربه‌ ‌را‌ هفت‌ گاو لاغر می‌خورند و هفت‌ خوشه سبز و هفت‌ خوشه خشکیده‌ی‌ دیگر، ‌برای‌ ‌ما تعبیر کن‌ ‌تا‌ نزد مردم‌ برگردم‌ شاید ‌آنها‌ [‌از‌ تعبیر ‌این‌ خواب‌] آگاه‌ شوند 47 - ‌گفت‌: هفت‌ سال‌ ‌با‌ جدّیت‌ و ‌به‌ طور متوالی‌ می‌کارید، ‌پس‌ ‌هر‌ چه‌ درو کردید ‌آن‌ ‌را‌ ‌در‌ خوشه‌اش‌ نگاه‌ دارید، جز اندکی‌ ‌را‌ ‌که‌ می‌خورید 48 - آن‌گاه‌ ‌پس‌ ‌از‌ ‌آن‌، هفت‌ سال‌ قحطی‌ می‌آید ‌که‌ آنچه‌ ‌از‌ پیش‌ ‌برای‌ ‌آن‌ سال‌ها کنار گذاشته‌اید می‌خورند جز اندکی‌ ‌از‌ آنچه‌ ذخیره‌ می‌کنید 49 - سر انجام‌ ‌پس‌ ‌از‌ ‌آن‌، سالی‌ فرا می‌رسد ‌که‌ باران‌ فراوان‌ نصیب‌ مردم‌ می‌شود و ‌در‌ ‌آن‌ سال‌ [‌بر‌ اثر فراوانی‌، ‌از‌ میوه‌ها] عصاره‌ می‌گیرند 50 - و پادشاه‌ ‌گفت‌: ‌او‌ ‌را‌ نزد ‌من‌ آورید ‌پس‌ هنگامی‌ ‌که‌ ‌آن‌ فرستاده‌ نزد وی‌ آمد، [یوسف‌] ‌گفت‌: نزد آقای‌ خویش‌ برگرد و ‌از‌ ‌او‌ بپرس‌ ماجرای‌ ‌آن‌ زنانی‌ ‌که‌ دست‌های‌ ‌خود‌ ‌را‌ بریدند چه‌ ‌بود‌! همانا پروردگار ‌من‌ ‌به‌ مکرشان‌ آگاه‌ ‌است‌ 51 - پادشاه‌ [‌به‌ زنان‌] ‌گفت‌: قصه ‌شما‌ ‌آن‌ دم‌ ‌که‌ ‌از‌ یوسف‌ کام‌ خواستید چه‌ ‌بود‌! گفتند: منزه‌ ‌است‌ ‌خدا‌! ‌ما ‌از‌ ‌او‌ هیچ‌ بدی‌ سراغ‌ نداریم‌ زن‌ عزیز ‌گفت‌: اکنون‌ حقیقت‌ آشکار شد ‌من‌ بودم‌ ‌که‌ ‌از‌ ‌او‌ کام‌ خواستم‌ و بی‌شک‌ ‌او‌ ‌از‌ راستگویان‌ ‌است‌ 52 - ‌آن‌ [‌به‌ خاطر ‌این‌ ‌است‌] ‌تا‌ ‌او‌ بداند ‌که‌ ‌من‌ ‌در‌ غیاب‌، ‌به‌ ‌او‌ خیانت‌ نکردم‌ و ‌خدا‌ کید خائنان‌ ‌را‌ ‌به‌ جایی‌ نمی‌رساند 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 @beytolahzanQuran @qaraat_rooz
قرائت صفحه 241 سوره مبارکه یوسف تقدیم به 💖 🌷 شهید علی چیت سازیان 🌷 ✍️ عنوان خاطره : یتیمان حضرت ابا عبد الله الحسین علیه السلام رفته بودیم شناسایی. پشت عراقی ها و بودیم و تا مقر نیروهای خودی، پانزده کلیومتر فاصله داشتیم. علی آقا جلوی من حرکت می کرد. ناخواسته پایم به پاشنه کفشش گیر کرد و کف کفشش کنده شد. با شرمندگی گفتم: علی آقا! بیا کفش من را بپوش. اما با خوش رویی نپذیرفت و تا مقر با پای برهنه و لنگ لنگان آمد. وقتی برگشتیم با دیدن پاهای زخمی و تاول زده اش، باز شرمنده شدم. اما ایشان از من تشکر کرد. متعجبانه گفتم: تشکر چرا؟ 😳 گفت: چه لذتی بالاتر از همدردی با اسیران کربلا. شما سبب توفیق بزرگی برای من شدید. 🌴 تمام این مسیر برای من روضه بود؛ روضه یتیمان ابا عبد الله. 🥺😭 راوی: حسین علی مرادی؛ هم رزم الّلهُم‌صَلِ علی‌مُحمّد و آل‌مُحمّد ‌و‌عَجّل‌فرجهم 🥀🕊 @beytolahzanQuran @qaraat_rooz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 صفحه 242 سوره مبارکه یوسف 📖 ♦️ ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید. @beytolahzanQuran @qaraat_rooz
Page242.mp3
412.6K
💠 صفحه 242 سوره مبارکه یوسف 📖 ♦️ ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید. @beytolahzanQuran @qaraat_rooz
صفحه 242 سوره ی مبارکه یوسف 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 به‌ نام‌ خداوند هستی‌ بخش‌ مهربان 53 - و ‌من‌ ‌خود‌ ‌را‌ تبرئه‌ نمی‌کنم‌، چرا ‌که‌ مسلما نفس‌ [آدمی‌] پیوسته‌ ‌به‌ بدی‌ها امر می‌کند، مگر ‌آن‌ ‌که‌ پروردگارم‌ رحم‌ کند همانا پروردگار ‌من‌ آمرزنده‌ی‌ مهربان‌ ‌است‌ 54 - و شاه‌ ‌گفت‌: ‌او‌ ‌را‌ نزد ‌من‌ آورید ‌تا‌ وی‌ ‌را‌ [ندیم‌] ویژه‌ی‌ ‌خود‌ سازم‌ ‌پس‌ چون‌ ‌با‌ وی‌ ‌به‌ سخن‌ پرداخت‌ ‌گفت‌: تو امروز نزد ‌ما صاحب‌ مقام‌ و مورد اعتمادی‌ 55 - [یوسف‌] ‌گفت‌: سرپرستی‌ خزانه‌های‌ [‌این‌] سرزمین‌ ‌را‌ ‌به‌ ‌من‌ بسپار ‌که‌ ‌من‌ نگهبانی‌ کاردانم‌ 56 - و بدین‌ گونه‌ یوسف‌ ‌را‌ ‌در‌ [‌آن‌] سرزمین‌ قدرت‌ دادیم‌ ‌که‌ ‌در‌ ‌هر‌ جا ‌از‌ ‌آن‌ می‌خواست‌ منزل‌ می‌کرد [و همه‌ جا نفوذ داشت‌] ‌ما رحمت‌ ‌خود‌ ‌را‌ ‌به‌ ‌هر‌ کس‌ بخواهیم‌ ارزانی‌ می‌داریم‌ و اجر نیکوکاران‌ ‌را‌ ضایع‌ نمی‌سازیم‌ 57 - و البته‌ اجر آخرت‌ ‌برای‌ کسانی‌ ‌که‌ ایمان‌ آوردند و پرهیزکاری‌ می‌کردند [‌از‌ ‌این‌ ‌هم‌] بهتر ‌است‌ 58 - و برادران‌ یوسف‌ [‌به‌ مصر] آمدند و ‌بر‌ ‌او‌ وارد شدند ‌او‌ آنان‌ ‌را‌ شناخت‌ ولی‌ ‌آنها‌ وی‌ ‌را‌ نشناختند 59 - و چون‌ توشه ‌آنها‌ ‌را‌ آماده‌ کرد، ‌گفت‌: [نوبت‌ آینده‌] ‌آن‌ برادری‌ ‌را‌ ‌که‌ ‌از‌ پدر دارید نزد ‌من‌ آورید مگر نمی‌بینید ‌که‌ ‌من‌ پیمانه‌ ‌را‌ تمام‌ می‌دهم‌ و ‌من‌ بهترین‌ میزبانانم‌! 60 - ‌پس‌ ‌اگر‌ ‌او‌ ‌را‌ نزد ‌من‌ نیاورید پیش‌ ‌من‌ پیمانه‌ای‌ نخواهید داشت‌ و ‌به‌ ‌من‌ نزدیک‌ نشوید 61 - گفتند: ‌او‌ ‌را‌ [‌با‌ ‌هر‌ ترفندی‌] ‌از‌ پدرش‌ خواهیم‌ خواست‌ و حتما ‌این‌ کار ‌را‌ می‌کنیم‌ 62 - یوسف‌ ‌به‌ غلامان‌ ‌خود‌ ‌گفت‌: [پرداختی‌ و] سرمایه ‌آنها‌ ‌را‌ ‌در‌ بارهایشان‌ بگذارید ‌تا‌ ‌پس‌ ‌از‌ بازگشت‌ ‌به‌ خانواده‌ی‌ خویش‌ ‌آن‌ ‌را‌ بشناسند، شاید ‌که‌ [دوباره‌] برگردند 63 - و چون‌ نزد پدرشان‌ بازگشتند، گفتند: ای‌ پدر! پیمانه‌ [و سهم‌ غلّه‌] ‌از‌ ‌ما منع‌ شد برادرمان‌ ‌را‌ ‌با‌ ‌ما بفرست‌ ‌تا‌ سهم‌ خویش‌ بگیریم‌، و ‌ما حتما نگهبان‌ ‌او‌ خواهیم‌ ‌بود‌ 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 @beytolahzanQuran @qaraat_rooz
قرائت صفحه 242 سوره مبارکه یوسف تقدیم به 💖 🌷 شهید احمد کشوری 🌷 ✍️ عنوان خاطره : عنایت امام رضا 😇 احمد شروع و ختمش با امام رضا (ع) بود. در چهار ماهگی مریض شد به حدی که پزشک ها از شفایش قطع امید کردند. 🥺 خیلی ناراحت بودم. شب در عالم رؤیا سه مرد نورانی را زیارت کردم. به من الهام شد که آنها امام حسن (ع)، امام حسین (ع) و امام رضا (ع) هستند. فرصت را غنیمت شمرده و شفای احمد را از آنها خواستم. موقع رفتن امام رضا (ع) در چارچوب در ایستاد و فرمود: «احمدت را من ضمانت می کنم». 🕊️ وقتی بیدار شدم حال احمد خوب شده بود در سایه ضمانت امام رضا (ع). یک هفته قبل از شهادتش هم امام رضا (ع) را در خواب دیدم. بلند شدم خواستم از ایشان بابت شفای احمد در کودکی تشکر کنم. دیدم پرونده ای در دست دارد. فرمود: «این پرونده عمر احمد است. عمر او در دنیا تمام شد. او ۲۷ سال دارد».🥀 از آقا خواستم ضمانت دیگری بکند. حضرت فرمود: «نگران نباش یک هفته دیگر هم تمدید کردم». فردای آن روز که احمد سر زده به کیا کلا آمد و خواب را برایش تعریف کردم، گویا یقین به شهادت کرده بود. قبل از رفتن با همه عکس یادگاری گرفت. موقع رفتن هم به پدرش گفت: «بابا! این دیدار آخر ماست. بابت همه کوتاهی ها حلالم کن». پدرش دست به کمر گرفت و گفت: «پسرم! کمرم را شکستی». احمد تا حال نامساعد پدرش را دید، گفت: «شوخی کردم». اما آن آخرین دیدار ما بود. راوی: فاطمه سیلا خوری؛ مادر شهید الّلهُم‌صَلِ علی‌مُحمّد و آل‌مُحمّد ‌و‌عَجّل‌فرجهم 🥀🕊 @beytolahzanQuran @qarqaat_rooz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 صفحه 243 سوره مبارکه یوسف 📖 ♦️ ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید. @beytolahzanQuran @qaraat_rooz
Page243.mp3
414.7K
💠 صفحه 243 سوره مبارکه یوسف 📖 ♦️ ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید. @beytolahzanQuran @qaraat_rooz
صفحه 243 سوره ی مبارکه یوسف 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 به‌ نام‌ خداوند هستی‌ بخش‌ مهربان 64 - [یعقوب‌] ‌گفت‌: آیا ‌در‌ باره‌ی‌ ‌او‌ ‌از‌ ‌شما‌ خاطر جمع‌ باشم‌ همان‌ طور ‌که‌ پیش‌تر ‌در‌ باره‌ی‌ برادرش‌ ‌به‌ ‌شما‌ اطمینان‌ کردم‌! [ولی‌] خداوند بهترین‌ حافظ ‌است‌ و ‌او‌ مهربان‌ترین‌ مهربانان‌ ‌است‌ 65 - و هنگامی‌ ‌که‌ بارهای‌ ‌خود‌ ‌را‌ باز کردند، دیدند ‌که‌ سرمایه‌شان‌ ‌پس‌ داده‌ ‌شده‌ ‌است‌ گفتند: ای‌ پدر! دیگر چه‌ می‌خواهیم‌! ‌این‌ سرمایه ماست‌ ‌که‌ ‌به‌ ‌ما ‌پس‌ داده‌اند [بگذار برویم‌] ‌برای‌ کسان‌ ‌خود‌ آذوقه‌ می‌آوریم‌ و برادرمان‌ ‌را‌ [نیز] حفاظت‌ می‌کنیم‌ و [‌با‌ بردن‌ ‌او‌] یک‌ بار شتر بیشتر می‌گیریم‌ ‌این‌ پیمانه‌ [‌که‌ آورده‌ایم‌] اندک‌ ‌است‌ 66 - ‌گفت‌: هرگز ‌او‌ ‌را‌ ‌با‌ ‌شما‌ نخواهم‌ فرستاد ‌تا‌ ‌به‌ ‌من‌ پیمان‌ اکید ‌از‌ ‌خدا‌ بدهید ‌که‌ ‌او‌ ‌را‌ حتما نزد ‌من‌ خواهید آورد، مگر ‌آن‌ ‌که‌ گرفتار حادثه‌ای‌ شوید ‌پس‌ چون‌ پیمان‌ ‌خود‌ ‌را‌ بدو دادند، ‌گفت‌: ‌خدا‌ ‌بر‌ آنچه‌ می‌گوییم‌ و کیل‌ [و شاهد] ‌است‌ 67 - و ‌گفت‌: ای‌ پسران‌ ‌من‌! ‌از‌ یک‌ دروازه‌ داخل‌ نشوید و ‌از‌ دروازه‌های‌ مختلف‌ وارد شوید، و ‌من‌ ‌شما‌ ‌را‌ ‌از‌ [تقدیر] ‌خدا‌ ‌حتی‌ اندکی‌ بی‌نیاز نمی‌کنم‌ حکم‌، حکم‌ خداست‌ و ‌من‌ ‌بر‌ ‌او‌ توکل‌ کرده‌ام‌، و اهل‌ توکل‌ باید تنها ‌بر‌ ‌او‌ توکل‌ کنند 68 - و چون‌ ‌از‌ ‌آن‌ جا ‌که‌ پدرشان‌ دستور داده‌ ‌بود‌ وارد شدند، [‌این‌ ترفند] هیچ‌ حادثه الهی‌ ‌را‌ نمی‌توانست‌ ‌از‌ ‌آنها‌ دور سازد، جز ‌این‌ ‌که‌ نیازی‌ ‌در‌ روح‌ یعقوب‌ ‌را‌ برآورده‌ کرد [و خشنودش‌ نمود]، و ‌او‌ ‌با‌ تعالیم‌ ‌ما بسیار دانا ‌بود‌، ولی‌ اکثر مردم‌ نمی‌دانند 69 - و هنگامی‌ ‌که‌ ‌بر‌ یوسف‌ وارد شدند، برادرش‌ [بنیامین‌] ‌را‌ ‌به‌ نزد ‌خود‌ جای‌ داد و ‌گفت‌: همانا ‌من‌ برادر توام‌، ‌پس‌ ‌از‌ کارهایی‌ ‌که‌ [برادرانت‌] می‌کردند غمگین‌ مباش‌ 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 @beytolahzanQuran @qaraat_rooz
قرائت صفحه 243 سوره مبارکه یوسف تقدیم به 💖 🌷 شهید حسن باقری 🌷 ✍️ عنوان خاطره : سماجت مثال زدنی! حسن كلاس‌ هشتم‌ بود. سال‌ چهل‌ و هشت‌، چهل‌ و نه‌. فاميل‌ دورشان‌ باچند تا بچه‌ی‌ قد و نيم‌قد از عراق‌ آواره‌ شده‌ بود. هيچی‌ نداشتند؛ نه‌جايی‌، نه‌ پولی‌. هفت‌ هشت‌ ماه‌ پی صندوق‌دار مسجد لُرزاده‌ شده‌بود. می‌گفت‌ «بابا يه‌ وام‌ بدين‌ به‌ اين‌ بنده‌ی‌ خدا. هيچی‌ نداره‌. لااقل‌يه‌ سرپناهی‌ پيدا كنه‌. گناه‌ داره‌.» حاجی‌ هم‌ مي‌گفت‌ «پسر جون‌! وام‌ مي‌خوايی، بايد يه‌ مقدار پول ‌بذاری‌ صندوق‌. همين‌.» آن‌قدر گفت‌ تا فاميل‌ پول‌ گذاشتند صندوق‌. همه‌ را بدهکار كرد تا يكی ‌خانه‌دار شد. منبع: کتاب یادگاران جلد ۴ الّلهُم‌صَلِ علی‌مُحمّد و آل‌مُحمّد ‌و‌عَجّل‌فرجهم 🥀🕊 @beytolahzanQuran @qarqaat_rooz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 صفحه 244 سوره مبارکه یوسف 📖 ♦️ ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید. @beytolahzanQuran @qaraat_rooz
Page244.mp3
406.5K
💠 صفحه 244 سوره مبارکه یوسف 📖 ♦️ ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید. @beytolahzanQuran @qaraat_rooz
صفحه 244 سوره ی مبارکه یوسف 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 به‌ نام‌ خداوند هستی‌ بخش‌ مهربان 70 - ‌پس‌ چون‌ بارهایشان‌ ‌را‌ آماده‌ کرد، جام‌ ‌را‌ ‌در‌ باردان‌ برادرش‌ نهاد آن‌گاه‌ منادی‌ بانگ‌ ‌در‌ داد: ای‌ کاروانیان‌! بی‌گمان‌ ‌شما‌ دزد هستید 71 - آنان‌ رو ‌به‌ سویشان‌ کردند و گفتند: چه‌ گم‌ کرده‌اید! 72 - گفتند: پیمانه شاه‌ ‌را‌ گم‌ کرده‌ایم‌، و ‌برای‌ ‌هر‌ کس‌ ‌که‌ ‌آن‌ ‌را‌ بیاورد یک‌ بار شتر خواهد ‌بود‌، و ‌من‌ [منادی‌] ضامن‌ ‌آن‌ هستم‌ 73 - گفتند: ‌به‌ ‌خدا‌ سوگند، ‌شما‌ خوب‌ می‌دانید ‌که‌ ‌ما نیامده‌ایم‌ ‌در‌ ‌این‌ سرزمین‌ فساد کنیم‌، و ‌ما دزد نبوده‌ایم‌ 74 - گفتند: ‌پس‌ ‌اگر‌ دروغ‌ گفته‌ باشید کیفر دزد چیست‌! 75 - گفتند: سزایش‌ ‌آن‌ ‌است‌ ‌که‌ ‌هر‌ ‌که‌ [جام‌] ‌در‌ بار وی‌ یافت‌ شد ‌او‌ خودش‌ سزای‌ ‌آن‌ ‌است‌ ‌ما ستمکاران‌ ‌را‌ ‌این‌ گونه‌ کیفر می‌دهیم‌ 76 - آن‌گاه‌ [یوسف‌] پیش‌ ‌از‌ بار برادرش‌، ‌به‌ جست‌ و جوی‌ بار آنان‌ پرداخت‌ سپس‌ ‌آن‌ [جام‌] ‌را‌ ‌از‌ بار برادرش‌ [بنیامین‌] بیرون‌ آورد [آری‌] ‌این‌ گونه‌ یوسف‌ ‌را‌ تدبیر آموختیم‌، زیرا ‌در‌ آیین‌ شاه‌ نمی‌توانست‌ برادرش‌ ‌را‌ بازداشت‌ کند، مگر ‌این‌ ‌که‌ ‌خدا‌ بخواهد [و چنین‌ راهی‌ ‌به‌ ‌او‌ نشان‌ دهد] ‌هر‌ ‌که‌ ‌را‌ بخواهیم‌ درجاتی‌ بالا می‌بریم‌ و برتر ‌از‌ ‌هر‌ دانایی‌ داناتری‌ ‌است‌ 77 - گفتند: ‌اگر‌ ‌او‌ دزدی‌ کرده‌ [تعجب‌ ندارد]، پیش‌ ‌از‌ ‌این‌ برادرش‌ نیز دزدی‌ کرده‌ ‌بود‌ یوسف‌ ‌این‌ سخن‌ [تلخ‌] ‌را‌ ‌در‌ دل‌ نگاه‌ داشت‌ و ‌به‌ رویشان‌ نیاورد ‌گفت‌: وضع‌ ‌شما‌ بدتر [‌از‌ ‌این‌] ‌است‌، و ‌خدا‌ ‌به‌ آنچه‌ توصیف‌ می‌کنید آگاه‌تر ‌است‌ 78 - گفتند: ای‌ عزیز! ‌او‌ پدری‌ سالخورده‌ دارد، ‌پس‌ یکی‌ ‌از‌ ‌ما ‌را‌ ‌به‌ جای‌ ‌او‌ بگیر، ‌که‌ ‌ما تو ‌را‌ ‌از‌ نیکوکاران‌ می‌بینیم‌ 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 @beytolahzanQuran @qaraat_rooz
قرائت صفحه 244 سوره مبارکه یوسف تقدیم به 💖 🌷 شهید دکتر محمدعلی رهنمون 🌷 ✍️ عنوان خاطره : بی عنوان... تا شروع عملیات چیزی نمانده بود. داخل محوطه‌ی بیمارستان صحرایی، برای خودم می‌پلکیدم که دکتر رهنمون با یک پارچ آب از جلوم رد شد. چشم‌هایش سرخ سرخ بود. به نظرم دو سه شبی بود که چشم روی هم نگذاشته بود. رفتم دنبالش. گفتم: «دکتر! شما چرا؟ کارهای مهم‌تر هست که شما انجام بدهید. این وظیفه‌ی کس دیگری است.» لبخندی زد و گفت: «چه فرقی می‌کند. هر کاری که کمک کند کار بیمارستان راه بیفتد، کار مهمی است، باید انجامش داد. چرا خودت رو  گیر عنوان‌ها می‌کنی. بچه‌ها تشنه‌اند.». منبع: کتاب یادگاران؛ جلد ۱۶؛ کتاب رهنمون. الّلهُم‌صَلِ علی‌مُحمّد و آل‌مُحمّد ‌و‌عَجّل‌فرجهم 🥀🕊 @beytolahzanQuran @qarqaat_rooz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 صفحه 245 سوره مبارکه یوسف 📖 ♦️ ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید. @beytolahzanQuran @qaraat_rooz
Page245.mp3
429.9K
💠 صفحه 245 سوره مبارکه یوسف 📖 ♦️ ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید. @beytolahzanQuran @qaraat_rooz
صفحه 245 سوره ی مبارکه یوسف 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 به‌ نام‌ خداوند هستی‌ بخش‌ مهربان 79 - ‌گفت‌: پناه‌ ‌بر‌ ‌خدا‌ ‌که‌ جز ‌آن‌ کس‌ ‌را‌ ‌که‌ کالای‌ ‌خود‌ ‌را‌ نزد وی‌ یافته‌ایم‌ بازداشت‌ کنیم‌، زیرا ‌در‌ ‌این‌ صورت‌ حتما ستمکار خواهیم‌ ‌بود‌ 80 - ‌پس‌ چون‌ ‌از‌ ‌او‌ نومید شدند، نجواکنان‌ کنار کشیدند بزرگشان‌ ‌گفت‌: مگر نمی‌دانید ‌که‌ پدرتان‌ ‌از‌ ‌شما‌ ‌به‌ نام‌ ‌خدا‌ پیمان‌ اکید گرفته‌ ‌است‌ و قبلا ‌هم‌ ‌در‌ حق‌ یوسف‌ چه‌ تقصیری‌ کرده‌اید! ‌پس‌ ‌من‌ هرگز ‌از‌ ‌این‌ جا خارج‌ نمی‌شوم‌ ‌تا‌ پدرم‌ ‌به‌ ‌من‌ رخصت‌ دهد ‌ یا ‌ ‌این‌ ‌که‌ خداوند ‌در‌ حق‌ ‌من‌ حکم‌ کند، و ‌او‌ بهترین‌ داوران‌ ‌است‌ 81 - پیش‌ پدرتان‌ بازگردید و بگویید: ای‌ پدر! پسرت‌ دزدی‌ کرده‌ ‌است‌، و ‌ما جز ‌به‌ آنچه‌ می‌دانستیم‌ گواهی‌ ندادیم‌، و نگاهبان‌ غیب‌ ‌هم‌ نبودیم‌ 82 - و ‌از‌ مردم‌ شهری‌ ‌که‌ ‌در‌ ‌آن‌ بودیم‌ و کاروانی‌ ‌که‌ همراهش‌ آمدیم‌ جویا شو، و ‌ما قطعا راستگو هستیم‌ 83 - ‌گفت‌: [چنین‌ نیست‌] بلکه‌ نفس‌ ‌شما‌ کاری‌ ‌را‌ ‌برای‌ ‌شما‌ آراسته‌ ‌است‌ صبری‌ جمیل‌ [لازم‌ ‌است‌] امید ‌که‌ خداوند همه ‌آنها‌ ‌را‌ سوی‌ ‌من‌ باز آورد، ‌که‌ ‌او‌ دانای‌ حکیم‌ ‌است‌ 84 - و ‌از‌ ‌آنها‌ روی‌ گرداند و ‌گفت‌: ای‌ افسوس‌ ‌بر‌ یوسف‌! و همچنان‌ ‌که‌ اندوه‌ ‌خود‌ ‌را‌ فرو می‌خورد، چشمانش‌ ‌از‌ غصه‌ سپید شد 85 - گفتند: ‌به‌ ‌خدا‌ سوگند، تو پیوسته‌ یوسف‌ ‌را‌ یاد می‌کنی‌ ‌تا‌ سر انجام‌ ‌ یا ‌ بیماری‌ شوی‌ ‌ یا ‌ ‌خود‌ ‌را‌ هلاک‌ کنی‌ 86 - ‌گفت‌: ‌من‌ شرح‌ درد و اندوه‌ خویش‌ ‌را‌ تنها ‌با‌ ‌خدا‌ می‌گویم‌، و ‌از‌ خداوند چیزی‌ می‌دانم‌ ‌که‌ ‌شما‌ نمی‌دانید 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 @beytolahzanQuran @qaraat_rooz
قرائت صفحه 245 سوره مبارکه یوسف تقدیم به 💖 🌷 شهید کاظم نجفی رستگار 🌷 ✍️ عنوان خاطره : پشت در اتاق! کاظم عازم لبنان بود. وقت خداحافظی، وصیت ها و نصیحت ها را داخل اتاق گفت. وقتی می خواستم پا را از اتاق بگذارم بیرون، گفت: از این به بعد، خداحافظی ما تا همین جا توی اتاق. نمی خواهم بیایی بدرقه ام. گفتم: یعنی نمی گذاری تا دور نشدی ببینمت؟ حتی داخل حیاط؟ گفت: بگذار اگر می روم با دل قرص بروم؛ بدون دلبستگی به دنیا. می خواهم دلبستگی هایم را پشت همین در اتاق بگذارم و بروم. تو که جایت امن و همیشگی است در این دل من، نگذار نگاهم به دنیا بماند. در چهارچوب در خشکم زد. کاظم رفت انگار نه انگار که من در یک قدمی اش تشنه یک نگاهش هستم. همیشه می گفت: به سن و سال کمت نگاه نکن. تو زود ازدواج کردی که ساخته شوی. پس در مشکلات هم ظاهرت را حفظ کن. راوی: اکرم حاج ابوالقاسمی؛ همسر شهید الّلهُم‌صَلِ علی‌مُحمّد و آل‌مُحمّد ‌و‌عَجّل‌فرجهم 🥀🕊 @beytolahzanQuran @qarqaat_rooz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 صفحه 246 سوره مبارکه یوسف 📖 ♦️ ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید. @beytolahzanQuran @qaraat_rooz