📌 #شهیده_کرباسی
روایتی از آیین بدرقه و خاکسپاری مادر مقاومت ایران و لبنان در شیراز - ۲
ترکیب عطر «پلو» و بوی «رنگ»
همینطور که اطراف داربست میچرخم، چند جوان در را باز میکنند و میروند داخل بیآنکه کسی کاری بهشان داشته باشد. کلاه کم رویی بدجور به سرم رفته است؛ این بنده خداها که حرفی نداشتند.
قدری بعدتر من هم ایستادهام بالای گلزاری روشن که «یا فاطمه الزهرا» مثل پیشانیبندی بر دیواره بالاییاش، نقش خون بسته است.
با جوانی که به نظر میرسد مسئول خادمان است حال و احوال میکنم و اجازه میگیرم مقداری از خاک کنار مزار را که تربت پاک صحن حضرت شاهچراغ علیه السلام و قطعه شهداست، بردارم. با خوشرویی اجازه میدهد. ترکیب عطر پلو و بوی رنگ، رایحه عجیبی به وجود آورده است!
چند جوان آشنا با خدام هم به جمع اضافه میشوند. مسئول خادمان میگوید: «آخر هم همه جا همان عکسی را زدهاند که خانوادهشان راضی نبودند!» ماجرا برایم جالب میشود؛ 3 تا عکس بزرگِ سه گوشه صحن که همان عکس معروف شهید است؛ کدام عکس را میگویید؟
- اینها همان عکس معروف است؛ ولی نقاشی دیجیتال شده و جلوه رنگهایش قدری بیشتر است. بنابراین ممکن است تصور شود صورت شهید آرایش دارد!
حیرت میکنم از دقت و زیست مؤمنانه این خانواده که در چنین شرایطی حواسشان به همه چیز هست. جوان تازه وارد تعریف میکند: «بچههای شهید دوست داشتند پدر و مادر در شیراز کنار هم باشند، اما خانواده پدری میخواستند فرزندشان در لبنان پیش خودشان بماند و...»
یاد جمله آقا مهدی، فرزند شهید به حضرت آقا در دیدار چند روز قبل میافتم: «پدر و مادرم علاقه خاصی به هم داشتند. آقا! حتی لحظه شهادت هم دستشان توی دست هم بود.»
دوری بیدوامی است برای این عاشقانه ختم بخیر شده، وقتی آن طرف حتماً با هم خواهند بود. به قول نظامی:
زهی شیرین و شیرین مردن او
زهی جان دادن و جان بردن او
چنین واجب کند در عشق مردن
به جانان، جان چنین باید سپردن
خوشنویس که کارش تمام شده قبل رفتن رو به جوان مسئول میگوید: «یک اتفاق جالب!» همه گوش میشوند. نگاهش به بخش کوچکی از زمین بالای مزار است که سنگهایش را برداشتهاند؛ آنجا را مشکی رنگ کرده و با رنگ زرد، «در راه قدس باید خون شد» را نوشته است. مدت زیادی نگذشته که جمله زرد نوشت، رگههایی از رنگ سرخ پیدا کرده و همین هم او را به تعجب واداشته است. میگوید: «انگار این جمله هم خونی شده است!» و راست هم میگوید.
میلاد کریمی
یکشنبه | ۶ آبان ۱۴۰۳ | #فارس #شیراز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #شهیده_کرباسی
روایتی از آیین بدرقه و خاکسپاری مادر مقاومت ایران و لبنان در شیراز - ۳
دلیل عمیق بودن مزار شهید کرباسی
جوان مسئول که خادمان، «آقای روشنضمیر» صدایش میکنند میآید کنارم و میپرسد من شما را کجا دیدهام؟
با یکی دو تا نشانی میرسیم به «یادمان شهدای هویزه»؛ حلقه وصل همیشگی ما و خادمهای عزیز شهدا. حالا که آشنا درآمدهایم، شروع میکنم به پرسیدن. غیر از شهید کرباسی و ۹ شهیدی که اینجا کنار هم ردیفند، چند شهید دیگر در حرم داریم؟
اول شهید آیت الله دستغیب را یادآور میشود؛ بعد میگوید: «از این ۹ تا هم یکی یادبود است و پیکر اینجا نیست. دو شهید دیگر هم هستند.» شهید احسان حدائق (شهادت ۲ خرداد ۱۳۶۱ - عملیات الی بیت المقدس) که همیشه زائر دارد و عجیب واسطهای برای برآورده شدن حاجات پیش خداست را که تازه شناختهام و اسم یک شهید دیگر را هم به یاد نمیآورد. قدری که درباره شهید حدائق حرف میزنیم، یاد شهید «علی حاتمی» خودمان در هویزه زنده میشود.
آقای روشنضمیر میگوید: «بعد از ۴۰ سال برای شهید حدائق تازه یادواره گرفتیم؛ در حالی که دیگر پدر و مادرش در این دنیا نبودند.» میپرسم کتابی دربارهاش چاپ شده است؟ «میاندار» به قلم مریم شیدا از انتشارات ستاد کنگره شهدای فارس را معرفی میکند. بعداً که دربارهاش جستجو میکنم میبینم منتخب کتاب سال دفاع مقدس هم شده است.
دلیل عمیق بودن مزار شهید کرباسی که از همان لحظه اول توجهم را جلب کرده، پرسش بعدی ام است.
- این مزارها سه طبقه است و حرم، قبل از حمله تروریستی برای دفن اموات آماده کرده بود که روزیِ این شهدا شد و ظاهراً قرار است دو طبقه دیگر هم بماند برای خانوادههایشان.»
یکی از خادمان حرم که همانجا ایستاده و حرفهایمان را میشنود، این بیت پروین اعتصامی را میخواند: قطرهای کز جویباری میرود
از پی انجام کاری میرود
بعد هم ادامه میدهد: «کسی فکر نمیکرد اینجا قطعه شهدا بشود!» به نظرم اتفاق عجیبی نیست وقتی صاحبخانه خودش شهید است.
یک ساعت از نیمه شب گذشته است. دلم نمیخواهد این مهمانی خصوصی تمام بشود؛ این لحظه دور از دسترس با یاد شهدا در حرم چلچراغ شهید شیراز.
زمزمه شب عاشورای امام حسین علیه السلام را در هوای پر از شهید مزه مزه میکنم:
یا دَهرُ اُفّ لَکَ مِن خَلیلِ
کَم لَکَ بِالاِشراقِ وَ الاَصیـلِ
مِن طالب وَ صاحِب قَتیل
وَ الدَّهرُ لا یَقنَــــعُ بِالبَـــدیلِ
با خداحافظی من، بچههای صوت تازه چیدن وسایلشان را شروع میکنند...
صبح که میآیم بیرون، هوا کمی غم دارد؛ یک جور ابری دلگیر. حال و هوای حرم، اما زینبی است: «این گل را به رسم هدیه، تقدیم نگاهت کردیم... یا زینب» و بعد هم «زینب زینب» با نوای حریری «مؤذنزاده» به حزنی متفاوت دعوتمان میکند. انگار باطن بلندگوها داد میزند: تو زیبایی ماجرا را ببین؛ تو در این تراژدی، دنبال عاشقانههایش بگرد!
هنوز یک ساعتی تا شروع برنامه در میدان شهدای شیراز مانده است، اما حیاط حرم، شلوغتر از تصورم است. خانمها دور داربست جمع شده و خادمان خواهر، کار را به دست گرفتهاند.
میلاد کریمی
یکشنبه | ۶ آبان ۱۴۰۳ | #فارس #شیراز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #شهیده_کرباسی
روایتی از آیین بدرقه و خاکسپاری مادر مقاومت ایران و لبنان در شیراز - ۴
روسری لبنانی و سکانس پایانی سریال وفا
دیشب مردد بودم از حرم بروم بیرون یا همانجا بمانم به انتظار؟ اگر قرار است بنویسم باید خوب ببینم. الان اینجا خبر خاصی نیست پس میزنم بیرون. تقاطع خیابانها را با اتوبوس بستهاند. مسیر، خالی از ماشین است. خادمان بیرون از حرم هم ایستادهاند. شهرداری تصاویر بزرگ شهید کرباسی و «حجت الاسلام مصباحی» سومین امام جمعه شهید کازرون را یک در میان بنر زده است. تصویر جدیدی از شهید کرباسی با روسری لبنانی، سکانس پایانی سریال «وفا» را میآورد پیش چشمم.
بلندگوهای مسیر هم به راهند و ترکیبی از «رجز» و «روضه» را پخش میکنند. مجری از مردم میخواهد پرچم و پوسترهایی که میگیرند را سر دست جلوی دوربینها نگه دارند؛ بعد هم از آمادگی کمیته امداد برای جمعآوری کمک به مردم لبنان خبر میدهد.
مسیر حرم تا میدان شهدا پُر از رفت و آمد مردم حماسههای مشترک است؛ «مردم میدان» همقدم شدن با این آدمها که اینجور وقتها، روزمرگی محتوم را میشکنند و صبح روز کاری اول هفته و هزار گرفتاری و قسط و وام و نوبت دکتر و... برایشان بیمعنی میشود، کم توفیقی نیست.
امروز آمدهایم برای آغاز معصومه خانم و حاج آقا صباحی، فرش قرمز پهن کنیم؛ فرشی که تار و پودش، بال فرشته است. حتماً فرشتههای بدرقه تا بهشت توی دست و بال خدا کم نیستند و الان خودش میداند چند تایشان اینجا وسط خیابان، بال پهن کردهاند؟
نرسیده به میدان شهدا، شکوه پابرجای پرچمهای ایران و حزبالله لبنان در پس زمینه کوههای اطراف شیراز با رجزخوانی «حاج حسین طاهری» حس حماسه را به عمق جانم مینشاند:
چون لشکر مختار همه منتقمانیم
ایرانی پرجاذبه مانند کیانیم...
جلودار قافله، محاسن سپیدی است از محشورانِ خوش به حالِ حرمِ سوم با کلاه و لباس فرم خادمی که جعبه قرآن و پرچم را با ادب جلو نگه داشته است.
پشت سر پیرمرد، خادمان خانم و آقا با چوب پَر و حمایل مشکی صف کشیدهاند. حاج آقا ملکمکان (رئیس شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی استان) بیسیم به دست مراسم را اداره میکند و دغدغه جدیاش جدا کردن خانمها از آقایان است که تا حدودی هم موفق میشود.
پیرزنی با پرچم سرخ خونخواهی بر دوش، نشسته کنار خیابان، گوشه چارقد مشکیاش را جلوی صورت گرفته و هایهای، زار میزند.
میلاد کریمی
یکشنبه | ۶ آبان ۱۴۰۳ | #فارس #شیراز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #سیزده_آبان
قدمهای کوچک، گامهای استوار
در هوای سرد پاییزی که تقریبا هر روز باران میبارد و رحمت الهی شامل حال مردم رشت میشود، امروز آسمان شهر صاف و بهاری بود. گویی ابرها دست به دست هم دادند تا خورشید، شکوه حضور فرزندان روحالله را در تجمع ۱۳ آبان امسال، در قاب دوربینها به زیبایی و وضوح بنمایاند.
دستهدسته دانشآموزان با مربیها به جمعیت ملحق میشدند. قدمهایی کوچک، با گامهایی استوار.
شادی و نشاط بچهها موجی از انرژی مثبت را در روح بزرگترها زنده میکرد.
هر گروهی به نمایندگی از مدرسه یک تابلویی به همراه داشتند که نام مدرسهشان در آن نوشته شده بود.
بچهها دوشادوش هم با مشتهایی گره کرده شعارهای مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسرائیل را بلند فریاد میزدند. انگار میخواستند مستقیم و بدون واسطه صدایشان به گوش جنایتکاران ظالم برسد.
سمت گروهی از آنها رفتم که در حال حرف زدن و خنده و شوخی با هم بودند. با صدایی بلند از آنها پرسیدم: بچهها امروز برای چی اومدین اینجا؟
همه با هم خواستند جواب بدهند. یکی میگفت: برای اینکه دشمن بدونه ما پشت کشور خودمون هستیم.
دیگری گفت: ما ادامه دهنده خون شهدامون خواهیم بود.
یکی از آنها که در دستش عکس رهبر انقلاب بود، انگشت اشارهاش را مقابل صورتش بالا آورد جوری که انگار می خواهد حرفش را برای کسی تفهیم کند، با صدایی بلند و رسا گفت: هر کس بخواد به ایران عزیزمون آسیبی بزنه یا نگاه چپ بکنه باید بدونه که ما تا پای جان از کشورمون دفاع میکنیم.
امسلمه فرد
یکشنبه | ۱۳ آبان ۱۴۰۳ | #گیلان #رشت
پس از باران؛ روایتهای گیلان
eitaa.com/pas_az_baran
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #شهیده_کرباسی
روایتی از آیین بدرقه و خاکسپاری مادر مقاومت ایران و لبنان در شیراز - ۵
غافلگیری جلوتر از جمعیت
کاروان شهید راه میافتد.
میگذرد کاروان، روی گل ارغوان
قافله سالار آن، سرو شهید جوان...
پا تند میکنم؛ بیخبر از آنکه قدری جلوتر از جمعیت قرار است غافلگیر شوم. خانواده شهید کرباسی که این روزها بارها عکسشان را در رسانهها دیدهام، آرام و مقتدر ایستادهاند کنار خیابان! پاسداری میانسال هم همراهشان است. دو پسر، پدر، مادر و مادربزرگ و عمه لبنانی بچهها همراه چند خانم دیگر.
آقا مهدی پسر بزرگ و پدربزرگش علاوه بر شال زرد حزبالله، چفیه رزمندگان دفاع مقدس هم بر شانه دارند. خانمها اما همه شال زرد لبنانی انداختهاند.
اوایل، خیلی کسی حواسش نیست، اما همین که عدهای جلو میآیند، همه متوجه میشوند و میریزند دورشان به بوسیدن سر و صورت پسر و پدربزرگ و تسلی دادن و عکس گرفتن. دختر خانم جوانی آمده جلوی آقا مهدی، گرم احوالپرسی میکند و میگوید: «شما افتخار مایید.» برخی هم تا نگاهشان گره میخورد، بارانی میشوند. پاسدار همراه که احساس میکند خانواده شهید دارند اذیت میشوند، حرکتشان میدهد سمت کاروان؛ غافل از اینکه آنجا این فشار و ابراز لطف بیشتر است. طولی نمیکشد که در حلقه ارادت مردم از دیدم دور میشوند.
برمیگردم به مسیر خودم. مداح با زیر صدای «حیدر حیدرِ» مردم، رجز میخواند:
«گوش کن خطه سلمان به میان آمده است»
حالا پرچم حرم حضرت سید علاءالدین حسین علیه السلام هم کنار پرچم شاهچراغ علیه السلام قرار گرفته است. یاد رسم عربها میافتم که وقتی بزرگی از دنیا میرود، پرچم و بیرق عشیرهها بیرون میآید و در مراسم تشییع بلند میشود.
بدجور غبطه میخورم به حال دختر شهید شیراز که حالا دیگر مادر مقاومت ایران و لبنان شده است و این پرچمهای معطر به کربلا همراهش راه افتادهاند.
در تمام طول مسیر پُریم از مغازههایی تعطیل که حساب و سود را از یاد بردهاند. جمعیت مثل جویبارهایی که به رودخانه میپیوندند از خیابانهای دور و بر سمت کاروان در هرولهاند.
بادا که به دریا برسد کوشش این رود
همپای تو پرچم بسپاریم به موعود
میلاد کریمی
یکشنبه | ۶ آبان ۱۴۰۳ | #فارس #شیراز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
*-🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران**
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #شهیده_کرباسی
روایتی از آیین بدرقه و خاکسپاری مادر مقاومت ایران و لبنان در شیراز - ۶
چشم پر اشک زلف بر باد دادهها!
بیش از همه، مردمان روشن قدیم، ایستاده یا نشسته مثل فرزند از دست دادهها دارند برای دختر دور از وطن شهرشان، پدری و مادری میکنند؛ حتی تک و توک، زلف بر باد دادههایی که از کنارمان رد میشوند هم با چشمان پر اشک به زمین خیره میمانند.
ستاد نماز جمعه، موکبی برپا کرده و آب توزیع میکند. شتابم را بیشتر میکنم تا به حرم برسم و پشت بازرسی گیر نیفتم. جایگاه مراسم را در ایوان «باب السجاد» علیه السلام برپا کردهاند. صدا و سیما یکی از دوربینهایش را بر بام سقاخانه کاشته است تا به محل دفن، مشرف باشد. فکر میکنم اگر من هم آن بالا باشم دید بهتری دارم. می روم سمت داربستها. غوغای خانمهاست. هرکس چیزی میدهد دست خادمها تا از خاک مزار برایش تبرک کنند. با آقای روشنضمیر صحبت میکنم. میرود با مسئول گروه صدا و سیما حرف بزند. مکثش در برگشتن به سمت من یعنی قبول نکرده است. همان موقع خادمی با نیمه تندی از جلوی در پشتی داربست کنارمان میزند. میآیم سمت آقایان تا داخل را بهتر ببینم. بقیه اعضای خانواده شهید اینجا روی صندلی نشستهاند. سه فرزند کوچک معصومه و رضا (زهرا، فاطمه و محمد ۸ ساله) با مادربزرگ لبنانیشان که تسبیح دانه رنگی درشتی در دست دارد و دائم حواسش به بچههاست. فاطمه با آن عینک سفید مشهورش میرود پیش پیرمردی که بعداً میفهمم پدربزرگ مادرش است. مادر بزرگ هر چند دقیقه یک بار بیسکویت یا سیب زردی از کیفش در میآورد و میدهد دستشان تا آرام بمانند.
مجری با تلاوت: «وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا» برنامه را آغاز میکند. برای من هیچ کجا بهتر از کنار جایگاه نیست. همانجا توی سایه میایستم. پیکرها وارد میشود و همزمان بلندگوی حرم با فریادهای «یا حسین» و «هیهات من الذله» به کار میافتد. صداها در هم رفته است. مجری اشاره میکند که آن بلندگو را قطع کنند. حاجآقا ملکمکان خودش را میرساند به مجری و میگوید: «اعلام کن که اجازه بدهید برنامه از جایگاه اصلی اجرا شود.» بلندگوی حرم اما کوتاه نمیآید و محکمتر شعار میدهد. به ناچار اینوریها کوتاه میآیند و ساکت میشوند تا پیکرها برسد و روی سکوهای ساتنپوش قرار بگیرد.
میلاد کریمی
یکشنبه | ۶ آبان ۱۴۰۳ | #فارس #شیراز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #شهیده_کرباسی
روایتی از آیین بدرقه و خاکسپاری مادر مقاومت ایران و لبنان در شیراز - ۷
لبنان و ایران با هم فامیل میشوند!
حالا دو مطهرِ «عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ»، یکی در لباس چفیه فلسطینی و دیگری پرچمپوش ایرانی مینشینند آن بالا رو به ما که: «زمین چه قدر حقیر است، آی خاکیها!»
سر ساعت ۱۰:۳۰، «مهدی» و «مهتدی» همراه پدربزرگ و یک خانم لبنانی که شاید عمهشان باشد میروند روی جایگاهی که خیلی ظرفیت ندارد و برای همین هم اصرار میکنند جز خانواده شهید کسی بالا نباشد.
میخواهند برایشان صندلی بگذارند، اما پدربزرگ قبول نمیکند: «به احترام مردم نمینشینیم!»
مجری دارد غزل عاشقانه خداحافظیشان را میخواند؛ آن هم در روزگاری که عاشقانههای خوب کم شده است:
روزهای قشنگ هم درسی
خاطرات غروب دانشگاه
همقدم تا کتابخانه شهر
صحبت از «عشق و آرمان» در راه
این جهان جای کوچکی است رضا!
کاش میشد به عرش پَر بزنیم
- راست گفتی؛ قبول معصومه!
دوست داری چگونه پر بزنیم؟...
میلاد کریمی
یکشنبه | ۶ آبان ۱۴۰۳ | #فارس #شیراز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #شهیده_کرباسی
روایتی از آیین بدرقه و خاکسپاری مادر مقاومت ایران و لبنان در شیراز - ۸
تلاوت و تداعی تلخ پهپادی که پدر و مادر را برد!
هنوز همهمه غالب است تا اینکه «آقا مهدی» فرزند بزرگ رضا و معصومه شهید میآید پشت بلندگو که قرآن آغازین مراسم مادر را خودش تلاوت کند! باید از نزدیک میدیدید آن حس و حال را. آواز بهشتی برآمده از شاخههای نخل سبز قرآن، هوای حرم را زیر و رو میکند. شانهها میلرزد؛ آقا مهدی با آن روح بزرگ، اما انگار در عالم دیگری است.
دو سه باری بعد تلاوت هر آیه «واقعه»، نگاهش میافتد به آسمان و هلیشاتی که دارد از مقابلش تصویر برمیدارد؛ شاید پهپاد پلیدی که پدر و مادرش را بُرد به آسمان، برایش تداعی شده است! کاش فیلمبردار این زاویه را بیخیال شده بود؛ اصلاً انتخاب خوبی برای آن لحظه نیست.
«وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا...» را زیباتر میخواند و این پایین همه بارانند. سر برمیگردانم عقب؛ دو دست بالا آمده از بین جمعیت و مقوایی که با ماژیک رویش نوشته: «نه به دیپلماسی صلح و سازش؛ آری به دیپلماسی مقاومت و اقتدار رهبری» پیام واضحی را مخابره میکند. مابقی احتمالی متن را هم از اینجا نمیبینم.
5 دقیقه تلاوت آقا مهدی با ترتیلِ: «اَللَّهُمَّ صَلِّ وَ سَلِّم وَ زِد وَ بَارِک عَلَی رَسُولِ اللَّه وَ الِهِ الأَطهَار» تمام میشود. لیوان آب جلوی تریبون را میآورد تا نزدیک دهانش که مجری میآید و از پشت، سرش را میبوسد! به ابراز محبتش پاسخ میدهد و با لیوان آب میرود میایستد سر جایش.
«پارسا پسندیده» دوست خوب عکاسم کنار دستم ایستاده است؛ بی آنکه متوجه شوم. یک لحظه رخ به رخ میشویم به حال و احوال.
یکی از روی جایگاه، عکاس دیگری که جلوی آقا پارساست را دعوت میکند بالا. میگویم شما هم برو. سری بالا میآورد که یعنی نه، نمیگذارند. چند عکس میگیرد و جا عوض میکند. همان لحظه بقیه خانمهای خانواده شهید از پشت جایگاه، سر میرسند. چون نمیگذارند بروند بالا همانجا میایستند. سریع میزنم به دل جمعیت و کُت آقا پارسا را میکِشم و برمیگردانمش تا این صحنه را از دست ندهد.
در همین فاصله «حاجآقا سرلک» میآید میایستد کنارم تا نوبت سخنرانیاش برسد. از حاجآقا میپرسم چه چیز این خانواده برایتان متفاوت و درسآموز است؟
- «آرامششان؛ آرامشی که الان دارند و ریشه در هجرت و مجاهدت دارد. بزرگی این آدمها و مهدی ۱۷ ساله، آدم را به خاک مینشاند. دلم میخواهد بچه هایم ذرهای شبیه بچههای شهید کرباسی بشوند.»
به اشاره مجری رو به گنبد، صلوات خاصه حضرت امین ولایت و برادرانشان را میخوانیم. یکی از عکاسان همیشه در صحنه شیراز موقع پایین آمدن از پلههای جایگاه، یَله میشود سمت جمعیت! حاجآقا سرلک که مقابلش ایستاده است با لبخند سرش را میبوسد و استرسش را میگیرد.
راه باز میکنند برای عاقله مردی نابینا که با دِشداشه عربی میخواهد برود روی جایگاه. نمیگذارند. شاید از بستگان شهداست. همان پایین نگهش میدارند با کلی ادب و عذرخواهی.
میلاد کریمی
یکشنبه | ۶ آبان ۱۴۰۳ | #فارس #شیراز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #شهیده_کرباسی
روایتی از آیین بدرقه و خاکسپاری مادر مقاومت ایران و لبنان در شیراز - ۹
داستان عهد با لب شیرین دهنان
سه تا از خانمهای خانواده که دوتایشان مادربزرگهای ایرانی و لبنانی هستند را میبرند بالا. نوبت به حاج آقا سرلک میرسد. جداگانه روی هر تابوت دست میگذارد و میکشد به قلبش. از خانواده شهید اجازه میگیرد و در میان فریادهای «هیهات من الذله» مثل همیشه سنگ تمام میگذارد:
«مردم بزرگ شیراز، مهمان دارید. مهمان داریم از بلندترین نقطهای که یک انسان میتواند اوج بگیرد. معصومه کرباسی و همسر مکرمهاش "رضا عواضه" جزو نخبگان بودند. در همه دنیا اینها را روی هوا میزدند. جاذبههای حبابی و سرابی، ذرهای دل آنها را به آن سمت نکشاند. نگاه کردند ببینند نقطه رضای خدا کجاست. دیشب آقا مهدی، همین عزیزی که تلاوت آیات قرآن از زبان دلنشین او معنای دیگری برای همه ما داشت در مجلس وداع با پیکر مادرش گفت: "میخواهم بروم. پدربزرگم نمیگذارد، ولی باید بروم." مجری محترم پرسید پس چهار خواهر و برادرت چی؟ گفت: "آنها را میسپارم به دستان پدربزرگم که یک شهید در خانهاش پرورش داده است. آنها را هم میتواند رشد بدهد. باید بروم." آنها که قیاسهایشان مادی و عادی است اینها را نمیفهمند؛ اینها به تعبیر "حافظ" شما کسانی هستند که خدا داستان عهدشان را با لب شیرین دهنان بسته است.»
وقتی حاجآقا ماجرای آقا مهدی را تعریف میکند، پدربزرگ که از صبح ندیدم گریه کند، چفیه را میآورد جلوی صورتش!
«منم باید برم؛ آره برم سرم بره...»
اینجا هر لحظهاش روضه است؛ فرق دارد با بقیه تشییعهایی که دیدهام. بیروتِ دلها انبار باروت است؛ منتظر یک جرقه. چیزی از جنس غم فاطمیه که آستانه دنیاهای تازه است، مردم را به گریه دعوت کرده و به مهمانی نوحه کشانده. مردمِ غصهدارِ غم «سید مقاومت» که حتی نشد یک دل سیر پشت پیکرش راه بیفتند و اشک شور بر گونه روان کنند؛ مردم جریحهدار شده از پر و بال سوخته برگشتنِ ققنوس شهرشان، ناموس کشورشان! مردم بغضآلود از درندگی و دریدگی دشمنی که تا بالای سرشان آمده مرگ پاشیده و خون، درو کرده است!
«محمدحسین عظیمی» که تازه از لبنان برگشته هم با یکی دو نفر فاصله، جلویم ایستاده است.
دارد در گوشیاش چیزی مینویسد. روایتگر خوب شیرازی که روزهای قبل با خیال او و قصههایش از کوچه پس کوچههای «صور»، «ضاحیه» و «بیروت» گذشتم و هر بار دلم خواست آنجا باشم.
امثال آقا محمدحسین برای این استان غنیمتند؛ اگر قدردان شان باشیم. همدیگر را از نزدیک نمیشناسیم، اما همانطور که گفتهاند: «شاعر، شنیدنی است» نویسنده هم خواندنی است. میخواهم بروم جلو «رسیدن به خیر» و «خدا قوتی» بگویم که پیرمردی گوشیاش را میدهد تا برایش از جایگاه عکس بگیرد. بعدش هم حرفهای حاجآقا سرلک، بغضش را میترکاند و منصرفم میکند.
میلاد کریمی
یکشنبه | ۶ آبان ۱۴۰۳ | #فارس #شیراز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #کمک_به_جبهه_مقاومت
جهادی برای همه
صبح یک روزی، خانومی به من پیام داد و گفت: من میخوام یه تیکه طلا اهدا کنم چیکار باید بکنم؟
بهش گفتم: تشریف بیارید دفتر هستم در خدمتتون.
گفت: باشه من فردا میام.
طرفهای غروب بود، دیدم پیام گذاشت برایم که: میشه آدرس خونهتون رو بدید که من همین امشب طلا رو براتون بیارم؟
گفتم: بله. چرا نمیشه؟!
حدود یکساعت بعد رسید و گفت که: اگه میشه بیاید پایین.
من رفتم پایین. جایی که گفته بودم باشد تا بروم.
یک خانمی با حجاب خیلی معمولی ایستاده بود. خانم تقریبا ۴۵-۵۰ سالهی مانتویی با یک تکه مویِ بلوندِ از شال بیرون زده.
چون توی ایتا بهم پیام میداد و آیدی برای من مشخص میشد، نمیتوانستم باهاش تماس بگیرم و ازش بپرسم شمایید که اینجا ایستادید؟!
نگاهش کردم. او هم نگاهم کرد.
گفت: شما دنبال کسی هستید؟
گفتم: بله با خانومی قرار داشتم میخواستم چیزی ازشون تحویل بگیرم.
که گفت: من هستم که میخواستم طلامو تقدیم کنم.
یک لحظه جا خوردم. تصور من یک خانم چادری و ... بود.
گفتم: آخی ببخشید! خیلی ممنونم، تو زحمت افتادید این وقتِ شب.
گفت: نه من یکسره از شرکت اومدم.
تمام ثروت من، همین یک ربع سکه هستش. همین رو خواستم تقدیم این راه کنم. خواستم زودتر هم به دستتون برسونم که الان اومدم.
مجددا ازش تشکر کردم و رسید را برایش نوشتم و طلا را تحویل گرفتم.
محترم رزمیکی
سهشنبه | ۱۵ آبان ۱۴۰۳ | #گیلان #رشت
پس از باران؛ روایتهای گیلان
eitaa.com/pas_az_baran
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #شهیده_کرباسی
روایتی از آیین بدرقه و خاکسپاری مادر مقاومت ایران و لبنان در شیراز - ۱۰
محرابی که باید محل ایجاد زحمت برای جریان ظلم باشد
حاجآقا دارد از امام جمعه شهید کازرون یاد میکند: «امام جمعهای که مثل این شهید بزرگوار، محرابش محل ایجاد زحمت برای جریان ظلم باشد و دغدغه زندگی، رشد مردم و امنیت جهانی داشته باشد، امام جمعه تراز انقلاب اسلامی است که باید به وجودش افتخار کنیم.»
آخر سر هم حرفهایی میزند که میتواند بیانیه اجتماع امروز باشد: «به خون شهید معصومه کرباسی و همه شهدا اگر امنیت، رشد و رفاه میخواهیم که میخواهیم، فقط باید ایستادگی را انتخاب کنیم. صلح پایدار از میدان مبارزه بیشتاب و تعلل میگذرد.»
یازده خانم از اعضای خانواده شهید که کنار جایگاه ایستاده بودند را با احترام از میان مردها رد میکنند سمت محل تدفین. آخرین برنامه، مداحی است. خانواده شهید، کوهمردانه ایستادهاند؛ مثل فرمانده مقتدری که دارند جلویش رژه میروند.
ایستاده سربلند و با شکوه
چون که سر بر آسمان نهاده کوه
من اما همه حواسم پیش آقا مهدی است؛ نوجوان ۱۷ سالهای که تازه مو بر صورتش روییده، اما زبان بدن را هم مثل بقیه هنرها خوب بلد است. هرجا پای «تکبیر» و «لبیک» به میان آمد، مشت گره کرد و همراه شد؛ حالا هم همراه روضهخوان، تباکی میکند. آدم کیف میکند از چنین شیر بچهای که مقاومت، ارث هفت پشت و پیشینهاش است.
پیکرها روی دوش مردها روان میشود تا محل نماز. فرصت را غنیمت میشمارم و میروم سراغ پاسداری که از صبح همراه خانواده شهید است. اسمش را از روی اتیکت جلوی لباس میخوانم: «غلامعلی احمدیجابری» با درجه سرهنگی. از جناب سرهنگ میپرسم در این مدت که توفیق همراهی خانواده شهید را دارید چه نکتهای بیش از همه توجهتان را جلب کرده است؟
- «صبر، ایمان، خونسردی و آرامششان. اتفاقاً علتش را هم از خودشان جویا شدم؛ میگویند ما با خدا معامله کردیم و چون عاشق اهل بیت و امام زمان (علیهم السلام) هستیم، این شهید را در راه خدا دادیم. برای همین دچار آرامش و سکینه عمیقیم. پسرشان میگوید: "فرمانده این جنگ، امام زمان عجل الله فرجه است".»
پاسدار جوانی که آنجا ایستاده میگوید: «جناب سرهنگ، فرمانده ناحیه مقاومت سپاه محمد رسول الله صلی الله علیه و آله شیراز است. سخنرانیهای خوبی هم میکند؛ برنامه داشتی دعوتش کن.»
میلاد کریمی
یکشنبه | ۶ آبان ۱۴۰۳ | #فارس #شیراز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا