📌 #روایت
خدمات متقابل «نهضت» و «روایت»
📝 «چارهای جز «نهضت روایت» برای حراست از نهضت نیست؛ یعنی آزادکردن انرژی مردمی و بسیجکردن همه ظرفیتهای ممکن برای ثبت و نقل تجربههای زیسته انقلابی و اکتفانکردن به تولیدات تصدیگرایانه مراکز و نهادهای تخصصی.»
محمدجواد میری
سرمقاله دوم مجله سوره سیمرغ
@sourehsimorgh
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 [بلـه](ble.ir/join/4bp15vXK11) | [ایتــا](eitaa.com/ravina_ir)
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 #روایت_پرچم
محمدجوادِ امام رضا
به اتاق بیمار که رسیدم، خدام هنوز ایستاده بودند. حس و حال عجیبی داشت، خادمها که با پرچم امام رضا علیهالسلام بیرون رفتند، داستانش را پرسیدم:
- من و علی اقا ۲۲ ساله ازدواج کردیم. چند سال گذشت و بچهدار نشدیم، دکترها آب پاکی رو روی دستمون ریختند که بچهدار هم نمیشیم. یه شب آقا امام رضا و حضرت زهرا رو خواب دیدم بهم نوید بچه دادند. بعد از اون خواب من بچهدار شدم، باز خواب دیدم که بچه تو ضریح امام رضا به دنیا اومده و اونجا آقا بهم گفتن اسمش باید ابوالفضل باشه نباید اسمش رو عوض کنین. من دلم به اسم جواد بود. تو دلم از خدا خواستم که یه اولاد دیگه هم بهم بده تا اسمش رو بزارم جواد.
ادامه داد:
- هر سال روز تولد آقا آش نذری میدهم. اسم پسر کوچکم محمدجواد است. از بچگی بهش میگفتم تو جواد امام رضا هستی. یک ماه پیش بعد از ۸ سال رفتم مشهد برای زیارت. توی راه مشهد، بر اثر یک اشتباه حال پسرم خراب شد. بیمارستان که بستری شد، از او قطع امید کردند. توی حالت بیهوشی و کما، بچه داشت تمام میکرد. توی حیاط بیمارستان گفتم: «آقا من زائر تو بودم، به غریبیم رحم کن. من جوادم رو از تو میخوام». یکدفعه دکترها اعلام کردند پدر و مادر بچه بیایند، من و شوهرم که رفتیم. گفتند: «معجزه شده! بچهتون برگشته!» بعدها گفتند که یکی از اقوام خواب دیده بوده آقا امام رضا آمده به دست جوادم یک پارچهی سبز بسته و گفته برو به پدر و مادرش بگو من بچه را به شما بخشیدم.
آزمایش گرفتیم، دکترها گفتند سالم است و این اولین موردیست که با این میزان مسمومیت زنده مانده. دکترها و پرستارها خودشان توی بیمارستان مدام میگفتند: «این لطف آقا امام رضا بود». وقتی که محمدجواد به هوش آمد سه روز بعد ما رفتیم مشهد و دخیل بستیمش. آنجا عهد کردیم که هر سال تولد امام رضا با خانواده برویم مشهد برای زیارت...
امسال آقایم مریض شد و نتوانستیم به مشهد برویم. کلیپهای مشهد را که نگاه میکردم، انگار دلم بغض عظیمی داشت. گفتم: «آقا ما رو نمیخوای بطلبی؟! نمیدانستم که آقا آنقدر مهربان است که شما امروز میآیید اینجا و من اینجا زیارتش میکنم. پسر بزرگم از صبح اصرار میکرد که «مامان من بیایم پیش بابا؟» گفتم: «نه، من صبح هستم. بعد از ظهر تو بیا». به ذهنم خطور هم نمیکرد که آقا آنقدر مهربان باشد که بیاید اینجا و من بتوانم پرچمش را زیارت کنم.
عصر برای دیدار با خانوادهی شهیدی، به یکی از روستاهای حاشیهی شهر رفتیم. دوباره مادر محمدجواد را دیدم. سریع گفت: «شما که رفتین من دنبالتون اومدم تا دوباره بتونم پرچمو زیارت کنم، اما پیداتون نکردم. دوستم زنگ زد و گفت پرچم امام رضا رو میارن خونهی ما خیلی خوشحال شدم؛ راستی شوهرمم مرخص شد.»
پسرش را صدا زد. محمد جواد یا به قول مادرش جواد امام رضا هم برای زیارتِ، پرچمِ صاحبِ کرامتی آمده بود، که بهش زندگی را هدیه داده بود!
زهرا سالاری
جمعه | ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۳ | #گلستان #گرگان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
همه چیز در ید قدرت بیانتهای خداوند است
شهادت که بالاترین فوز است.
اما آنچه امروز باید یک دل صدا بزنیم. روایت همدلی، جهاد در راه مردم، مردمی بودن و...
باید مردم بود تا ارزش این کلام خالصانه که ویدیو آن در کشور پخش شد که صبر کنید تا با اینها صحبت کنم را فهمید و این معیار خادم ملت تراز حضرت امام است.
محروم و مستضعف مهم و ولی نعمت بودن را در عمل باور داشتن.
انشالله امت بزرگ اسلامی این اتفاق و هر چه پیش آید تا ظهور حضرت حجت را با یاری خود حضرات معصومین به خیر پیش میبرد.
سعید معتمدی
یکشنبه | ۱۴۰۲/۰۲/۳۰ | ساعت ۱۹:۴۵ | #اصفهان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
همه ایران شده توسل
چشمانش را نبست، وقتی سُر خورد دوتا دندان شیریش معلوم شد، قند در دلم آب کرد. صدای دینگ دینگ پیام رسان بدون وقفه بالا میآمد. با سید طاها بازی میکردم دلم نیامد ببینم چه خبر است. بعد از چند دقیقه کنجکاویم نگذاشت. روی نیمکت نشستم، صفحه گوشیم را بالا کشیدم
«بالگرد رئیس جمهوردر ارتفاعات آذربایجان دچار سانحه شده است.»
باور نکردم، کانالی که همیشه اخبار را پیگیری میکردم را باز کردم. لبخند چند لحظه قبل زهر مارم شد. یکی در میان صلوات میفرستادم و حضرت زهرا را صدا میزدم. آن لحظه تنها تصویری که از آقای رئیسی توی ذهنم پررنگتر میشد. لحظهای بود که پشت سر رهبری بر سر تابوت حاجی قنوت گرفته بود، اشک میریخت و میگفت اللهم إنا لا نعلم منه إلا خیراً... یکی از خانمهای همسایه با کالسکه بچهاش تند تند میآمد.
توی دلم گفتم همه اینجا خط فکری منو میدونن حتما داره میاد خبر بده و خانمهای دوروبر که همیشه بدوبیراه میگن با حرفهایشان بیشتر دلم را بسوزنانند.
همینکه رسید.
به بقیه گفت: :خبر روشنیدین.»
چند نفر سکوت کردند و چند نفر دیگر گفتند: «خدا به خانوادش رحم کنه.»
نمیدانم حال دگرگون من را دیدند یا از انسانیت بدور میدانستند نمک شوند به زخمم.
اما معلوم بود، تلاشهای شبانهروزیاش را توی دلشان تمجید میکردند.
نتوانستم بیشتر توی محوطه بمانم. پا تند کردم، همینکه رسیدم تلویزیون را روشن کردم. همه ایران شده بود توسل.
خاطره کشکولی
یکشنبه | ۱۴۰۲/۰۲/۳۰ | ساعت ۲۰:۱۵ | #شیراز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا