هدایت شده از اینجا با هم باشیم⚘️
عباس ...
یادآور #رشادت ، #شهامت ، #علمدار ، برادر فداکار ، عموی مهربان ، #سقای_تشنه_لب و... #کربلا
نام عباس را که میشنوی ، وجودت سرشار از #عشق میشود و چه بار مسؤلیت سنگینی را عباس ها بخاطر نامشان بر دوش میکشند..
عباس دیگر یک نام ساده نیست پس از عصر #عاشورا..
یک دنیا معنا دارد و عباس ها این را میدانند.
عباس قصه ما هم میدانست این معنای پر از شور و شوق را
او خلبانی جوان بود که در مذهب و آئینش ، وطن پرستی و مردانگی را درآمیخته بود ، چون یک عباس است...
۱۲۴ عملیات بزرگ و متهورانه را با پرنده ای آهنین و قلبی روشن به نور خدا از شروع #دفاع_مقدس تا ۳۰تیر۶۱ در پرونده مردانگی به ثبت رسانده بود
جوانی شجاع ، مردی وارسته ، همسری عاشق که پدری مهربان هم شده بود
قانون نصب #وینگ_خلبانی بر روی لباس پرواز ، قاعده ای خاص بخود دارد
نام کامل ، فامیلی کامل و حتی با زبان انگلیسی هم همراه باید باشد ، تازه ، بعضی هم گروه خونشان هم ذکر میکنند!
اما وینگ عباس ، فقط فامیلی اورا نوشته ، دوران...
شاید گفته باشد :
من هنوز به آن مقام ، عباس بودن نرسیده ام !!
ولی در ۳۰تیر۶۱ بر فراز آسمان #بغداد پس از درهم کوبیدن پالایشگاه الدوره ، زمانیکه هواپیما هدف آماج پدافند دشمن قرار گرفت و سقوط ، انفجار و پروازی دیگر نزدیک بود
از یارش #منصور_کاظمیان خواست تا اجکت کند و خودرا نجات بخشد!!
اما عباس ، تصمیمی دیگر در آنی از لحظه برای خود گرفت!
آنجا که علمدار کربلا ، دستانش پراز آب کرد تا کمی رفع عطش کند ، یاد تشنه لبان خیام حرم کرد ، از آن آب صرفنظر نمود و مشک را در دست گرفت تا بشود سقای تشنه لب...
این عباس هم صرف نظر کرد و کار دشمن را پیچیده تر نمود
پرنده #بهشت را هدایت کرد سمت محل اجلاس سران عدم تعهد در #هتل_الرشید بغداد و تمام کرد کار دشمن بعثی را
آری اینجا بود که دوران به مقام عباس بودن رسید
و ماندگار شد #عباس_دوران
و شد ، #عباس_همه_ی_دوران
شادی روح پرفتوحش #صلوات
#سید_رضا_متولی ✍️🏻
هدایت شده از اینجا با هم باشیم⚘️
عباس ...
یادآور #رشادت ، #شهامت ، #علمدار ، برادر فداکار ، عموی مهربان ، #سقای_تشنه_لب و... #کربلا
نام عباس را که میشنوی ، وجودت سرشار از #عشق میشود و چه بار مسؤلیت سنگینی را عباس ها بخاطر نامشان بر دوش میکشند..
عباس دیگر یک نام ساده نیست پس از عصر #عاشورا..
یک دنیا معنا دارد و عباس ها این را میدانند.
عباس قصه ما هم میدانست این معنای پر از شور و شوق را
او خلبانی جوان بود که در مذهب و آئینش ، وطن پرستی و مردانگی را درآمیخته بود ، چون یک عباس است...
۱۲۴ عملیات بزرگ و متهورانه را با پرنده ای آهنین و قلبی روشن به نور خدا از شروع #دفاع_مقدس تا ۳۰تیر۶۱ در پرونده مردانگی به ثبت رسانده بود
جوانی شجاع ، مردی وارسته ، همسری عاشق که پدری مهربان هم شده بود
قانون نصب #وینگ_خلبانی بر روی لباس پرواز ، قاعده ای خاص بخود دارد
نام کامل ، فامیلی کامل و حتی با زبان انگلیسی هم همراه باید باشد ، تازه ، بعضی هم گروه خونشان هم ذکر میکنند!
اما وینگ عباس ، فقط فامیلی اورا نوشته ، دوران...
شاید گفته باشد :
من هنوز به آن مقام ، عباس بودن نرسیده ام !!
ولی در ۳۰تیر۶۱ بر فراز آسمان #بغداد پس از درهم کوبیدن پالایشگاه الدوره ، زمانیکه هواپیما هدف آماج پدافند دشمن قرار گرفت و سقوط ، انفجار و پروازی دیگر نزدیک بود
از یارش #منصور_کاظمیان خواست تا اجکت کند و خودرا نجات بخشد!!
اما عباس ، تصمیمی دیگر در آنی از لحظه برای خود گرفت!
آنجا که علمدار کربلا ، دستانش پراز آب کرد تا کمی رفع عطش کند ، یاد تشنه لبان خیام حرم کرد ، از آن آب صرفنظر نمود و مشک را در دست گرفت تا بشود سقای تشنه لب...
این عباس هم صرف نظر کرد و کار دشمن را پیچیده تر نمود
پرنده #بهشت را هدایت کرد سمت محل اجلاس سران عدم تعهد در #هتل_الرشید بغداد و تمام کرد کار دشمن بعثی را
آری اینجا بود که دوران به مقام عباس بودن رسید
و ماندگار شد #عباس_دوران
و شد ، #عباس_همه_ی_دوران
شادی روح پرفتوحش #صلوات
#سید_رضا_متولی ✍️🏻
@hatef10012
هدایت شده از شهید حاج حسن حق نگهدار ❤️
...
#جنگ آدم را #پیر می کند ، حتی اگر #جوان باشی ، آنقدر داغ عزیزانت را می بینی که پیر می شوی، حتی اگر سلطان #لبخند باشی و به ازا هر گلوله دشمن یک لبخند بر لب #رزمندگان نشانده باشی...
چه روز عجیبی است امروز...
دشمن از دنده چپ بلند شده ، به سیم آخر زده و گلوله های جنگی و شیمیایی است که نفس به نفس به زمین #شلمچه را می درد...
حسن ، فرمان را دو دستی گرفته و پایش روی گاز است و به سرعت می رود.
به قول خودش این ماشین تویوتا ، #لندکروز_بهشت است و این مسیر ، #مسیر_بهشت ...
از صبح که دشمن بعثی تک گسترده اش را با آتش سنگین شروع کرد ، دستور عقب نشینی به همه یگان ها اعلام شد.
حسن این پا و آن پا میکرد تا به خط برود ، جایی که از کیلومترها دورتر می شد ورود گلوله های بی وقفه توپ را در آن دید. دنبال بهانه بود که #حاج_عباس_مشفق از #اهواز رسید ، باید خودش را سریعتر به یگان های #توپخانه مستقر در خط می رساند و نیروها را عقب می فرستاد و حسن ، فرمانده #لشکر را راضی کرده یا نکرده!! کنار عباس نشسته و خود را به دل آتش سپرده بود...
گرما، بی داد می کند و بوی دود و باروت سینه اش را خفه کرده است ، لب و دهانش خشک شده ، از صبح تا الان که حدود سه عصر است ، لب به آب نزده ، هر چه عباس برایش سقایی کرده بود و آب آورده بود ، دستش را پس زده بود...
می خواست این ساعت آخر تشنه باشد و تشنه برود ، شاید چشم انتظار جرعه ای از آب #کوثر به دست #سقای_کربلا بود...
نگاهش را از عباس گرفت و به جاده ای که در پناه #خاکریز کشیده شده بود دوخت ، دنده را عوض کرد. حال عجیبی داشت ، بالاخره راهی را که از مهر۵۹ در آن قدم زده بود ، #خرداد ۶۷ داشت به آخر می رسید و چه راه سختی ولی زیبا...
هشت سال ، کم زمانی نیست برای پیمودن یک راه و در این میان فراق دوستان دیدن...
زمان ، که زیاد باشد ، دیدن عجایب جنگ هم زیاد می شود.
****
در لحظه ای ، سی چهل بعثی مثل سیل وسط جاده جاری شدند ، در چند لحظه گلوله بود که مثل تگرگ به کاپوت لندکروز #بهشت بارید...
فرصت دور زدن نبود ، دنده عقب گرفت ، هنوز چند متر نرفته ، گلوله آرپی جی ، فرو رفت در رادیاتور ماشین و منفجر شد...
عباس ازماشین پرت شد، با پاهایی غرق خون خود را کشید پشت خاکریز ، تا تجربه جدیدی از جنگ را در #اسارت کسب کند و حسن...
بوی بهشت را می شنید ، ملائکه او را با لندکروز بهشت به #آسمان می بردند و جسمش برای همیشه در جاده بهشت گم شد ، تا همه بفهمند او دوست داشت مثل #حضرت_فاطمه س #گمنام باشد ، می گفت:
دیگر روی برگشتن به شهر را ندارم...
#شهید_حسن_حق_نگهدار
https://eitaa.com/joinchat/2222916297C8ced2a7ea4