📌 #وعده_صادق
«کاش آنجا بودم»
🌱سکوت خانه را گرفته بود.چشمان الیاس باز بودند اما از جایش بلند نمیشد. متوجه شدم باز رمق رفتن به مدرسه را ندارد. وارد آشپزخانه شدم. صدای آبریزش بینیاش میآمد. حرفهای دکتر توی سرم دور میخورد «ساچمهها آلوده بودن،زخم هاش عفونی شده، باید با سرنگ کشیده شن» 💉
تمام تنم یخ کرد. پس ساچمه داخل سرش... همان که پشت چشمش جا خوش کرده چی؟ قدرت حرف زدن در موردش را نداشتم که دکتر پرسید:«آبریزش بینی داره؟»
گفتم:« دقت نکردم»
🔹نگاهش راسراند سمت الیاس و آرامتر گفت:«اگه آبسه کرده باشه... از بینی ش خارج میشن»
و ادامه اش شد سکوت.
🍅پنیر و گوجه را داخل بشقاب گذاشتم و 🥖با تکه نانی داخل سینی کنارش نشستم:«بیا مامان صبحونت بخور اگه حالت خوب نیست امروز مدرسه نرو!»
کنترل توی دستش را مثل الاکلنگ تکان میداد.نگاهش را دوخته بود به صفحه تاریک تلویزیون.📺
-پنیرگوجه نمیخوری،یه چی دیگه برات بیارم؟
آب بینی اش را بالا کشید . بدنم یخ کرد.نفس عمیقی کشیدم و پرسیدم:«از کی آبریزش بینی داری؟»
🍃جوابم را نداد. جرأت دوباره پرسیدنش را نداشتم. کنترل را از دستش کشیدم. 📺تلویزیون روشن شد.زیرنویس تلویزیون از جا پراندش. دستش رفت داخل بشقاب پنیر. سرش را سمت تلویزیون خم کرد و داد زد: «مامان...بخون مامان چی نوشته؟!»
☘بپر بپر می کرد و دست میزد.دستمال به دستش دادم. همراه آب بینیاش اشکهایم میریخت و بلند میخندیدم.
☺️خندههایم هم از خوشحالی بود و هم از حرفی که آن لحظه الیاس میزد:«مامان کاش اون لحظه که میخواستن موشک🚀 سمت اسرائیل بزنن، من اونجا بودم!»
✍رحیمه ملازاده
📝روایت مادر جانباز الیاس ایزدی
از جانبازان حادثه تروریستی کرمان
🗓زمان: ۲۶ فروردین
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
📌کانال راوینا، روایتی متفاوت از ایران را برای شما دارد
✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇
https://eitaa.com/ravina_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 #وعده_صادق
کاشان
عنوان اثر : ارتش پوشکی🤣
اثر هنرمند : زهرا سادات طباطبایی
🗓زمان: ۲۶ فروردین
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
📌کانال راوینا، روایتی متفاوت از ایران را برای شما دارد
✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇
https://eitaa.com/ravina_ir
📌 #وعده_صادق
کاشان
اول بسم الله
✨رهبرم شیر دل و آگاه است
گفت که : عمر ستم کوتاه است
✊انتقام سختی در راه است
تازه این اول بسم الله است
🌱اولین ضربه که محکم زده شد
کاری و سخت و مصمم زده شد
ضربه ی دیگر ما جانکاه است
تازه این اول بسم الله است
☘یاد سردار سلیمانی ما
خشم ما غرش طوفانی ما
پیش ما کوه سبک چون کاه است
تازه این اول بسم الله است
🌿حیدری هستم و ثاراللهی
غیر تسلیم ندارد راهی
دشمن از غیرت ما آگاه است
تازه این اول بسم الله است👌
شاعر: حاج محمود شریفی(کمیل کاشانی)
🗓زمان: ۲۶ فروردین
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
📌کانال راوینا، روایتی متفاوت از ایران را برای شما دارد
✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇
https://eitaa.com/ravina_ir
📌 #وعده_صادق
کادو
🎂کیک به دست و دست تو دست خواهر، نشستند بالای سر پدر.
میخواست شمع تولدش را روی مزار پدرش روشن کند. میخواست آرزو کند و پدرش آمین بگوید.🤲
وقتی چشمهایش را بست و شمع فوت کرد، مادر و خواهرش برایش کف زدند. 👏 یگانه زهرا جلو رفت و بشقاب کیک خامهای را از برادر گرفت و گفت:«داداشی میدونی بابایی چی بهت کادو داده؟»🎁
احمدرضا با تعجب پرسید:«نه، چی داده؟»
یگانه زهرا بلند بلند خندید و گفت:«همین 🚀موشکایی که زدیم به اسائیل دیگه»
✍زهرا یعقوبی
#کرمان
🗓یکشنبه ۲۶ فروردین
🥀شهید ضیاالدینی از شهدای حادثه تروریستی کرمان
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
📌کانال راوینا، روایتی متفاوت از ایران را برای شما دارد
✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇
https://eitaa.com/ravina_ir
📌 #وعده_صادق
فقط بخند... همین!
🇮🇷پرچم ایران را از شیشهی ماشین بیرون گرفته بودم و تکان میدادم. آهنگ یوم الانتقام از باندهای یک وانت نزدیک ما بلند بود. ترافیک زیاد شد و برای چند دقیقه وسط خیابان معطل ماندیم.
یک مردِ جوانِ قد بلند، کنار خیابان ایستاده بود. داشت با گوشیاش حرف میزد. 📱
🌱پسر نوجوانی که من دوست دارم نعمت صدایش کنم، سرش را بالا گرفته بود و با دقت و کمی اخم نگاهش میکرد. معلوم بود دارد حرفهای مردِ قدبلند را گوش میکند.
🔹مردِ قدبلند همانطور گوشی به دست از ما دور شد.
نعمت آمد کنار ماشین ما و با ناراحتی به من گفت: «داشت فحش میداد»
گفتم: «چی میگفت؟»
_ گفت یه مشت دلقکِ اح...
خندیدم و بهش گفتم: «مهم نیست، مهم اینه که ما خوشحالیم، مگه نه؟»
خنده آمد روی لب هایش: «آره! من خیلی خوشحالم، اسراییلیا بدبختن بسکه ترسوئن»
و با هم خندیدیم. خنده خیلی به نعمت میآمد.☺️
پ.ن: نعمت اسم یکی از شهدای نوجوان حادثهی تروریستی گلزار شهدای کرمان است، نعمت الله آچکزهی🥀
✍محدثه اکبرپور
کرمان
🗓زمان: ۲۶ فروردین
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
📌کانال راوینا، روایتی متفاوت از ایران را برای شما دارد
✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇
https://eitaa.com/ravina_ir
📌 #وعده_صادق
یک ساعت و چهل و هشت دقیقه
🌌چند شب بود خواب درستی نداشتم. منتظر خبر بودم. خبر پاسخ ایران به اسراییل.
تا اینکه آن شب، وقتی ساعت از دوازده گذشته بود و کمکم داشتم ناامید میشدم، میخواستم نور گوشی را خاموش کنم و بخوابم. یکهو خبر رسید...
از جا پریدم. رفتم پای تلویزیون، هی از این شبکه به آن شبکه. آرام و قرار نداشتم. قلبم توی سینه بالا و پایین میپرید. ☺️خوشحال بودم و نگران. پهپادها🚀 از ایران راه افتاده بودند. داشتند آسمان را طی میکردند. باید میرسیدند به اسراییل. همهی دنیا چشمشان به پهپادها بود. دیگر نتوانستم، زدم از خانه بیرون، رفتم ☘سر مزار حاج قاسم...
📱مدام گوشی را نگاه میکردم. ذکرهایم یادم میرفت. دعاهایم را قاطی میکردم. آن یک ساعت و چهل و هشت دقیقه برایمان به اندازهی سیزده روز گذشته طول کشید تا بالاخره خبر اولین 🚀اصابت موشک را شنیدم.
و حالا وقت اللهاکبر بود
اللهاکبر...✨
✍محدثه اکبرپور
کرمان
🗓زمان: ۲۶ فروردین
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
📌کانال راوینا، روایتی متفاوت از ایران را برای شما دارد
✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇
🔗https://ble.ir/ravina_ir
📌 #وعده_صادق
دست بیعت
1403/01/26 کاشان/ مدرسه امام خمینی(ره)
اجتماع مردم کاشان در حمایت از حمله به اسرائیل
🎤مجری مراسم گفت «همه دست خود را به نشانه بیعت با حضرت آقا بیاورید بالا»
منتظر بودم همه دستانشان را بیاورند بالا 📸تا عکس بگیرم. اولین دستی که بالا آمد قاب دوربینم را پر کرد. دستانی چین و چروک با انگشتانی کج و معوج! سریع عکس گرفتم. رفتم سراغ صاحب دست. خانمی میانسال بود هم سن مادر خودم. 🌿بهش گفتم«الهی قربون دستات برم. مادر چرا انگشتات اینطوری شده؟» دستان پر مهر و محبتش را به صورتم کشید و گفت« خدا نکنه عزیزم. این انگشتها سالهاست که توی چله قالی ریشه میزنه به خاطر همین اینقدر کج و کور شده. امروزم پشت قالی بودم. خبر حمله ایران🇮🇷 به اسرائل رو از رادیوی کارگاه قالی شنیدم. وقتی فهمیدم قراره مردم اینجا جمع بشن کارم رو تموم کردم و اومدم»
📷عکاس: خانم رقیه عباسی
🗓زمان: ۲۶ فروردین
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
📌کانال راوینا، روایتی متفاوت از ایران را برای شما دارد
✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇
https://eitaa.com/ravina_ir
📌 #وعده_صادق
علمدار
🌱همیشه به این فکر میکنم که آدمها اول آدم بودهاند یا ذات؟
ذات یک نقطهی ریز بوده که دست و پا درآورده یا آدم بوده و بعدا، قبل از آمدنش به دنیا ذات را قالبش دوختهاند؟ هر چه هست خوب بهانهایست برای توصیف شخصیت آدمها، خوب یا بدشان؛ به تصور ما. بیبی از آن دسته آدمهاییست که امید با ذاتش تنیده. همیشه توی چشمهای قهوهایش حتی حالا که وسط یک دایرهی گود و چروک گیر افتاده به روشنیِ نور، امید را میبینم. مخصوصا وقتهایی که یک ☺️لبخند ملیح دلنشین نشسته روی لبهای قیطانی صورتیاش و چشم دوخته ☀️به خورشیدی که کمکم پشت درختها خودش را پنهان میکند.
صورت گردش که چروکها گوشه گوشهاش سبز شدهاند جز گونههای گل انداختهاش، از زاویهای که آخرین پرتوهای نور تابیده روی چهرهاش برای من هزارتا معنا میدهد. این حالش را خوب میفهمم.
وقتهایی که ابروهای سفیدش را جمع میکند، یکهو ساکت میشود و چند دقیقه بعد چشمهایش میلرزد و زبان باز میکند. میدانم باز دلش هوای عمو محمدرضا کرده. شک ندارم که شب قبلش هم خواب دیده. خواب عمو با چند تا پاسدار آشنای جوان. که شهید میشوند🥀 یا یک جوری توی خوابش زنده میمانند. خوابش را تعریف می کند و دنبالهی حرفش میگوید: ✨«الهی بیقضا باشن همه شون.» مثل همیشه زانوی راستش را میمالد و حرف دلش را با آهی کشدار میریزد بیرون: 🍀«صبح دلُم میخواس برم سر مزار بچهم، هیشکی نیومد طرفُم امروز...»
خوب میشناسدمان. میداند که همین جملهاش کافیست برای اینکه دست بیندازیم دور گردنش، دو سه تا ماچ آبدار بچسبانیم وسط پیشانیاش و بگوییم: 🌿«مگه ما مُردیم بی بی؟ یا علی بگو بریم.»
یا علی میگوید و دست میگذارد روی زانویش. از آن «یا علی»های جاندار که 🗓شب ۲۶ فروردین ذکر لبهایمان شد. چشمهایم را خواب گرفته بود و آخرین پیامها را چک میکردم که بخوابم. لابلای پیامهای کمرنگ کانالها نوشتهای آشناتر نشست وسط چشمهایم. واژهای ترکیبی که دو هفته لحظه به لحظه منتظرش بودم. ناباورانه انگشت گذاشتم روی اسم کانال و نوشته را خواندم.
"شروع شد"
انگار که معلم سرمشق داده باشد؛ "شروع شد:" و من جلوی دو نقطه هزار تا جملهی قشنگ ساخته باشم برای هزار آفرین. جملههایی از دو طرف دعوای حق و باطل.
- حمله ایران به اسرائیل آغاز شده است. 💥
🚀- پهپادهای تهاجمی ایران از چندین نقطه پرتاب شدند.
- به محض ورود با پهپادهای ایران برخورد میکنیم، اما هشدار میدهیم که دفاع ۱۰۰ درصدی نخواهد بود.
- وَ حَصِّنْ ثُغُورَ الْمُسْلِمِينَ...
- ژنرال مایکل، فرمانده فرماندهی مرکزی آمریکا، اسرائیل را ترک کرد.
- دعای مرزداران...
🍃- برای اولینبار پس از انقلاب اسلامی در تهران، رویارویی مستقیم آنها و ما.
- حمله بزرگ شهرک نشینان به مواد غذایی، پس از شروع حمله ایران.🇮🇷
- سپاه پاسداران حملات گستردهای را با هواپیماهای بدون سرنشین علیه اهداف اسرائیل انجام داد.
🇮🇷- ایران با نزدیک شدن پهپادهای اسرائیل موشک های کروز پرتاب خواهد کرد.
🇮🇷- ایران از عراق موشکهای هدایت شونده پرتاب کرد.
- انصارالله هواپیماهای بدون سرنشین را به سمت ایلات پرتاب کردند.
🇮🇷- ایران از پرتاب موشکهای بالستیک به سمت اهداف اسرائیلی خبر داد.
- ایران فقط سایتهای نظامی را هدف قرار میدهد.
🎊- جشنهایی در تهران به مناسبت آغاز حمله ایران به اسرائیل...
بیداری تندتر از جریان خون دویده بود توی تک تک سلولهایم. خواندم و خواندم. حرف زدیم و کلیپها را دیدیم. محاسبه کردیم که پهپادها کی میرسند و 🚀موشکها را چه ساعتی شلیک میکنند. صدای غرش آمد، اول نرم و آرام، بعد با لرزش خفیف خانه. گمان کردیم رعد و برق است، یا زلزله؛ نبود. دویدیم پشت پنجره، چیزی نبود، جز صدا. همسایهای از پایین صدا زد، از سمت راست مشخصه. 🔑کلید برداشتیم و پلهها را یکی دوتا کردیم و خودمان را رساندیم به پشت بام. همراه هیجان ما نور نارنجی رنگ گِردی، غران بالا میرفت. آنقدر رفت تا نقطهای شد توی دل تاریکی. برگشتیم و تا بنشینیم و باز سرمان را فرو کنیم توی خبرها...
💥- حملات به مقصد رسیدند.
- آژیر خطر در سرزمین های اشغالی.
- اسرائیل نتوانست جلوی حمله ایران را بگیرد.
🌟- و سلام بر مسجدالاقصی...
چشمهایم را میبندم و نفس عمیقی میکشم. بیبی را میبینم با همان لبخند قیطانی و چشم های پرنور. صدایش را از همان فاصلهی صد کیلومتری میشنوم:
🔸«خواب دیدُم بیبی! خواب چند تا پاسدار، همراه محمدرضام اومدن...»
🗓۲۶ فروردین ۱۴۰۳
شیراز
✍طیبه روستا
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
📌کانال راوینا، روایتی متفاوت از ایران را برای شما دارد
✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇
https://eitaa.com/ravina_ir
📌 #وعده_صادق
🌿درِ باغ شهادت در دمشق باز شد
آسمان دل ها خون شد
😭اشک از چشم ها جاری شد
قهرمانی دوباره آسمانی شد
هوای انتقام در دل ها ابری شد
⏰ساعت ها به وقت عاشقی کوک شد
مقداد ها دست بر قبضه ی شمشیر⚔
چشم ها به چشم سید علی خیره شد
🚀تگرگ موشک ها بر سرزمین بی هویت
به سان سیلی جاری شد
چشم کودکان غزه آن شب آرام رویایی شد
نواتیم میان آذرخش موشک ها ویران شد
حمله از خاک ایران🇮🇷 بود ،دل مسلمین جهان شاد شد☺️
🥀باحضور شهدا نماز انتقام به جماعت بر پا شد
در نماز انتقام کاپشن صورتی مکبّر شد
غنچه های خنده روی لب ها گل شد
🌟سیدعلی خندید و آرام گفت
انجام شد⚡️⚡️⚡️⚡️
✍ خانم مرجان ساسانی
🗓زمان: ۲۶ فروردین
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
📌کانال راوینا، روایتی متفاوت از ایران را برای شما دارد
✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇
https://eitaa.com/ravina_ir
📌 #وعده_صادق
شب قدر موشکی
🔹انگشتانم را دور لیوان حلقه میکنم و میآورمش بالاتر؛ عطر و گرمای عسلآبلیمو🍋 سینوسهای یخزدهام را سر حال میآورد. «سامورایی آشپز» در حال پخش از 📺تلویزین است. قبلاً چند باری نصفه دیده بودمش و دوست داشتم بدانم آخرش چه میشود. دقایق پایانی فیلم، مامان از مسجد برمیگردد. برای سلام و احوالپرسی به قدر کافی سر حال نیستم. مامان فکر میکند به خاطر سرماخوردگیست، اما خودم میدانم پایان فیلم حالم را بدجور گرفته است.
🌱همیشه آنقدر با قصهها همذاتپنداری میکنم که پای شخصیتهایش به خوابهایم هم کشیده میشود. آن شب خودم را گذاشتم جای سامورایی جوان؛ توصیههای بزدلانهی بقیه، شمشیرش را از⚔ بالای سر ظالم پایین آورد و شمشیر و سامورایی، زیست خفتبارشان را با اجرای حرکات نمایشی بالای سر ماهیِ ضیافت ارباب، تئوریزه کردند.
میروم توی اتاقم که هم مسکن بخورم و هم نماز بخوانم. سر نماز نوتیفهای گوشی یک لحظه هم قطع نمیشود. سلام میدهم و همانجا پای سجاده رمز گوشی را میزنم.📱 اولین خبرها در مورد ارسال چند 🚀پهپادست از جنوب لبنان به سمت سرزمینهای اشغالی. اخبار را میخوانم و میرسم به خبر پرواز پهپادهای ایرانی به سمت آسمان سرزمینهای اشغالی و پرتاب 🚀چند موشک به خاک همان مقصد. نه تعجب میکنم نه باورم میشود؛ در برزخ عجیبی گیر میافتم. تکلیفم با احساسم مشخص نیست. هم میدانم که باید میزدیم: «نمیشه که بیایی کنسولگری ما رو بزنی، سردارامون رو شهید🥀 کنی و راستراست راه بری» هم فکر میکردم شاید واکنش دفاعی ایران کمی سبکتر باشد. اما تکلیفم با یک احساس کاملاً روشن است؛ خوشحالی. بالأخره ایران اسرائیل را زد. پست کانال فاطمه مطهری را میبینم. همان ویدئو که حاج قاسم میگوید در روزهای سخت جنگ به حضرت زهرا(س) متوسل میشدند. 🤲
نمیدانم کی پریدهام توی تخت و خودم را پتوپیچکرده رو به قبله دارم ذکر میگویم و توسل میکنم و التماس که «خدایا! به حق فاطمهات یاور سربازانت باش!».🌟 بیشترِ دوستان میگویند شلیک موشکها طوری تنظیم شده که ساعت 1:20 مینشیند توی خاک سرزمینهای اشغالی. تازه یادم میافتد اصلاً مسکن نخوردم. چه بهتر! خوردن مسکن همان و خواب سنگین، همان. شب 26 فروردین 1403 برایم شب قدر است؛ خواب یک لحظهاش هم کراهت دارد. میترسم بخوابم و اتفاق بزرگی را از دست بدهم؛ تاریخ را زندگی کردن از خواندنش بیشتر مزه میدهد.
🍃نزدیکهای 1:20 اولین فیلمها توسط مردم فلسطین منتشر میشود؛ «اللهاکبر» و «لبیک یا اقصی»شان آمیخته به «شکرا 🇮🇷لإیران» است. خوشحالیِ سر شبم قلاب میشود به حس افتخار. چقدر امشب بیشتر از همیشه امام خمینی را دوست دارم! روحت شاد مرد! چه عزتی به ایران بخشیدی!🇮🇷
✍[زینب علیاشرفی]
#تبریز
🗓زمان: ۲۶ فروردین
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
📌کانال راوینا، روایتی متفاوت از ایران را برای شما دارد
✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇
https://eitaa.com/ravina_ir
📌 #وعده_صادق
دلم خُنَک شد
اجتماع مردم کاشان در حمایت از حمله به اسرائیل
1403/01/26/ مدرسه امام خمینی(ره)
☀️خورشید رفت و هوا به سردی میزد. کسانی که با بچه آمده بودند کمکم میرفتند اما این خانم و پسر خوشگلش مانده بودند. رفتم جلو بهش گفتم ☘«ماشاالله به این گل پسر! خدا حفظش کنه برات. هوا سرد شد بچه سرما نخوره؟» تشکر کرد و گفت: « براش پتو آوردم ان شاالله که سرما نمیخوره، مادر به دل بچه هایی بگرده که چند ماهه نه خواب و خوراک دارن و نه خونه و سرپناهی. به خدا چند وقته که تو غزه جنگ شده و 📺تلویزیون فیلم این زن و بچه ها رو میذاره پای تلویزیون گریه میکنم. میگم اگر بچه من جای اینا بود چی می شد. دیشب که 🇮🇷ایران به اسرائیل حمله کرد دلم خنک شد. امروزم برای همین اومدم اینجا» بعد پتو را روی دوش پسرش انداخت و من هم ازش عکس گرفتم.📸
📷عکاس: خانم رقیه عباسی
🗓زمان: ۲۶ فروردین
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
📌کانال راوینا، روایتی متفاوت از ایران را برای شما دارد
✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇
https://eitaa.com/ravina_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 #وعده_صادق
سیزده روز بعد از سیزده
🔺اولین بار بود صدا را میشنیدم. سریع رفتم بیرون. خبری نبود. 📱گوشی را باز کردم. به دقیقه نکشیده کلیپی دیدم؛ حرکت 🚀موشک از بالای مزار🥀 شهید زاهدی و فریادهای الله اکبر مردم، فریادهایی از جنس غرور و شادی.
⏰دو ساعت از نیمهشب گذشته بود. مردم در گلستان شهدای اصفهان جمع شدهبودند. پرچمهای قرمز در نور قرمز بالای سر شهید🥀 خبر از انتظار داشت؛ انتظار انتقام شهید زاهدی و همراهانش.🚀 موشک میرفت تا به قلب اسرائیل بخورد. تا قبل از روز ۱۳فروردین هیچکس فکرش را نمیکرد اسرائیل به سفارتمان حمله کند، اما از رژیمی که به بیمارستانها حمله میکند، بعید هم نبود.
✨ روز تشییع شهید زاهدی با خانم معلم پرورشی حرف زدم گفت: 《خودم و دختر هفدهسالم میخواهیم برویم با اسرائیل بجنگیم. حتی اگر اسلحه نباشد با دست خالی میجنگیم》
در دلم مرحبایی گفتم اما نمیدانست یک هفته بعد موشکهایمان انتقام سردار را میگیرند؛ انتقام مستقیم از خود رژیم.✊
✍ حورا
منبع: 🌱 رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
@rasta_isfahan
💫 اصفهان، ۲۸ فروردین ۱۴۰۳
#وعده_صادق
#انتقام_پشیمان_کننده
🔺فیلم: حرکت موشکها بر فراز گلستان شهدای اصفهان
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
📌کانال راوینا، روایتی متفاوت از ایران را برای شما دارد
✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇
https://eitaa.com/ravina_ir
📌 #وعده_صادق
سهمیه
🌿ظاهراً توی راه گلزار بودم تا موقع اصابت پهپادها به اسراییل کنار مزار حاج قاسم باشم.
اما نه...
این یک سفر بود. من در آن مسیر کوتاه از خانه تا مزار حاج قاسم هزار جا رفتم و برگشتم. با عبور پهپادها🚀 از آسمان کربلا رفتم بین الحرمین، با رمز یا رسولالله رفتم مدینه، و گاهگاهی سری به غزه میزدم که صدای موشکهای ایرانی🇮🇷 برای بچههایشان لالایی شیرینی بود. و ناگهان رفتم به کودکی خودم.
🌱به آن سالهایی که با پدرم قهر میکردم. میگفتم تو من را دوست نداشتی. ببین باباها چقدر دخترهایشان را دوست دارند. ببین چطور قربان صدقهیشان میروند اما تو من را دوست نداشتی! گذاشتی رفتی...
🚙اما آنجا توی ماشین سری هم به پدرم زدم. دستش را بوسیدم. جای ترکش روی سرش را بوسیدم و گفتم: «ببخشید که این همه سال ناراحتت کردم. انتخاب تو، رفتنت، باعث شد که من هم کمی در این 🚀موشکها و پهپادها سهم داشته باشم، خیلی نه، به اندازهی یک درد از هزاران درد مردم ایران. ولی همان کم هم برای من زیاد است، همان را هم میگذارم روی چشمهایم. ممنونم بابا»🌟
🥀شهید محمد اکبرپور، کربلای۵ _ شلمچه
✍محدثه اکبرپور
کرمان
🗓زمان: ۲۶ فروردین
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
📌کانال راوینا، روایتی متفاوت از ایران را برای شما دارد
✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇
https://eitaa.com/ravina_ir
📌 #وعده_صادق
طهرانی مقدمها!
🍃 با یک دست، سفره شام را تا میزد، با دست دیگرش اخبار کانالها را دنبال میکرد.
- مامان چی نوشته؟ بالاخره حمله کردیم یا💥 نه؟
سفره به دست از جا بلند شد.
- هنوز که خبری نیست. برو بخواب عرفان جان. دیر وقته.
عرفان همپایش، قدم برداشت تو آشپزخانه.
- آخه خوابم نمیبره. مامان، ما میتونیم کمکشون بدیم؟
- آره عزیزم. با دعا کردن.🤲
عرفان دستهایش را با ناراحتی تو سینه قلاب کرد و گفت: «فقط دعا کردن؟ غیر از دعا کردن چی؟»
🍽 ظرفهای شام را به آرامی هل داد سمت سینک. خواست جوابی بدهد که عرفان سینی را از روی کابیت برداشت و پرید بیرون.
- عرفان؟ کجا میبری سینی رو؟ میخوام چایی بیارم.☕️
- الان میارمش.
شستن ظرفها تمام نشده بود که عرفان سینی به دست، جلویش ظاهر شد.
- این چیه ساختی مامان؟! چقدر قشنگه.
عرفان با افتخار سرش را بالا گرفت و جواب داد: «هم دعا کردم، هم موشک ساختم.🚀 مامان! تازه فهمیدم وقتی بزرگ شدم، میخوام چکاره بشم.»✨
✍زهرا یعقوبی
#کرمان
🗓زمان: ۲۶ فروردین
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
📌کانال راوینا، روایتی متفاوت از ایران را برای شما دارد
✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇
https://eitaa.com/ravina_ir
📌 #وعده_صادق
مامان خونسرد
- 🍃اول صبح زنگ زدی که همینا بگی؟ من تازه دعا ندبه خونده بودم و خوابیده بودم.
- مامان، یعنی هیچی نشنیدی؟
- چی چی مثلا؟ سر و صدا که مثل همیشه بود. چیز اضافهتر نه.
🌌یاد شبی میافتم که اصفهان زلزله آمده بود و گسل شاهینشهر فعال شده بود.
نیمههای شب بود و من که داشتم برای امتحان فردای دانشگاهم درس میخواندم؛ 📙 کاملا متوجه لرزش زمین شدم؛ هرچه مامان را صدا کردم توی کتش نرفت که نرفت. میگفت زیادی درس خواندی، توهم زدی.
🌱من هم حرف مامان را قبول نکردم و رفتم توی حیاط، درب حیاط را باز کردم و دیدم همهی همسایهها ریختهاند توی کوچه و چند دقیقهی بعدش هم خواهرها و برادرهایم سراسیمه آمدند دنبال ما.
هرکاری کردند مامان راضی نشد از داخل خانهی کلنگیمان بیاید بیرون که حتی برویم خانهی برادرم.
🍂نمیدانم پاییز بود یا زمستان، به گمانم اوایل پاییز بود که چندتا پتو برداشتیم و رفتیم توی حیاط. زورمان فقط همینقدر کشید. همینقدر که مامان را راضی کنیم توی اتاق نخوابد و بیاید در حیاط و زیر آسمان خدا بخوابد لااقل.🌃
مادرم میگفت: «اگه قراره بمیرم همون بهتر که توی خونهی خودم بمیرم، یه دونه جون که بیشتر ندارم!»
☎️تلفن را که قطع میکنم، صورت خونسردش را تصور میکنم...
🌱با روسری گلگلی که همیشه به سر دارد، 💥اگر صدای انفجارها را شنیده بود حتی، اگر کنار خانهی خودش هم موشک خورده بود🚀 حتی، احتمالا فقط بلند میشد و روسری گلیگلیش را صاف و صوف میکرد و بعد میخوابید.
اسرائیل هنوز نمیداند احتمالا که خیلیها 🇮🇷توی ایران مثل مامان من عقیدهاشان بر این است که: «اگه قراره بمیریم، چه بهتر که توی خونهی خودمون بمیریم، اونم بدست اسرائیل!»
جمعه، ۳۱ فروردین ۱۴۰۳
✍حدیثه محمدی
اصفهان
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
📌کانال راوینا، روایتی متفاوت از ایران را برای شما دارد
✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇
https://eitaa.com/ravina_ir
#وعده_صادق
کاشان
🌿سجّیل به سرزمین داوود رسید
هنگامه ی وعده ی خدا زود رسید
⭐️در جشن ستاره ها جهان فهمیدند
شمشیر علی به ارض موعود رسید
شاعر: حمیدرضا ضیغم
🗓زمان: ۲۶ فروردین
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
📌کانال راوینا، روایتی متفاوت از ایران را برای شما دارد
✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇
https://eitaa.com/ravina_ir
📌 #وعده_صادق
مسافر نجف
⏰ساعت چهار صبح پنجشنبه توی فرودگاه شهید بهشتی اصفهان منتظر پرواز نجف بودم.✈️
یکی از مسافران پرواز گفت: 《میبینی چقدر فرودگاه خلوت هست؟ قرار است اسرائیل را بزنند، ترکیه همه پروازهایش را کنسل کرده است. حالا این هم از شانس بد ما که میخواهیم برویم زیارت.》
نگران کنسل شدن پروازها بود.
🔹جالب بود با اینکه شبکه های خبری داخلی را مدام رصد میکردم چنین خبری را ندیده بودم. گفتم: نگران نباش انشالله بهسلامتی میرویم.
صبح شنبه که خبر شلیک ایران به اسراییل همه جا پر شده بود، موجی از شادی بین زائران بود. ☺️
برای نماز جماعت ظهر و عصر، رفتم صحن حضرت فاطمه زهرا در کنار مرقد مبارک حضرت علی علیه السلام.🌟
نزدیک اذان بود که جمعیت زیادی از زائران در صفوف نماز نشسته بودند. یکی از مادران شیرزن ایرانی ندای مرگ بر اسراییل سر داد و جمعیت هم با او هم نوا شدند؛ ندایی سرشار از غرور و خوشحالی.
شنیدن صدای جمعیت در حرم مطهر حضرت علی(ع) لرزه بر اندام آدم میانداخت. احساس قدرت و شادی در صدای ایرانیان زائر موج میزد.🇮🇷
با خوشحالی میگفت:《امروز روز جشن و شادی ملت ماست.》🎊
با تمام وجود برای نابودی اسرائیل و عزت مسلمین دعا کردم .🤲
🌱قاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَیْدِیکُمْ وَ یُخْزِهِمْ وَ یَنْصُرْکُمْ عَلَیْهِمْ وَ یَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِینَ: با آنان بجنگید تا خدا آنان را به دست شما عذاب کند و رسوایشان نماید و شما را بر آنان پیروزى دهد و سینههاى مردم مؤمن را شفا بخشد.»
✍ مائده ارسطویی | 🌱 رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
@rasta_isfahan
🔺اصفهان، ۲۸ فروردین ۱۴۰۳
💫تصویر: نجف اشرف، رواق حضرت زهرا سلام الله علیها
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
📌کانال راوینا، روایتی متفاوت از ایران را برای شما دارد
✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇
https://eitaa.com/ravina_ir
📌 #وعده_صادق
ساعت صفر
💫 خبر کوتاه بود ولی خیلی مهم؛ آنقدر مهم که خواب از چشمشان ربود اما عزیزانشان را بیدار نکردند. میدانستند ایران امن است و نیازی به رفتن پناهگاه نیست.
💫خبر کوتاه بود ولی خیلی مهم؛ آنقدر مهم که خواب را از چشمهای ساکنان سرزمینهای اشغالی بپراند و راهی پناهگاههایشان کند
💫ساعت نزدیک ۱۲ نیمه شب بود. بعضی خواب بودند و بعضی بیدار. آنهایی که بیدار بودند خبر را شنیده بودند، خبر پرتاب موشک🚀 و پهپاد از خاک ایران به اسرائیل.🇮🇷 ایران موشک پرتاب کرد اما شرافتمندانه. هدف مراکز نظامی بود و اطلاعاتی.
💫 یادم آمد چند ماه قبل هم شبی نخوابیدم. شبی که اسرائیلیها به بیمارستان المعمدانی حمله کردند. آدمهای زیادی نخوابیدند. با بهت به تصاویر و اخبار وحشتناک نگاه میکردند. نمیخواستند باور کنند در زمانهای زندگی میکنند که رژیمی تمام قوانین را زیر پا میگذارد و کسی هم بهش سیلی نمیزند. ریختند در خیابانها شعار دادند بعضی الموت لاسرائیل و بعضی Free Palestine.
زبان متفاوت بود ولی فریادهای از ته گلو یک چیز را میخواستند؛ کسی جلوی اسرائیل را بگیرد.
💫حالا بعد از چند ماه مردم ایران🇮🇷 و بعضی کشورها به خیابانها ریختند. الله اکبر گفتند و خوشحال بودند؛ خوشحالتر از همه شاید مردم فلسطین.
✍شکرآمیز |🌱 رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
@rasta_isfahan
🔻اصفهان، ۲۸ فروردین ۱۴۰۳
☄فیلمی از آسمان و خوشحالی اهالی کرانه باختری و شهر رام الله با رسیدن پهپادهای ایرانی
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
📌کانال راوینا، روایتی متفاوت از ایران را برای شما دارد
✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇
https://eitaa.com/ravina_ir
📌 #وعده_صادق
از عینالاسد تا نواتیم
💫عینالاسد را که زدند، همه فکر کردیم دستگرمی است. مدام اخبار را پیگیری میکردیم؛ بلکه بقیهاش را بگویند. انتقامی سخت؛ اما همهاش همان بود. ضربهی ملایم مغزیِ سربازان آمریکایی.
✨آقا که گفتند یومالله، چشمانمان چهارتا شد؛ اما به او اعتماد داشتیم؛ اهل تعریف بیجا و نسبتهای بیخود نبود. هرچند آتش دلمان سرد نشد.
وقتی کمکم ضعف آمریکا در منطقه خودش را نشان داد، یوماللهبودن را فهمیدیم. هرچند به وقتش حلاوتش را نچشیده بودیم.
بعد از طوفانالاقصی هم مدام منتظر بودیم تا مقاومتِ دستبهماشه، اسراییل قلدر را زیرورو کند؛ اما تجربه نشان داده که باید صبر کرد تا از غوره، حلوا ساخت.
🔹بالاخره بعد از صدونود روز تابآوردن، اسراییل را وحشتزده و ضعیف دیدیم. وعده صادق رسید و برای اولینبار، پایگاههای نظامی اسراییل با موشک زیرورو شد🚀 و نمایندهی اسراییل، توی شورای امنیت سازمان ملل، ملتمسانه از بقیه کمک خواست.
✨همان که حرف بیخود نمیزند، گفته اسراییل رفتنی است و وعده خدا هم صادق است. ظلم و باطل کف روی آب است و ما صبرکردن را یاد گرفتهایم.
✍ملیحه نقش زن |🌱 رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
@rasta_isfahan
🔻اصفهان، ۲۹ فروردین۱۴۰۳
📸عکس: پایگاه عین الاسد در عراق
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
📌کانال راوینا، روایتی متفاوت از ایران را برای شما دارد
✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇
https://eitaa.com/ravina_ir
📌 #وعده_صادق
عموعلی
🍃زیاد شنیده بودم که مي گفت من یک عموعلی دارم که سوریه و لبنان است و کنار سردار سلیمانی. ولی هیچ وقت فکرش را نمی کردم یک روز، آن هم روز شهادت🥀 امیرالمؤمنین علیه السلام خبر شهادت عموعلیاش را بشنوم.
وقتی شنیدم هم فکر نمی کردم که عموعلی همان محمدرضا باشد و محمدرضا همان عموعلی رفیق شفیق ما.
🍃لشکری از موشکها🚀 که روانهی اسرائیل شد، نشسته بودم و به این فکر می کردم که بعضی جان ها چقدر ارزشمندند که حتی رفتنشان جهان را عوض می کند.
کسی برود و انتقام رفتنش چیزی باشد که میلیون ها و حتی میلیاردها نفر را گوشه گوشه دنیا شاد کند.
هیچ وقت فکر نمیکردم که این عموعلی
🌟دوست ما یک روز شهید شود و رفتنش همه چیز را تغییر دهد؛ آبروی اسرائیل را ببرد، پایین را بالا ببرد و بالا را به زیر بکشد.
✍ع.م.ب|🌱 رستا، روایتسرای تاریخ شفاهی اصفهان
@rasta_isfahan
🔻اصفهان، ۲۹فروردین۱۴۰۳
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
📌کانال راوینا، روایتی متفاوت از ایران را برای شما دارد
✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇
https://eitaa.com/ravina_ir
📌#وعده_صادق
پدرشون رو درمیاریم
🇵🇸پرچم فلسطین توی دستش بود و با چشمانی خسته به جمعیت نگاه می کرد. رفتم جلو بهش گفتم: «حاجی خسته شدیا؟»
☺️لبخندی زد و گفت «کی؟ من خسته شدم؟ خسته دشمنه. تاجایی که خون تو رگام باشه و جون داشته باشم پای کار این انقلاب و نظام هستم»
🌱کنارش نشستم. انگار دلش یکی را می خواست که پای صحبتش بنشیند. سرِ صحبت را باز کرد.
-باید کار این عوضی های ظالم رو تموم می کردند!
🔹بهش گفتم: «این کار رو که می کنند. حتما صلاح و مصلحتی توی کار بوده که بیشتر از این نزدند»
سرش را به چوب پرچم گذاشت و نفس عمیقی کشید و گفت:
«نمیدونم! شایدم فقط میخواستند تنبیهشون کنند»👌
همانطور که سرش روی چوب پرچم بود صورتش را سمت من چرخاند و با خنده گفت:
«تنبیه سپاه به این روزشون انداخت اگر بخوایم انتقام بگیریم پدرشون رو در میاریم»✊
✍ سعید عباسدوست
تجمع مردم کاشان در حمایت از حمله به اسرائیل
1403/01/26 مدرسه امام خمینی(ره)
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
📌کانال راوینا، روایتی متفاوت از ایران را برای شما دارد
✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇
https://eitaa.com/ravina_ir
📌 #وعده_صادق
آرسین
🍃دور دهانش را لیس زد، اما هنوز یک تکه🍮 ژلهء قرمزرنگ به چانهاش چسبیده بود. 👦پسرک ۴-۵ساله دست مادرش را محکمتر گرفت و صورت همهء خانمهای چادری اطراف را با دقت نگاه کرد، انگار که دنبال کسی بگردد. مادرش آمد نزدیکم: «الآن داشتن شیرینی میدادن اینجا. اون خانم که 🍪شیرینی پخش میکرد رفت؟»
-آخ عزیزم ببخشید تموم شد!
+نه ما خوردیم یهبار، پسرم دوباره شیرینی میخواست.
بلافاصله پسر فندق سرش را بالا گرفت و چرخید به سمتم: «اسرائیلین شیرنیسین ایستیرم! (شیرینی اسرائیلو میخوام)»
☘نگاه من و مادرش به هم گره خورد و خندیدیم، از ته دل. روی دو زانو نشستم که🧎♂ همقد پسرک باشم. پرسیدم: «اسمت چیه؟» پشت مادرش قایم شد. مادرش جواب داد: «اسمش آرسینه. ظاهراً شیرینی بهش مزه کرده.»
🔹اینجا، میدان ساعت تبریز، ساعت حوالی ۷عصر روز ۲۶ فروردین ۱۴۰۳؛ پخش شیرینی به مناسبت عملیات وعدهالصادق.
✍سنا عباسعلیزاده
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
📌کانال راوینا، روایتی متفاوت از ایران را برای شما دارد
✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇
https://eitaa.com/ravina_ir