من همراه ديگر زنان برای پخت نان و ديگر ملزومات رزمندگان به مسجد مى رفتيم و مدام در مسجد بوديم.
من يك روز به مسجد نرفتم ولى او با اصرار خواست كه من به مسجد بروم و تصميم گرفتم چيزى برايش تهيه كنم ولى او براى خود سيب زميني آب پز كرده و به عنوان ناهار ميل كردند و وقتى برگشتم ديدم ايشان خانه تكانی كردهاند.
🔻راوی: مادر شهید
#شهید_حسین_صبوری
#اهرم #تنگستان
#فاو
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
📜 سوگندنامه شهید رئیسعلی دلواری
رهبر قیام جنوب علیه نیروهای انگلیسی:
ای کلاماللّه گفتار مرا شاهد باش!
من به تو سوگند یاد میکنم که اگر انگلیسیها بخواهند بوشهر را تصرف کنند و به خاک وطن من تجاوز کنند، در مقام مدافعه برآیم و تا آخرین قطره خون من بر زمین نریخته است، دست از جنگ و ستیز با آنان نکشم و اگر غیر از این رفتار کنم، در شمار منکرین و کافرین به تو باشم و خدا و رسول از من بیزار شوند.
#شهید_رئیسعلی_دلواری
#دلوار #تنگستان
#دلوار #نجف #فیلم
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
بعد از پيروزی انقلاب اسلامى و تشكيل ارتش بيست ميليونی، ايشان جذب بسيج شد و پا به پای جوانان بسيجی عليرغم مشغلههاى كارى كه داشت شروع به فعاليت نمود.
شبهاى حضور ايشان در نگهبانی و حراست از انقلاب و مردم براى بسيجيان محل به يادماندنی است و همّ او بود كه با شركت در اردوهای آموزشى و تفريحی بسيج در آن ايام حلاوت و طراوت خاص خود را به آن مى بخشيد.
#شهید_اسماعیل_شبل_الحکماء
#بوشهر
#خرمشهر
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
در عيد فطر سال ۱۳۶۵ به اتفاق هم، به #عسلويه رفته بوديم.
در مدت سه ماهی كه آنجا حضور داشتيم، عبدالرضا با رفتار و گفتار صحيح خود به نوجوانان و جوانان درباره امام و جبهه و ساير مسايل معنوى صحبت مىكرد و باعث شد تا عده زيادى به رفتن جبهه ترغيب شوند.
در بين آنها مىنشست و با آنها سرودهای انقلابى تمرين مىكرد و آنها را به اسلام و انقلاب بيشتر آشنا مىكرد.
از آنها مىخواست خانوادههايشان را تشويق كنند تا كمكهاى بيشترى به جبهه داشته باشند.
🔻راوی: پدر شهید
#شهید_عبدالرضا_انگالی
#برازجان #دشتستان
#شلمچه
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
دوربین عکاسی شهید غلامی
هنگامی که ما کوچک بودیم. شهید احمد غلامی به همراه پدر، عمو و برادرانش علی و غلامحسین به خانه ما می آمدند. در آن سال ما کلاس اول دبستان بودیم و تاکنون دوربین عکاسی ندیده بودیم. او پیشنهاد داد: «بچه ها بیایید تا عکستان را بگیرم.» او با علاقه از تک تک ما عکس گرفت. بعدها به بحیری آمدیم . او به روی دیوار حیاط یکی از همسایگان ما کار می کرد. من کارگرش بودم. او به تازگی با همسرش آشنا شده بود. صبح ساعت ده به سرکار می رفتیم. او به من گفت: «اینجا بشور. اگر صاحب خانه آمد به او بگو کار داشت.» و سوار بر موتور مل گاودان رفت. او همچنین به جوشکاری نیز علاقه داشت. یک در حیاط درست کرد که اوایل انقلاب به روی آن نوشت «جمهوری اسلامی». این در هنوز موجود است. او در خانه حسین صمدیان پدر همسر غلامرضا سعیدی مشغول به کار بود. او چندل ها را ستون خانه کرد به روی آنها گچ زد. بعد از اتمام کار از وسط خانه به دور چندل به پایین آمد. صاحبخانه خیلی با او داد و بیداد کرد و گفت: «دست و پات می شکنی».
اما او فقط میخندید.
🔻 راوی: احمد قائدی. از کتاب «نزدیک به آسمان»
#شهید_احمد_غلامی
#خورموج #دشتی
#آبادان
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
پدرم از همان كودكی علىوار به تربيت من همت گماشت و خواندن و نوشتن و تلاوت قران را به من آموخت و تلاش مىكرد كه من نماز را سنگين بشمارم و هميشه مىخواست كه من فردى باشم كه بتوانم خداى واقعى را از بتهاى ساخته شده ذهن مردم تشخيص دهم.
🔻دستنوشته شهید
#شهید_عبدالحسن_حاجی_پور
#کلبیا #دیر
#طلاییه
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
برادرم يك روز قبل از اينكه به جبهه برود خيلی مرا نصيحت مى كرد و به من مى گفت كه تو بايد مادر و پدر و همسرم را دلداری بدهى و به بچههایم توجه زيادى داشته باشيد.
من كه كم كم داشتم نگران میشدم، حرف را عوض كردم، كه ايرج باز به حرفش ادامه داد و گفت:
خواهر جان من مىدانم كه اين رفتن، برگشتی ندارد.
من ديگر نتوانستم جلوى اشكهايم را بگيرم و بعد او گفت: خواهر مگر امام حسين (علیهالسلام) و حضرت عباس (علیهالسلام) شهيد نشدند؟ و آنهم براى اسلام.
مگر من چه چيزى از آنها بيشتر دارم؟
من كه خاك پاى آنها هم نمى شوم.
وقتي كه مى بينم كه دشمن، مردم كشورم را، خواهر و برادرهایم را زير توپ و تانك مىگيرد من چطور مىتوانم ساكت بنشينم.
ما همه رفتنی هستيم اما نمىدانيم كی و چه ساعت، پس تو را به فاطمه زهرا(سلاماللهعلیها) قسم مىدهم كه زياد بىقراری نكنيد.
و بعد هم حرفش را تمام كرد.
🔻راوی: خواهر شهید
#شهید_ایرج_عباسی_نیا
#دیلم
#ماووت
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
يادم هست يك ساعت قبل از حمله بود كه دعای توسل خوانديم و در پايان دعا #شهيد_بهروز_بهروزی گفتند:
بچهها شهدا منتظر ما هستند و امشب عدهى زيادى از ما به شهادت مىرسيم.
#شهید_غلامحسين_تيموری مىگفت: تنها از شما مىخواهم به فرزندم بگوييد كه برگردد گناوه و برايم فاتحه بگذارد (فرزند بزرگش جبهه بوده است).
برادر شهرياری مىگفت: بچهها ما داريم آخرين لحظات زندگيمان را مىگذرانيم...
قلم عليل است از اينكه آن چهره هاى نورانى را وصف كند.
🔻از خاطرات خودنوشته شهید
#شهید_عبدالرحیم_احمد_زاده
#گناوه
#شوش
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
انقلاب پیروز شده بود و شهر به دست بچههای انقلاب اداره میشد.
شبی با علیرضا در پاسگاه جُفره رو به دریا نشسته بودیم و خوشحالی در چشمهای هر دوی ما موج میزد دستی بر شانه او نهادم و گفتم:
«آقای ماهینی شکر خدا انقلاب پیروز شد و همه به آرزوی خود رسیدیم دیگر چه غمی داریم؟
علیرضا سرى تكان داد و گفت: «خدا را شکر، ولی من هنوز به بزرگترین آرزوی خود نرسیده ام گفتم مگر بزرگترین آرزوی تو چیست؟».
نگاهی عمیق و دنباله دار به دریا کرد و گفت: «بزرگترین آرزوی من این است که در ایران حکومتی با محتوای حکومت حضرت علی (علیهالسلام) حداقل در بعد آزادی و عدالت اجتماعی بوجود بیاید»
گفتم: برادر عزیز این تنها آرزوی تو نیست این آرزوی تمام دوستداران حقیقی امام علی (علیهالسلام) است.
🔻راوی: همرزم شهید
#شهید_علیرضا_ماهینی
#بوشهر
#چزابه
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
ماه رمضان قبل از اعزام در محل بسيج اهرم با دوستان هر شب منزل يك نفر غذاى سحر آماده مى كردند و به بسيج مى بردند و مى خوردند.
شبى كه نوبت شهيد على عمرانی بود كه سحری ببرد ايشان دير براى بردن سحری به منزل آمدند.
خواهر و مادرش گفتند حالا خودت همين جا سحری بخور و براى دوستانت هم ببر.
ايشان قبول نكردند و گفتند در بسيج با هم مى خوريم.
ظرف غذا را برداشت و به طرف بسيج حركت كرد. چهار راه فرمانداری قديم كه رسيد اذان صبح گفته شد.
وى ظرف غذا را به خانه برگرداند خواهر گفت به تو گفتم كه سحری بخور.
و شهيد گفت: چون دوستانم سحری نخورده بودند من هم نمىخوردم.
🔻راوی: خواهر شهید
#شهید_علی_عمرانی
#اهرم #تنگستان
#کوشک
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
مخاطبین عزیز
دنبال آن هستیم که عکاسان دوران دفاع مقدس در استان بوشهر رو شناسایی کنیم جهت چاپ کتاب عکس هاشون. اگر میشناسید معرفی کنید 🙏
📲راه ارتباطی با ما:
@Rezagh86
⚘️التماسدعایشهادت
يك روز گرم كه حوالی ساعت ۲ الى ۳ برنامه اعزام نيرو بود، به پايگاه رفتم. ديدم يكى روى دوش بچه هاست. او محمد بود. پاهايش سوخته بود.
از او پرسيدم كه برادر، گفت: چيزى نيست.
مقدارى قير روى پاهايم ريخته و پاهايم سوخته است.
ما كه مىخواهيم در جبهه شهيد شويم؛ اينها كه چيزى نيست.
و بعد دوستانش او را تا خانه عمويم بردند. ۱۰ روز بعد به جبهه رفت. و بعد از چندین بار شهيد شد.
🔻راوی: اسماعیل اسماعیلی (برادر شهيد)
پن: مادر شهید در مصاحبهها فرمودند: شهید ۳ بار اعزام شده
#شهید_محمد_اسماعیلی
#گلستان_ساحلی #دشتی
#هور_الهویزه
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir