وصیتنامه شهید ضرغام ابراهیمی زاده.mp3
1.77M
🔊وصیتنامه شهید ضرغام ابراهیمی زاده
🔻گوینده: خانم جباری
#شهید_ضرغام_ابراهیمی_زاده
#حصار #دیلم
#فاو #صوت_وصیت_نامه
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
بر روی سنگ مزارم، اين سروده را بنويسيد:
سوى ديار عاشقان رو به خدا مىرويم
بهر ولای عشق او به كربلا میرويم
میروم ميدان مين مادر خداحافظ
مين را خنثى كنم مادر خداحافظ
🔻فرازی از وصیتنامه شهید
#شهید_احمد_قائدی
#محمد_عامری #تنگستان
#مهران
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
يك روز ديدم جهانگير داره زارزار گريه میكنه.
گفتم: چيزى شده؟ چرا اينقدر گريه میکنی؟
گفت: دست از سرم بردار. بذار راحت باشم.
گفتم: تو هر مشكلی برات پيش میآمد به من میگفتی. حالا چیشده كه نمیخوای به من بگی؟
بعد از اصرار من گفت:
آقا صاحب الزمان (عجلاللهتعالیفرجهالشریف) رو خواب ديدم كه بهم گفت: چرا ديشب، نماز شبت قضا شد؟
🔻راوی: همرزم شهید
#شهید_جهانگیر_گرگین
#زیارت #دشتستان
#شرهانی
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
حرمت لباس پاسداری
هادی، بیشتر از بقیه بچه ها به محمدجعفر وابسته شده بود و علاقه ی عجیبی به لباس نظامی اش داشت. دلش میخواست هرجایی که می رود همراهش باشد. هر بار باید با انواع و اقسام سرگرمی ها هادی را مشغول می کردم تا پدرش یواشکی پا در کوچه بگذارد. گاهی که آماده می شد تا به سپاه برود، میگفتم : جعفر! لباس نظامیت رو بپوش تا بچه بفهمه تو سرکار میری و بهونه نکنه که دنبالت بیاد. راستش خودم هم خیلی علاقه داشتم او را با این لباس ببینم . جواب می داد که : ترجیح میدم تو خیابون لباس فرم نپوشم. مردم وقتی پاسدارها رو با لباس سبز سپاه می بینن، احترامشون چندین برابر میشه. راستش نمی خوام کسی منو بشناسه و بفهمه که پاسدارم و به خاطر لباسم کاری برام انجام بده.
🔻راوی: فاطمه خدری (همسر شهید)
«برشی از کتاب جامانده در سهیل»
#شهید_محمد_جعفر_سعیدی
#گناوه
#جزيره_سهيل
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
شهید یکی از یاران با وفای جبهه و جنگ بود.
در تاریخ ۲۵ آبان ۱۳۶۰ جهت اعزام به جبهه از کنگان به سوی بوشهر حرکت کردیم. بعد از ظهر همان روز به بوشهر رسیدیم. شب را در بوشهر گذراندیم. یادم می آید شهید عاشوری قبل از اذان صبح از خواب بیدار می شد و کلیه رزمندگان را از خواب بیدار می کرد تا نماز صبح را بجا آورند.
بعد از آن برای اینکه بچه را به خود نزدیک تر کند کلاس های قرآن و احکام برای آنها دایر می کرد.
ساعت ۱۰ صبح به سوی شیراز حرکت کردیم و ۸ صبح روز بعد به شیراز رسیدیم. در طی سفر شهید عاشوری در اتوبوس نوحه سرایی می کرد و بچه ها را با جبهه و جنگ آشنا می کرد.
ما ۲ روز در شیراز ماندیم و روز سوم به سوی اهواز حرکت کردیم.
برای آموزش دیدن یک ماه در اهواز ماندیم. بعد از آموزشی در تاریخ ۹ آذر ۱۳۶۰ ساعت ۱۰ شب عملیات محرم شروع شد.
در کنار شهید عاشوری بودم. واقعا مثل یک کوه استوار بود. دلاورانه جنگید. مثل طوفانی که برگهای خزان را می ریزد عراقی ها را از پای در می آورد.
همه مدیون شهید عاشوری بودیم. عملیات بصورت کاملا موفقیت آمیز بود و منطقه از وجود عراقی ها پاک سازی شد.
🔻راوی: یوسف بحرینی «همرزم شهید»
#شهید_محمد_عاشوری
#کنگان
#عین_خوش
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
شهید غلامرضا کرامت.mp3
3.23M
🔊 وصیتنامه شهید غلامرضا کرامت
🔻گوینده: خانم تقوی
#شهید_غلامرضا_کرامت
#بنارسلیمانی #دشتستان
#سومار #صوت_وصیت_نامه
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
خط امام كه همان خط مستقيم الله است از آن جدا نشويد و در راه راست قدم برداريد و در اين راه بجنگيد كه جنگ كردن در راه اسلام شيرين است.
🔻فرازی از وصیتنامه شهید
#شهید_احمد_انیسه
#بردخون #دیر
#ام_الرصاص
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
مدتی از پیروزی انقلاب گذشته بود که صدام بعثی به ایران حمله کرد، حسین آن زمان وارد جهاد سازندگی شده بود که برای حضور در جبهه اقدام کرد. به یاد دارم در اولین حضورش به جبهه، دچار مجروحتی سخت شد که انتظار زنده ماندنش را نداشتیم. حسین از ناحیه سر و بدن مجروح شده بود و حدود ۲ تا ۳ ماه در بیمارستان فاطمه زهرای بوشهر بستری شد.
چند ماهی از دوره استراحتش گذشت، حالش که بهتر شد مادرم زمینه ازدواجش را فراهم کرد. مراسم خواستگاری انجام شد و قرار مراسم ازدواجش را گذاشتیم اما او گفت: «تا من به جبهه بروم و برگردم، بعد از آن مراسم را برگزار میکنیم، الان وقت ازدواج من نیست چون که در جبهه به راننده ی لودر نیاز دارند».
🔻راوی: برادر شهید
#شهید_حسین_درگویی
#بادوله #دشتی
#خرمشهر
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 مداحی به یاد شهیدان...
🔻مداح: حجت الاسلام تشکری
#فیلم
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
عزيز ده سال بيشتر نداشت كه با خانواده براى زيارت به مشهد مقدس رفتيم در راه منظره سر سبز و جالبى از طبيعت را ديديم.
براى همين لحظاتی را آن جا مانديم بعد از مدتی كه حركت كرديم متوجه شديم كه عزيز را با خود نیاوردهایم.
به پشت سر كه نگاه كرديم ديديم كه او كفشهاى خود را در آورده و با سرعت زياد ما را دنبال مىكند.
🔻راوی: خواهر شهید
#شهید_عزیز_پیکانی
#دیلم
#شرق_دجله
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
من برادر كوچكتر ايشان بودم و به همديگر علاقهی عجيبی داشتيم. قبل از اعزام آخر مرا سوار موتور كرد و در شهر چرخاند و به من گفت:
اگر من شهيد بشوم تو چه مىكنى؟
گفتم: خوب خيلى ناراحت مىشوم و گريه مىكنم.
او مرا دلداری داد تا آرام باشم ولى بعد از شهادتش آنقدر ناراحت بودم كه حتى بزرگترها هم نمىتوانستند مرا آرام كنند و همچنان بىقراری مىكردم.
🔻راوی: برادر شهید
#شهید_علی_اکبر_افشون
#بوشهر
#شوش
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir