eitaa logo
ققنوس
1.4هزار دنبال‌کننده
225 عکس
85 ویدیو
4 فایل
گاه‌نوشته‌های رحیم حسین‌آبفروش... نقدها و‌ نظرات‌تان به‌روی چشم: @qqoqnoos
مشاهده در ایتا
دانلود
نشست فعالان مردمی اربعین استان امروز(دوشنبه)|۲۲مرداد|ساعت۱۶| خیابان شصت متری|کنگره شهداء استان| 💠 @jebhefarhangikb 💠 @qoqnoos2
«اجتماع بزرگ زائران اربعین حسینی» استان ذاکر اهل‌بیت(ع): حاج رضا شریفی ۲شنبه(امروز)|۲۲مرداد|ساعت۱۹| (همراه با اقامه نماز مغرب‌وعشاء) مسجد و حسینیه امام علی(ع) 🚩 جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان کهگیلویه‌وبویراحمد 🚩 جامعه فعالان مردمی اربعین 💠 @KBoooKB 💠 @qoqnoos2
🎥 آیین رونمایی از مستند «این خانه روشن است» 🏡 روایتی از روضه‌هایی که زندگی می‌کنیم مستندی با محوریت سامانه که حاصل زحمات صدیق فاضلم، حجت‌الاسلام دکتر در بهترین سال‌های جوانی‌اش است... 🎤 باحضور و سخنرانی حجت‌الاسلام و مداحی حاج 🗓 ۴شنبه|۲۴مرداد۱۴۰۳ 🕔 ساعت۱۷ 📍 قزوین، بلوار آیت‌الله مدرس، سینما بهمن 🌐 Davatt.ir 💠 @Davatt_ir 💠 @qoqnoos2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 اربعین، قله مسائل تربیتی باید امت را به زیارت امام برسانیم دختر و پسر نوجوان را برسانیم به امام... امام بلد است با دل او چه کار کند... 🔰نشست هم‌اندیشی فعالان مردمی اربعین ||۱۴۰۳| 💠 جامعه فعالان مردمی اربعین ❇️ @jarbaein 💠 جامعه‌ایمانی‌مشعر ✅ @www1542org
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فيلمی زیرخاکی و فوق‌العاده تأثيرگذار از لحظه وصال آزادگان با حضرت امام، روح‌الله(ره) ۲۶مرداد۱۳۶۹|سالروز آغاز بازگشت آزادگان| اماما! ای پیامبر آخرالزمانی مکتب عاشقان... تو چه کردی با روح و جان اینان؟ و آنان که راز ولایت را نمی‌دانند، از این شیدایی، در حیرت ابدی خواهند ماند... کاش می‌شد این صحنه‌ها را به تمام نسل‌های آینده، به تمام آزادگان عالم نشان داد... ✍️ @qoqnoos2
هدایت شده از از نسل روح‌الله
چند نکته از تجربه‌های سفر به اربعین در مواجهه با برادران عراقی 1⃣ از کوله مناسب استفاده کنید. 2⃣ ممکنه شما غذایی از موکب بگیرید ولی خوش‌تون نیاد، تا جای ممکن کاری کنید که اسراف نشه و همون‌طوری نندازید کنار موکب، چون موکب‌دار یک‌سال پول جمع کرده و دوست نداره انفاقش حروم بشه. 3⃣ هم دینار هم تومان داشته باشید، چون در بعضی مواقع مغازه‌دارها یا راننده‌ها تومان رو به پایین گرد می‌کنند و اگه تومان پرداخت کنید به‌صرفه‌تره. 4⃣ تا جای ممکن در پنج‌شنبه و جمعه وارد مرز نشید. 5⃣ توی هر خونه عراقی بیشتر از ۱ شب نمونید، چون علاقه دارند به زائرین بیشتری خدمت کنند. 6⃣ از آب مواکب برای خنک‌کردن سر، صورت و چفیه استفاده نکنید، چون برای یخ و سردکردن آب، موکب‌دار هزینه کرده. 7⃣ برای تعارف‌کردن توی صف دست‌شویی نگید «تفضل» (اين کلمه برای خوردنی‌ها استفاده می‌شه) مورد داشتیم که عراقیه ناراحت شده و شروع کرده به دعوا. 8⃣ ممکنه در مواجهه با اسم‌های بعضی از عراقی‌ها متعجب بشید یا براتون خنده‌دار باشه کاری کنید که متوجه نشند و به روشون نیارید. 9⃣ با راننده‌هاشون صحبت کنید، توی ایام اربعین اوج کار این‌هاست برای همین ۲۴ساعت کار می‌کنند و نمی‌خوابند؛ اگه دیدید پشت فرمون با تلفن صحبت می‌کنه یا پیام می‌ده نگران نباشید، چون این‌کار رو می‌کنه که خوابش نبره (بسته مکالمه می‌خرن و با راننده‌های دیگه درباره چیزهای مختلف صحبت می‌کنند) 0⃣1⃣ در عراق استفاده خانم‌ها از چفیه به‌عنوان روسری رو قبیح می‌دونند. 1⃣1⃣ اگه میزبان عراقی با نوع تفکر و چارچوب‌های شما تضاد داشت وارد جروبحث و مباحثه نشید. 2⃣1⃣ توی آداب عرب‌ها این هست که مهمون اول غذا بخوره، بعدش میزبان، برای همین سر سفره اگر هم‌سفره نشدند به چندتا تعارف بسنده کنید و با اصرار الکی اون‌ها رو توی مضیقه قرار ندید. 3⃣1⃣ اگه بهتون اینترنت رایگان دادند به بسته اینترنت‌شون رحم کنید و آبروی ایران رو نبرید! 4⃣1⃣ با عرق زیر باد مستقیم نرید که سرما می‌خورید. 5⃣1⃣ برای جلوگیری از عرق‌سوزی یه جست‌وجو کنید زشته من این‌جا بنویسم! 😅 6⃣1⃣ اگر خونه‌شون رفتید حتماً شماره تلفن بگیرید و بعد اربعین هم ارتباط داشته باشید شاید اون‌ها هم اومدند ایران، چه خوبه که شما میزبان‌شون باشید. 7⃣1⃣ توی طریق‌الحسین ۱۱۰ عمود که از اول مسیر طی کنید، عدد عمودها صفر می‌شه اگر دوست داشتید می‌تونید این‌ها رو با ماشین رد کنید و از عمود ۱ واقعی شروع کنید! 8⃣1⃣ اگر جایی کارتون لنگ کسی شد باهاش جروبحث نکنید، چون یه عادت بدی که دارن اگه لج کنند دیگه کارت راه نمی‌افته (مخصوصاً با مأمورها، چون احتمال بازداشت داره) 9⃣1⃣ حواس‌تون باشه که شما مهمان هستید و آن‌ها میزبان، پس مراقب باشید طوری برخورد نکنید که انگار خدمت به شما وظیفه‌شونه. 🔴 و نکته آخر اینکه برای ما هم دعا کنید. ✍ 🆔@Rouhollah_313
هدایت شده از شعر انقلاب
تقدیم به دختر بچه این عکس، که چشمانش مرا رها نکرد... دخترک تا همین دو ثانیه پیش خانه‌ای داشت، سرپناهی داشت دخترک تا همین دو ثانیه پیش پدری داشت، تکیه‌گاهی داشت دخترک تا همین دو ثانیه پیش مادر چند تا عروسک بود غصه ناگاه قد کشید در او دختر اما هنوز کوچک بود لحظه‌ای قبل: زندگی خوشحال لحظه‌ای بعد: انفجار عزا کوچه در کوچه ترکش اندوه آسمان آسمان غبار عزا دخترک بُهت سر‌به‌زیری شد که فقط بی‌صدا تماشا کرد هر قدَر گشت بین آن آوار باز آوار تازه پیدا کرد پدر او همین دو ثانیه پیش تازه وا کرده بود قرآن را حال می‌آمد از دل آوار صوت محزون سورۀ اسرا چقدَر خاک را ورق بزند آه در جست‌و‌جوی آن قرآن روی آوار، دختری تنها زیر آوار، خانه‌‌ای پنهان دخترک یک نهال زیتون شد ریشه زد در حیاط آن خانه سایه انداخت بر تمامی شهر قد کشید از میان ویرانه بر لبش آیۀ توکل داشت چشم‌هایش اگرچه غمگین بود خانه‌اش را گرفت در آغوش نام آن دخترک فلسطین بود ✍🏻 🏷 | 🇮🇷 @Shere_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«اربعین و مدرنیته» من اربعین را آن طور که فهمیدم و می‌فهمم روایت می‌کنم هرچه باداباد... (یادداشت برادرم محمدتقی شیرنیا) مدرنیته هرچه که به انسان امروزی داده باشد تا در آسایش زندگی کند اما نتوانسته آرامش و حال خوب را برای انسان به ارمغان بیاورد برای همین انسان را درگیر آسایش کرده تا او بی‌خیال آرامشش گردد. و اما اربعین اربعین نقطه گمشده زندگی مدرن است به‌عنوان نمونه کافی‌است حرف‌های زائرینی که از کانادا، سوئد، آلمان، اسپانیا و... که به پیاده‌روی آمده‌اند را شنیده باشید متوجه یک اشتراک بین‌شان می‌شوید آن‌ها حال دل‌شان خوب است. حال خوب سقف ادعای مدرنیته بود که در فراهم‌کردن آن برای انسان عاجز بود و هست و خواهد بود اما به محض ورود به حال‌وهوای پیاده‌روی اربعین به سقف خواسته در زندگی مدرن می‌رسید‌! بله، درست است شما حال‌تان خوب است در آن گرمای طاقت‌فرسا در آن گردوغبار نفس‌گیر در آن شلوغی عجیب و غریب در آن خستگی‌های چندین شب نخوابیدن اما در کمال تعجب شما حال‌تان خوب است به عبارت دیگر حال خوب سقف آرزوی زندگی مدرن بود که در اربعین این آرزوی انسان مدرن به صورت داغ‌داغ، نقدنقد و درلحظه نصیبش می‌شود. سؤال آیا رسیدن به حال خوب پایان ماجراست؟ در زندگی مدرن، بله همین‌جا نقطه پایان است چون از این مرحله به بعد برایش تعریف نشده و قفل است اما برای انسانی که گردوغبار پیاده‌روی اربعین روی سر و صورتش نشسته تازه شروع ماجراست تازه متوجه می‌شود که حال خوب هم بهانه بود اصل ماجرا چیز دیگری‌است... ای خوش آن کس که به دامان غمت گیر افتاد کربلای معلی ۵روز مانده به اربعین ✍🏻 ❇️ @qoqnoos2
هدایت شده از جهان آرا
📺 برنامه تلویزیونی «جهان آرا» عنوان:یک قدم باقی ست تا آن اجتماع قلب‌ها...! ظرفیت‌ها و بایسته‌های پیاده‌روی اربعین حسینی 👤رحیم آبفروش دبیر جامعه فعالان مردمی اربعین شما مخاطبان گرامی می‌توانید ویدئوی کامل این قسمت را در این لینک ببینید ⏰ «جهان آرا»؛ روزهای زوج ساعت ٢٢ از شبکه افق                                                                                                                                  🆔 @ofogh_tv
«کاروان...» کاروان رفت و اهلِ آبادی اشک بودند و راه افتادند چند فرسخ نگاه بدرقه را در پی کاروان فرستادند شوق رفتن به سرزمین بهشت خسته می‌کرد کوه و صحرا را غافل از این که راهزن‌ها نیز در کمین‌اند کاروان‌ها را دور شو، کور شو! صدا برخاست قلب‌ها را پر از مخاطره کرد کاروان را به طرفةالعینی دستۀ دزدها محاصره کرد ما نه سوداگریم، نه تاجر نیست جز نان و آب ره‌توشه زاد راه است التماس دعا بار ما هست شوق شش‌گوشه چشم سردسته ناگهان تر شد لرزش شانه‌اش نمایان شد بار دیگر نقاب خود را بست اشک او در غرور پنهان شد روی زانوی خود نشست آرام راه را با اشاره‌ای وا کرد بعد سی‌سال سردی و تلخی چایی روضه کار خود را کرد کاروان نقطۀ سپیدی شد محو شد رفته‌رفته در تصویر هم‌چنان ایستاده در صحرا راه‌زن، بی‌تپانچه، بی‌شمشیر نه کلاهی، نه خرقه‌ای، تنها یک لباس سپید بر تن داشت از پشیمانی‌اش خبر می‌داد چکمه‌ای که به دور گردن داشت سال شصت و یک غم و اندوه کاروان حسین برمی‌گشت دست غارت حریص شد، حتی از سر کهنه پیرهن نگذشت آب آزاد شد ولی آتش در دل خیمه‌ها پراکندند قافیه کاش‌که ربودن بود زیور از گوش دختران... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/1701@ShereHeyat ✳️ @qoqnoos2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«اربعین به مثابه الگویی برای حکم‌رانی مردمی» جهان آرا ۱ اربعین محک نسبت حاکمیت و مردم است! بحثی فراتر از مرزهای ما... برای مسأله حکم‌رانی در همه کشورها... حتی اگر علی، آری علی! 📺 برنامه تلویزیونی |۲شنبه|۱۴۰۳/۵/۲۹| 🆔 @Jahanara_ofogh ❇️ @qoqnoos2
«نایب‌الزّیاره» ای نسیم صبح‌دم که از کنار ما عبور می‌کنی زودتر اگر رسیدی و دست و صورتی به گوشۀ ضریح او کشیدی و از شمیم وصل شادمان شدی، لطف کن از تمام شاخه‌ها و برگ‌ها رودها و چشمه‌ها کوه‌ها و تپّه‌ها از تمام گام‌ها، شتاب‌ها، درنگ‌ها با دلی شکسته، یاد کن لطف کن از تمام بازمانده‌ها از تمام غنچه‌های بی‌پناهِ غزّه و عراق و شام از عقیق‌های بی‌یمن از اویس‌های بی‌قرَن از کبوترانِ تشنه و به‌هم‌فشردۀ منا با دلی شکسته، یاد کن ای نسیم صبح‌دم، سفر به خیر نایب‌الزّیاره باش! ✍🏻 🏷 🇮🇷 @Shere_Enghelab 🚩 @qoqnoos2
«موکب حضرت قائم(عج) با حضور سید کاظم روحبخش» (اربعین‌نوشت۱؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۳) |۳شنبه|۳۰ مرداد ۱۴۰۳|۱۵ صفر ۱۴۴۶| قسمت ۱از۲ • صبحی زنگ می‌زند و آمار مرزها را می‌گیرد، امسال هم می‌خواهد لحظه آخر از مرز عبور کند و سری به بچه‌های ستادهای استان‌های مرزی بزند... • خیلی وقت است که به ماشین نرسیده‌ام، یعنی اصلا یادم نمی‌آید که رسیده باشم! ماشین را قبل از سفر برای بالانس لاستیک‌ها و میزان فرمان می‌برم... • جوادآقای مجموعه کتاب‌های شهید آوینی را خواسته است، سر راه برگشت، می‌برم منزل‌شان و به رضا می‌رسانم... • از صبح ، پی‌گیر ماجرای پیاده‌روی روز اربعین یزد هست، خبر را از برنامه دیشب جهان‌آرا شنیده و به جد پی‌گیر است... اولین پیامد برنامه دیشب است... ماجرا خیلی پیچ خورده و‌ بالا گرفته، امیدوارم به نتیجه برسد... • برای رفتن، روح‌الله مملو از شوق است و من مالامال از خستگی... بالاخره نزدیک ساعت ۱۸ بیرون می‌زنیم... • به قصد خسروی حرکت کردیم، اما هم‌چنان تردید وجود دارد و گفت‌وگو بر سر مرز خروجی، ادامه دارد... خسروی، مهران، یا حتی باشماق... • حاج شیخ ، از شورای سیاست‌گذاری ائمه جمعه تماس می‌گیرد و جویای ماجرای یزد می‌شود، برایش توضیح می‌دهم... این هم دومین برکت از برنامه تلویزیونی دیشب... • در مسیر موکب‌های کوچک و بزرگ پراکنده زیاد هستند... نرسیده به یک موکب، بچه‌هایی به صف پرچم‌به‌دست، ماشین‌ها را به سمت موکب دعوت و راه‌نمایی می‌کنند... • به کناره جاده خیره هستم تا موکب ارکان‌الهدی و یا میقات‌الرضا(ع) را بیابم، خیمه بزرگ سال‌های پیش هم‌چنان برقرار بود، اما از موکب خبری نبود... • کمی جلوتر کنار ماهی‌فروشی، مجاور پارک قزل‌قلعه... موکب شهدای مدافع حرم خیرآباد، با طول و تفصیل فراوان برقرار بود... پرشکوه و منظم... در محوطه بیرونی، روی موکت نماز جماعت برپا است‌ و من در تحیر که شکسته بخوانم یا کامل! ماه شب پانزدهم صفر پهلوبه‌پهلوی شب‌چهارده می‌زند و وسط آسمان می‌درخشد... • داخل چادر سفره شام را چیده بودند، خیلی منظم و مرتب، ... آن طرف هم بساط میز و صندلی، فراهم بود... خیلی شیک و باکلاس! • جماعت دیگری هم هستند که از ظواهرشان معلوم است، راهی اربعین نیستند، اما بوی آب‌گوشت موکب مست و سپس جذب‌شان کرده... • زنگ می‌زند و خبر می‌دهد که قرار است فردا باشماق باشد، می‌گوید به سید بگو برای نماز مغرب‌وعشاء برسد تا برای‌مان سخنرانی هم داشته باشد... • در ادامه هم در مسیر، موکب‌ها سنگ تمام گذاشته‌اند... آن‌قدر موکب ریزودرشت هست که کسی، بی‌نصیب نمی‌ماند... موکب امام ‌رضای دانشگاه اراک، معلوم است مجهز و مرتب است، موکب شهید حججی...، بعدش موکب ابوزهرا، کمی بعدتر تابلوی شهری را می‌بینم که نوشته شهر شکوفه‌های آلبالو، مرکز عسل و شیره و خشکبار ایران! آن‌قدر این اوصاف جذاب است که نام شهر در یادم نمی‌ماند! در این شهر هم موکب علی بن موسی الرضا(ع) چشم‌نوازی می‌کرد... بعد از ملایر، موکب مردمی سیدالشهداء کرتیل‌آباد و... ادامه دارد... ✍️ @qoqnoos2
«موکب حضرت قائم(عج) با حضور سید کاظم روحبخش» (اربعین‌نوشت۱؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۳) |۳شنبه|۳۰ مرداد ۱۴۰۳|۱۵ صفر ۱۴۴۶| قسمت ۲از۲ • در جاده ملایر به نهاوند، با یک معضل مواجه می‌شوید، سرعت مجاز به گمانم ۹۵ کیلومتر است، اما قدم به قدم، با سرعت‌گیر مواجه می‌شوی! در جاده بین‌شهری این تعداد سرعت‌گیر، عجیب و عذاب‌آور هست... • در ادامه موکب مردمی چهارده معصوم، موکب مردمی بنی‌الزهراء(س)، موکب مردمی حضرت زهراء بخش خزل و... آن‌چه که احتمالاً برای شما هم تعجب‌آور باشد این تأکید موکب‌ها بر قید «مردمی» است، چیزی که هرچه پیش می‌رویم، بیش از گذشته، به چشم می‌خورد... ببینید مداخلات مخل دستگاه‌های دولتی و سه‌لتی و خصولتی چه بر سر موکب‌داران آورده که ناچارند «مردمی‌بودن»شان را این‌گونه در چشم مخاطب کنند... • موکب امام حسن مجتبی قارلق و... دوست داشتم به تک‌تک است موکب‌ها سر بزنم، قصه‌های‌شان را بشنوم یا حداقل خداقوتی بگویم، یا نه حداقل نام تک‌تک‌شان را ثبت کنم... اما ثبت همین تعداد هم در پشت فرمان، کار راحتی نیست! • در بین راه اطراف بیستون، تبلیغات یکی از موکب‌ها توجهم را جلب می‌کند، موکب حضرت قائم(عج) با حضور ! این مدلش را ندیده بودم! • وارد کرمانشاه که می‌شویم تبلیغات سامانه امدادزائر را می‌بینی... بنا ندارم به بچه‌های کرمانشاه زحمت دهم... فاطمه می‌گوید زنگ بزنم به این شماره؟ می‌گویم بزن، نزدیک ساعت ۱۲ است، گوشی اشغال است، تعجب می‌کند، این وقت شب با کی حرف می‌زنند؟ با یکی مثل ما! بعد از لحظاتی پاسخ می‌دهند، ابتدا خیلی رسمی و مؤدب، اما چند ثانیه‌ای نمی‌گذرد که لهجه شیرین و مهربان کرمانشاهی غلبه می‌کند و با شور و شعف و دل‌سوزی راه‌نمایی می‌کند: دانشگاه صنعتی کرمانشاه امکانات خوبی دارد، اما شلوغ است، یک جای دیگر هم هست، آن‌جا خلوت‌تر است، اما خوب تحویل‌تان می‌گیرند، اما امکانات‌شان کم است، شاید نپسندید... نشانی هر دو را می‌فرستم و... • از پاسخ‌گویی‌شان راضی است... به همین نشانی می‌رویم... • شما هم اگر خواستید می‌توانید از خدمات امدادزائر که ابتکار بچه‌های مردمی کرمانشاه است، بهره‌مند شوید، کافی است با شماره 0833138 تماس بگیرید... • به نشانی می‌رسیم، مسجد حضرت ابوالفضل(ع)، موکب مردمی شهید عبدالمحمد چراغی... مرد جاافتاده خوش‌رویی به استقبال می‌آید... مسجد باصفایی است، در حیاط مسجد چند ماشین پارک کرده‌اند، تا یکی‌دوساعت دیگر، بعد از ما هم چند ماشین می‌آید و حیاط مسجد پر می‌شود... • سفره شام پهن است و با چای و شربت نعناع و با روی باز و با محبت پذیرایی می‌کنند... • گوشی را که برمی‌دارم، خبر خوش حل‌شدن ماجرای طریق‌الحسین(ع) یزد، خستگی را از تنم درمی‌آورد... ادامه دارد... ✍️ @qoqnoos2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«مردم کجای کار انقلاب هستند؟» جهان آرا ۲ مردم کجای نقش‌آفرینی و مشارکت و افاده‌گری در حکم‌رانی و اداره امور هستند؟ پاسخ این سؤال از اوجب واجبات در نظام اسلامی است... منطق بلند امام... ما کلی یادگاری از امام(ره) داریم که مسبوق به سابقه نیست... نهضت سوادآموزی، جهاد سازندگی و... 📺 برنامه تلویزیونی |۲شنبه|۱۴۰۳/۵/۲۹| 🆔 @Jahanara_ofogh ❇️ @qoqnoos2
«عبور از روی دریاچه سد دیاله تا خانه‌ای در مجاورت بهشت» (اربعین‌نوشت۲؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۳) |۴شنبه|۳۱ مرداد ۱۴۰۳|۱۶ صفر ۱۴۴۶| قسمت ۱از۳ • مرد میان‌سالی که در کارهای مسجد و موکب کمک می‌رساند، مانند یک نگهبان تا صبح بیدار بود، همان گوشه رو به قبله نشسته بود، انگار که مشغول عبادتی باشد! • برای نماز صبح که بلند شدیم، دیدم همان مرد خوش‌روی دیشب که به استقبال‌مان آمده بود، عمامه بر سر گذاشته و عبا بر دوش... امام جماعت مسجد است! • دقایقی بعد از نماز جماعت، سفره صبحانه را گستردند... در آن شرایط و با آن امکانات، سفره شاهانه‌ای بود... تمیز و مرتب و منظم... همان مرد میان‌سال در گوشه مسجد، سفره‌ای اختصاصی برای‌مان پهن کرد و در یک سینی بزرگ صبحانه را آورد؛ سه کاسه عدسی، سه بشقاب که در هر کدام یک تخم‌مرغ آب‌پز تازه، یک قالب کره، یک عدد نبات نی‌دار، قاشق و... بود و سه لیوان چای... • ۶ صبح نشده بود که از مسجد زدیم بیرون، تقریباً دیشب را نخوابیدم... • رزمایش موکب‌ها ادامه دارد، از کرمانشاه تا اسلام‌آباد غرب تا سرپل‌ذهاب و قیصر شیرین... • از تنگه چارزبر عبور می‌کنیم، اول صبح، یادمان عملیات مرصاد، مملو از جمعیت است، قاعدتاً جمعیت برگشتی از کربلا است... • طاق گرا یا طاق شیرین را رد می‌کنیم، از گردنه پاطاق عبور می‌کنیم تا به سرپل‌ذهاب برسیم... این‌جا چه‌قدر نام‌ها اسرارآمیزند! پاطاق، مثل پاطوق... یک‌جا پای طوق جمع می‌شوند و یک‌جا، پای طاق... طاق شیرین، قصر شیرین، مرز خسروی و... انگار وارد سرزمین افسانه‌ای خسرو و شیرین شده‌ای! • ورودی سرپل‌ذهاب، نقشه می‌گوید به چپ بپیچ و وارد کمربندی شو، اما من مستقیم می‌روم داخل شهر... می‌روم وسط تمام خاطرات سال ۹۶... می‌روم در دل خاطرات قیامتی که به پا شده بود... حالا شهر حسابی پوست انداخته است، اگرچه آثار جراحت و زخم‌ها هنوز در گوشه و کنار کوچه‌ها و معابر به چشم می‌خورد... به سه‌راهی ثلاث‌باباجانی که می‌رسم دلم تا روستاهای کوئیک و مقر پر می‌کشد، تا روستای تپانی، تا انجیره‌بان‌آواره‌علی... تا... تا خود قیامت... • در قصر شیرین، بنرهای شهرداری کرج را به تعداد بالا می‌بینی...‌ آرم شهرداری کرج هم زیر بنرها، یک‌جورایی تو چشم هر بیننده‌ای است، شهرداری کرج در قصر شیرین!.... قطعاً شهرداری کرج در این شهر حضور پیدا کرده و خدماتی را هم به زائران ارائه داده است، اما اگر شهرداری کلان‌شهری آمده به کمک شهرداری یک شهر مرزی دورافتاده و فاقد امکانات، نمی‌شد بی‌منت و خاموش در تقویت شهرداری همان شهر بکوشد؟ حتماً این حمایت و پشتیبانی را باید فریاد کرد و در وسط حوزه استحفاظی شهرداری قصر شیرین، یعنی در سطح شهر، ده‌ها بنر هوا کرد و جار زد که این ما بودیم که بله... بماند پاسخ‌گویی به افکار عمومی که شهرداری کرج با کدام مجوز قانونی و از کدام ردیف بودجه، کیلومترها آن‌ورتر ارائه خدمت می‌کند! افکار عمومی؟ پاسخ‌گویی؟ شوخی خنده‌داری است که بازش نمی‌کنم...این‌جا جای خالی یک مشاور امین، دل‌سوز و دارای فهم و سواد ارتباطات، بدجوری نمود می‌کند... البته اگر گوش شنوایی برای شنفتن مشورت‌های دل‌سوزانه یافت شود! • ورودی پایانه، چشمانم در یک لحظه دکتر را شکار می‌کند؛ نمی‌دانم آمده یا می‌رود... کنار یک تاکسی زرد، بارش را سوار می‌کند یا پیاده، نمی‌دانم... همراه خانواده است و جلو نمی‌روم... • داخل پایانه هستیم، که از بچه‌های باصفای کرمانشاه تماس می‌گیرد و گلایه می‌کند که ما باید از کانال ایتا بفهمیم شما کرمانشاهی! • به جرأت عرض می‌کنم خسروی از جهات متعددی یک انتخاب ویژه برای خروج از کشور است و مزیت‌های خاصی دارد، بسیار تمیز است، امکانات رفاهی مناسبی دارد، به نسبت از مهران خلوت‌تر است، جاده طرف عراق، جاده مناسب‌تری است، تا نزدیک‌ترین نقطه به پایانه می‌توانی خودت را برسانی (البته با ماشین شخصی، بسته به این‌که چه زمانی به مرز برسی، باید بتوانی در دریای ماشین‌های پارک‌شده، جایی پیدا کنی...)، اگر هم قصد کاظمین کرده باشی، سرراست‌ترین مسیر است... • از پایانه خسروی، وارد خاک عراق که می‌شوی، حدود یک کیلومتری تا گاراژ یا همان کراج، فاصله هست که اتوبوس‌های شهرداری کرج، زحمتش را می‌کشند... «عیب می جمله چو گفتی، هنرش نیز بگو!» ادامه دارد... ✍️ @qoqnoos2
«عبور از روی دریاچه سد دیاله تا خانه‌ای در مجاورت بهشت» (اربعین‌نوشت۲؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۳) |۴شنبه|۳۱ مرداد ۱۴۰۳|۱۶ صفر ۱۴۴۶| قسمت ۲از۳ • از دور تصاویر آیت‌الله سیستانی و حضرت آقا، حاج قاسم و ابومهدی، باشکوه چشم‌نوازی می‌کند... پذیرایی موکب‌ها هم به‌پاست... در آن اوج گرما، یک موکب آب‌دوغ خیار حرفه‌ای می‌دهد و حسابی هم مشتری دارد... • در گاراژ، اتوبوس‌های دولتی هستند، ماشین‌های ون و سواری هم، اما اتوبوس به مراتب بهتر از ون و هایس و مینی‌بوس است، هم مطمئن‌تر و ایمن‌تر است، هم جادارتر و راحت‌تر... هم به‌مراتب ارزان‌تر... تنها ضعفش کندتربودنش هست...، از کراج منذریه قیمت مصوب اتوبوس‌های دولتی این‌گونه بود: - کاظمین ۱۰ دینار - سامراء ۱۵ دینار - کربلا ۱۵ دینار - نجف ۲۰ دینار • این نکته هم لازم به یادآوری نیست که ۱۰ دینار منظور همان ۱۰ هزار دینار است، چیزی حدود ۴۰۰ هزار تومان... • حدود یک‌ساعت معطل شدیم تا پرشدن اتوبوس و این یعنی اتوبوس به حد کفایت در گاراژ وجود داشت و نسبت عرضه بیش از تقاضا بود... شاید هم این امر به علت دخالت دستگاه دولتی و تعیین نرخ مصوب بالاتر از قیمت معمول بازار بود! • هنوز اتوبوس راه نیافتاده بود که یک موکب نگه‌مان داشت، یکی آمد بالا و از کارتن، بستنی یخی دوقلو درآورد و به تک‌تک مسافران داد! چه‌قدر به‌موقع بود و چه حالی داد در آن گرما... • اگر راننده می‌خواست دعوت همه مواکب را اجابت کند، باید چندروزی همین مسیر را در اتوبوس می‌گذراندیم! • از روی دریاچه سد دیاله، معروف به دریاچه حمرین عبور می‌کنیم... منظره زیبایی است، دورتادور جاده را آب فراگرفته... • در بین راه، برای نماز و ناهار در موکبی توقف می‌کنیم، ناهار فاصولیه است، همراه خیار و خرما... • حدود ساعت ۱۵:۳۰ می‌رسیم به نقطه‌ای که اتوبوس پیاده می‌کند و می‌گوید «باقی بالمشی...» • حدود نیم‌ساعتی پیاده‌روی تا حرم کاظمیه داریم... نزدیک حرم، روح‌الله را با چند نفر از بچه‌های مدرسه‌شان می‌بیند... مدرسه امام خمینی شماره ۲، و اهلش می‌دانند که این شماره دو چه قصه‌ها دارد! • اوج گرما می‌رسیم به حرم... هُرم گرما، طاقت همه را طاق کرده... این را مسؤولان حرم بهتر از هر کسی فهمیده‌اند، ورود گوشی به حرم آزاد شده! خواب در صحن‌های حرم هم‌چنین و... به احترام زائران اباعبدالله(ع)، همه قواعد حرم تغییر کرده... • امانت‌داری‌ها اشباع شده‌اند و‌ چندبرابر ظرفیت هم قبول کرده‌اند، کوله‌ها را نمی‌پذیرند... مردم کوله‌های‌شان را گوشه خیابان رها کرده‌اند و به زیارت می‌روند... • اما آن‌ها که مثل ما مال‌دوست‌تر هستند، بالاخره با لطایف‌الحیلی، کوله‌ها را به امانت‌داری می‌قبولانند! • وارد حیاط حرم می‌شویم، برای تجدیدوضو که می‌رویم پایین، خنکای دل‌چسبی توقف‌مان را طولانی می‌کند... ناگاه از وسط راه‌روهای دست‌شویی، یک‌نفر با صدای بلند داد می‌زند «آقای آبفروش...» اولش فکرمی‌کنم اشتباه شنیده‌ام، اما وقتی تکرار می‌شود با حیرت می‌آیم و می‌بینم حاج‌آقای است! روی سرم دنبال شاخ می‌گردم... هنوز متحیرم... می‌گوید خانمی بالا صدای‌تان می‌زد، احتمال دادم آقای آبفروش خودمان باشد، گفتم بیایم و ببینم!... فامیلی که نیست، در یک کشور دیگر هم که صدا کنند، صدی به نود به خودت می‌خورد! ادامه دارد... ✍️ @qoqnoos2
«عبور از روی دریاچه سد دیاله تا خانه‌ای در مجاورت بهشت» (اربعین‌نوشت۲؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۳) |۴شنبه|۳۱ مرداد ۱۴۰۳|۱۶ صفر ۱۴۴۶| قسمت ۳از۳ • بعد از زیارت، را می‌بینم همراه مهدی و هادی‌اش... گپ‌وگفت و حال‌واحوال و التماس‌دعایی... • از موکب حضرت قائم، متن را خوانده و پیام داده است که چرا سر نزدید؟ در برگشت منتظریم... • از حرم می‌زنیم بیرون، دست هر کس یک نوشمک می‌بینی! انگار همه زائران، بچه‌های مدرسه ابتدایی بزرگی هستند که زنگ مدرسه خورده و همه نوشمک‌به‌دست زده‌اند بیرون! • به سمت مشایه حرکت می‌کنیم، اولین تجربه پیاده‌روی از کاظمیه است... پرسان‌پرسان دنبال ابتدای مسیر می‌گردیم... اطراف حرم، دو کامیونت انواع اطعمه و اشربه توزیع می‌کنند، از دوغ و نوشابه قوطی تا ویفر کاکائویی و آب‌میوه... این‌سو در یک لگن بزرگ شربت لیمو عمانی سیاه درست کرده‌اند که جای صدتا کوکا می‌چسبد! این طرف پشت وانت، قیمه عربی می‌دهند... غوغایی به‌پاست... • بالاخره می‌فهمیم که باید خودمان را به میدان الدوره برسانیم... بخشی را پیاده رفتیم، مسیر کوتاهی نیست و اگر بخواهید به موکب‌ها برسید باید این مسیر را با ماشین طی کنید... خانواده رسماً متلاشی شده! • همین یک‌روز کافی بود که ادامه راه را پنگوئن‌وار طی کنیم! هنوز خیلی در طریق نرفته بودیم که دو مرد عراقی آمدند و دعوت کردند به منزل‌شان... اولش کمی اکراه داشتیم، اما حال و اوضاع‌مان را که ورانداز کردم، پذیرفتیم... • وارد خانه‌شان که شدیم مضیف مفصلی برای زائران تدارک دیده بودند، جوانی داشت راه‌نمایی‌مان می‌کرد که مردانه این‌ور است و زنانه آن‌ور که همان مرد اولی آمد و گفت با من بیایید... انگشت اشاره دودستش را با هم چسباند و گفت «سویا»... ما را برد به اندرونی منزل خودش! خانه‌ای کامل و در نهایت زیبایی... تعارف ما را که دید گفت «عائلتک، عائلتي»... نامش بود... تلفن دادیم و گرفتیم و... رفت... دقایقی بعد با سه پرس کباب و صمون برگشت... آیین شرمنده‌سازی را به نهایت وجه به جا آوردند... ادامه دارد... ✍️ @qoqnoos2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«در اربعین، عرصه فرهنگ پیوست اجتماعی پیدا کرد...» جهان آرا ۳ احصاء بیش از ۵۰ عرصه کنش‌گری در اربعین پزشکی که در تهران نوبتش 6 ماهه است در پیاده‌روی اربعین رایگان ویزیت می‌کند. در رابطه با یک عشق آسمانی، مفهوم جدیدی در روابط اجتماعی خلق شده: «تبرعاً للحسین» 📺 برنامه تلویزیونی |۲شنبه|۱۴۰۳/۵/۲۹| 🆔 @Jahanara_ofogh ❇️ @qoqnoos2
«موکب‌کاروان سیار حسن مرادی» (اربعین‌نوشت۳؛ روزنوشت‌های سفر اربعین ۱۴۰۳) |۵شنبه|۱ شهریور ۱۴۰۳|۱۷ صفر ۱۴۴۶| قسمت ۱از۳ • عرق‌سوزشدن درد عام‌البلوای پیاده‌روی اربعین است... خانه مهیای الحاج صادق فرصت خوبی است، صبح دوشی می‌گیرم و به یاد کودکی، پودر بچه را بر بدن می‌زنم و یادآور می‌شوم که هنوز همان بچه‌ای هستی که بودی! دشداشه‌ای که اتفاقاً سوغات سوق کاظمین است، به تن می‌کنم، شاید کمی از سبک زندگی پنگوئن‌ها فاصله گرفتیم! • به جاده می‌زنیم، بساط مواکب، مفصل برقرار است، هرچه اراده کنی هست... مخلمه که همان املت خودمان است با پیازی بیش‌تر همراه مخلفات، گاه گوشت چرخ‌کرده‌ای هم چاشنی‌اش کرده‌اند، گاه پنیری و گاهی هم سیب‌زمینی... • کره محلی و عسل، تخم‌مرغ آب‌پز، نیم‌رو و... از سلف‌سرویس هر هتل پنج‌ستاره‌ای، منوی کامل‌تری را در جاری مواکب می‌بینی، با یک تفاوت اساسی که آن‌چه این‌جا هست، «للحسین» است و بس! • البته دقت کنید هر چیزی زمان خاص خودش را دارد! و این یعنی توجه به سبک زندگی جاری و فرهنگ مرسوم در اربعین؛ کمی بعد از نماز صبح، بساط صبحانه برپاست و تا یکی‌دوساعت بعد از طلوع آفتاب ادامه دارد... همین‌طور سایر امور، دستورالعمل‌های نانوشته خودشان را دارند... • جمعیت زیادی با کلاه چتری در راه می‌بینم، کمی پایین‌تر توزیع می‌کنند، نمی‌دانم فروشی است یا تبرعی... • قادریه‌ای‌ها این‌جا هم موکبی دارند، تصویر بزرگی از شیخ نهرو را هم زده‌اند،‌بزرگ کسنزانی‌ها... همان فرقه‌ای که بعد از عبور از مرز باشماق، در سلیمانیه هم موکب مفصلی دارند و خود شیخ نهرو آن‌جا حضور می‌یابد و استقبال می‌کند... • در طول مسیر، دو مورد از خانم‌هایی را دیدیم که جوراب نذر کرده بودند و به زوار می‌دادند... • این را دقت داشته باشیم که در ابرتابلوی وسیع اربعین، تنوعی از اتفاقات را کنارهم می‌بینیم... توصیف این زیبایی‌ها به معنای عدم وجود هیچ سیاهی و تاریکی نیست... • زنانی که از بین زباله‌ها مواد بازیافتی را جمع می‌کردند، یکی از این نازیبایی‌ها است، خیلی وقت بود چشم‌مان به جمال الاغ روشن نشده بود، یکی دو مورد از این زباله‌گردها با الاغ زحمت این کار را می‌کشیدند... • جریان زندگی به‌طور طبیعی ادامه دارد... اگر جمعیت بسیاری این‌گونه حیرت‌آور، فداکاری و ایثار می‌کنند که در این دنیای اصالت سود و پول، پهلوبه‌پهلوی معجزه می‌زند، معنایش این نیست که همه مشاغل و معاملات و تعاملات دیگر تعطیل است، خیر! طبیعتاً عده‌ای هم مشغول دست‌فروشی هستند، رانندگان کرایه‌شان را می‌گیرند، سیگارفروش‌ها سیگارشان را می‌فروشند و عده‌ای هم حتی در این بین گدایی می‌کنند... • در راه زبیب طبیعی که همان عصیر عنبی غیرجوشیده است، فراوان است، شربت انگور خودمان! شربت لیمو عمانی هم که رنگی شبیه کوکا دارد، تا دلت بخواهد... به نظرم اگر یک شرکت روی آن کار کند، جای‌گزین مناسبی برای اصل نوشابه باشد... • یکی از موکب‌ها، موزه‌ای از اقلام و وسایل قهوه را انداخته... به جرأت به‌قدر یک موزه جمع‌وجور در همان موکب کوچک وسیله جمع کرده است، شاید بیش از برخی از موزه‌های خصوصی ما... البته در ادامه راه دیدم چند موکب دیگر هم به همین قاعده عمل کرده‌اند... • لذت بعضی از موکب‌داران، کشاندن تو به سمت موکب و‌ خوراندن اطعمه و اشربه است، فرار از دست این جماعت، هنر می‌خواهد! • موکبی هندوانه و خیار می‌دهد، خادم موکب که می‌فهمد ایرانی هستیم، به‌زور می‌خواهد هندوانه‌خورم کند که با ماچ و بوس از دستش فرار می‌کنم، آخر هم نهایت محبتش را با این جمله تکمیل می‌کند «ایران و العراق لایمکن الفراق» • ساعت از هشت صبح که می‌گذرد زمین‌گیر می‌شویم...، واقعاً هوا گرم است... روان‌شناس درس‌نخوانده‌ای شاید هم خوانده، دم‌درب یک موکب نشسته، حال زار ما را که می‌بیند، اشاره می‌کند که «قاعة للنساء!» با تعجب نگاهش می‌کنیم، بعد هم به کمی آن‌سوتر اشاره می‌کند «للرجال»! • این خیمه‌ها ظاهری دارند و باطنی، به ظاهرشان که می‌نگری گمان می‌کنی چادری است خالی و بی‌سروصدا... پرده را که کنار می‌زنی، جا برای سوزن‌انداختن نیست! هشت صبح است و چادر پر از جمعیت... و این همان تغییر الگوی حرکت پیاده‌روی است در فصل گرما... • یک‌ساعتی استراحت می‌کنیم و دوباره راه می‌افتیم... آب طالبی و آب زردآلو که مشمشه گویندش، یک‌درمیان حالت را جا می‌آورد، اما شدت گرما از خنکی آب‌میوه‌ها بیش‌تر است، یک‌ساعت دیگر بیش‌تر دوام نمی‌آوریم، نرفته می‌زنیم کنار! یک‌ساعتی استراحت و دوباره حرکت... ادامه دارد... ✍️ @qoqnoos2