eitaa logo
مرضیه رمضان‌قاسم
496 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
975 ویدیو
97 فایل
🌻بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم سلام ارشد تفسیر و کلام، مداح، سخنران مبلغ‌ دفتر تبلیغات اصفهان پاسخگوی‌شبهات،داستانک‌ دلنوشته و یادداشت‌نویس تلاشم در جهش‌تولید جهت‌فرمانبرداری از امر رهبرم منتظرامام زمانم هس تم پل‌ارتباطی‌جهت‌ارتقاءکانال⬇ @M_Rghasem110
مشاهده در ایتا
دانلود
"ایده" عطیه نگاهش را به قاب بابا عبدالله دوخت. امسال جای بابا عبدالله کنار جاده خالی بود تا هم خودش زائران اربعین را به منزل دعوت کند و هم برای عطیه کوچولو دستمال کاغذی تهیه کند تا او در کنار جاده پخش کند. بغضِ گلویش را گرفت. به اطراف نگاه کرد، قلکش را که دید چشمهایش برقی زد آن را برداشت و شکست ولی پول‌‌های قلک آن‌قدری نبود تا بتواند حتی با آن یک جعبه‌ی دستمال کاغذی بخرد، از شکستن آن پشیمان شد‌‌، قلبش شکست. مادر پارچ آب را در سفره گذاشت، عطیه با وجود گرسنگی پارچِ قرمز را از داخل سفره برداشت و راهی جاده شد. زائران با دیدن پارچِ آب به سمتش آمدند. برخی آب می‌نوشیدند و برخی هم با آن غبار راه از چهره‌ی آفتاب خورده‌شان پاک می‌کردند. نویسنده: مرضیه‌ رمضان‌قاسم 🕰زنگ‌بیداری👇 https://eitaa.com/joinchat/2786918448C6bafa932ef
هدایت شده از مرسلات مدیا
✅💠 "اسارت" مریم خانم چشمهایش را به گوشی دوخته بود تا با آمدن پیامکی از محمد پسرش از زمان رفتن به بیمارستان مطلع شود. از وقتی مادرش در بیمارستان بستری بود از خیلی دلخوشی‌هایش از جمله پیاده‌روی اربعین چشم‌پوشی کرده بود. دیگر خواب به چشمهایش نمی‌آمد، مدام تصویر نیمه‌جان مادرش که با چندین دستگاه جورواجور به سختی نفس می‌کشید از مقابل چشمهایش محو نمی‌شد. بالاخره پیامک محمد را دریافت کرد که تا یکربع دیگر می‌رسد. به آشپزخانه رفت تا لیوان، چای و کمی میوه همراه خود ببرد، چادرش را که بر سر انداخت صدای بوقِ ماشین محمد هم بلند شد، از خانه زد بیرون با محمد سلام و احوالپرسی کرد و داخل ماشین نشست‌، حتی حال و حوصله‌ی شنیدن صحبت‌های محمد را نداشت مدام تصویر مادر مقابل چشمهایش مجسم می‌شد، و اشک در چشمهایش حلقه می‌بست، نگاهش را از محمد می‌دزدید و هرازگاه بدون توجه به صحبت‌های او الکی سرش را تکان می‌داد. بالاخره به بیمارستان رسیدند اما خیابان اصلی آنقدر شلوغ بود که حتی محمد نتوانست توقف کوتاه هم داشته باشد، وارد کوچه‌ی فرعیِ مشرف به بیمارستان شدند. مریم خانم از محمد تشکر کرد و پیاده شد محمد خداحافظی کرد و پا را روی گاز گذاشت و رفت اما گوشه‌ی چادر مریم خانم لای در ماشین گیر کرده بود و او را دنبال ماشین می‌دواند، چاره‌ای نداشت باید چادر را رها می‌کرد، چادر را رها کرد و نقش بر زمین شد ولی با وجود بدن کوفته شده و زانوهای زخمی خدا را شکر می‌کرد که پوشش مناسبی زیر چادر دارد، موتور سواری که شاهد ماجرا بود خود را به محمد رساند محمد سراسیمه خود را به مادر رساند، مریم خانم فقط می‌گفت چادرم، چادرم، محمد درِ ماشین را باز کرد و چادر را به مادر داد، مریم خانم چادر پاره و خاکی را محکم چسبیده بود و اشک می‌ریخت، یک مرتبه یادش آمد این روزها ایام اسارت خاندان اباعبدالله‌الحسین است. دردهای خود را از یاد برد و زیر لب زمزمه کرد "امان از دل زینب" ✍ به قلم: مرضیه‌ رمضان‌قاسم @taaghcheh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از مرسلات مدیا
✅💠 "جهادگر" روزی که با مجموعه‌ی دختران آفتاب به بیمارستان رفتیم، فکر می‌کردم این اولین باری است که او را می‌بینم. خیلی خوب توانسته بود فضای دلگیر و خفقان بیمارستان را پر از شور و نشاط کند، با همه از غریبه گرفته تا آشنا با لهجه‌ی شیرین ترکی شوخی می‌کرد، می‌خندید و می‌‌خنداند، پر انرژی و با روحیه بود، هرازگاهی شوخی‌های طلبه‌گی را چاشنی شوخی‌هایش می‌کرد و همین کار علاوه بر اینکه او را بانمک‌تر می‌کرد داد می‌زد طلبه است. در حین اجرای تواشیح اربعینی‌ دختران آفتاب، جهادگران از فراق کربلا، اشک از چشمهایشان جاری شد اما خانم تقوی جهادگر خندان بیمارستان از همه بیشتر اشک می‌ریخت، گوئی سدِّ چشمهایش شکسته شده بود و در حالی که سیلاب از چشمهایش جاری شده بود یکدفعه از هوش رفت، باورم نمی‌شد خانم خندان بیمارستان اینطور گریه کند. با تعجب از دوستم پرسیدم داستان چیه؟ گفت: مگه نمی‌دونی؟ همسرش که از جهادگران بود ماهِ قبل در همین بیمارستان از دنیا رفت. دختر کوچکش هم کرونا گرفته و تشنج کرده و الان در بخش مراقبت‌های ویژه است. خشکم زد مگر می‌شود کسی اینقدر غم داشته باشد و با چنین روحیه‌‌ای در کنار کادر بیمارستان و بیماران مشغول به کار جهادی باشد‌. پرستاران برای به هوش آوردنش اقدام کردند و چادر و مقنعه را از سرش برداشتند حالا شناختمش او همان کسی بود که دو سال قبل در مسیر اربعین تی به دست خندان در حال نظافت سرویس بهداشتی‌ها بود وقتی متوجه شد چادرِ مرا اشتباهی برده‌اند و من مستاصل هاج و واج شده بودم، تی را بر زمین گذاشت و چادر نماز گلدار زیبایش را به من هدیه کرد. ✍ به قلم: مرضیه‌ رمضان‌قاسم @taaghcheh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 🚩 🏴 پرســـ❓ــش ⁉️آیا حضرت علی یا امام حسن و امام‌حسین علیهم‌السلام در فتح ایران توسط عربها حضور داشتند؟ پاســـ🖊ــــخِ استادحیــــــدرے زیدعزه ⭕️ مقدمه : در منابع معتبر اوليه تاريخي و همچنين منابع متأخر از حضور امام‌علي علیه‌السلام در فتح ايران هيچ گزارشي وجود ندارد، اما درباره‌ی حضور امام حسن و امام حسين علیهماالسلام برخي از منابع از جمله: 📚طبری در تاريخ ‏الطبري، ج‏4، ص 269 📚بلاذري در فتوح‏ البلدان، ص 326 به حضور ايشان در فتح ايران اشاره‌کرده‌اند؛ اما اين گزارش‌ها از جهات مختلف مخدوش است زیرا: 1⃣در تاريخِ خليفه بن خیاط و يعقوبي که هر دو مقدم بر طبري هستند اسمي از حضور امام حسن و امام حسين علیهماالسلام در فتح ايران نيامده است. 2⃣ از اين گزارش‌ها به دست می‌آید که فتح ايران (آغاز جنگ از زمان ابوبکر و اوج آن در زمان خلیفه دوم بوده) در زمان عثمان انجام‌شده است و زمان عثمان زماني بوده که حضرت علي علیه‌السلام در بسياري از موارد تقيه نمی‌کردند و در حد مشاوره نيز به عثمان کمک نمی‌کردند تا چه رسد به اعزام فرزندان خودشان به جنگ‌ها 3⃣ در جنگ صفين وقتي امام حسن علیه‌السلام به ميدان رفتند امام علي علیه‌السلام فرمودند: از طرف من جلوي اين جوان را بگيريد تا با مرگش پشت مرا نشکند که من از رفتن اين دو (امام حسن علیه‌السلام و امام حسين علیه‌السلام) به ميدان نبرد دريغ دارم تا مبادا با مرگ آن دو، نسل رسول خدا صلی‌الله عليه واله و سلم قطع شود 📚طبری،تاریخ طبری،ج4، ص 440 📚ابن‌صباغ مالکی، الفصول‌الهمه، ص82 📚ابن‌ابی‌الحدید،شرح‌نهج‌البلاغه،ج1،ص244 پس چگونه امکان دارد با چنين اکراهي حضرت حاضر شده باشند فرزندانشان فرسنگ‌ها دورتر براي جنگ بروند آن‌هم در زمان عثمان! 4⃣ بلاذری به حضور حسنین علیهماالسلام در فتح ایران با تعبیر «یقال» (گفته می‌شود) اشاره‌کرده است. که بکار بردن فعل مجهول نشانگر عدم اعتماد نویسنده به این گزارش است. 📚بلاذری، همان 5⃣ ناقل روایت طبری، علی‌بن‌مجاهد است که فردی ضعیف و کذاب بوده و اعتباری در نقل آن نیست. 📚الجرح و التعدیل، ابوحاتم رازی، ج ۶، ص ۲۰۵ ♻️ نتیجه اینکه: دليل معتبر و موجهي بر حضور اهل‌بیت در فتح ايران وجود ندارد و گزارش‌های موجود نیز ضعيف هستند. 🆔 @javadheidari110 🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 @ramezan_ghasem110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از مرسلات مدیا
✅💠"مهمان اطواری" موقع اذان بود به موکب عراقی‌ها رسیدند و نماز اول وقت را بجا آوردند، بعد از نماز پسربچه‌ی عراقی با ذوق فراوان کباب لقمه‌ای‌ها را داخل سینی گذاشته بود و تعارف می‌کرد. همه برداشتند اما مرجان به آن پسر‌بچه گفت برو خودت برو اِمشی اِمشی. از موکب که بیرون آمدند آقا رضا گفت: حالا بعد از این کباب‌ها یه چای عراقی می‌چسبه. مرجان چشم‌هایش گرد شد و پرسید: مگه تو اون کباب‌ها رو خوردی؟ آقا رضا گفت: بله که خوردم، خیلی هم خوشمزه بود. مرجان کوله‌اش را پرت کرد تو بغل آقا رضا و گفت بازم چشم منو دور دیدی هر آشغالی رو ریختی تو اون معده‌ی ببچاره، اگه مریض بشی بدبختید مال منه. آقا رضا رفت تا چای عراقی بخورد، صف چای شلوغ بود، مرجان منتظر گوشه‌‌ای ایستاد اما یک‌دفعه دید آقا رضا تند و تند بدون توجه به مرجان به راهش ادامه داد، مرجان نیز پشت سر او راه افتاد و هر چه تند می‌رفت آقا رضا قدم‌هایش را بلندتر بر‌می‌داشت. مرجان تو دلش گفت: انگار دنبالش کردند شکم سیر از گرسنه خبر نداره. بالاخره هر جور بود به آقا رضا رسید و گفت:رضا رضا وایسا، که یکدفعه دید آقا رضا کجا بود یه مرد با قد و قامت آقا رضا حتی با دوتا کوله و لباس سفید و شلوار سرمه‌ای اما آقا رضا نبود. خجالت زده شد. مرجان همین‌جور سراسیمه دنبال آقا رضا می‌گشت اما دیگر نه اثری از آثار آقا رضا بود و نه از شام، تایم شام تمام شده بود خسته و گرسنه روی نیمکتی نشست بیاد پسرکی افتاد که کباب‌ لقمه‌ای را تعارفش کرده بود و او قبول نکرده بود. از رفتار زشتش خجالت‌زده شد با حالت مضطر رو به انتهای جاده کرد و گفت آقا مرا ببخش. در این افکار بود که همکارش خانم رئوفی مقابلش سبز شد، بغض‌ مرجان ترکید و جریان گم‌شدنش را برای او تعریف کرد. خانم رئوفی گفت: حالا پاشو تا با هم بریم، بلکی شوهرت را پیدا کردیم. مرجان گفت: گرسنه‌ام نای راه رفتن ندارم. خانم رئوفی از کیفش کباب لقمه‌ای را بیرون آورد و تعارف مرجان کرد. ✍ به قلم : مرضیه‌ رمضان‌قاسم @taaghcheh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از مرضیه رمضان‌قاسم
🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 🚩 🏴 ⁉️پیامبر اسلام شهید شدند یا به مرگ طبیعی از دنیا رفتند؟ پاســـ🖊ــــخِ استادحیــــــدرے زیدعزه 1⃣کلام معصومین آنچه که از روایات شیعه و سنی بدست می‌آید آن است که پیامبر گرامی اسلام مسموم شده و از دنیا رفتند برخی از روایات به این شرح است: 〽️امیرالمومنین علیه السلام در بیان حالت رسول خدا در لحظات آخر عمر مبارکشان می فرماید: «وَ لَقَدْ قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ إِنَّ رَأْسَهُ لَعَلَى صَدْرِي وَ لَقَدْ سَالَتْ‏ نَفْسُهُ‏ فِي‏ كَفِّي‏ فَأَمْرَرْتُهَا عَلَى وَجْهِي‏»؛ «رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در حالى كه سرش بر روى سينه‏ ام بود قبض روح گرديد در حالی که مقداری خون از حضرتشان در كف من روان شد آن را بر چهره خويش كشيدم»نهج البلاغة به تصریح علمای لغت و هم چنین شارحان نهج البلاغه، «نفس» به معنای «خون» به کار می رود و در این عبارت شریفه به همین معنا می باشد؛ در غیر این صورت جمله ی بعد که امام علی علیه السلام می فرمایند:«آن را بر چهره ی خود کشیدم»، بی معنا می‌شود. صاحب الافصاح می‌نویسد:«النَّفس‏:الدم‏»؛ «نفس به معنای خون است»الإفصاح فى فقه اللغة،ج‏1 مرحوم خوئی ، ابن میثم و ابن ابی الحدید نیز همین معنا را از عبارت مولا استفاده کرده اند 📚نهج‌البلاغة چرا باید از دهان مبارک حضرت رسول هنگام قبض روح، خون خارج شود؟ بسیاری از علمای شیعه به شهادت پیامبر تصریح کرده‌‌اند 〽️ امام‌حسن علیه‌السلام فرمودند:«هیچ یک از ما نمی‌باشد جز آنکه یا توسط شمشیر از دنیا می‌رود و یا توسط سم از دنیا می‌رود» 📚بحار الانوار ج27ص217 📚کفایه الاثر ص227 〽️امام‌صادق علیه‌السلام فرمودند:«پیامبر در روز خیبر گوشت مسموم را خورد و زمان مرگش فرمود همان گوشت مسموم روز خیبر مرا از پای درآورد و هیچ پیامبر و جانشین پیامبری نیست مگر آنکه شهید میشود» «زن یهوی گوشت را مسموم ساخت و به خورد پیامبر داد و سبب فوت پیامبر شد» 📚بصائر الدرجات ج1ص503 〽️ امام رضا علیه‌السلام فرمودند:«همه ما مقتول و شهید از دنیا می رویم» 📚الفقیه ج2 ص585 📚عیون الاخبار ج2ص203 2⃣کلام علماء 〽️شیخ صدوق می‌نویسد:«اعتقاد شیعه آن است که پیامبر در خبیر مسموم شد و توسط همان سم به شهادت رسید» 📚اعتقادات،ص109 〽️شیخ مفید می‌نویسد:« پیامبر در روز 28 صفر در مدینه در حالی که مسموم شده بود از دنیا رفت» 📚المقنعه ص456 〽️شیخ طوسی می‌نویسد:«پیامبر گرامی در حالی از دنیا رفت که مسموم شده بود» 📚التهذیب‌الاحکام ج6ص2 〽️علامه حلی نیز همین مطلب را می نویسد 📚تحریر الاحکام ج2ص118 〽️شیخ کلینی و دیگران از علما نیز مسموم شدن پیامبر گرامی توسط سم زن یهودی را نقل می‌کنند 📚الکافی ج6ص315 📚المحاسن ج2ص470 📚وسائل الشیعه‌ج25ص57 «گمان می‌کنید پیامبر به مرگ طبیعی از دنیا رفت یا کشته شد؟ پیامبر قبل از مرگ توسط آن دو نفر مسموم شد و از دنیا رفت» 📚تفسیر عیاشی‌ج1ص200 〽️علامه مجلسی می گوید محتمل است هر دو سم در شهادت پیامبر گرامی دخیل بوده است 📚بحار الانوار ج22ص516 3⃣در کتب اهل‌سنت مساله شهادت پیامبر گرامی در کتب اهل سنت نیز مورد اشاره قرار گرفته است 〽️بخاری می‌نویسد:«عایشه می‌گوید:در روزهای پایانی حیات پیامبر به زور در دهان آن حضرت دوایی ریختیم،حضرت با اشاره به ما فهماند که به من دوا نخورانید، ما گفتیم این خودداری پیامبر به خاطر آن است که مریض از دوا بدش می آید وقتی به هوش آمد فرمود: آیا من شما را از این کار نهی نکردم؟ اکنون به جز عباس که شاهد ماجرا نبوده باید جلوی چشمان من به دهان همه آنان که دراین خانه هستند از همان دوا ریخته شود» 📚صحیح بخاری،ج5ص120ح5382 ⁉️چرا عایشه حرف پیامبر را گوش نداد و به زور در حلق پیامبر گرامی دارو ریخت در حالی که خداوند اطاعت پیامبر را در هر حال لازم و واجب می داند؟ [۷/حشر] ⁉️چرا پیامبر از خوردن دوا خودداری کردند مگر پیامبر کودک بوده است که از دوا بدش بیاید؟ ⁉️آیا نعوذ بالله پیامبر درک نمی‌کرد که چه چیزی برایش مفید است و چه چیزی مضر؟ ⁉️چرا پیامبر دستور به قصاص دادند که خودشان نیز از آن دوا بخورند؟ ⁉️ آیا پیامبر بدون استحقاق دستور به مجازات می‌دهد 〽️حاکم در مستدرک می‌آورد:«به خدا سوگند پیامبر وابوبکر وحسن بن علی با سم و عمر عثمان، علی وحسین با شمشیر کشته شدند» 📚المستدرک علی الصحیحین،ج3ص61ح4395 〽️بزرگان اهل سنت از ابن مسعود نقل کرده اند: «اگر 9 بار سوگند یاد کنم که پیامبر کشته شده است برایم بهتر است تا یک بار سوگند یاد کنم که او کشته نشده است زیرا خداوند اورا پیامبر وشهید قرار داده است» 📚مسند احمد،ج1ص408 ح3873 📚طبقات الکبری،ج2ص201 📚المصنف،ج5ص269 ♻️نتیجه‌اینکه براساس روایات اهل‌بیت -علیهم‌السلام- و اقوال بزرگان شیعه پیامبر مسموم و به شهادت رسیده‌اند 🆔 @javadheidari110 🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 @ramezan_ghasem110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از مرسلات مدیا
✅💠"دعوت" از محرم سال 61 چه بگویم قلم لرزان است و دل داغدار در رثای آل‌الله. از کجا بگویم؟ از کوفه یا کربلا؟ بگذار از کوفه بگویم چرا که واقعه‌ی کربلا از کوفه و نامه‌های کوفیان آغاز گردید، نامه‌هائی که گویا با جوهرهای کم رمق و قلم‌هائی شکسته و لرزان نگاشته شده بودند که در اندک زمانی پیمان صاحبان‌شان با امام شکست. قریب چهل روز از شهادت سفیری غریب می‌گذرد مهمانی که بدون دعوت نیامده بودند و بالای دارالاماره از او پذیرائی شد. شهر کوفه امروز آب و جارو شده‌بود، بازارها تعطیل است. مگر چه خبر شده‌است؟ چرا عده‌ای از کوفیان ناراحتند و به همدیگر تسلیت می‌گویند و عده‌ای دیگر با چهره‌‌ای بشاش تبریک و تهنیت گویان هستند؟ سخت حیرانم یکی به من بگوید شده است؟ امروز روز عید است یا عزا؟ صدای همهمه‌ای از دور می‌آید مهمانان کوفیان با سران از تن جدا و بر روی نیزه، وارد شهر شدند. خوب که دقت کنی کاروان زنان و کودکان را به دنبال آنها می‌بینی، زنان کوفه با دیدن آنها اشک می‌ریزند و زنان کاروان متعجب به همسران قاتلان کربلا می‌نگرند و می‌گویند شوهران‌تان با ما می‌جنگند و شما بر ما می‌گریید. زن و مردی که گویا قافله سالار کاروان هستند را می‌بینیم، همان زنی که به نظر می‌رسد بزرگ زنان است شروع به خواندن خطبه می‌کند او را نمی‌شناسم اما با خطبه‌های کوبنده‌اش صدای علی را در کوفه طنین انداز می‌کند. شهر در سکوت فرو می‌رود حتی شتران هم لب فرو می‌بندند. آن مردی که بزرگ کاروان است همان کسی است که بدن‌های اطهر شهدای کربلا را که با سُمِّ ستوران کوبیده شده بود را پس از سه روز یک به یک به قبیله‌ی بنی‌اسد معرفی نمود و آنها را دفن کرد و بر پیکر مطهرشان نماز خواند. ✍ به قلم: مرضیه رمضان‌قاسم @taaghcheh