ببین بغداد را و جوشش زیباترین حس را
خروش جاننثاران «ابومهدی مهندس» را
ببین بغداد را و جوش خون «حاج قاسم» را
ببین تأثیر خون پاک آن مردان مخلص را
عراق و خیزش مختارهای رسته از زنجیر
ببین فریاد ملت را، ببین آواز مجلس را
شنیدم بارها از دولتش بانگ «رجایی» را
شنیدم بارها از مجلسش خشم «مدرس» را
خوشا جمع «حکیم و صدر» و «کُرد و سنی و شیعه»
که بر هم میزند پیمان بیعقلان ناقص را
صدای کامل فتح است این، دنیا نخواهد خورد
فریب نطقبازیهای این خامان نارس را
ببین خم گشتن حکام بدبخت سعودی را
ببین دوشیدن اعراب ثروتمند مفلس را
جهان مبهوت بانگ «یا لثارات» شما ماندهست
نمیبیند کسی «داووس» یا «بینالمجالس» را
الهی از سر این قوم، کم کن سایۀ غم را
بیفشان بر سر این عاشقان گلهای نرگس را
#علیرضا_قزوه
@ShereHeyat
@qoqnoos2
هدایت شده از شعر هیأت
#مناجات
#شهدا
🔹این همه یوسف🔹
بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است
چراغی مردهام، دل کن دلم را
به بسمالله، بسمل کن دلم را...
بده حالی که حالی تازه باشد
که هر فصلش وصالی تازه باشد
مدد کن لحظهای از خود گریزم
که تاریک است صبح رستخیزم
تمام فصل من شد برگریزان
بده داد منِ از خود گریزان
الهی سینهای داریم پُر سوز
تبسم کن در این آیینه یک روز...
همه حیران، چون موساییم در طور
تجلی کن، شبی، یا نور، یا نور!
تجلی کن که ما گمکرده راهیم
ببخشامان که لبریز از گناهیم
الهی سربهزیران تو هستیم
اسیرانیم، اسیران تو هستیم
اسیرانی سراسر دلپریشیم
الهی، ما گرفتاران خویشیم...
دلم سرگرمِ کارِ هیچکاری
امان از این پریشانروزگاری
نه گفتارم به کار آمد، نه رفتار
گرفتارم، گرفتارم، گرفتار
دلا برخیز، از این بیهوده برخیز
به چشمانم چراغ گریه آویز
از آن ترسم که در روز قیامت
نیاید دل بهکار سوختن نیز...
الهی درد این دل را دوا کن
همین امشب مرا از من جدا کن...
خوشا آن دل که با روحش بِحِل کرد
بدا دنیا که ما را خون به دل کرد...
خوشا آنان که پیش از مرگ، مُردند
به راز عشق پی بردند و بردند...
به جوش آمد دوباره خون مردی
تو اما ای دلِ غافل، چه کردی؟
بخوان امشب به آهنگ جدایی
«کجایید ای شهیدان خدایی؟»...
«سبکباران خرامیدند و رفتند
مرا بیچاره نامیدند و رفتند»...
خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
به پای دوست دست از دست دادند
حسینآسا به پایش سر نهادند
چو «ابراهیم همت» در منا باش
سراپا غرق در نور خدا باش...
اگر شوق خدا داری چنین کن
صفا و سعی در میدان مین کن
بیا چون «میثمی» عبد خدا باش
به شوق کعبهاش در کربلا باش
چقدر این آسمانیخاک، زیباست
به دنیا گر بهشتی هست، اینجاست...
مگو «چمران» بگو غیرت، بگو درد
بگو تنهاترین، عاشقترین مرد...
«بروجردی»، «جهانآرا» و «همت»
«محمد»های کوی عشق و غیرت...
در این شبهای غم، شبهای غربت
ز ما دستی بگیرید ای جماعت...
چو «مهدی» عاشقی بیادعا نیست
به «زینالدین» قسم، مثل شما نیست...
اگر «مهدی» شدی چون «باکری» باش
اگر خواهان حُسنی، «باقری» باش
«حسن» رازی که در خاکش سپردیم
دریغا پی به معنایش نبردیم
حسن یعنی حسین صبرپیشه
شهید کربلاهای همیشه
حسن گفتی، حسینیتر شد این دل
به یاد کربلا، محشر شد این دل
چه دید آن روز؟ قرآن روی نیزه
«حسین» کربلاهای هویزه...
حسینِ من ابوالفضلی دگر بود
صدایی تابناک و شعلهور بود
به حقّ حق، به حقّ «تندگویان»
شهید تازهای از من برویان
«ز جانان مهر و از ما جانفشانیست
جواب مهربانی، مهربانیست»
دلم دلتنگ مردان صمیمیست
مرید «حاج عباس کریمی»ست
چه ماند از او به جز مشتی غریبی؟
چه ماند از او؟ همین قرآن جیبی...
خوشا آنان که تا او پر گرفتند
حیات تازهای از سر گرفتند...
به «زینالدین» قسم اهل نبردیم
اگر سر رفت از دین برنگردیم
اگر «فهمیده» را فهمیده بودیم
همه شیران میداندیده بودیم...
تو یادت هست در شبهای پاوه
چراغی آسمانی بود «کاوه»
شما از عشق یک دم برنگشتید
شهید کربلای چار و هشتید
شهیدان سورۀ والفجر هشتاند
که چون آب از دل آتش گذشتند...
چقدر اروند رنگ نیل دارد
چقدر این لشکر اسماعیل دارد
شهادت را چو اسماعیل عطشان
تمام روزهاشان عید قربان
به حیدر سیرتانِ لیلةالقدر
به «اسماعیل»های لشکر «بدر»
به گلگون پیکران لشکر «نصر»
به حق سورۀ «والفتح» و «والعصر»
الهی گوشۀ چشمی به ما کن
به ما حال مناجاتی عطا کن...
تمام «قدسیان» «خوشسیرتاناند»
دل ما را به آتش میکشانند
به یاد بچههای «لشکر هفت»
قرار از دل شد و خواب از سرم رفت...
به حقِ «یا محمد! یا محمد!»
توسل کن بیاید «حاج احمد»
بیا در اوج زیبایی بمیریم
دم مُردن «تجلایی» بمیریم
افق، چاک دل خونینجگرهاست
سحر، جا پای مفقودالاثرهاست
بیا و مرتضایی کن دلت را
خدایی کن، خدایی کن دلت را
شهیدی بود چون «آوینی» این دل
چرا شد غرق در خودبینی این دل؟...
برادرهای من! امشب بمانید
برایم سورۀ یوسف بخوانید
چو ماهی بیتکلف بود یوسف
درون چاه، یوسف بود، یوسف
کجا یوسف اسیر چاه تن شد؟
به هر گامی خلیل بتشکن شد
چرا ما ماه کنعانی نباشیم؟
چرا ما یوسف ثانی نباشیم؟
چرا ما چشم یوسفبین نداریم؟
مسلمانیم و درد دین نداریم
📝 #علیرضا_قزوه
🌐 shereheyat.ir/node/3765
✅ @ShereHeyat
حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب
(قسمت پنجم)
«سید دورگه عبابردوش»
حاج #احمد_واعظی، #سید_حسن_گلختمی را دعوت میکند، اشاره دارد که دستی بر تعزیه دارد و شعری از سعدی را اجرا خواهد کرد... سید ساکن قم است و اصالتاً اهل قمصر کاشان، بعد از آنکه اساتید به جمعبندی اسامی رسیدند، قرار بود برای آنکه شائبهای پیش نیاید از قم دو نفر اجرا کردهاند، ایشان را از قمصر معرفی کنند که #حاج_احمد از بیخ نگفت اهل کجاست!
در این میانه حاج #محمدرضا_بذری را میبینم که همراه #وحید_شکری وارد حسینیه میشوند، خدا را شکر میکنم...
#سید_حسن دستگاههای موسیقی را کار کرده و شهره به این است که در دستگاه و سنتی میخواند:
هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی
ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی
یا چشم نمیبیند یا راه نمیداند
هر کو به وجود خود دارد ز تو پروایی
دیوانه عشقت را جایی نظر افتادهاست
کآنجا نتواند رفت اندیشه دانایی
امید تو بیرون برد از دل همه امیدی
سودای تو خالی کرد از سر همه سودایی
زیبا ننماید سرو اندر نظر عقلش
آنکش نظری باشد با قامت زیبایی
گویند رفیقانم در عشق چه سر داری
گویم که سری دارم درباخته در پایی
...غزل سعدی را با غزلی از #علیرضا_قزوه ادامه میدهد و اوج میگیرد:
نه مثل سارهای و مریم، نه مثل آسیه و حوّا
فقط شبیه خودت هستی، فقط شبیه خودت زهرا
تشویق حضار به گوش میرسد...
اگر شبیه کسی باشی، شبیه نیمهشب قدری
شبیه آیۀ تطهیری، شبیه سورۀ «اعطینا»
شناسنامۀ تو صبح است، پدر تبسّم و مادر نور
سلام ما به تو ای باران، سلام ما به تو ای دریا
صدای تشویق بالاتر میرود...
کبودِ شعلهور آبی! سپیده طلعت مهتابی!
به خون نشستن تو امروز، به گل نشستن تو فردا
مگر که آب وضوی تو، ز چشمه سارِ فدک باشد
وگرنه راه نخواهی برد، به کربلا و به عاشورا
آقا رضایت دارند:
طیبالله انفاسکم، احسنت، خیلیعالی
#سید_حسن برای جلسات انتخاب و گزینش هم که آمده بود، مرتب و خوشلباس آمده بود، آخرین بار تأکید کردم برای دیدار حتماً با همین کت و شلوار سفید بیایید! همان لباس را پوشیده بود بهعلاوه عبایی که بر دوش انداخته بود...
در همان بحبوحه که دنبال #سید_مظاهر بودم، بیرون حسینیه همراه حاج #عباس_حیدرزاده با سید مواجه شدیم، به شوخی گفت دورگهمون که کردید، عبا هم به تنمون کردید! پیشنهاد اساتید بود که یک نفر، نسل مداحان عبابردوش را یادآوری و نمایندگی نماید...
ادامه دارد...
@qoqnoos2
«دو یار همدل و همراه و همدماند آن دو»
دو شیرمرد خداجو، دو رستماند آن دو
دو یار همدل و همراه و همدماند آن دو
دو زندهتابهابد یا دو کشتۀ ره عشق
دو جسم پاک، دو روح مجسّماند آن دو
دو دُرّ نادر و دو کیمیای دور از دست
میان این همه، دردا! عجب کماند آن دو..
قسم به عشق که بیگانه با هوس بودند
به رمز و راز شهادت چه محرماند آن دو..
عزیز مردم و با مردماند یار و رفیق
کنار قافلۀ شادی و غماند آن دو
شبیه آب روان روح زندگی دارند
که سلسبیل، که کوثر، که زمزماند آن دو..
شکست قامت دشمن ز کوه هیبتشان
که آیههای جهادند و محکماند آن دو
✍🏻 #علیرضا_قزوه
🏷 #حاج_قاسم_سلیمانی | #سیدحسن_نصرالله
🇮🇷 @Shere_Enghelab
🚩 @qoqnoos2
ققنوس
«ملاقات با «باباایمان عریان»، اخوی باباطاهر! در عمود ۷۰۶» (اربعیننوشت۲۰؛ روزنوشتهای سفر اربعین ۱۴۰
«از شاعران پارسیزبان تا کارخانهداران دستبهخیر!»
(اربعیننوشت۲۱؛ روزنوشتهای سفر اربعین ۱۴۰۴)
|۴شنبه|۲۲مرداد۱۴۰۴|۱۸صفر۱۴۴۷|
فاصله عمود ۷۰۷ و ۷۰۸ را موکب «علیبنموسیالرضا(ع)» پوشش داده... از ابَرموکبهای قدیمی که از همان سالهای اول رونق دوباره اربعین، توسط بچههای بسیج شهرداری تهران برپا شد و هرساله هم پررنگولعابتر شده است؛ زیرساختها و امکانات و خدماتی که ارائه میدهد، قابل توجه است؛ یک موکب عادی نیست، بلکه موکبِ مادری است که موکبهای خرد متعددی را در دل خود جا داده...
▫️
میخواهم داخل موکب شوم، همان ورودی #علیرضا_قزوه و #عبدالرحیم_سعیدیراد را میبینم، میروم جلو و سلاموعلیکی میکنم... اخیراً نمایشگاه کتاب امسال بود که #عبدالرحیم_سعیدیراد را در غرفه انتشارات «شاعران پارسیزبان» دیدم، انتشاراتی که به همت #قزوه و همراهی یاران باوفایی مانند #سعیدیراد راه افتاده و شعر پارسی را از لابهلای نقشه جغرافیا، از هند و کشمیر تا افغانستان و پاکستان و ازبکستان و تاجیکستان، گرد هم جمع آورده و به بازار نشر سپرده...
داخل که میشوم، #میلاد_عرفانپور را میبینم کنار #ناصر_فیض و #زهیر_توکلی که خداوند پدرش را بیامرزد... خوردهام به «کاروان شاعران»!
امسال هم ۲۲ شاعر توسط دفتر شعر حوزه هنری و به همت #میلاد راهی اربعین شدهاند و در موقفهای مختلف، شعرخوانی دارند، امشب هم در این موکب... بخشی از اینها را #عباس_همتی میگوید، طلبهٔ شاعرِ محجوب و مأخوذبهحیایی که در جایگاه ناقد بیرحم و سختگیر میشود... همین چندروز پیش بود که اولین کتاب شعرش، «عهد» رونمایی شد...
▫️
دوری داخل محوطه موکب میزنم، یکطرف کشتی «سفینةالنجاة» را درست کردهاند زائران میروند رویش و عکس یادگاری میگیرند... ترکیب «کشتی سفینةالنجاة» مثل «سنگ حجرالاسود» یا «شب لیلةالقدر» است، یا سنگ را باید آورد یا حجر را، یا کشتی را یا سفینه را، یا شب را یا لیل را... این ترکیب را اگرچه ذیل «حشو قبیح» دانستهاند، اما به نظر میرسد که امثال «سفینةالنجاة» و «حجرالاسود» و «لیلةالقدر» حکم اسم علم را پیدا کرده و گوینده فارسیزبان، توجهی به معنای مفردات ترکیب ندارد، ازاینروی اگر «حشو ملیح» نباشد، حداقل «حشو قبیح» هم نیست...
▫️
بیرون موکب نماتَرای منحنی بزرگی را نصب کردهاند که آن لحظه نماهنگی از #حسین_ستوده پخش میکند...
«نماتَرای منحنی» چیست؟ معادل فارسی «ویدئووال کِروْ»! خب، به من چه؟ چرا میخندی؟ تکرار کن... تکرار کن، عادت میکنی، دهانت عادت میکند!
همانجا زیر نماتَرا، یک جایگاه در ارتفاع زدهاند که برنامههای مختلفی را ضبط و پخش میکنند، شبشعر امشب هم در همین جایگاه اجرا خواهد شد... دوست داریم بمانیم، اما از برنامه عقب میافتیم...
▫️▫️▫️
عمود بعدی، عمود ۷۰۹ موکب اهالی هند است با عنوان «اهلالله»، موکب بزرگی نیست، چیز خاصی هم برای جلب توجه ندارد، عبور میکنیم...
کمی جلوتر بر سردر موکبی، عکسهای مجموعهای از شهداء نصب شده و بعد هم نوشته «موکب الآذربایجانیین»، با خوشحالی میروم جلو، اما شاید مظلومانهترین و غریبانهترین تصویر اربعین را میبینم، خواهش کرده بودند عکس و فیلم نگیرید! و چه غربتی پشت این درخواست نشسته بود و مایی که قدردان نعمتهای الهی نیستیم...
▫️▫️▫️
به عمود ۷۴۳ میرسیم، «حسین رمزالوحدة»، موکب مفصلی است، کیفیت و استاندارد کارها کمی فراتر از انتظار به نظر میرسد، نشان حرفهای، لباسهای متحدالشکل خادمان مزین به همان نشان موکب، انواع و اقسام خدمات، سازه و ساختمان اساسی و...؛ یک برج پرچم بلند مقابل موکب علم کردهاند و پرچم کشورهای مختلف جهان را بر روی آن نصب کردهاند؛ باکیفیتترین نماترای مسیر را هم اینجا دیدیم، مداحیهای مختلف و بهروز پخش میکرد، جمعیت هم مانند سینمای صحرایی سرباز روی صندلیها نشسته بودند به تماشا... جالب اینکه زیر نماهنگها هم نشان موکب درج شده بود!
اولین جایی بود که دیدم یخها را فالوده کرده بودند و ظرفهای آب را بین این فالوده یخ غرق کرده بودند تا حسابی تگری شود.
رفتم و دوری در موکب زدم، سروگوشی گرداندم، میگفتند چند تن گوشت و دستگاه کبابزن حرفهای آوردهاند و روزانه تا دههزار سیخ کباب میزنند! هم برای آنها که در موکب اتراق میکنند و هم زائران عبوری... دستگاه یخساز و مولد برق(ژنراتور) و انبار بزرگ و... همه حکایت از تدارک گسترده و پشتیبانی اساسی داشت... ردی از نهادها و دستگاههای دولتی هم نمیدیدی... میگفتند از کارخانهداران دستبهخیر تهرانی هستند، هرچند بانی اصلی را نیافتم...
از برج پرچم، گمانم این بود که رویکرد بینالمللی موکب، جدی است، اما هرچه بیشتر گشتم، کمتر نشانی از این رویکرد یافتم، حتی برای ماجرای غزه و لبنان و جنگ اخیر هم آنچنان که توقع بود، چیزی نیافتم...
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
▫️@qoqnoos2