eitaa logo
رصدخانه 🔭
143 دنبال‌کننده
146 عکس
11 ویدیو
0 فایل
ما من شیء تراه عینک إلّا و فیه موعظة ... اینجا خلقی به رصد زندگی خود مشغولند. تا به حال ستاره صید کرده ای؟ ☄ ارتباط با ادمین،تبادل و ارسال متون تولیدی: @Ahmad_84
مشاهده در ایتا
دانلود
رفته‌ام جزو کارگروه ادبی مدرسه . . . می‌گویند یادداشت توصیفی بنویسید برای آخر من چگونه توصیف کنم؟ اصلا می‌شود وصف کرد؟ نه.من نمی‌توانم! نمی‌توانم حال فرزندی را توصیف کنم که پیام‌رسان شهادت مادرش باشد. نمی‌توانم حال شوهری را وصف کنم که خبر شهادت همسرش را بشنود. نمی‌توانم حال فاتحِ‌خیبری را وصف کنم که در مسافت اندک،چندبار به زمین بخورد. نمی‌توانم! نمی‌توانم زمانی را وصف کنم که علی(ع)بر بستر بی‌جان زهرا(س)بیاید. نمی‌توانم زمانی را وصف کنم که علی(ع)دیگر بدون زهرا(س)باشد. نمی‌توانم زمانی را وصف کنم که دست علی(ع)در میان غسل به پهلوی زهرا(س)برسد. نمی‌توانم! نمی‌توانم شبی را توصیف کنم که مادرم را تشییع می‌کنند.آن‌هم در نهان! نمی‌توانم شبی را توصیف کنم که حَسنِین به دنبال تابوت مادرند.آن‌هم آستین در دهان! نمی‌توانم! نمی‌توانم! نمی‌توانم! من حتی نمی‌توانم لحظات زندگی مادر را وصف کنم! لحظاتی که در دل شب برمی‌خیزید،تا برای دعا کند! برای ! برای منی که . . . برای منی که هیچ‌وقت . . . ببخشید مادر! من نمی‌توانم! می‌شود سرم را بر سر زانویت بگذارم و یک دل سیر هایم را گریه کنم؟!!! مادر سخت محتاج توام!! می‌شود دوباره برخیزی و برایم دعا کنی؟ می‌شود؟! 🖋
بسم‌الله الرحمن الرحیم انالله وانا الیه راجعون 🥀 مادرم آسمانی شد ... به اطلاع همه محبین و دوستداران ایشان میرسانم؛ مادرم که درجریان اغتشاشات به جرم دفاع از مقام ولایت توسط عده ای اراذل و اوباش، به دستور و نظارت مستقیم لیدر های معاند به شدت مورد ضرب وشتم قرار گرفته بودند؛ بعلت شدت صدمات وارده به شهادت رسیدند. مراسم و زمان و مکانِ کفن و دفن ایشان طبق وصیت آن مرحومه بزرگوار خصوصی و فقط به خواص مورد رضایت ایشان اطلاع‌رسانی میشود . انشاالله به زودی انتقام خونهای به ناحق ریخته شده را خواهیم گرفت. 🖋 🖋
هدایت شده از ذکری
📝روایت فاطمیه 1444 (اول#1) 🔻صبح رسیدم مدرسه و لباس رزمم رو پوشیدم با همسنگرانم صبحانه خوردیم. توشه ی سفر داده شد(جایزه ها و چند دست غذا برای ناهار) و آماده ی زدن به خط بودیم. 🔻سمت روستاهای کوه سفید رفتیم. 🔻تابلوی اولین روستا سر و کله اش پیدا شد. به نقطه ی رهایی رسیده بودیم. روستا به روستا رفقا رو پیاده میکردیم تا در سنگرهای خودشان موضع بگیرند. 🔻خط من روستای بود. با همرزمم یداللهی رسیدیم. روستای یکی مونده به آخر بود. همه رفته بودن؛ وقت رفتن ما هم رسیده بود. 🔻پیاده شدیم. سنگری داشتیم به اسم مسجد امام رضا علیه السلام. 🔻یکی از اهالی روستا کلید را آورد، در سنگر ما باز شد. 🔻دل سنگر خیلی از دست ما غبار گرفته بود، انگار از ما مجاهدین دل خوشی نداشت. با ما نمی‌گرفت و برخورد میکرد. 🔻 اما چاره ای نبود؛ حق با او بود. ما باید هرجوری شده از دلش در می‌آوردیم... ... 🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻 📌کانال یادداشت‌های تربیتی«ذکری» 🆔 https://eitaa.com/zeekra
💠 بسم الله الرحمن الرحیم💠 🖤 شهادت مظلومانه ی اولین مدافع ولایت، حضرت زهرا سلام الله علیها تسلیت باد🖤 ⚫️ان شاالله تعالی خداوند متعال ما را با ایشان محشور بفرماید و ما را لحظه ای از عنایات ایشان محروم نسازد و ما را از عاشقان و شیعیان حقیقی ایشان قرار بدهد⚫️ 💠 یاعلی علیه السلام💠 ✍ 🆔@rasadkhaneh
ما همیشه میگیم و افتخار میکنیم که ابی عبدالله(ع) جهاد کرد و ساکت ننشست و... ولی خب همه میدونیم که زنده موندن قیام عاشورا و اون جهاد بواسطۀ تبیین و خطبه های طوفانی سیده زینب(س) تو کاخ یزید ملعون بود... یکی از اساتیدمون مقایسه ای جالب بین این دو جهاد کرد: حضرت زینب آبروش رو تو راه جهاد داد ابی عبدالله خونش رو و آبرو دادن خیلی سخت تر از خون دادنه چونکه وقتی با خون دادن جهاد میکنی، بعد از اون جهاد دیگه زنده نیستی و طبیعتا بعد از جان دادن، سختی ای رو تحمل نمیکنی؛ اما اگه برای جهاد، آبروت رو دادی، بعد از جهاد زنده ای و تا آخر عمر قضاوت میشی و سختی میکشی! داشتم فک میکردم که خانم فاطمۀ زهرا پای ولایت هم با آبروش جهاد کرد، هم با خون دادن... و برای ما طلبه ها حجت تمامه! وقتی مادر سادات تمام جان و آبروش رو گذاشت برای جهاد و اتفاقا برای جهاد تبیین، دیگه برای ما بهونه ای باقی نمیمونه که کار نکنیم... پس بسم الله... از همین فاطمیه باید درس بگیریم و همچنین با روضه ها قوت بگیریم که سفت و سخت شروع کنیم! ✍ 🆔@rasadkhaneh
گذشتم ز کوفه و دیدم نامه های بیعت را، سائلی شدم به اهل کوفه، علت را، مردمانی نه چند بد منتظر بودند، تا که بن زیاد ملعون وارد شد، دعوت اهل کوفه بود برای قیام،علت، اما حسین نه فقط برای این آمد، حسین آمد و به چه استقبالی، در بین راه و حر بن یزید ریاحی، راه را ببست و حسین را ممنوع کرد، اهل بیت حسین را هراسان کرد، حسین لب به دعا گشود و نفرین کرد, ثکلتک امک ای نا جوان مرد، حر،تو حواست کجاست،؟ میدانی که مادرش زهراست؛!؟ حر خطاب به حسین کرد و گفت: چه کنم که مادرت زهراست، اینجا ادب کردی و گشودی راهت، حقا که ادب گشاینده ی راه است، بار دگر وقت نماز رسید و یارانت، گفتی مگر نه تو امامی جان بقربانت؟ کردی نماز خود را به حسین اقتدا اما، امضا نمودی برگه ی اعمالت را به والله، خب راه ندادی و ناچار بر گشت او، سوی کجا؟سوی کرببلا رفت او، ایستادند در کرببلا و دشمن ها، کم کم حاضر می شدند مقابل اینها، جنگی به پا شد و آن هم چند به چند؟ هفتاد و دو تن با سی هزار نا مرد، این جنگ ناله ها بسیار دارد، طفل و جوان و اسیرهای بی یار دارد، دشمن برید اما حسین و یارانش، خنده کنان میروند سوی مولایش، نامرد بگذارآبی به این خیام برند، کودک و غیره دنبال جرعه ای آبند، اسب ها همه ز دشمنیان سیراب است، آن طرف رباب منتظرِ جرعه ای آب است، لالا کن عزیزم بخواب زیبای من، عمو می‌رسد از راه ای جانم. 🆔@rasadkhaneh
💠اعجاز مادرانه یک روز از مدرسه که برگشتم خونه،دیدم هیچ کس نیست و خونه خالیه خالیه.تعجب کردم سابقه نداشت که این ساعت از روز خونه خالی باشه.نگران شدم.یکهو دیدم صدای زنگ اومد و دیدم پدرم با پلاستکی از قرص وارد خونه شد.فهمیدم که یکهو دردش گرفته و رفته دکتر.گفته بودن باید عمل کنی.اما عمل سنگینی بود. چند روزی داشتیم کار های عمل رو انجام میدادیم که داخل یکی از آزمایش ها به علتی متوقف شدیم و عمل به تعویق افتاد.در این بین به شهرستان رفتیم برای روضه‌ی سالیانه پدربزرگم.در شهرستان حال پدرم زیاد بد شد و دکتر های شهرستان وقت ویزیت نمیدادن.اما با دیدن پدرم به زور همون روز وقت دادن.من خیلی دلم شکست.اومدم خونه.مهر و تسبیح رو بر داشتم و یک نماز حضرت زهرا خوندم.بعدشم یکم درد و دل کردم با حضرت زهرا،آخه این اولین باری نبود که ازشون اعجاز دیده بودم و میدونستم این بار هم دست رد به سینم نمیزنن. بعد نماز رفتم پیش پدرم که داخل اتاق انتظار مطب بودن.در همون بین یکی از علایم بیماری پدرم رفع شد.بعدش دکتر پدرم رو دیدن.قرص دادن و گفتن موضوع خیلی حاد نیست.نیازی به عمل ندارید.یک نامه به دکتر قم نوشتن و شرح ماجرا دادن.وقتی برگشتیم قم،دکتر همون حرف رو تایید کردن و گفتن نیازی به عمل نیست.اصلا انگار این موضوع رفع شده.این یکی از معجزه‌های حضرت زهرا در زندگی منه. حضرت زهرا کسی رو دست خالی بر نمیگردونه 🆔@rasadkhaneh
بزرگترین کرامت و معجزه و عنایت میدونی چیه؟ اینکه برای یه آدم آلوده به گناه، کسی که دنیا قورتش داده، کسی که از خودش فراریه، کسی که چون میدونه چقدر کثیفه حتی نمیتونه به خودش اجازه بده خانم رو مادر صدا بزنه، کسی که توی تمام زندگیش کاری نکرده که بتونه بهش امید داشته باشه برای نجات، مادری کرده! و طوری اونو عاشق امام حسین کرده که طاقت یک لحظه جدایی ازش رو نداره! دنیا براش تنگ میشه و حاضره بمیره ولی یک لحظه بدون این محبت زنده نباشه... این اگر عنایت و محبت مادرانه نیست، پس چیه؟! زنده کردن دلی که مرده، اگر معجزه نیست، پس چیه؟! 🆔@rasadkhaneh
ابن شهر آشوب می گوید: روزی امام حسن عسکری علیه السلام به حاضران فرمودند: آیا می دانید که مادرم فاطمه سلام الله علیها، چرا «زهرا» نامیده شدند؟ حاضران عرض کردند: چه بهتر که خودتان بفرمایید! امام علیه السلام فرمودند: چون صورت مادرم در روز همانند خورشید و هنگام غروب همچون ماه و در دل شبها چونان ستارگان آسمان بر جدم علی، تابان بود؛ از این جهت او را زهرا و درخشنده‌رو نامیدند. 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾 ای دست ناسپاس! چگونه فرمان اربابت را قبول کردی که بر رخسار تابان زهرا سلام الله علیها فرود آیی؟ یک دست او بر دست حسن و در دست دیگر، کاغذ فدک بود، دستی مقابلت نبود که بی شتاب، تاختی؟ آیا دردت نیامد که این قدر با سرعت بر صورتش نشستی؟ گیرم که جرأت پاره کردن سند فدک را داشتی، جرأت آتش زدن در خانه او را از کجا بافتی؟ از رفیق بدتر از خودت، پای اربابت، نگویم که صورت زهرا، از فرود تو کوفته شد و طفلش، محسن، از پرتاب آن پای بی شرف کوبیده شد... . 🆔@rasadkhaneh
رصدخانه 🔭
ابن شهر آشوب می گوید: روزی امام حسن عسکری علیه السلام به حاضران فرمودند: آیا می دانید که مادرم فاطمه
به نام خدا سال ها بود که می اندیشیدم: سخن از عشق به میان می آید...هر روز... هزاران بار... اما، عشق از کجا آمده؟! این سوال را تا به حال کسی از خود پرسیده است؟! عشق که لا یتناهی است، پس لاجرم باید منبعی نامتناهی نیز داشته باشد: الله. اما چرا، خداوندگار جهانیان، پیمبری، کتابی نفرستاد تا عشق را تفسیر کند؟! در همین اوهام بودم که در گوشته خرابه تاریخ، کتابی کهنه، توجهم را جلب می کند. _گویا الله، جواب استغاثه هایم را شنیده است! کتاب را، کتاب خاک گرفته عشق را، از خرابه های تاریخ بیرون می کشم. کتاب عشقی که صفحات آغازینش، سفالین است، سفال هایی از جنس مهر که به خانه علی برده می شد. و پس از آن، دری را می بینم، تنها دروازه ای که خانه او و علی را به بهشت می گشود. چند صفحه بعد، نسیم شوق و شعف، خطوط صفحه را پر می کند، شعفی که از او، حین رو به رو نشدن با نامحرمان، پس از تقسیم کار ساطع می شده است... ناگهان، صفحات کتاب موج بر می دارد. تلاطم کتاب، دستانم را به لرزه می اندازد. کتاب بر زمین می افتد‌. و می دیدم عشق، چگونه تطور پیدا می کند. و او را دیدم که صبر را کنار می نهد، دستانش را به دیوار می گیرد، و کشان کشان، خود را به مسجدی می رساند که علی را به آنجا برده بود... و طنین صدایش، تاریخ را میخکوب می کند:اَیهَا النَّاسُ! اِعْلَمُوا اَنّی فاطِمَةُ وَ اَبی مُحَمَّدٌ اَقُولُ عَوْداً وَ بَدْءاً، وَ لااَقُولُ ما اَقُولُ غَلَطاً وَ لااَفْعَلُ ما اَفْعَلُ شَطَطاً... و من، بهت زده، به صفحات بعدی کتاب می نگرم... به درب های بسته انصار و مهاجر، که دست های او کلونشان را می کوفت... در حیرت بودم که ناگاه حرارتی را حس کردم. احساس کردم که دستانم می سوزد. با وحشت دستم را عقب کشیدم. صفحات آخرین کتاب شعله ور شده بود... نمی توانستم از لا به لای آتش، به خوبی صفحه ها را ببینم اما، فکر کنم یک میخ دیدم... شاید هم نه شاید هم چادری خاکی که... نمی دانم هر چه بود، می سوخت، و می سوخت... نتوانستم تحمل کنم. کتاب را بستم و های های گریستم... لختی بعد، چشمانم که هنوز از اثرات اشک ها، تار می دید، به جلد کتاب افتاد. کتاب که نام نویسنده اش، روی آن حک شده بود، نویسنده ای که امضایش یا شاید همان اشک هایش را پای همه صفحات کتاب دیده بودم... نویسنده ای که نام کتاب را گذاشته بود همسرم؛ زهرا... ✍ ... 🆔@rasadkhaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹شهید سردار سلیمانی: ما در سختی ها پناهگاهی جز حضرت زهرا(س)نداشتیم. از زبون کسی معجزات حضرت زهرا رو بشنوید، که بعد از رفتنش همه دلتنگشن. 🆔@rasadkhaneh
سَمِعتُ لِاُمِّیَ الزَّهْرا مُصاباً و أشْهَدُ أنَّ ما لَهْ مِنْ نَظیری (شنیدم برای مادرم زهرا (س) مصیبتی) (و شهادت می‌دهم. که برای آن نمونه‌ای نیست) أ تَدْری کَیْفَ مِسْمارٌ یَشُقُّ إذا حَرَقَتْ قُماشاً مِنْ حَریری؟ (آیا می‌دانی چگونه مسماری پاره می‌کند) (زمانی که آتش بگیرد پارچه حریری را؟) سَمِعْتُم ضَرْبَ زَهْرٍ بالسیاطِ؟ أ کانَ الحورُ بالحَرقَةْ جَدیری؟ (شنیده‌اید زدن گلی را به وسیله تازیانه‌ها؟) (آیا حور سزاوار سوختن است؟) رَأیْتُمْ ضَرْبَ زوجٍ بالطریقِ وَ یَنْظُرُ زَوْجُها خَیرُ الأمیری؟ (دیده‌اید زدن همسری را در راه) (در حالی نگاه می‌کند همسرش که بهترین رهبران است) وَ کَیْفَ یَکُونُ قالِعُ بابِ خَیْبَرْ عَلیٰ عُنُقِهْ حِبالٌ کَالأسیری؟ (چگونه می‌شود جدا کننده در خیبر) (بر گردنش طناب‌هایی باشد مانند اسیر) فَلَعْنَةُ رَبِّنا نَزَلَتْ بِکَفٍّ أباحَ لِنَفْسِهِ قَمَراً مُنیری (پس لعنت پروردگار ما نازل شود به دستی) (که مجاز دانست برای خودش ماه تابانی را) فَقولوا کَیْفَ یَخْسِفُ دونَ لَطمٍ بِیَومٍ وَجهُ بَدرٍ مُسْتَنیری؟ (پس بگویید چگونه در خسوف می‌شود بدون سیلی‌ای) (در یک روز صورت ماه کاملی که نورانی بود) ✍ 🆔@rasadkhaneh