eitaa logo
ققنوس
1.6هزار دنبال‌کننده
322 عکس
119 ویدیو
5 فایل
گاه‌نوشته‌های رحیم حسین‌آبفروش... نقدها و‌ نظرات‌تان به‌روی چشم: @qqoqnoos
مشاهده در ایتا
دانلود
«هلا مجسمه‌های عرب!» چه‌قدر خسته‌ام این روزها، دلم تنگ است دلی نمانده برایم، خودت ببین! سنگ است! چه‌قدر گریه بباریم؟ آسمان تشنه‌است چه‌قدر زنده بمانیم؟ بیش از این ننگ است شهید بعد شهید و یتیم بعد یتیم نگاه کن پسرم! آه، اسم این جنگ است.. هلا مجسمه‌های عرب! روایت‌مان چه‌قدر از غم مظلوم ناهماهنگ است میان سیرهٔ پیغمبر و سیاق شما هزار بادیه راه و هزار فرسنگ است زمان رسیده به پایان ماجرای زمین جهان برای خبرهای خوب دلتنگ است ✍🏻 🏷 | ▫️@Shere_Enghelab ▫️@qoqnoos2
برادر رحیم آبفروش.mp3
زمان: حجم: 7.82M
🚩 دهمین‌‌گردهمایی‌‌ملی فعالان‌‌مردمی‌اربعين و دهمین‌همايش‌ هيأت‌های‌‌فعال درعرصه‌اربعين تیرماه۱۴۰۴|شهرمقدس‌قم| 🎙▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️🎙 (00:31) مقدمه و خوشامدگویی به خادمان اربعین (03:01) تجلیل از ماهیت مردمی و خودجوش گردهمایی و شرایط همایش (06:51) آمادگی برای دو سناریو: «اربعین در عراق» یا در «ایران عاشورایی» (08:39) تعریف مأموریت اصلی: برپایی ضدصهیونیستی‌ترین اربعین تاریخ (11:01) از موکب خدماتی تا موکب مقاومت (14:21) طرح‌های عملیاتی: «نایب‌الشهید» و «نایب‌الولی» (19:50) برنامه محوری: راهپیمایی «مسیرةالاحرار» و تلاوت سوره فتح 🚩 جامعه‌فعالان‌مردمی‌اربعین ▫️@jarbaein 🎙 ▫️@qoqnoos2
💠 جایگاه هیأت نوجوان در تربیت فرهنگی و اجتماعی نسل آینده 🔰 هیأت نوجوان بهترین بستر برای رشد نسلی است که باید بر پایه سنت، اجماع و عقل، رمزوراز زندگی را فهمیده و راه خود را به سوی تعالی و ملکوت باز کند. در این مسیر نباید اجازه داد صدای جوانان خاموش شود؛چون آنان سرمایه‌های اصلی جامعه‌اند که باید با آموزش‌های صحیح و فضایی مناسب، توانمند و صاحب نگاه مستقل شوند. ❇️ وقتی هیأت محلی برای تجمع و یادگیری شود، نوجوانان فرصت می‌یابند در میدان عمل، توانایی‌ها و مسئولیت‌های اجتماعی خود را تجربه کنند. هیأت باید از حالت صرف مناسک عبور کرده و به محلی برای شکوفایی عقلانیت، فهم عمیق دینی و ایجاد گفتمان‌های فرهنگی بدل شود. اگر هیأت فقط در قالب مداح‌محوری یا ظواهر محدود شود، از جوهر اصلی خود فاصله خواهد گرفت. ♨️ ضروری است هیأت‌ یک فضای زنده، پویا و صمیمی باشد که نوجوانان در آن احساس تعلق کنند و رشد فردی و اجتماعی پیدا کنند. فضای هیأت باید به گونه‌ای طراحی شود که نوجوانان بتوانند استعدادهای خود را کشف و پرورش دهند و در کنار هم، یاد بگیرند: «چگونه در معرض چالش‌های زندگی ایستادگی کنند؟!». 👤 💢 اردوگاه فرهنگی_تربیتی شهید هاشمی‌نژاد| بهشهر 🗓 اردیبهشت۱۴۰۴ ⚜️ أحلیٰ | «دفتر تخصصی هیأت‌ونوجوان» @ahla_HeyatNojavan
چگونه با اهتمام به دردهای امّت به اربعین برویم؟.pdf
حجم: 166.4K
💡چگونه با اهتمام به دردهای امّت، به اربعین برویم؟
(یادداشت برادر فاضلم حجت‌الاسلام نعیم حسینی، برای اربعین ۱۴۰۴)
▫️ انذاری به‌جای مقدّمه ▫️تعارُف، مقدّمه‌ی اخوّت در میان امّت اسلامی ▫️تعارُف، لازمه‌ی حرکت عمومی به سمت تمدّن نوین اسلامی ▫️فرصت اربعین بستری برای ایجاد و تقویت پیوندهای ایمانی ▫️چند راه‌کار عملی ▫️فرصت ویژه‌ی اربعین پساجنگ ایران و رژیم صهیونی ✍🏻 ▫️@AatasheDel ▫️@qoqnoos2
گرسنگی نه شام، نه صبحانه و نه حتی چاشت دیدم زِ عطش رو به سیاهی بگذاشت مادر! تو به من بگو که وقتی مُردم بعد از آن هم، گرسنگی خواهم داشت؟ ✍🏻 🏷 | ▫️@Shere_Enghelab ▫️@qoqnoos2
«سلطه زیبایی و هنری متعالی!» (روایتی از عظمت و شکوه اربعین به قلم حجت‌الاسلام دکتر حمید احمدی) مراسمی است عظیم! عظمتی به کثرت و انبوه جمیعت! عظمتی از تنوع فرهنگ‌ها و قومیت‌ها، پیروان مذاهب و ادیان! عظمتی در کرامت که در فرازین‌نقطه خود قرار دارد، بلکه هیچ نقطه و خطی نتوان بر آن ترسیم کرد! آن‌گاه بر این عظمتش فزون می‌گردد که بدانی خالقان این عظمت بی‌انتها، اکثر مردمانی تهی‌دست که حتی در تأمین معیشت خود در مضیقه‌اند! عظمتی خیره‌کننده از حضور انبوهی از انسان‌های هم‌دل و هم‌افق که روح‌شان را متوجه انسانی عظیم و شریف‌تر از همه عظمت‌ها کرده‌اند. عظمت مراسمی که جمال و زیبایی در متن وجود و چهره مراسم پخش و منتشر شده است. از این رو همه جلوه‌های آن زیباست! از صدای قدم‌های خسته و روان، از صدای‌ خوشامدگویی مداوم میزبانان! از صدای روضه‌ها و نوحه‌ها به الحان، الفاظ و آهنگ‌های مختلف و متنوع! عظمتی از اذان‌‌های مکرر که طراوت آن از همه اذان‌ها دل‌نشین‌تر است! عظمتی از صفوف نماز جماعت که در جای‌جای طریق برپاست و شکوه اقامه نماز زائری که در گوشه‌ای دست‌ها به قنوت گشوده است! شکوهی از اصرارهای میزبانان بر نشستن سر سفره‌های‌ بی‌آلایش تا برداشتن لیوان آب و شربت و کاسه‌ای از غذاهای ساده محلی‌اش! عظمتی از نغمه‌های دلکش قرآن در صبح‌گاهان! از رفتن‌های آرام و مداوم جمیعت بی‌انقطاع! عظمتی از لبخند کودکان که دستمال‌به‌دست منتظر ایستاده‌اند تا ورقی از جعبه کوچکش بردارید و شادمان‌‌تان سازند! از مرد جوانی که سینی خرما بر سر گذاشته‌ و روی خاک و آسفالت داغ زانو زده تا زائری برای برداشتن خرما خم نشود! شکوهی از هزاران موکبی که بی‌سؤال از نام و نشان و بدون مطالبه کارت و نشانی، زائران را به ورود و اسکان می‌خوانند! عظمتی از نوجوانان و جوانانی که برای سکونت در خانه‌های‌شان به تمنا ایستاده‌اند! شکوهی از روهای گشاده مردان و زنان از حضور مهمانان و مهیاکردن سفره و جای خواب زائران در بهترین جای خانه‌های‌شان! عظمتی از کودکان و نوجوانانی که سعی دارند کفش‌های خاک‌آلود زائری را تمیز و براقش سازند. عظمتی از کاروان‌های تعزیه با قطاری از شتران و کودکان که حرکت نمادین اسرای آل حسین را به نمایش‌ می‌گذارند. شکوهی از زنان و مردان قدخمیده در راه که با صبر و حلمی وصف‌ناشدنی روانه کربلا و عرض سلامی‌اند! شکوهی از جوانان شاداب و موقّر که کوله‌های‌شان بوی نماز می‌دهد و لبان‌شان ترنم نام حسین دارد! عظمت و شکوهی از میعاد واحد و از وحدت نگاه همه این جمعیت که رو به کربلا دارد و دل در عشق حسین بسته است! همه و هر یک خالق عظمتی‌اند که خود انعکاس‌دهنده زیبایی‌ها و شکوهی از بزرگی‌هاست! در این همه شگفتی‌ها، زیبایی با تمام ظرایفش بر محیط احاطه دارد و اوج آن لحظه‌ای است که روح زائر و هر آدمی که در خلق این زیبایی‌ها شرکت دارد، با روح حسین‌بن‌علی علیهماالسلام پیوندی زند و جذب مغناطیس پرجاذبه سالار شهیدان شود. در چنین حالی، زیبایی در حس او جای می‌گیرد و تحت کشش جاذبه‌اش قرار می‌گیرد. این زیبایی به‌عنوان محرکی نیرومند، خود هنر است، هنری متعالی که خالق حس و منش زیبایی‌ها می‌شود و در این دریای مواج انسان‌هایی که قلب‌های‌شان تحت عنایت روح هئیت کامله انسان کامل که زمان و مکان همه در آن ایام در تسخیر اوست، قرار می‌گیرد. این هنر متعالی و سلطه زیبایی ملکوتی است که رغم همه رنج‌ها و مشقت‌ها در این سفر شیرین و گوارا می‌شود. ✍🏻 (با اندکی ویرایش) ▫️@qoqnoos2
«این عروسک‌ها که می‌سوزند دختر نیستند؟» (سوگ‌سروده استاد افشین علا در رثای مظلومان فلسطین) سعدیا! دیگر بنی‌آدم برادر نیستند جملگی اعضای یک اندام و پیکر نیستند عضوهای بی‌شماری را به درد آورده چرخ عضوهای دیگر اما یار و یاور نیستند کودک چشم‌آبی غرب و سیه‌چشم عرب در نگاه غربیان با هم برابر نیستند شاید اطفالی که اکنون در فلسطین زنده‌اند تا رسد شعرم به این مصراع، دیگر نیستند از نگاه غربیان انگار در مشرق‌زمین مادران داغ کودک‌دیده مادر نیستند نزد آنانی که می‌گریند در سوگ سگان صحنه‌های قتل‌ انسان گریه‌آور نیستند کاش بی‌بی‌سی سؤال از باربی‌سازان کند: این عروسک‌ها که می‌سوزند دختر نیستند؟ ای نتانیاهو! اگر مردی تو با مردان بجنگ گرچه اسرائیلیان از دم مذکر نیستند بی‌مروت! کودک‌اند این‌ها نه مردان حماس خانه‌‌اند این‌ها که شد ویرانه، سنگر نیستند ‌ کودکان هرچند بسیارند در ویرانه‌ها ساقه‌های ترد ریحان‌اند لشکر نیستند خادمان کعبه سرگرم‌اند در کاباره‌‌ها؟ یا که اهل جنگ جز با رقص خنجر نیستند؟ بار دیگر خو گرفت این قوم با دخترکشی؟ یا که غیرت داده از کف یا دلاور نیستند؟ پشته‌ها از کشته‌ها پیداست، دنیا کور نیست؟ آسمان از ناله‌ پر شد، گوش‌ها کر نیستند؟ تا به کی کودک‌کشی در غزه؟ آیا غربیان در هراس از انتقام اهل خاور نیستند؟! ✍  ▫️@qoqnoos2
«اگر این کنی، من این ننگ را به کجا برم؟»
(یادداشت سرکار خانم دکتر فاطمه میری‌طایفه‌فرد)
در این روزها بیش‌تر فکر می‌کنم، انگار چشمانم بیش‌تر نعمت می‌بیند، حتی همان چیزهایی که قبلاً نعمت به حساب نمی‌آمد. دانه‌های برنج توی سفره، انگار باارزش‌تر شده؛ آبی که از دوش حمام می‌آید با اهمیت‌تر شده، انگار نان بابرکت‌تر شده... کمی هم غذا توی گلویم گیر می‌کند، مشکل از غذا که نیست، غذا همان است و گلو همان؛ مشکل از غصه است، از خجالت است؛ خجالت‌زده‌ام برای آبی که می‌خورم و فرزند فلسطین تشنه است. خجالت‌زده‌ام برای تمام روضه‌هایی که شنیدم و امروز در غزه می‌بینم. این خجالت بدچیزی است. انگار باید رجوع کنی‌ به خودت، به این که من چه‌قدر می‌توانستم به غزه کمک کنم و نکردم. مثلاً توانستم از چادر نشان‌کرده در سامرا که چشمم را گرفته بود، بگذرم؟! یا از کلی فانتزی‌های سر کوچه، توی پاساژ، توی خیابان خیام؟ سالاریه؟ ▫️▫️▫️ فلسطین! ببخش من را برای دوست‌داشتن عافیت‌طلبانه‌ام. ببخش که عافیت زندگی زیر پرچم من را از مظلومیت تو غافل کرد. ببخش که این شدم... این که باید بشنوم طفل تو از گرسنگی بمیرد و من از غصه نمیرم، این شرم کشنده است. شرم روزهایی که روضه مجسم شده است. از تو چه پنهان که من را به سخت‌جانی خود این گمان نبود... ▫️▫️▫️ من کار ندارم که آل سعود هیچ غلطی نمی‌کند، من حالم از خودم بد است؛ من از مصر ناامیدم، ولی امید داشتم روزی به درد فرزندان پیامبر(ص) بخورم، ولی الآن پای در گِل عادات سخیفم. اصلاً بیا من را... ما را... ببخش! ببخش و ما را با سعودی و ترکیه و مصر و اردن توی یک کفه نگذار که اگر این کنی، من این ننگ را به کجا برم؟ ✍🏻 ▫️@del_gooye ▫️@qoqnoos2
عامو رحیم یا همان آقاعلیرضای رحیمی، برادر هنرمند هیأتی دوست‌داشتنی‌ام، از روزهای آغازین جنگ اخیر، صفحه‌ای برپا کرده با عنوان سَتُغْلَبُون و دل‌نوشته‌هایش را در آن‌جا می‌گذارد... روان می‌نویسد و شیرین، مثل خودش! ▫️ چه خوب بود همه بچه‌های انقلاب اسلامی، همه بچه‌های ایران، هر کدام خیمه‌ای برپا کنند، هر کدام سنگری بنا کنند، قلم بردارند و بنویسند... بنویسید، تبیین کنید، فریاد کنید، سکوت را بشکنید... هر کدام‌مان به قدر وسع‌مان در این نبرد روایت‌ها نقشی ایفا کنیم... در این ظلمات آخرالزمان، هر کدام مشعلی روشن کنیم... هزاران‌هزار مشعل برای روایت حق... در نبرد حق علیه باطل... ▫️ و چه خوب که یکدیگر را پیدا کنیم، بیابیم... اضافه شویم، ضرب شویم، بداریم... ببالیم... تا سپاهی از مجاهدان جهاد تبیین راهی میدان نبرد روایت‌ها شوند... ▫️ متن اخیر علیرضا را با هم بخوانیم...
«یک زخمِ باز، یک آهِ ممتد، یک صدای بی‌صدا...» (یادداشت برادر هنرمند هیأتی، علیرضا رحیمی در سوگ کودکان غزه) قدیم‌ها، آن روزهایی که هنوز بچه بودیم، کافی بود کمی مریض شویم و چند روز غذا نخوریم، مامان‌مان برمی‌گشت و با نگرانی می‌گفت: «بچه! یه ذره غذا بخور... پوست و استخوان شدی!» آن موقع‌ها، در همان دنیای ساده کودکی، نمی‌فهمیدم «پوست‌واستخوان‌شدن» یعنی چه؟ برایم، معادل «پوست‌و‌استخوان‌شدن»، همان واژه‌ «گرسنگی» بود... سال‌ها از آن روزها گذشته... اما هنوز هم دقیق نمی‌دانستم «پوست‌واستخوان‌شدن» یعنی چه. درک من از گرسنگی، نهایتاً چند ساعت غذانخوردن بود... آن هم با کلی خوراکی جای‌گزین، مبادا به بدنم آسیبی برسد! اما دیشب... دیشب، ناگهان با دیدن یک عکس، درد تمام وجودم را گرفت... انگار ذهنم، واژه‌هایم، و همه تصوراتم دگرگون شدند... این بار، معنی واقعی «پوست‌واستخوان‌شدن» را با چشم خودم دیدم. کودکی را دیدم... نه! تکه‌ای استخوان با پوستی کشیده بر آن... گویی از آغاز هیچ گوشتی در بدن نداشته... او شهید شده بود. لا یومَ کیَومِکَ یا اباعبدالله... امروز، مردم غزه حتی نای بلندکردن فرزندان‌شان را ندارند، چه برسد به آن‌که بخواهند سیرشان کنند... و چه نوجوان‌های رشیدی که بهای نان‌شان، جان‌شان شد... غزه، حالا دیگر فقط یک اسم روی نقشه نیست... یک زخمِ باز است، یک آهِ ممتد، یک صدای بی‌صدا توی وجدان آدم‌ها... و ما... ما فقط نگاه می‌کنیم. با شکم سیر! 🔸 روزنویس‌های من تا نابودی صهیونیسم ✍️ (با اندکی ویرایش) ▫️@satoghlabon ▫️@qoqnoos2
«کلکسیون از هرچه رذالت و قباحت و وقاحت » (چندخطی در نقد «زن و بچه» سعید روستایی) این حجم از پلشتی و پستی و دنائت را در یک فیلم جادادن، واقعاً هنر می‌خواست که سعید روستایی نشان داد به خوبی این هنر را داشته... فیلم، فیلم خوبی است، روستایی هم فیلم‌ساز خوبی است، اما فقط فیلم‌ساز خوبی است! عجب دنیایی است! برای حرفه‌ای‌شدن، برای جهانی‌شدن، برای اداها و ژست‌های گلوبال‌پروفشنال، باید از تمام قیود رها شوی، از تمام مشخِّصات و خصائص فرهنگی و اجتماعی خود تهی شوی... از تمام فصول انسانیت فارغ شوی و این‌چنین مگر چیزی جز «حیوان» باقی خواهد ماند که جنس مشترکی باشد در تعریف انسان؟! اگر سینما این است، می‌خواستم نباشد از بنیان... اما چه گویم که من در همین سینما «بوی پیراهن یوسف» را استشمام کرده‌ام، «زیر نور ماه» در شب پرواز کرده‌ام... از «آژانس شیشه‌ای»، بلیط «سفر به چذابه» را گرفته‌ام و «به همین سادگی»، «از کرخه تا راین» را طی کرده‌ام... در «آبی روشنِ» «افق»، به «مزرعه پدری» خیره گشته‌ام، با «میم مثل مادر»، «به نام پدر» به «مادر»، ادای دین کرده‌ام و «در آغوش درخت» آرمیده‌ام... ▫️▫️▫️ اما «زن و بچه»، متعلق به سینمای دیگری است، سینمای سیاهی و تباهی، سینمای خودفروختگی و خودباختگی، آ‌ن‌قدر تباه و سیاه که تنها سکانس نیمه‌روشن پایانی فیلم، توان شستن و پاک‌کردن آن همه سیاهی را نداشته باشد... روستایی کلکسیون کاملی از هر چه رذالت و قباحت و وقاحت را کمپلکس کرده در ۱۳۱ دقیقه! این حجم از سیاهی و تباهی را باهم‌دیدن، حالت را به هم می‌زند، چه برسد به ساختن و پرداختنش... حتی تصور برخی از صحنه‌ها و اتفاقات فیلم، برای بسیاری از مخاطبان، به واسطه طیب‌مولد، سخت و غیرممکن به نظر می‌رسد... همین‌جا به شدت توصیه می‌کنم حلال‌زادگان این فیلم را نبینند، چرا که بر ایشان بسیار سخت خواهد گذشت! طبیعتاً برای یک طبع سالم، دیدن یک تابلوی منزجرکننده آشفته فمینیستی یا شنیدن یک قطعه موسیقی خش‌دار و گوش‌خراش یا خواندن یک رمان آزاردهنده پریشان دنباله‌دار... راحت نخواهد بود! ▫️▫️▫️ روستایی‌های زیادی را دیده‌ام که در مواجهه با شهر، همه چیز خود را باخته‌اند! جماعتی که نان‌شان در تابوشکنی و قرق‌شکستن و حریم‌دریدن است، جریانی تاریخی که از بول در زمزم ارتزاق می‌کنند... کاش هر بیمار روانی و پارافیلیایی یا هر مازوخیست و سادیست جنسی، اجازه دوربین‌دست‌گرفتن و فیلم‌ساختن نداشت، شاید جهان پاکیزه‌تری داشتیم! اما چه کنیم، سینماست دیگر! لابد این هم لازمه وفاق است دیگر... اما شاید هم نه، شاید هیچ‌کس دیگری نمی‌توانست به این خوبی نظام علی و معلولی سلسله پستی‌ها و پلیدی‌ها را به نمایش بگذارد... این روایت از عمق آلودگی، می‌تواند برای هر آن‌که هنوز اندکی از لوح فطرتش پاکیزه مانده، تلنگر خوبی باشد! هشدار و زنهار باشد که زندگی مبتنی بر  قهر با عالم معنا و معنویت، زندگی بر پایه عصیان و الحاد همین است، همین... همین‌قدر سیاه... همین‌قدر پلید... همین‌قدر پلشت... ▫️@qoqnoos2
«پدر است دیگر!» (روایتی از دیدار با خانواده امیرحسین حسنی‌اقتدار، رفیق نادیده‌دوست‌داشته‌ام!) رفته بودیم منزل شهید... شهید اقتدار، شهید ... شهید مشعر در جنگ دوازده‌روزه، شهید دفتر فناوری‌اطلاعات مشعر، شهیدی که زحمت نرم‌افزار کاربردی (اپلیکیشن) شعر هیأت را کشیده بود... می‌بینی می‌خواهیم هر جور شده خودمان را به شهداء نسبت دهیم! می‌بینی امیرحسین! دوست ندیده‌ام! دوست ندیده‌دوست‌داشته‌ام! ما آوارگان و واماندگان، ما درماندگان و جاماندگان چاره‌ای جز این نداریم... ما دنبال شفیع آبرومندی می‌گردیم که آبروداری کند برای‌مان... شفاعت کند برای‌مان... واسطه‌اش گردانیم، دست بیاندازیم، متصلش شویم، اصلاً آویزانش شویم، دست‌به‌دامانش شویم... شاید او کاری کند برای‌مان... ▫️▫️▫️ مشعر در این سال‌ها کم شهید نداده... ، ، ، و... اما نه، کم بوده... کم... مگر ما مدعیان «زیارت عاشورا» نیستیم؟! مگر «سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم» نخوانده‌ایم؟ مگر ما ادعای «بنفسی انت» نکرده‌ایم؟ نه، این‌ها قبول نیست، رابط شهرستان و مسؤول فلان عملیات و... قبول نیست! آن از حاج که بعد از مدت‌ها دنبال شهادت گشتن و یک عمر رفاقت با شهداء و خواندن از رفیقان شهیدش و جمع‌آوری کلکسیون کاملی از یادگاری‌های شهداء و جبهه و جنگ، هنوز راست‌راست، سُر و مُر و گنده، می‌رود و می‌آید! این هم از منِ بدبخت بی‌چاره که جز این نمی‌توانم با خودم زمزمه کنم: «شب‌های هجر را گذراندیم و زنده‌ایم / ما را به سخت‌جانیِ خود این گمان نبود...» ▫️▫️▫️ خرده نگیرید، رفته بودیم منزل شهید امیرحسین حسنی‌اقتدار، شهید مشعر... ▫️▫️▫️ پدرش آمد و نشست... پدر؟ نه! شیرِ نر! پدر... پرشکوه، پرهیبت، پدر... صخره، کوه... ستون... بشکوه و باهیمنه، نشست و شاه‌نامه زندگانی پسرش را باز کرد و با صدای پرطنینش برای‌مان حماسه‌خوانی کرد... چه پرافتخار، چه بالنده... چه ستبر و چه توفنده... از رضایتش می‌گفت... مانند اربابش «الهی رضاً برضاءک» می‌خواند... از «احیاء عند ربهم یرزقون...» می‌گفت... از تسلی‌دادنش به دیگرخانواده‌های شهداء... از چهل سال خدمت خودش... از دامادی کم‌تر از دوساله امیرحسینش که قرار بود همین روزها عروسش را به خانه آورد... وقتی فرش‌های خانه امیرحسین را نشان می‌داد، چه ذوقی در چهره‌اش دوید... راستی یخچالش را هم خریده بودیم... نگاهی به عکس امیرحسینش انداختم... آه! علی‌اکبرم... ▫️▫️▫️ گفت و گفت... از شب آخری که امیرحسینش زنگ زد و گفت امشب نمی‌آیم و حالا از آن شب بیش از چهل شب گذشته و او نیامده است... از پاسداری عاشقانه امیرحسین... پاسداری‌ای که هنوز دوسالش نشده بود... مانند دامادی‌اش! تو که آی‌تی خوانده‌ای! درآمدت هم که خوب است! تو و پاسداری؟ امیرحسینم عاشق شهادت بود... دنبال شهادت بود... پرسیده بودند می‌خواهی چه کاره شوی؟ گفته بود «شهید!» امیرحسینم مقید به اول وقت بود، مقید به نماز... امیرحسینم اهل تهجد بود... اهل نماز شب... گاه با صدای مناجاتش برای نماز صبح بیدار می‌شدم، کار به این‌جا که رسید، کوه از کمر شکست، بغض پدر شکست... پدر است دیگر! ▫️▫️▫️ هوای خانه که بارانی شد، هم شروع کرد... چه خوب‌شعری انتخاب کرده بود... چه خوب‌شعری سروده بود... شعر شروع نشده بود که شانه‌های کوه لرزید... با روضه آل‌الله(ع) صدای پدر بلند شد... بیا که خانۀ چشمم شود چراغانی اگر قدم بگذاری به چشم بارانی بیا که بی‌تو نیامد شبی به چشمم خواب برای تو چه بگویم از این پریشانی؟ چرا کنم گله از روزهای دلتنگی؟ تو حال و روز دلم را نگفته می‌دانی! شیخ محسن بیت به بیت می‌رفت جلو که از اتاق مجاور صدای مادر هم به گوش رسید... نه دل بدون تو طاقت می‌آورد دیگر نه تو اگر که بیایی همیشه می‌مانی چه کرده با دل من داغ، دور از چشمت چه کرده با دلم این گریه‌های پنهانی ببین سراغ تو را هر غروب می‌گیرم قدم‌قدم من از این کوچه‌های کنعانی نسیم مژدۀ پیراهن تو را آورد نسیم آمده با حال و روز بارانی نسیم آمده با عطر عود و خاکستر نسیم آمده با ناله‌ای نیستانی روزمان را، بل عمرمان را ساخت، این زیارت کوتاه شهدایی... امیرحسین عزیز! رفیق نادیده‌دوست‌داشته‌ام! از آن بالا هوای ما را هم داشته باش! دست ما را هم بگیر... ✍️ ▫️@qoqnoos2