eitaa logo
از تبار رئیسعلی
604 دنبال‌کننده
433 عکس
107 ویدیو
2 فایل
🌴 از تبار رئیسعلی، از نسل شهید رئیسعلی دلواری☀️ ما از نسل سردارِ استعمار ستیزے هستیم‌ که دو قرن پیش پوزه استعمار پیر انگلیس را در بوشھر به خاک مالید✊🇮🇷 📲راه ارتباطی با ما: @Rezagh86 ⚘️التماس‌دعای‌شهادت
مشاهده در ایتا
دانلود
روز دوم عمليات بود همه بچه‌ها خسته و گرسنه بودند. نعمت الله به زحمت فراوان نانی تهيه كرده بود و سعى در تقسيم آن بين بچه‌ها داشت. پس از تقسيم، تنها تكه ناچیزی از آن باقى ماند تا بين من و خودش تقسيم كند كه ناگهان صداى مهيبی اوضاع را عوض كرد. گرد و خاك سنگينی تمام آن جا را فرا گرفت چشم باز كردم ديدم نعمت الله در خون خود غلتيده است و به جاى نان شربت جانان نوشيده است. 🔻راوی: شهيد مهدوی 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
به حدی به امام و شهداء عشق می‌ورزيد كه اتاق كوچكش سرتاسر عكس امام و شهداء بود. 🔻راوی: مادر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
در سكوی نفتى آبشار مشغول كار بودم به من اطلاع دادند كه تلفن با شما كار دارد. سيد مجيد بود كه می‌خواست با من براى رفتن به جبهه خداحافظی كند. من به او گفتم: صبر كن تا من برگردم و بعد برو. شب همان روز از تلويزيون مصاحبه يك نوجوان ۱۵ ساله يزدی در جبهه را پخش مى‌كرد. با خودم گفتم: مگر اين نوجوان پدر و مادر ندارد و از اين كه مانع رفتن سيد مجيد شده‌ام پشيمان شدم و تصميم گرفتم به محض رسيدن به خانه به او اجازه بدهم ولى وقتی من به خانه رفتم تا سيد مجيد به جبهه رفته است و نامه‌اى هم براى من گذاشته است. در نامه براى من نوشته بود: پدرجان! عذر مرا بپذير كه منتظر بازگشت شما نماندم چون حس كردم كه در آن جا به كمك مانند من نياز بسيار دارند و اميدوارم كه مرا بخشيده باشى. من هم از رفتن او بسيار خوشحال شدم و خدا را شكر كردم. 🔻راوی: پدر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
سربازى را كه به اتمام رسانيد، رو به من كرد و گفت: چرا اينهمه شكسته و ضعيف شدی؟ من كه از خوشحالى در پوست خود نمى‌گنجيدم گفتم: پسرم من با به پايان رسيدن سربازی تو باز هم شاد و جوان مى‌شوم. اين شكستگی كه در وجودم مى‌‌بينى اثر دوری تو بوده. هنوز حرفم قطع نشده بود كه گفت: من دو سه هفته استراحت مى‌كنم و بعد به خاطر نياز امروز كشور به نيروهاى جوان بايد به جبهه‌ها بروم. تا اينكه يك ماه بعد از پايان خدمت از طرف بسيج كيفش را برداشته بود و بدون خداحافظی جهت اعزام به اهرم رفته بود. پدرش كيفش را از او گرفته بود و بدست خواهرش سپرده بود اما او كيفش را از خواهرش به اصرار مى‌گيرد و راهى جبهه‌ها مى‌شود و با شور و علاقه‌اى كه به اين آب و خاك و رهبر كبير انقلاب داشت جان خويش را فداى انقلاب مى‌كند و شربت نوشين شهادت را مى‌نوشد. 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
مادرش برايش دمپايی چرمی نويی مى‌خرد. عصر همان روز وقتی كه از بسيج برگشته بود مادر مى‌بيند كه به جاى دمپايیِ نو دمپايی كهنه‌اى پوشيده به او مى‌گويد: «رحيم جان كو دمپايی‌ات؟» با همان احساس كودكانه ولى با معرفت و هوشيار به مادر پاسخ مى‌دهد كه: «مادر جان امروز صبح توى بسيج يكى از دوستانم را ديدم كه اين دمپايی كهنه پايش است، دلم سوخت. چون وضعيت ضعيفی داشتند گفتم پدر من كه مى‌تواند باز برايم دمپايی بخرد پس بهتر است دمپايی را به او هديه بدهم و اين كار را كردم. مادر جان تو را به خدا اين راز را به هيچ كس نگو 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
به شهادت علاقه وافری داشتند و از آنجا كه نوجوانی با جرأت و نترس بود برای رفتن به جبهه داوطلب شد و با گروهی از برادران و دوستانش راهی جبهه‌ شدند؛ برای حسین زندگی كردن بر روی كره خاكی معنا و مفهومی نداشت و همیشه جمله «كُونَا لِلظَّالِمِ خَصْماً وَ لِلْمَظْلُومِ عَوْناً» بر زبان داشت. 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
همرزم‌های ايشان تعريف مى‌‌كردند كه سهراب، شب‌ها حدود دو ساعت مى‌رفت به يك جاى خلوت و نماز شب، قرآن و دعا می‌خواند. هيچ وقت نمى‌گذاشت كسى با او برود. هميشه تنها مى‌رفت. 🔻راوی: برادر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
از مادرش سوال کردند آیا از این که فرزندت به شهادت رسیده ناراحتی؟ گفت: نه! اتفاقا خوشحالم از اینکه فرزندم را درراه خدا داده‌ام و خدا این هدیه را از من قبول کرده است. ناراحتی من این است که پدرش پس از مفقود شدنش چندین سال انتظار ایشان را کشید تا بار دیگر برصورتش بوسه زند، اما عمرپدرش به پایان رسید و موفق به دیدار فرزندش نشد. 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
وقتی به بالای تپه شحیطیه رسیدیم و مستقر شدیم، تازه هوا داشت روشن می شد. تپه های شحیطیه به قول شهید چمران، کلید منطقه بود. از وسط عراقی ها عبور کردیم و آمدیم بالای تپه ها، هر چه گشتیم اثری از عراقی ها ندیدم. علیرضا به یکی از بچه ها گفت: «تماس برقرار کن و گرایی از آنها بگیر»... من کنار علیرضا بودم و بقیه بچه ها از عقب می آمدند. همین طور که داشتیم صحبت می کردیم و جلو می رفتیم، متوجه روی تپه های شحیطیه بودیم. اثری از عراقیها دیده نمی شد. یک مرتبه ۲ نفر عراقی سرشان را از تپه آوردند بالا و گفتند: «ایرانی، ایرانی». علیرضا به ما گفت: «بچه ها سریع بیایید». همین که گفت، خودش خیلی سریع، قبل از این که عراقی ها بخواهند اقدامی کنند با تعدادی از بچه ها از سمت چپ به عراقیها حمله کردند و بقیه بچه ها هم از سمت راست و از وسط آتش ریختند. آتش تیربار دشمن آن قدر شدید بود که اصلاً نمی شد سرمان را بلند کنیم. چون علیرضا زودتر از ما به سمت چپ رفت، ما او را می دیدیم ولی عراقی ها نمی دیدند. او با دست اشاره کرد و گفت: «تیراندازی کنید». ما هم تیراندازی کردیم تا بتواند از زیر آتش ما، خودش را به دشمن برساند. علیرضا خودش را مثل برق به عراقیها رساند. چون علیرضا را نمی توانستیم ببینیم، در همان زمانی که مانده بودیم که چه کنیم، یکی از بچه ها گفت: «دعای سلامتی آقا امام زمان (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) بخوانید». شروع کردیم به خواندن دعای فرج، تقریباً ربع ساعت بیشتر طول نکشید که بچه ها پیروز شدند. 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
هيچ وقت نظر خود را بر ديگران تحميل نمى‌كرد. تا جايى كه مادر شهيد مى‌گويد: من هنوز نمى‌دانم پسرم چه غذایى دوست داشت، چون هيچ وقت به من نمى‌گفت اين غذا را درست كن. 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
ايشان مزاح‌رو بودند. يادم مى‌آيد يک روز عصرى ايشان با پاهاى مجروح به بسيج محل آمد و به‌حالت مزاح گفت امروز مى‌خواهم با جوانان بسيجی مسابقه دو‌ميدانی بدهم در حالى که ايشان مسن بودند و هم مجروح جنگى، چوب دستى‌هايى که با آن راه مى‌رفت کنار گذاشت و شروع کرد به دويدن در محوطه بسيج. 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir