📌 #رئیسجمهور_مردم
بحق تسبیح کوچک صورتی
تا خبر را شنیدند، دویدند دنبال چادر نمازهای گلدارشان. سجاده پهن کردند جلوی تلویزیون. تسبیحهای صورتیشان را گرفتند بین انگشتان کوچکشان. گفتند میخواهیم نماز جماعت بخوانیم؛ آن هم فقط با رییس جمهور. گفتند امشب تا خبر سلامتی رییس جمهور را نشنویم، پویا نمیبینیم. گذشتن از بهترین لذت کودکیشان را نذر سلامتی رییس جمهور کردند.
هنوز هم سجادهشان پهن است. هنوز هم دست و پا شکسته، زیرنویس قرمز تلویزیون را میخوانند. توی کلمات جایی دنبال «تیم رییس جمهور و همراهانش در سلامت کامل به سر میبرند» میگردند.
زهرا یعقوبیمقدم
یکشنبه | ۱۴۰۲/۰۲/۳۰ | ساعت ۲۰:۲۰ | #کرمان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
هنوز خیلی ها منتظر نفس راحتند
بسم الله الرحمن الرحیم
همه فکرم پیش علی بود،
پسرم
پیش نوبت های انتي بیوتیک و حساسیت ندادنش بعد جراحی
همه فکرم پیش دمای بدن و زخم های ملتهب بود
که تلویزیون زیرنویس کرد توی آسمان گم شده ای
به روی خودم نیاوردم گفتم : مگه کشکهبابا الان تکذیب میکنن!
رفتم دارو هایش را آوردم.
دستم روی لپ علی بود برای پاک کردن اشکهایش ولی توی دل خودم کم کم داشتند رخت میشستند.
ربطش دادم به نگرانی ام بابت حساسیت جراحی علی و داروهایش ولی فایده نکرد چشمم تند تند میدوید روی زیرنویس تکراری شبکه خبر
نشستم به بالا پایین کردن کانالهای خبری
به خودم که آمدم دیدم دارم شلخته صلوات و ام یجیب و استغاثه را درهم میکنم!
علی ساکت یک گوشه نشسته است.
و من نمیدانم چرا توی صورتش دارم تورا میبینم وقتی محکم گفتی نمیگذاریم بچه های کوچک به جز رنج بیماری رنج نبودن دارو را هم تحمل کنند و چند ماه بعد ، پس از این همه سال واقعا یک نفس راحت سهم خانواده های بچه های خاص شد ، نفس راحت وجود داروهایی که خیلی وقت بود نبود!
سید ابراهیم
ببین ، لطفا شما مثل سردار یکهو جای خالی ات را نکوب توی سر ما
هنوز خیلی ها منتظر نفس راحت اند...
دیمزن | دنیای یک مادر زائر نویسنده
@dimzan
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 #رئیسجمهور_مردم
در جستوجوی رئیسجمهور
بخش سوم
در مسیر جایی جوری باران شدید شد، که برف پاککن ماشینها هم طاقت از کف دادند.
اینجا مثل جنگل گیلان بارانی، مثل کوهستان کردستان صعب العبور است. گل و لای زیاد و مه شدید وضع حال منطقه این شده...
به فاصله بیست متری چیزی دیده نمیشود،
تیپ واکنش سریع ارتش آماده است مثل همیشه...
معدن سونگون شده محل تجمع کمک.
فقط خودروهای اداری بحران مثل امداد، نیروی انتظامی، سپاه و ارتش فقط اجازه عبور و مرور دارند.
نیروهای مردمی هم برای کمک آمدند.
ادامه دارد...
محمدرضا ناصری
یکشنبه | ۱۴۰۲/۰۲/۳۰ | ساعت ۲۰:۵۰ | #آذربایجان_شرقی
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
رای ما حلالت دکترجان
آقای رئیس جمهور
همین امروز ظهر با رفقا نشسته بودیم و داشتیم درباره انرژی کلمات حرف می زدیم. عده ای موافق بودند و عده ای مخالف. نمی دانم آنهایی که مخالف بودند حالا که فیلم دوربین مخفی سقوط بالگردت را می بینند نظرشان فرق می کند یا نه؟
آقای رئیس جمهور
اولش که خبر سقوط بالگردت را شنیدیم دوسه تا نوجوان که از فیلترینگ ناراضی بودند گفتند خدایا شکرت. فکر می کردند تو که نباشی اینستا و یوتیوب رفع فیلتر میشود.
تو همانقدر که خستگی ناپذیر کار می کردی حتی در خانه های ما طرفدارانت هم غریب بودی.
حالا نشسته ام و کلیپ های طنز مسخره ای که تو بزرگوارانه از کنار آن میگذشتی را دوباره نگاه می کنم.
آنجا که غذای ساده هیئتت را مسخره می کردند و می گفتند از هیئت بغلی قرض کرده ای و مخلوط بوده و تو با متانت گفتی اگه مخلوط هم بوده تبرکی امام حسین است یک جور دیگری مظلومیتت دلم را می سوزاند.
یادم می افتد به روزهای انتخابات که به خاطر جواب دادن به توهین یک نفر با بدرقه فحش های ناموسی یکی از مادران از گروه کلاس فرزندم لفت دادم و بقیه مادرها که جرئت حرف زدن نداشتند در پی وی دلداری ام دادند و گفتند طرفدار تو هستند ولی جرئت نمی کنند حرف بزنند.
یادت هست چقدر همه به همدیگر می گفتیم به شما ناهار دادن؟ و می خندیدیم.
تو نگران ناهار خوردن کارگرها هم بودی.
هر اتفاقی بیفتد میخواهم بگویم
روسفیدمان کردی
با سخت کار کردنت
با کلیپت در صحبت با آن پیرمرد روستایی
یادت هست دغدغه حلال بودن رای ات را داشتی. رای ما حلالت دکترجان.
زینب عطایی
eitaa.com/dordaaaneh
یکشنبه | ۱۴۰۳/۲/۳۰ | ۲۱:۳۷ | #اصفهان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
امیدواریم
بارها در این موقعیت بودهام. مثلاً شبی که سپاهان و الاتحاد بازی داشتند یا شبی که تیم ملی با قطر بازی داشت. کلی طرح برای شادی مردم آماده کرده بودیم ولی باختیم. لذتی هم از دیدن بازی نمیبردم. تمام طول بازی گوشی به دست با طراح و مدیرم در حال رد و بدل کردن طرح و اصلاحات آن بودیم و دلم برای شاد نشدن دسته جمعیمان میسوخت. امیدمان به شکست میرسید و حالمان گرفته میشد. ولی الان قصه برعکس است. حالم گرفته شده و دلم میخواهد امیدوار باشم. دلم میخواهد با خبری خوش تمام برنامه ریزی ام خراب شود. باید برای چیزی که دوست ندارم آماده باشم. فکرش را هم نمیکردم یک روزی ،امیدواری، باعث اختلال در کارم شود. طراح چند بار اتود زده است ولی او هم امیدوار است و طرحش خوب نمیشود. ولی من باید برای هر خبری آماده باشم. مثل روزی که خبر شهادت سردار زاهدی مخابره شد. مثل شبی که وعده صادق محقق شد. خودم را جمع و جور میکنم. اصلاحات را به طراح میگویم.
- سیدش را سبز بنویس، عکس بج آستان که اسم آقای رییسی را زیرش نوشته را به طرح اضافه کن ، بنویس خادم الرضا. راستی یک طرح هم آماده کن برای تبریک خبر سلامتی رئیس جمهورمان.
حسن کوشکیان
یکشنبه | ۱۴۰۳/۲/۳۰ | ۲۱:۴۷ | #اصفهان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
رئیس جمهور ایران است، بفهم
توی مغازه ایستاده بودم تا سفارشم آماده شود. توی صف تازه داشت مصاحبه وزیر کشور پخش میشد .
همه سر ها توی گوشی میان سال مرد تپلی با تیشرتی سبز بود. گفت ببیند چی نوشته ؟خبری هست؟همه توی این چند دقیقه بحث مشترک پیدا کرده بودند. احتمالا فکر نمیکردی در حالت عادی بحث مشترک در تنها چند دقیقه شکل بگیرد .
یکی گفت نوشته چند تا گروه رفتند سمت محل هلیکوپتر
یکی دیگر گفت: نمیتونه بره دنبالشون جو هوایی مساعد نیست .
اون طرف دو تا بودند جوان کمتر از بیست سال خندیدند و گفتند خب حالا چی شده؟شد شد نشد.
مرد میانسال یک مرتبه چنان با سرعت به سمت او رفت که فقط حجم حرکت سبز لباسش را دیدم، گفتم چی شد این چرا اینقدر عصبانی شد؟!
رفت تا دم صورت پسر ،همه مانده بودیم سرعت اتفاقات زیاد بود. خود حادثه هلیکوپتر کم بود حالا سر هیچی داشتیم تجزیه میکردیم .
خیلی جدی و محکم در چشمهای پسر نگاه کرد .
پسر های جوان هم شوکه بودند.
_مهمه خیلی مهمه .رئیس جمهور ایران است بفهم!
برگشت و رفت. منتظر نماند کارش تمام شود. واکنش های بد و تندتر از این برایم عادی شده بود. شاید برای همین حرف این دو توی ذوقم نزد .
دوباره با خودم تکرار کردم حرفش را و به جانم افتاد معنای مهم بودن ایران فارغ از همه حرف ها.تکرار کردم با خودم رئیس جمهور ایران است بفهم .
سعید معتمدی
یکشنبه| ۱۴۰۳/۲/۳۰ | ۲۲:۰۳ | #اصفهان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌#رئیسجمهور_مردم
خدای دهه شصت همان خدای هزار و چهارصد است...
ما در این چهل و پنج سال که خودمان کشورمان را اداره کردهایم، یاد گرفتهایم آن کسی که ما را کمک کرده است، خداست.
خدا به نیتهای ما نگاه کرد و دید برای او قیام کردهایم و او هم همه جوره هوایمان را داشت.
چه آن لحظاتی که قلب ملت ایران نشسته بود در هواپیما و داشت از پاریس میآمد ایران. چه آن زمان که شیاطین از تاریکی شب استفاده کردند و پای کثیفشان را روی خاک مقدس ایران گذاشتند و شنها مأمور خدا شدند. چه آن زمان که جرثومههای منافق یکی پس از دیگری رئیسجمهور و نخستوزیر و بهشتیمان را ترور میکردند، خدا با ما بود.
همان خدایی که ملت ایران را از گردنههای سخت و مهلک این چهل ساله عبور داد، همان خدایی که پس از رفتن سردار ایران قلب ملت ایران را حفظ کرد، این بار هم قلب ما را آرام میکند.
ما باید پس از چهلوچند سال که هر سالش ماجرایی داشت و گردنهای بود برایمان، بدانیم که خدا بزرگتر از هر حادثه و اتفاقی است که در عالم به وجود میآید.
دلمان قرص است به وجود خدا
به صاحبمان حضرت بقیه الله
مجید عمیدی
یکشنبه | ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳ | #اصفهان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 #رئیسجمهور_مردم
ما و جمهوری بیبیگلها
بی بی گل حتما با نا امیدی تمام پسر یا نوه اش را صدا کرده که برایش نامه ای بنویسد تا به خیال خودش بیاید گوشه جاده بایستد تا نهایتا مدیری معاونی بخشداری چیزی ببینید و نامه اش را به آنها بدهد شاید خدا قسمت کرد و وضع زندگی اش تکانی بخورد گوشه جاده خاکی ایستاده و دستش را بلند می کند تا یکی از ون ها بایستد حالا چشم انداخته توی چشم رئیس جمهور مملکت و نامه اش را خودش داده به دست رئیس جمهوری که نمیگذارد حتی محافظ نامه اش را بگیرد با تحکم می گوید:"بده نامشو به من" می گوید قبلترها ما سال به سال چشمان به بخشدار هم نمی افتاد حالا عدل دستمان خورده به دست رئیس جمهور مملکت.
جمهوری اسلامی مگر نباید همین باشد مگر نه اینکه آرمان ایران قوی آن قدر بزرگ است و راه آنقدر سخت که خبر چنین اتفاقی برای یک رئیس جمهور کشوری که هر روز برای بالا ماندن پرچمش خون می دهند عجیب هست اما دور از انتظار نیست.
حالا شما بیا و بگو رئیس جمهور با آن وضعیت هلی کوپتر آنجا چکار داشت؟ من می گویم حالا ایرانی جماعت سرش را می تواند بالا بگیرد و پز رئیس جمهورش را بدهد که رئیس جمهورش به جای صندلی خوش فرم و گرم و نرم اتاقش دقیقا وسط میدان برایش چنین اتفاقی رقم خورده. سرت را که برگردانی و تاریخ را نگاهی می اندازی می بینی ما کلی رئیس جمهور وزیر و وکیل داده ایم تا همین پرچم سه رنگ بالا باشد. ایران است دیگر هرچیزی را که می خواهی روایت کنی با خون پیوند دارد.
آقای رئیسی کاش خبر به بی بی گل نرسد حتما بشوند هلیکوپترت افتاده دست هایش را مشت می کند و توی سینه اش می کوبد و برایت "رودم رودم" می خواند و گاگریو خوانت می شود. آقای رئیسی راستی تو چه نسبتی با امام رضا داری.عدل همین شب تولد آقا... .
احسان قائدی
یکشنبه | ۱۴۰۲/۰۲/۳۰ | ساعت #چهارمحال_و_بختیاری
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 #رئیسجمهور_مردم در جستوجوی رئیسجمهور بخش سوم در مسیر جایی جوری باران شدید شد، که برف پاککن
📌 #رئیسجمهور_مردم
در جستوجوی رئیسجمهور
بخش چهارم
پنج کیلومتر در پنج کیلومتر منطقه مشخص شده برای عملیات نجات
از سه نقطه باید عملیات انجام بشه یکی سپاه، یکی ارتش و یکی نیروی انتظامی.
فلاشر زدند و ماشینهای کمک رسان پشت هم پر ترافیک ایستادند اما چشم چشم رو نمیبینه... آسمان انگار به زمین رسیده و مه کنار گوش ماست.
منطقه ارسباران با این مسیر گل و لا در ستونهای بیست تایی واکنش سریع شروع به حرکت کردیم.
در راهیم...
ادامه دارد...
محمدرضا ناصری
یکشنبه | ۱۴۰۲/۰۲/۳۰ | ساعت ۲۰:۵۰ | #آذربایجان_شرقی
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
مثال خدا
همگیمان با هم، برای پیدا شدن رئیسجمهور دست به دعا برداشتیم. قلبهای همگیمان، رفته روی دور تند. چشمهای همه منتظر است و نمدار. ختمها برمیداریم. «اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَةَ...»خدا را به فاطمه قسم میدهیم.
«و ابیها» و به پدرش. «و بعلها» و به همسرش. «وبنیها» و به دو پسرش.
این یکی که تمام میشود، ختم بعدی شروع میشود. ختم برای پیدا شدن گم شده.
«“أَصْبَحْتُ فِی أَمَانِ اللَّهِ وَ أَمْسَیْتُ فِی جِوَارِ اللَّهِ»
شاید احساس میکنیم اگر بزرگترمان حاضر نباشد، یعنی خودمان گم شدهایم.
شاید خدا دارد با این دور تند تسبیح قلبهامان، درس بزرگی میدهد.
شاید دارد برای جمعهها آمادهمان میکند. شاید خدا میخواهد با قایم کردن بنده خوبش، برایمان مثال بزند. مثلا اگر غیبتی هزار و چهار صد سال طول بکشد.
خدایا، امروز فهمیدیم اضطرار یعنی چه! منتظر یعنی کی! حالا که درسمان را یاد گرفتهایم، با پیدا شدن همه گمشدههامان، نمره قبولیمان را امضا کن.
اللهم عجل لولیک الفرج
زهرا یعقوبیمقدم
یکشنبه| ۱۴۰۳/۲/۳۰ | ۲۲:۲۵ | #کرمان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
امام رضایی
بسمالله الرحمن الرحیم
چرا بعضی گره خورده اند به امام رضا؟
مثلاً اگر ده بیست سال پیش هم از دنیا رفته باشند باز چهره شان توی حرم امام رضا می آید جلوی چشم آدم.
اولین باری که آقای رئیسی را دیدم توی حرم بود، یک وقت خلوت، ساعت هفت صبح، داشت با کسی درمود چیزی حرف میزد. خاله رفت و بهش التماس دعا گفت؛ اما من فکر کردم چندان هم مهم نیست، او یک آدم معمولی ست.
حالا که خوب فکر میکنم این که کسی که تولیت آستان قدس رضوی را دارد بدون هیئت همراه بیاید توی حرم و حرف بزند و کار کند، خودش به اندازه ی کافی او را غیر معمولی میکند.
دیگر جایی ندیدمش به جز اخبار تلویزیون، میان مردم و گاهی با لباس گِلی.
نمیدانم چرا بعضی ها اینقدر ربط پیدا می کنند به امام رضا.
مثلاً شب میلاد امام رضا چند میلیون آدم برای سلامتی اش دعا کنند.
زینب سنجارون
یکشنبه| ۱۴۰۳/۲/۳۰ | ۲۲:۱۵ | #اصفهان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌#رئیس_جمهور_مردم
ما قد علم کردهایم
یک لحظه مکث میکنم و میگویم: «نه نمیشود!»
امروز روز عجیبی بود. از صبح، یکی یکی دوستان نویسنده بدون برنامهریزی آمدند.
یکی از راه دور برایمان کیک پخته بود و با خود آورده بود.دور هم نشستیم ،گپ زدیم و عکس گرفتیم. چه اتفاق میمونی! همه را برکت عیدالرضا میدانستیم!
سر ناهار حرفها و گپ و گفتها ادامه داشت اما شکل دیگری به خود گرفت. از شهادت و مردن حرف زدیم.
همه دعا کردیم مرگمان از جنس شهادت باشد. همان لحظه یکی از بچهها گفت: «بحث را عوض کنید، شاید سقف شکافته شود و چیزی بیرون بیاید و ….»
مات میشوم و روز تولدم را به یاد میآورم. هرچند چند سالی بعد از به دنیا آمدن من؛ اما شده، بوده و شاید خواهد شد. ۸ شهریور و حادثه ترور و…
و کی این کشور دستخوش ناآرامیها نبوده؟ ما با نفس پیر جماران قد علم کردهایم، ایستاده و همچنان خواهیم ایستاد!
سمیرا مختاری
یکشنبه | ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳ | #اصفهان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
کالا برگ
حدود ساعت ۷بود رفتم همانجا که دوماه قبل برای گرفتن کالا برگ رفتم و گوشت گرفتم ، همانجا که ماه قبل مرد ژنده پوش امده بود و بعد از گرفتن کیسه گوشت چرخ کرده چشمانش برق زد و گفت باز دم این یکی گرم.
خبری از صندوقداری که حساب و کتاب تعداد خانوار و مقدار گوشت دریافتی را میکرد نبود، قصاب گفت:«فعلا بزار از لا کوه ها بیاد بیرون تا تکلیف کالابرگ رو مشخص کنه؟»
نفهمیدم چه گفت، رسیدم خانه، تلویزیون زیر نویس کرده بود، سانحه، هلوکوپتر، ابراهیم رئیسی را نمیدیدم، فقط چهره مرد ژنده پوش جلوی چشمانم بود که برای گوشت این ماهش شاید مهمانی دعوت کرده بود و حالاسرش زیر بود.
میدانم او و بقیه انهایی که فهمیده بودند ابراهیم رئیسی آشنا با درد مردم است و آمده تا شده یک قدم بردارد، دستشان روبه آسمان است.
نسترن صمیمی
یکشنبه | ۱۴۰۳/۲/۳۰ | ۲۲:۳۰ | #اصفهان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
خدایا دشمن شادمون نکن!
دقایق پایانی جلسه ایتا را چک کردم. محتوای پیامها حکایت از خبر مهمی داشت. بالگرد رئیس جمهور و همراهانشان دچار سانحه شده بود.
آقای بهاروند گوشی را کنار گذاشتند و گفتند: حاج آقا بنایی گفته اند: حدیث کساء بخونید. پایان جلسه هفت نفره مان سعید ایمانی شروع به خواندن حدیث کساء کرد.
حاجت مشترک همه مان سلامتی رئیس جمهور و همراهانشان بود.
دل و دماغی نداشتم. ته دلم ناراحت بودم چرا اینهمه ابتلاء برای ما باید پیش بیاید. خدایا دشمن شاد نشیم!
نمیدانم چرا اما یاد سردار افتادم داغی که هیچوقت سرد نمیشود.
بعد جلسه رفتم خانه. وارد هال پذیرایی که شدم مادرم را دیدم که داشت گریه می کرد.
_ خبر داری هر چی میگردن هلیکوپتر رئیسی پیدا نمیشه؟!
+بله ان شاء الله که سالمن.
حدود ده دقیقه اخبار شبکه خبر را گوش دادم. کل این مدت مادرم داشت گریه میکرد.
+خدایا دشمن شادمون نکن!
جمله ای که تو این چند ساعت بارها از افراد مختلف شنیدم.
محتوای استوری ها دعا برای سلامتی آقای رئیسی و همراهانش است.
پروین حافظی
یکشنبه | ۱۴۰۳/۲/۳۰ | #لرستان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌#رئیسجمهور_مردم
از جنس مردم
از خستگی بی هوش شده بودم. با صدای مادرم بیدار شدم. میخواست شبکه خبر را ببیند و صالح و علی میخواستند پویا ببینند.
مضطرب بود. تسبیح دستش گرفته بود. من را که دید گفت: «این بچهها که نمیذارن ببین تو گوشیت خبر جدید چی داری؟میگن بالگرد رئیس جمهور دچار سانحه شده».
سرم منگ بود. لیوان چایی را هورت کشیدم و تندتند توی کانالها وخبرگذاریها سرک کشیدم. خبر جدیدی نبود. همه پر بود از احتمال و اما و اگر. از اینکه منطقه صعب العبور است و ...
اما برایم جالب بود دست به دعا شدنهای خودجوش مردم.
ختم صلواتها که راه افتاده بود.
مشهد و قم مردم دعای دسته جمعی داشتند میخواندند.
مامان خودم تسبیح دستش گرفته بود و حال و حوصله هیچ کاری را نداشت.
از خانه مامان بیرون زدم. مزون روسری جاریام کاری داشتم. تلوزیون روشن بود و او هم پیگیر خبر بود. با مشتریاش از نگرانیهایش میگفت. از اینکه فردا اگر بخواهد اوضاع همینطوری باشد دل و دماغ فروش ندارد و شاید تعطیل کند.
توی کانالها و گروهها همه پیگیرند و نگران.
با خودم میگویم این همه نگرانی عادی نیست. میشد عادی نباشد. مهم نباشد. یک خبر باشد مثل خیلی خبرهای دیگر.
اما وقتی رئیس جمهور مردم از جنس مردم باشد.برای مردم باشد. میان مردم باشد معادلات عوض میشود.
رهبر بذر امید میپاشد و دعوتمان میکند به آرامش.
شب میلاد است و دل همه مردم عیدی میخواهد.
عیدی سلامتی رئیس جمهور مردمیشان.
دلشان نمیخواهد دشمن به شاد بشوند.
دلشان میخواهد بارقه امید آمدن رئیس جمهور به شهر و روستایشان همچنان سوسو کند در دلهایشان.
مردم امید دارند.
دعا میخوانند.
برای مردی که از جنس خودشان است.
زینب جلوانی
یکشنبه | ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳ | #اصفهان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
ما نمیشیم دلسرد، فقط این پرچمو عشق است...!
برگه ی رای را لا به لای انگشتانم نگه داشته بودم، شک و دودلی تا لحظه ی آخر هم باقی ماند.
اگر این یکی هم مثل قبلی باشد چه؟
اگر کارهایش شوآف باشد چه؟
اگر....
چند ماهی و چند سال میگذرد و بعد کم کم میفهمیم نه این یکی تفاوت هایی دارد، مثلا قدمهایی که در جهت تغییر برمیدارد با خودم میگویم: لااقل گامهایی برداشت.
خیلی ها اما مسخره اش میکنند: پروپاگاندا ندارد، درحد ریاست جمهوری مملکت نیست، آدمی که یک هجی ساده ی کلمات را بلد نیست و هی تپق میزند و ....
بعد از ظهر که اخبار شبکه های اجتماعی مینویسند: حادثه، سانحه و ....
من یکی از این کلمات خاطره ی خوشی ندارم مخصوصا من را به یاد شهید احمد کاظمی می اندازند. خب دلشوره و نگرانی هست اما امید هم هست .
شبکه ی پویا دارد جشن امام رضا (ع) را کنار مقبره ی فردوسی نشان میدهد.
بچه ها دارند میخوانند:
ما نمیشیم دلسرد فقط این پرچمو عشق است...
هرکدوم یه نهالیم تو خاک این کشور....!
به آسمان نگاه میکنم و میگویم خدایا بحق دعای بچهها....
حدیث محمدی
یکشنبه | ۱۴۰۳/۲/۳۰ | #اصفهان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌#رئیسجمهور_مردم
آخرین دیدار
دلم مثل سیر و سرکه میجوشید. عصر یک جلسه داشتم که مجبور شدم به خاطر شرایط خاصی که برای مادرم پیش آمده بود، جلسه را نیمه تمام بگذارم و برگردم خانه.
پای مادرم شکسته بود و انجام کارهای خانه برایش سخت بود. باید میرسیدم خانهشان تا کمکش کنم.
وارد خانه شدم. سرم به شدت درد میکرد. از صبح تا ساعت شش که به خانه رسیده بودم جز یک لیوان چای و یک تکه شیرینی چیز دیگری نخورده بودم.
مادرم نشسته بود روی مبل و خیره شده بود به تلویزیون. خانه در سکوت مطلق فرو رفته بود. پدرم همانطور ایستاده داشت شبکههای تلویزیون را بالا و پایین میکرد. عادتشان بود، یکیشان سر خودش را با تلویزیون اتاق خواب گرم میکرد و آن یکی تلویزیون نشیمن را تماشا میکرد.
پدرم از اتاق بیرون آمد و پرسید:
-توی شبکههای اجتماعی چیزی نگفتهاند؟
پرسیدم: «در مورد چی؟» برایش عجیب بود منی که مدام شبکههای اجتماعی را چک میکنم، خبر به این مهمی را دنبال نکردم. زیرنویس شبکه خبر را نشانم داد.
سر دردم دو چندان شد. آخرین تصویر زنده از رئیس جمهور را در سفرشان به استان هرمزگان دیده بودم. بغض راه گلویم را بست. نشستم روی زمین. تصویر پیرزنی که با همه ناتوانیاش، خودش را به دیدار مردمی رئیس جمهور رسانده بود، در ذهنم روشن شد.
تصویر تک تک آدمهای مشتاقی که آمده بودند تا رئیس جمهور را در سفرش به استانمان ببینند از جلوی چشمم رد شد.
اشک حلقه زده بود توی چشمهایم.زیر لب «امن یجیب» خواندم. شک ندارن که همه آن آدمها الان دارند برای سلامتی رئیس جمهور دعا میکنند.
مریم بهرنگفر
یکشنبه | ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳ | #هرمزگان #بندرعباس
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌#رئیسجمهور_مردم
دلهای آدمها، به دست خدا
یکهو همه خبرها میچرخد حول یک نفر، یک مرد. هم خبرهای داخلی، هم خبرهای خارجی!
یکهو خدا دلهای همه مردم را روی یک نقطه جمع میکند. یکهو خدا یک نفر را برای کل دنیا عزیز میکند.
یکهو خدا دست میگذارد روی یکی و میگوید: «تو از نشانههای من روی زمین باش».
یکهو همه دنیا دلشان میتپد برای آن نشان شده. هنوز ما با این نشان شده خدا، توی شوک ولی امیدواریم.
خبر اما از جنس خبرهای سیزده دی نیست. زمستان را ما خیلی وقت پیش پشت سر گذاشتهایم. خبر از جنس رفتن ابراهیم نبی به دل آتش است و نگاههای ملتمسانه ما به آتشی که میخواهیم برای ابراهیم، گلستان شود.
زهرا یعقوبیمقدم
یکشنبه | ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳ | #کرمان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
سیدمرد نورانی
وقتِ شام، وقتی صدای اذان از منبر بلند میشد، هوا توی مایه های گرگ و میش بود.مینشستم روی سُفه ی دم در، توی حیاط.
قبل از اذان دعای یستشیر پخش میشد.
با این دعا گریه میکردم. ایران که بودم مادرم موقع نماز خواندن این دعا را میگذاشت.
ایران که بودیم این صدا فقط به گوشم آشنا بود اما حالا او تنها آشنایی بود که توی کشور خودم میشناختم. غریبگی میکردم. و هرشب قبل از اذان با یستشیرِ منبر گریه.
گریه هایم را با پشت دستم پاک میکردم که رحیمه گفت از ایران خبر داری؟
زانوهایم را بالا گرفتم، سرم را گذاشتم رویشان، گفتم نه.
من مثل یعقوب دور از یوسف بودم یا یوسف دور از کنعان.
گفت کانال خبر پرشده، دوره ی ریاست جمهوریه.
به عکس های توی فیسبوک از کاندیداها فکرمیکردم که گفتم شام شد. نمازت قضا نشود.
•
•
گفتند مرز باز شده، خانه ی حسن کربلایی رفتند. جانِ علی تفنگدار در خطر بود. رفتند ایران.
گفتم قاچاقی؟
هوم کرد و سرتکان داد. گفتم خدا طالب را لعنت کند. عجب ماندم توی گِل.نمیشود خالد.
دوتا دختر جوانیم و یک تو.
هزار دزد و تفنگ و راهزن توی راه هست. ریسک است.
رحیمه گفت: طالب طیاره هارا خوابانده گوشه ی میدان هوایی، هیچ پروازی نیست، پاسپورت ها ویزا نمیشود. قانونی نمیشود رفت ایران.
خالد گفت مرز بازشده، همین حالا برویم، بیشتر از این نمیشود بمانیم.
تا این تذکره گور و کفن مان نشده باید برویم.
•
•
میرویم خانه ی خاله مهتاب گل برای خداحافظی. صلوات میفرستد. توی چهارده اینچش اخبار میبیند.
ذکیه چای می اورد. خاله میگوید خبرداری کی روی تخت نشسته، یک سیدمردِ نورانی.
در امان خدا باشد، عجیب نور دارد. پاچایِ«پادشاه» ایران شده. شکرخدا. کاش امام هم پای در رکاب کند.
به عکس های کاندیدای توی فیسبوک و اینستاگرام فکرمیکنم و نورانی تر از ابراهیم رئیسی از ذهنم نمیگذرد. من هم زیرلبم شروع میکنم صلوات فرستادن.
•
•
یک روز است خوابیده ایم لب مرز. قاچاق برها تشویش میکنند. مرز سفت شده. میگوید از وقتی رئیسی روی تخت نشسته مرز راهم سفت کردند.
توی دلم میگویم آخر مرد مؤمن اینقدر زود! هوای جوان های سید را هم که نداری، صبر میکردی ما رد میشدیم بعد.
یاد حرف های خاله می افتادم و صلوات هایش برای پاچایِ ایران.
از توی جیبم یک شکلات می اندازم توی دهنم. خالد رفته با یک قاچاق بر دیگر حرف بزند. راه خطری شده. مخصوصا برا شیعه جات. مخصوصا برای دختر جوان.
از راه پاکستان میبرند. اما گران تر.قبول میکنیم. پاسپورت ها را نشان هم که بدهیم تحویل نمیگیرند. حالا هرجا.
خالد میگوید سفت کردن مرز برای ایران خوب است، عاقله مردی رئیس جمهور شده.
لب هایم خشک شده. لبخند که میزنم خون می افتد.
•
•
پانزده نفر را انداخته اند توی یک سواری.همه روی هم. یکهو ماشین می ایستد. مرد میدود در را باز میکند. میگوید برید بیرون، بدوید پشت اون پاسگاه.از پشت باید پیاده رد شیم، دوباره سوار ماشین میشیم، اینطوری گیر میدن.
میخواهم پیاده شوم که میخورم زمین. پای راستم خواب رفته.
می ایستم و میخورم زمین. میدوم و میخورم زمین.
به سمت یک پاسگاه از ناکجا اباد میدویم.
گشنه ام و بیشتر از آن تشنه.
دعا میکنیم پلیس نگیردمان. که باز رد مرز نشویم.
دلهره دارم و میدوم.
دلم میخواهد برسم فلکه ی سمت خانه مان، یا چشمم بخورد به برد های دانشگاه. عکس اقای رئیسی را ببینم و بگویم نور به صورتت ببارد مرد، چه خوب که بالای سر این مملکتی.
اگر سید مردی نورانی، مرزهای ما را هم سفت میکرد، طالبان نمی آمد، پاسپورت هایمان کار میداد. دخترهای جوان نمی افتادند توی راه قاچاق. ما نمیدویدیم توی بیابان و به پهنای صورت گریه هم نمیکردیم....
نرگس سادات نوری | نویسنده افغانستانی مقیم اصفهان
یکشنبه| ۱۴۰۳/۲/۳۰ | #اصفهان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌#رئیسجمهور_مردم
در لباس خادمی
مدام این بیتِ حسین زحمتکش را با خودم زمزمه میکنم: «یأس از یکسو، امید از سوی دیگر میکشید/ ناامید-امیدواری را که از من ساختی»
اربعین دو سال پیش که برای اعزام کارم گره خورده بود، با بغض این بیت را استوری کردم و خوابیدم. فردای آن استوری، هنوز شب نشده بود که به مهران رسیدم. انگار که بغض من و این شعر به دست مخاطبش رسیده بود.
حالا که خبرهای زیادی از حادثه سقوط بالگرد میخوانم، به حرمت لحظاتی هرچند کوتاه که نفس در نفس سید ابراهیم، در حرم امام رضا(ع) و حرم حضرت معصومه(س) با او همراه بودهام این بیت را زمزمه میکنم.
مخاطبم امام رضایی است که بهتر از همه ما شاهد نیات و اقدامات خیرخواهانه این مجاهد فی سبیل الله بوده است.
برای من سید ابراهیم، فقط یک رئیس جمهور نیست، چراکه اولین مواجههام با ایشان در لباس خادم امام رضا(ع) بوده، امام رضایی که خودش واسطه عزت و احترام سید ابراهیم بین مردم شده، خودش هم نگهدارش است.
در سالروز تولد، همیشه رسم بر هدیه دادن مردم به متولدین است، ولی از کرم امام رضا(ع) جز این امید نیست که هدیه تولدش خبر صحت و سلامت خادمان مشهد به ما باشد.
رضا مختاری
یکشنبه | ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳ | #لرستان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
خدایا صاحب مان را برسان
کاش هر روز همین قدر بی قرار و آشفته بودیم.
کاش هر ساعت از روزهای زندگی مان همینطوری به تب و تاب افتاده بودیم، گریه میکردیم، دسته جمعی دعا می خواندیم و ختم صلوات بر می داشتیم
کاش تمام عمر همینطوری نه بلکه خیلی خیلی بیشتر از این ساعت ها مضطر بودیم،
نه برای رئیس جمهور
بلکه برای آن کسی که آمدنش دوای همه دردهاست، برای منجی، برای امام مهدی
رئیس جمهورمان آدم خوبی است، انقلابی است و خیلی راهگشایی کرده.
به خدا میگویم این باید بماند باید باشد و الا چه کنیم؟
یاد صبحی می افتم که حاج قاسم رفت...
همش داد میزدم: خدایا حالا چه کنیم؟
هیچ جوری نمی توانم پازل های توی ذهنم را مرتب کنم مگر با این جمله:
خدا همه امیدها را ناامید میکند تا حسابی حالیمان شود هیچ نجات دهنده ای جز امام معصوم وجود ندارد.
اللهم عجل لولیک الفرج
مائده شیخیان
یکشنبه | ۱۴۰۳/۲/۳۰ | ۲۳:۳۵ | #اصفهان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
این آهو به سلامت برخواهد گشت
وقتی که خبر از گم شدن رییس جمهور شد، توی دلم خوش حال شدم. حتی با آرنج زدم ب پهلوی بغل دستی و گفتم هیجان امروز هم جور شد. فکر کن بی رئیس جمهور بشویم و برویم توی چالش های انتخابات و...
کمی که گذشت ولی حس وهم من را گرفت. نترسیدم از بی خانمان شدن که این کشور زیر نظر امام زمان است و هیچ وقت بی صاحب نمیشود.
دلم گرفت از تنهایی آن لحظه. از حرف هایی که توی تلوزیون میزدند. این که هوا دارد سردتر میشود و جستجو سخت تر. یاد شال گردن سبز سیدی ای افتادم ک توی عکس ها دور گردن رئیس جمهور بود. خیالم راحت تر شد.
تمام این دوران از پیش چشمم گذشت تا راحت تر مقایسه کنم و ببینم اینبار رگ بی تفاوتی ام باید گل کند یا نگرانی ام.
یاد انتقام سخت ایران از اسرائیل افتادم. به این فکر کردم ک شاید هیچ کس جز اقای رئیسی جرئت این کار را نداشت.
آرام خودم را توی صندلی فشردم. بعد مثل همان شب حمله ایران به اسرائیل،صلوات نذر کردم برای سلامتی آقاسید.
حالا به امشب فکر میکنم. به این که مگر میشود توی شب ولادت آقا ایران خبر بد بشنود؟ امام غریب نواز ها مگر میگذارد توی شب عید به خودی ها بد بگذرد؟
این آهو به سلامت برخواهد گشت...
زهرا امینی
یکشنبه | ۱۴۰۳/۲/۳۰ | ۲۳:۲۲ | #اصفهان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
چقدر شبیه همیم
رفته بودیم برای یک مراسم زنانهٔ جشن میلاد امام رضا(ع). بیرون مراسم در محوطهٔ مجتمع نشسته بودیم که خبر سانحه برای هلیکوپتر رییسجمهور منتشر شد.
مرد بغل دستیام پک محکمی به سیگارش زد و گفت: «طوریش نشده. نگران نباش.»
بعد بدون مقدمه ادامه داد و با نیشخند گفت: «دیگه وضع مملکت از این بدتر هم نمیشه. شاه هم بیاد نمیتونه درستش کنه. حتی شاه.»
مجتبی آمد وسط بحث و گفت: «شاه همین که بحرین رو مفت و مجانی داد، برای هفت پشتمون بسه.»
حوصله بحث نداشتم. قلبم تیر میکشید و دست چپم درد میکرد. به مجتبی گفتم: «بلند شو بریم یه دوری بزنیم.»
سوار ماشین شدیم و از محوطهٔ مجتمع بیرون زدیم. توی این فرصت چند خبر نگرانکننده منتشر شد از جمله خبر فِیک برگزاری جلسه شورای عالی امنیت ملی.
وقتی برگشتیم نگرانی را توی صورت مرد سیگاری میدیدم. از خوشحالی و نیشخند هم اثری در چهرهاش نبود: «ایشالا که زودتر پیدا میشه. نگران نباشید. منم وقتی خبر جلسه شورای امنیت رو شنیدم نگران شدم.»
یکدفعه حالم تغییر کرد. منی که برای نبودن پیشش سوار ماشین شده بودم، حالا انگار قلبم به او نزدیکتر شده بود. دیدم چهقدر ما ایرانیها در حوادث و ناراحتیها شبیه به هم میشویم. چهقدر انسجاممان زیاد میشود. چهقدر هوای همدیگر را داریم.
ایرانیها را باید در همین اتفاقات شناخت. در سوگ حاج قاسم. در وعده صادق. در نگرانی برای رییسجمهوری که شاید نه در انتخاباتش شرکت کرده باشند و نه به او رای داده باشند.
محمدحسین عظیمی
یکشنبه | ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳ | #فارس #شیراز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
عملیات احیای ققنوس
دیروز بود که خواندنش را شروع کردم و امروز تقریباً به آخرش رسیدم. خدایم شاهد است که فصل به فصلش را با بغض خواندم و گاه گاهی چشمانم به اشک نشست. یادم رفت اول اسمش را بگویم! «عملیات احیاء». بین همه پیشرفتیهای راهیار، بیشتر از همه به دلم نشست. مشکل پشت مشکل و فتح پشت فتح. بهنظرم آمد انگار ققنوس فقط پرنده افسانهای ما ایرانیها نیست؛ بلکه زاده شدنش از میان آتش و سختیها، بخش جداییناپذیر زیست ماست. زیستی که در آن اشغال شدهایم، مورد حمله قرار گرفتهایم، یک روز رجایی و باهنر و روز دیگر بهشتی از دست دادهایم، رفتن خمینی بزرگ را دیدهایم، فتنهها چشیدهایم و دسیسهها از سر گذارندهایم. امروز هم شاید یکی از همان روزها باشد؛ آخرش را نمیدانم! هر چه باشد خیر است. رفتن در مسیر خدمت به خلق، عاقبت به خیری و ماندن برای خدمت به خلق توفیق! مهم این است که ما در زیر بار سختیها و مشکلات و دشواریها قد خم نمیکنیم. ما راست قامتان جاودانه تاریخ خواهیم ماند. تنها موقعی سرپا نیستیم که یا کشته شویم، و یا زخم بخوریم و به خاک بیفتیم و الا هیچ قدرتی پشت ما را نمیتواند خم کند.
امین ماکیانی
یکشنبه | ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳ | #لرستان #خرمآباد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
مهری که ریشه دوانده
کتاب ریاضیاش را لوله کرده بود و دستش را سفت دورش پیچیده بود.
خط قرمزش امتحان ریاضی بود و میخواست تمام دو روزی که زمان دارد ریاضی را لقمهلقمه بخورد تا بتواند جبران غیبتش را سر امتحان میان ترم بکند.
به خاطر مریضی و افتادن از امتحان، معلم حسابی نقره داغش کرده بود.
رگ غیرتش بیرون زده بود و میخواست با نمره بیست، حال آقای معلم را بگیرد.
سفارش کرده بود که داداشش را مدیریت کنم و او را با کتاب ریاضیاش تنها بگذارم.
تا حوالی عصر همه چیز خوب بود اما همین که آمده بود نمونه سوال ریاضی حل کند خبر را دیده بود.
با چشمهایی گرد و دهانی نیمهباز از در اتاق بیرون آمد. تمام حواسش پی من و ذکر زیر لب و چشمهای گریانم بود و هیچ عکسالعملی به دادا گفتنهای داداشش نشان نداد.
نپرسیده خبر برایش تایید شده بود.
اول خودش را نباخت. صدای دورگهاش را توی گلویش انداخت و گفت: یعنی میخوای بگی هواشناسی رو چک نکرده بودن؟ یعنی میخوای بگی همهچیز تموم شد؟
خودم را جمع و جور کردم. اشکهایم را با آستین چادرنمازم پاک کردم. منبر مادرانهام را بالا رفتم و وسط حرص و عصبانیتش دلش را مادرانه آرام کردم. وعدهاش دادم به "یقینا کله خیر" حاج قاسم.
یعنیهایش که اوج گرفته بود کمکم رنگ باخت و ولوم صدایش پایین آمد.
دیدم که زیر چشمی من را نگاه کرد. شنیدم صدای پرت شدن کتاب و لرزیدن شانههایش را.
حالا چند ساعت است کتاب لوله شده توی دستش مانده و چشمش مدام زیرنویس شبکههای خبری را میخواند.
آقای رئیسی
آقای سید مهربان
میشود بگویی قلب نوجوان مرا چطور توی مشتت گرفتی که از خیر امتحان ریاضیاش گذشته و زیر لب امن یجیب برای شما میخواند؟
زهره نمازیان
یکشنبه | ۱۴۰۳/۲/۳۰ | ۲۳:۴۶ | #کرمان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
مردم ایران نگران و دلواپس نباشند
بعونک یا رئوف
اولش به نظرم اتفاق مهمی نیامد.نه این که مهم نباشد.بالاخره برای تعدادی از بنده های خدا حادثه ای مبهم رخ داده بود و تا مشخص شدن آخر قصه حالت تعلیق داشتیم...
اما دروغ چرا؟ آنطور که بعضی اسپند مانند بالا و پایین میپریدند بی قرار نبودم.نه اینکه آب توی دلم تکان نخورده باشد و برای ختم به خیر شدن قصه ذکر و ختمی برنداشته باشم، اما توی دلم به افرادی که میگفتند ما خدا را داریم و ایران امام زمان را دارد و این حرفها میگفتم زکی!
انگار زیره به کرمان آورده باشند.انگار خودمان ندانیم و آنها یادآوری مان کنند.
اولش نسبت به خودم توی حس خوش گمانی رفتم. انگار که شخصیت بسیار متوکلی باشم که از این بادها نمیلرزد. اما رفته رفته که پیامهای نگرانی دوستان اوج گرفت به خودم شک کردم. وقتی پیام رهبرم نقل به نقل چرخید از شکم مطمئن شدم.
آخر ایرانی اینقدر بی بُته؟!
جای نگرانی دارد که نگران رئیس جمهور مملکتت نباشی.جای حسرت دارد رهبرت سخنی بفرمایند و مخاطبش تو نباشی!
توی یک لا قبای به ظاهر متوکل، به باطن بی بته!
وقتی میگویند «ملت ایران نگران و دلواپس نباشند» یعنی داغدار و بهم ریخته ای و حالا دارند نوازشت میکنند.
اگر بهم نریخته باشی مشمول نوازش نمیشوی! حتی اگر به خیالت مطمئن باشی «هیچ اختلالی در کار کشور به وجود نمیآید.»
لیلا آصالح
یکشنبه| ۱۴۰۳/۲/۳۰ | ۲۳:۵۷ | #اصفهان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
من آدم اشکم
دهانم تلخ است و چشمانم خیس. آرام ندارم یک لحظه. گاز را تمیز کردهام. ظرفها را شستهام. ولی فکر و خیال امانم نمیدهد یک لحظه.
چه بر سر رئیسی آمده؟ اگر نباشد چه بر سر ایران میآید؟ با این همه گرگ که دندان تیز کردهاند دورتادور ما.
راستش من آدم محکمی نیستم. از آنهایی که در سختی ها همچون آهن محکم اند. نه. دخترم بخاطر زردی نصف روز بستری شد و من تمام بیمارستان را با گریه هایم کلافه کردم. من آدم اشکم. با چشمانی تار گوشی را توی دست میگیرم. قلبم با ضربههایی محکم به سینه میکوبد. پیامی میبینم منتسب به آقا : "ایران کشور امام رضاست. نگران نباشید." چیزی توی دلم فرومیریزد. شک دارم به این جمله؟ نه. مگر میشود امام رئوف عیدی بدی به ملتش بدهد؟
رها میشوم روی مبل. نفسی میکشم. نرم و عمیق. وطنم را میسپارم به خودش. عیدی مولای ما هرچه باشد یقینا خیر است.
نسیبه استکی
یکشنبه| ۱۴۰۳/۲/۳۰ | ۲۳:۴۵ | #اصفهان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
در جستوجوی رئیسجمهور
بخش ششم
بیست تا «های لوکس» با یک ستون از نیروهای بیست و پنج واکنش سریع ارتش راهی شدیم.
مسیری لغزنده، پر از گل و لای با مه غلیظ و شرایط خطرناک جوی.
دو ساعت کل مسیر رو رفتیم و برگشتیم اما حتی اگر در دو متری ما هلیکوپتر وجود داشت هم ما نمیدیدیم.
ادامه دارد...
محمدرضا ناصری
یکشنبه | ۱۴۰۲/۰۲/۳۰ | ساعت ۲۳:۳۰ | #آذربایجان_شرقی
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا