eitaa logo
رصدخانه 🔭
143 دنبال‌کننده
146 عکس
11 ویدیو
0 فایل
ما من شیء تراه عینک إلّا و فیه موعظة ... اینجا خلقی به رصد زندگی خود مشغولند. تا به حال ستاره صید کرده ای؟ ☄ ارتباط با ادمین،تبادل و ارسال متون تولیدی: @Ahmad_84
مشاهده در ایتا
دانلود
ابن شهر آشوب می گوید: روزی امام حسن عسکری علیه السلام به حاضران فرمودند: آیا می دانید که مادرم فاطمه سلام الله علیها، چرا «زهرا» نامیده شدند؟ حاضران عرض کردند: چه بهتر که خودتان بفرمایید! امام علیه السلام فرمودند: چون صورت مادرم در روز همانند خورشید و هنگام غروب همچون ماه و در دل شبها چونان ستارگان آسمان بر جدم علی، تابان بود؛ از این جهت او را زهرا و درخشنده‌رو نامیدند. 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾 ای دست ناسپاس! چگونه فرمان اربابت را قبول کردی که بر رخسار تابان زهرا سلام الله علیها فرود آیی؟ یک دست او بر دست حسن و در دست دیگر، کاغذ فدک بود، دستی مقابلت نبود که بی شتاب، تاختی؟ آیا دردت نیامد که این قدر با سرعت بر صورتش نشستی؟ گیرم که جرأت پاره کردن سند فدک را داشتی، جرأت آتش زدن در خانه او را از کجا بافتی؟ از رفیق بدتر از خودت، پای اربابت، نگویم که صورت زهرا، از فرود تو کوفته شد و طفلش، محسن، از پرتاب آن پای بی شرف کوبیده شد... . 🆔@rasadkhaneh
رصدخانه 🔭
ابن شهر آشوب می گوید: روزی امام حسن عسکری علیه السلام به حاضران فرمودند: آیا می دانید که مادرم فاطمه
به نام خدا سال ها بود که می اندیشیدم: سخن از عشق به میان می آید...هر روز... هزاران بار... اما، عشق از کجا آمده؟! این سوال را تا به حال کسی از خود پرسیده است؟! عشق که لا یتناهی است، پس لاجرم باید منبعی نامتناهی نیز داشته باشد: الله. اما چرا، خداوندگار جهانیان، پیمبری، کتابی نفرستاد تا عشق را تفسیر کند؟! در همین اوهام بودم که در گوشته خرابه تاریخ، کتابی کهنه، توجهم را جلب می کند. _گویا الله، جواب استغاثه هایم را شنیده است! کتاب را، کتاب خاک گرفته عشق را، از خرابه های تاریخ بیرون می کشم. کتاب عشقی که صفحات آغازینش، سفالین است، سفال هایی از جنس مهر که به خانه علی برده می شد. و پس از آن، دری را می بینم، تنها دروازه ای که خانه او و علی را به بهشت می گشود. چند صفحه بعد، نسیم شوق و شعف، خطوط صفحه را پر می کند، شعفی که از او، حین رو به رو نشدن با نامحرمان، پس از تقسیم کار ساطع می شده است... ناگهان، صفحات کتاب موج بر می دارد. تلاطم کتاب، دستانم را به لرزه می اندازد. کتاب بر زمین می افتد‌. و می دیدم عشق، چگونه تطور پیدا می کند. و او را دیدم که صبر را کنار می نهد، دستانش را به دیوار می گیرد، و کشان کشان، خود را به مسجدی می رساند که علی را به آنجا برده بود... و طنین صدایش، تاریخ را میخکوب می کند:اَیهَا النَّاسُ! اِعْلَمُوا اَنّی فاطِمَةُ وَ اَبی مُحَمَّدٌ اَقُولُ عَوْداً وَ بَدْءاً، وَ لااَقُولُ ما اَقُولُ غَلَطاً وَ لااَفْعَلُ ما اَفْعَلُ شَطَطاً... و من، بهت زده، به صفحات بعدی کتاب می نگرم... به درب های بسته انصار و مهاجر، که دست های او کلونشان را می کوفت... در حیرت بودم که ناگاه حرارتی را حس کردم. احساس کردم که دستانم می سوزد. با وحشت دستم را عقب کشیدم. صفحات آخرین کتاب شعله ور شده بود... نمی توانستم از لا به لای آتش، به خوبی صفحه ها را ببینم اما، فکر کنم یک میخ دیدم... شاید هم نه شاید هم چادری خاکی که... نمی دانم هر چه بود، می سوخت، و می سوخت... نتوانستم تحمل کنم. کتاب را بستم و های های گریستم... لختی بعد، چشمانم که هنوز از اثرات اشک ها، تار می دید، به جلد کتاب افتاد. کتاب که نام نویسنده اش، روی آن حک شده بود، نویسنده ای که امضایش یا شاید همان اشک هایش را پای همه صفحات کتاب دیده بودم... نویسنده ای که نام کتاب را گذاشته بود همسرم؛ زهرا... ✍ ... 🆔@rasadkhaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹شهید سردار سلیمانی: ما در سختی ها پناهگاهی جز حضرت زهرا(س)نداشتیم. از زبون کسی معجزات حضرت زهرا رو بشنوید، که بعد از رفتنش همه دلتنگشن. 🆔@rasadkhaneh
امروز،جشن تولد سر مزارش. تولدت مبارک😊❤️ 🆔@rasadkhaneh
🏴صلی الله علیکم یا اهل بیت النبوه 📌 کمک به فعالیت های فرهنگی تبلیغی مدرسه علمیه حاج ملاصادق مجتهد قمی(ره) در ایام فاطمیه 💠 برنامه ها : ۱. تبلیغ در شهرستان ۲. تبلیغ در روستا های اطراف قم ۳. برقراری برنامه های فرهنگی تبلیغی در اطراف مدرسه 💳 شماره کارت جهت واریز کمک های نقدی:
6273817010167280
به نام پایگاه بسیج طلاب مدرسه ملاصادق 🛒 موارد مصرف کمک های شما بزرگواران : ۱. کمک هزینه ایاب و ذهاب مبلغین ۲. محصولات فرهنگی جهت جوایز : لوازم التحریر ، پرچم، کتاب و... ۳. تدارکات و پشتیبانی مبلغین 🔸نشر این پوستر هیچ منعی ندارد 🔰 بسیج مدرسه علمیه حاج ملا صادق مجتهد قمی(ره) 🍃 مدرسه زندگی🌱 🆔 @mojtahedeqomi 🌐 mojtahedeqomi.com
سَمِعتُ لِاُمِّیَ الزَّهْرا مُصاباً و أشْهَدُ أنَّ ما لَهْ مِنْ نَظیری (شنیدم برای مادرم زهرا (س) مصیبتی) (و شهادت می‌دهم. که برای آن نمونه‌ای نیست) أ تَدْری کَیْفَ مِسْمارٌ یَشُقُّ إذا حَرَقَتْ قُماشاً مِنْ حَریری؟ (آیا می‌دانی چگونه مسماری پاره می‌کند) (زمانی که آتش بگیرد پارچه حریری را؟) سَمِعْتُم ضَرْبَ زَهْرٍ بالسیاطِ؟ أ کانَ الحورُ بالحَرقَةْ جَدیری؟ (شنیده‌اید زدن گلی را به وسیله تازیانه‌ها؟) (آیا حور سزاوار سوختن است؟) رَأیْتُمْ ضَرْبَ زوجٍ بالطریقِ وَ یَنْظُرُ زَوْجُها خَیرُ الأمیری؟ (دیده‌اید زدن همسری را در راه) (در حالی نگاه می‌کند همسرش که بهترین رهبران است) وَ کَیْفَ یَکُونُ قالِعُ بابِ خَیْبَرْ عَلیٰ عُنُقِهْ حِبالٌ کَالأسیری؟ (چگونه می‌شود جدا کننده در خیبر) (بر گردنش طناب‌هایی باشد مانند اسیر) فَلَعْنَةُ رَبِّنا نَزَلَتْ بِکَفٍّ أباحَ لِنَفْسِهِ قَمَراً مُنیری (پس لعنت پروردگار ما نازل شود به دستی) (که مجاز دانست برای خودش ماه تابانی را) فَقولوا کَیْفَ یَخْسِفُ دونَ لَطمٍ بِیَومٍ وَجهُ بَدرٍ مُسْتَنیری؟ (پس بگویید چگونه در خسوف می‌شود بدون سیلی‌ای) (در یک روز صورت ماه کاملی که نورانی بود) ✍ 🆔@rasadkhaneh
هدایت شده از «رستگار/فارسی»🇮🇷
روزگار می گذرد ، لحظه ها کم کم تمام می شود، آنچه می ماند یادی است که برای تو بوده سلامی است که به تو گفته شده حرکتی است که به نیت تو برداشته شده نمی دانم در این لحظه های عمرم که گذشته کاری برای تو کرده ام؟ قدمی یا حرکتی خالصانه که فقط برای تو باشد برداشته ام ؟ نجوایی عاشقانه که محبتت را چشیده باشم داشته ام؟ یا نه. آقا حالم بدون شما بد است ... آقا خوب نیستم احساسم می گوید در امشب که یک دقیقه بلند تر از شب های دیگر است و انتظار‌ شما برای ظهور یک دقیقه بیشتر می شود ، من هم آن دقیقه را برای شما بگذارم و به درگاه خدای بزرگ خالصانه بگویم... «اِلهی عَظُمَ الْبَلَاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاء وَ إِلَیْکَ یَا رَبِّ الْمُشْتَکَی وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ. اللَّهُمَّ فَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِی الْأَمْرِ الَّذِینَ فَرَضْتَ عَلَیْنَا طَاعَتَهُمْ فَعَرَّفْتَنَا بِذَلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلًا کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ. یَا مُحَمَّدُ یَا عَلِیُّ یا عَلیُّ یا محَمَّد اکْفِیَانِی فَإِنَّکُمَا کَافِیَای وَ انْصُرَانِی فَإِنَّکُمَا نَاصِرَایَ یَا مَوْلَایَ یَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ اللهم عجل لولیک الفرج 🤲 ✍فارسی
زمان امتحاناته. هزینه‌ی به اشترا ک گذاری جزوه‌ها فاتحه برای تو ! جات خالیه🥲 🆔@rasadkhaneh
ما نمانیم و عکس‌ما ماند گردش روزگار برعکس است می‌بینید؟ عکس‌ها را می‌گویم حسین یا به قول شما محمد حسین نشسته و با تمرکز دارد درس می‌خواند نشسته‌ایم و داریم تصویر کم کیفیتش را می‌بینیم اما خودش را چه؟ محمد حسین به قول حامد عسگری درباره زلزله‌کشتگان بمی در صبح‌گاه مایل به ظهر یک‌شنبه بیست و ششم شهریور چهارصد و دو خاطره شد اما می‌دانید خاطره‌ها هر چقدر که طعم دارند (تلخ زهرماری یا شیرین حلوایی) اگر چه گرما و سرما دارند اگر چه غم و لرز و لب‌خند و دوپامین دارند اگر چه کم و بیش صورت دارند ولی رنگ ندارند نه این‌که بی‌رنگ بی‌رنگ باشند مثل آب و ارواح و فرشته‌ها اما رنگ‌شان جوهر سی‌کلاس‌های نیم است روی دست آدم که در لحظه یک انگشت محکم رویش کشیده شده و منتظر یک لکه آب است تا محو شد یا حتی مثل رسید که اولش تر و تازه است ولی چند وقت که به‌ش سر نزنی و مدتی بعد نگاهش کنی آینه شده جلوی چشمت مثل طومار قلعه یشم چه می‌بافم؟ ظاهرا اثرات همان آقای نویسنده است جانم بگوید برایتان که برادرها حالا که حسین رفته و برای ما عکس شده رهایش نکنیم در تاریک‌خانه ذهنمان درست است که از عالم ما انتقالی گرفته اما هنوز رفیق ماست هنوز حق دارد گردنمان مگر گاه‌گاه فاتحه‌ای و صلواتی و قرآنی زیارتی به نیابتش سختی دارد؟ از شیر موز خریدن هم راحت‌تر است هم بهتر حالا این‌ها به کنار خودمان هم سرمان را زیر نیندازیم و غرق استاد جزایری و منتظری و جناب ابن هشام و شهیدین نشویم (تازه در بهترین حالت) حواسمان باشد که هر لحظه ممکن است تایم رکوردر عمرمان ثابت شود و عکس‌هایمان با کیفیت‌تر و زنده‌تر از خودمان شوند (البته فی الظاهر) اما ما یا انقدر در اهداف و آرزوهامان محو شدیم و یا در کوچه پس کوچه رسیدن به هدف در روزمرگی‌ها گم شدیم که اصلا فراموش کرده‌ایم که این دنیا کیکی خوش رنگ بیش نیست و آنچه واقعیست جایی دیگر است و آنچه یقینی است مرگ چقدر ترسناک است این واژه مرگ تصور کن خداناباور باشی و بنا باشد یک روز یک ساعت یک لحظه که نمی‌دانی کی است و کجاست تمام شوی همه جا تاریک تاریک باشد یا نه سفید سفید اما تمام شدن هیچ‌کدام از این‌ها نیست بلکه هیچ است هیچ اما ما ما که خدا ناپرست نیستیم نعوذ بالله می‌دانیم که خدایی هست و جزایی و هر عملی را سزایی و عدالتی و البته شفاعت و مرحمتی حالا بیایید تصور کنیم در همان لحظه که قرار بود همه چیز هیچ شود اتفاقا همه چیز بیاید جلوی چشممان کرده‌هامان بیایند و شرمنده‌مان کنند و بدتر از آن حسرت نکرده‌هامان چه ساعت‌ها که تلف کرده‌ایم و چه دست‌ها که رها به مظلومین عالم که روزی یقه‌مان را -به عنوان نهاد مسئول حفظ شریعتی که موظف است عدالت بیافریند و سربازان آن منجی که قرار است زمین را پرکند از داد چنان که بی‌داد عالم را فرا گرفته- می‌گیرند اندیشیده‌ایم؟ به عکس‌ها به عکس آن‌هایی که تنها چند خط که حاوی شمایلشان است انقلاب می‌آفریند در دل‌ها نگاه کنید ببینید که برخی فی الظاهر مردگان بالظاهر از خیلی زندگان موثرترند یاد بگیریم طریق جاودانگی را و الا نه ما بمانیم و نه عکس‌‌ما روایتی هم بیاورم تبرکا از حاج آقای فرجی که می‌خواستم متن را برسانم به‌ش اما نشد مع الأسف قال امیرالمؤمنین: اَلْأَمَلُ يُنْسِي اَلْأَجَلَ ✍ 🆔@rasadkhaneh
در انتها چه خواهد شد؟ چه کسی می داند در کجا و چه زمانی قرار است آخرین نفس هم بیاید و برود و تمام شود ؟ آنگاه که چشم‌هایت رو به سیاهی یا شایدم سفیدی می رود؛ آن همه هدف و برنامه و فکر که به آن ها می بالیدی چه بر سرشان خواهد آمد؟ بگذار بگویمت سوخت می شود، تمام می شود، و در نهایت هیچ اصلا آیا در پاییز تمام می شود یا در زمستان؟ اگر پاییز باشد صحنه ایی رویایی خواهد بود و دلگیر. درست مانند عصرهای سرد پاییزی که حتی خورشید هم حوصله ماندنِ در آسمان را ندارد. زمستان چطور ؟ زمستان سرد است و همه چشم به عقربه ساعت می دوزند که چه زمانی مراسمش تمام می شود تا سریع دستان سردشان را در جیب کتشان کرده و به خانه بروند؟ همه؟ اصلاً از کجا معلوم همه ایی وجود داشته باشد؟ ✍ 🆔@rasadkhaneh