eitaa logo
شعر مذهبی رضیع الحسین
6.9هزار دنبال‌کننده
516 عکس
4 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
او که ز نسل هم حسین و هم حسن بود مانند اجدادش غریب اندر وطن بود او وارث لبهاى خشک و چوب خورده است با عمه‏ اش منزل به منزل ره سپرده است او آخرین سرمایه ‏ى کرببلا بود آئینه‏ ى خورشید روى نیزه ‏ها بود او دیده غسل دخترى را مخفیانه طعنه شنیده باصداى تازیانه او زائر پیشانى در خون نشسته است او محرم راز و نیاز دست بسته است با سنگ‏هاى کوفیان او آشنا ابود با خطبه خوان کوفه و شام هم نوا بود @raziolhossein
من غصّه دار غصّه های بی قرینم من کربلا را یادگار آخرینم من یادگار روزهای خاک و خونم من یادگار چهره های لاله گونم من تشنگی را در حرم احساس کردم یاد دو دست خونی عبّاس کردم من کودکی بودم که آهم را شنیدند دیدم سر جدّ غریبم را بریدند من دیده ام در وقت تشییع جنازه اسبان دشمن را که خورده نعل تازه من با خبر هستم ز باغی بی شکوفه خورشید را بر نیزه دیدم بین کوفه گرچه کنون مسموم از زهر هشامم من کشته ی ویرانه ای در شهر شامم من روضه خوانی در منا برپا نمودم خود روضه خوان قتل آن مظلوم بودم من سوختم از داغ بانوی مدینه سنگ مدینه می زدم هر دم به سینه حالا که نقش زهر کین در سینه مانده از جسم پاک من فقط یک اسم مانده یارب قرارم را ز نیرنگش ربوده در مجلس مستی مرا دعوت نموده زهر عدو خون کرده قلب آتشین را گریان نموده چشم زین العابدین را @raziolhossein
ای اهل ولا دراین عزا گریه کنید باعرش نشینان خدا گریه کنید چون گریه کننده ای ندارم به بقیع ده سال برایم به منا گریه کنید @raziolhossein
حریم سینه ی من در شراره افتاده در انعکاس نگاهم ستاره افتاده زحجله گاه لبم خون تازه می ریزد دگر نفس زدنم در شماره افتاده شکست هجمه ی بغض گلو گرفته ی من به یاد خاطره هایی دوباره افتاده: به یاد کرب وبلا و غروب عاشورا خزان به جان تباری بهاره افتاده به پیش چشم ترم پیکر سلاله ی عشق به زیر مرکب صدها سواره افتاده کفن به وسعت دشت و میان یک صحرا قدم قدم بدن پاره پاره افتاده هجوم دست پلید و نگاه بی پروا و زینبی که پِی راه چاره افتاده …از آن زمانه که همبازی رقیه شدم ز خون مرثیه بر دل نگاره افتاده خرابه بود و من و دختری که بر پایش نشان آبله ها بی شماره افتاده نشان پنجه به رویش حکایت از آن داشت زگوش نازک او گوشواره افتاده نفس زد و گل سرهای او به خاک افتاد و باز در دل عمه شراره افتاده @raziolhossein
من که عمری ستم از خصم ستمگر دیدم هرچه دیدم همه از دشمن حیدر دیدم امت اینگونه به ما مزد رسالت دادند ظلم بی حد عوض اجر پیمبر دیدم حاصل زندگیم جمله همین بود همین کز همان کودکیم داغ مکرر دیدم کودکی بیش نبودم که در کرببلا دسته گلهای نبی را همه پرپر دیدم بدن بی کفن زینت آغوش نبی پاره پاره  زدم نیزه و خنجر دیدم ناله واعطشا را ز حرم بشنیدم اربا اربا بدن قاسم و اکبر دیدم دشمن آن لحظه که بر خیمه ما آتش زد دختری خسته دل و سوخته معجر دیدم ز حسین از قد خم گشته چو زینب پرسید گفت خواهر به خدا داغ برادر دیدم دشمن آندم که جدایش ز برادر می کرد روی رگهای گلو بوسه خواهر دیدم هرچه در کرببلا دیده ام از رنج وبلا حق گواه است که در شام فزونتر دیدم دل شب گوشه ویرانه و مظلومانه سربابا به روی دامن دختر دیدم دیدنش سخت بود نه که شنیدن سخت است به سر نیزه سر کوچک اصغر دیدم سنگ در دست  زن پست یهودی که گرفت به زمین خوردن آن راس مطهر دیدم @raziolhossein
لحظه آخر است می سوزم از غم بیشمار کرببلا گوش کن روضه مرا که منم آخرین یادگار کرببلا من ز آغاز کودکی تا حال غربت و غصه و جفا دیدم همره کاروان خون خدا دشت خونین نینوا دیدم دم به دم در فرات چشمانم ماتم کربلا مجسم بود چشم من لحظه ای نیاسوده همه عمر من محرم بود کودکی چهارساله بودم که داغ جانسوز کربلا دیدم راس جدم حسین را هر دم وای من روی نیزه ها دیدم چه کشیدم در آن غروبی که نیزه ها ازدحام میکردند سنگ ها بر لبی ترک خورده دسته دسته سلام میکردند از همان کودکی به همراه مادرم روی ناقه ها بودم گاه مثل سه ساله های حسین نیمه شب زیر دست و‌پا بودم همرهِ عمه سه ساله خود بار غم را به شانه میبردم همه عمر آرزو کردم کاش کنج خرابه میبردم کربلا تا به کوفه شام بلا زجرهایی کشیده ام که مپرس بر روی ناقه های بی محمل صحنه ها دیده دیده ام که مپرس مادرم روی ناقه با یکدست بغلم کرده بود واویلا با یکی دست دیگرش چادر روی سر برده بود واویلا هر کجا کودکی زمین میخورد زجرها بی حساب میدادند هر که می کرد خواهش بابا تازیانه جواب میدادند دست ها بسته بود و نامردان می‌کشیدند دست قافله را وای از سوز گریه های رباب تا که میدید روی حرمله را . @raziolhossein
غم آمده در عزای تو گریه کند با  زمزم  اشکهای  تو  گریه  کند ای کعبه ، تو را چگونه  آتش زده اند؟ ده سال منی ، برای  تو گریه کند @raziolhossein
دلی شکسته و چشمی ز گریه، تر دارم گشوده ام پر اگر نیت سفر دارم اگرچه ماه محرم خزان شدم اما همیشه چند دهه روضه در صفر دارم همه ز مرگ پدر ارث می برند ومن بساط گریه ام ارثی ست کز پدر دارم هشام! زخم دلم که برای حالا نیست من از غروب دهم زخم بر جگر دارم زمانه دست ز قلب شکسته ام بردار من از بریدن رأسش خودم خبر دارم به یاد ساقی لب تشنه امام شهید میان قاب دلم عکسی از قمر دارم اگرچه قصه من مال سال ها پیش است همیشه یک سر بر نیزه در نظر دارم غروب کرببلا زخمهای سختی داشت ولی ز شام بلا زخم بیشتر دارم! از اینکه بودم و اصغر ز نیزه می افتاد غرور له شده و آه شعله ور دارم دلم گرفته از اینکه نشد درآن ایام ز روی دست رقیه طناب بردارم @raziolhossein
هجوم ِ موجِ بلا را به چشم خود دیدم غروبِ کرببلا را به چشم خود دیدم به سر زنان پیِ عمه به روی تل رفتم ذبیحِ دشتِ منا را به چشم خود دیدم میانِ آن همه نیزه به دست در گودال سنان ِبی سروپا را به چشم خود دیدم به زورِ نیزه زِرِه را ز تن در آوردند مُرَملٌ بدماء را به چشم خود دیدم زقتلگاه همه دستِ پُر که می رفتند به دوشِ خولی عبا را به چشم خود دیدم زمان حملة آن ده سوارِ تازه نفس غبارِ رویِ هوارا به چشم خود دیدم میانِ پنجة هر نعل تازه و میخش لباسِ خون ِ خدارا به چشم خود دیدم سلام بر بدنِ بی سری که عریان شد تنِ به خاک ،رها را به چشم خود دیدم میانِ طایفه ها رأسها که قسمت شد سرِهمه شهدا را به چشم خود دیدم عمو که خورد زمین رویِ حرمله واشد تمام واقعه هارا به چشم خود دیدم به پشتِ خیمه به دنبال ِ قبر اصغربود شکارِ رأسِ جدارا به چشم خود دیدم فرارِ دختری آتش گرفته در صحرا میانِ هلهله را به چشم خود دیدم گذشته از همه اینها به شهرِ بد نامان زمانِ قحطِ حیارا به چشم خود دیدم میانِ مجلسِ نامحرمان وبزمِ شراب ورودِ آل عبا را به چشم خوددیدم ضریحِ صورتِ جدم دوباره ریخت به هم شتابِ چوبِ جفارا به چشم خود دیدم عزیز کردة زهرا کنیزِ مردم نیست اشارة دو سه تا را به چشمِ خود دیدم @raziolhossein
دل او آشنا با سوختن بود هماره با غریبی هم سخن بود کفن شد با لباس خویش اما به یاد آن شهید بی کفن بود @raziolhossein
بار بلا به شانه کشیدم به کودکی از صبح تا به عصر چه دیدم به کودکی از خیمه گاه تا ته گودال قتلگاه دنبال عمه هام دویدم به کودکی آن شب که در مقابل من عمه را زدند فریاد الفرار شنیدم به کودکی عمه اگرچه در همه جا شد سپر ولی من ضرب دست شمر چشیدم به کودکی آن شب که درخرابه سر آمد میان مان چون عمه ام رقیه خمیدم به کودکی با کعب نی لباس همه پاره پاره شد بدتر ز اهل شام ندیدم به کودکی یک سرخ مو زقافله ما کنیز خواست این را به گوش خویش شنیدم به کودکی در مجلس شراب که شخصیتم شکست من آستین صبر جویدم به کودکی @raziolhossein
لاله زارى كه به خون بود شناورديدم هم سَرِبى بَدن و هم تنِ بى سرديدم حَسَن ازواقعه ى كوچه نه شب داشت نه روز آنچه را ديدحسن منكه مكرّر ديدم غارتِ خيمه به سختىِ امان نامه نبود من جِگر خون شُدَنِ ساقىِ لشگرديدم مى دَويدم ، كه  نِگاهم به مَزارى  اُفتاد عدّه اى  را  زِ  پِىِ ، غارتِ  گوهر  ديدم نِيزه دارى به پَسِ خيمه زمين راميگشت كز دلِ  خاك در آوردَنِ اصغر ديدم @raziolhossein
تو که بر چشم خلق جا داری نوری و جلوه ی خدا داری نور چشمان حضرت سجاد ریشه در باغ هل اتی داری ثمر نخل احمدی که نسب ز حسین و ز مجتبی داری پسر سیّد البُکاء هستی سرگذشتی پر از بلا داری یادگاری ز لاله های عطش بر دلت داغ کربلا داری تو غروب سپیده را دیدی عمّه ی قد خمیده را دیدی همه جا گرد غصه پاشیدند با سر تیغ و نیزه گل چیدند دست های سیاه بر سر تو سنگ های کبود باریدند چشم هایی که گریه می کردند سیلی و تازیانه می دیدند مردم کوچه ی یهودی ها دور سرها مدام رقصیدند بی ابالفضل، کودکان یتیم روی خشت خرابه خوابیدند این همه غم که بر سرت آمد کودکیِ تو را رقم می زد @raziolhossein
طفل باشی غم بسیار ببینی سخت است غنچه باشی ستم خار ببینی سخت است غربت و غارت و داغ و عطش و در به دری نصف روز این همه آزار ببینی سخت است اربا اربا تن داماد و اذان گوی حرم به زمین دست علمدار ببینی سخت است روی تل بر سر و سینه زدن و بی کسیِ....... دختر حیدر کرار ببینی سخت است زیر پا و ته گودال امان از گودال یک تن و آن همه اشرار ببینی سخت است بعد از آن بوسه لب عمه ما خونی بود مثل او حنجر خونبار ببینی سخت است بین یک خیمه آتش زده بابایت را با تن خسته و تبدار ببینی سخت است سر هجده پسر فاطمه را بر سر نی با دو تا چشم گهربار ببینی سخت است روضه ام حرف رباب است اگر حرمله را در همه عمر تو یکبار ببینی سخت است به خدا هیچ کجا سخت تر از شام نبود عمه ات را سر بازار ببینی سخت است پایکوبی و کف و هلهله و خنده و رقص دور یک مشت عزادار ببینی سخت است بین نامحرم و بر ناقه و طفلت به بغل مادرت را که گرفتار ببینی سخت است پرده پوشان حریم علی وفاطمه را وسط مجلس اغیار ببینی سخت است طفل باشی ولی همبازی خود را دیگر خسته و دست به دیوار ببینی سخت است نیمه شب به رخت زجر که سیلی بزند همه جا را پس از آن تار ببینی سخت است @raziolhossein
مانند شمعي پيكر تو بي صدا سوخت در شعله هاي سركـشِ زهر جفا سوخت قـرآن ناطـق بـودي و با خود نگفتيـم اي مُصحف توحيد آياتت چرا سوخت؟ حجّش قبول آن كس كه پاي روضه ي تو در آفتاب داغ صحراي منا سوخت بسيار در شهر مدينه سوخت قلبت امّا بميرم بيـش از آن در كربلا سوخت بوي حُسين از آهت آمـد بر مشامم از بس دلت در ماتم خون خُدا سوخت مانند زينُ العابدين ، روح تو عُمـري وقت عبور از روضه ي شام بلا سوخت افـتادنت را ديد از بالاي ناقه باباي تو خيلي پس از اين ماجرا سوخت ذهن تو پنجاه و سه سال اي نوح گريه وقت مُجسّـم كردنِ طشتِ طلا سوخت شلّاق نامردي تو را دنبال مي كرد آن ساعتي كه خيمه ي آل عبا سوخت آتش گرفتي از درون وقتي كه ديدي همبازي تو دامنش در شعله ها سوخت @raziolhossein
امام باقر: من پنجمين امامم و تو دومين امام اي جد مادري حسن بن علي سلام امام حسن: من دومين قعودم و تو پنجمين قيام اي علم حق شكافته با دست تو سلام امام باقر: اي جد من بقيع شد آرامگاه ما با سوز زهر سوخت دل بي گناه ما امام حسن: فرزند من اگر چه كه ناله كشيده اي در طشت پاره جگرت را نديده اي امام باقر: جدا كسي مصيبت من را نخوانده است از بعد كربلا جگر اصلا نمانده است امام حسن فرزند من چه گويم از آن درد بي حساب بستند بازوي پدرم را به يك طناب امام باقر: جدا سخن مياوري از دست و از طناب دست شما كه بسته نشد پشت دست باب امام حسن: بستند گردن پدرم را به ريسمان بردند تا به مسجدش او را كشان كشان امام باقر: جدم به سوي مسجد اگر رفت با طناب ديگر كسي نبرد تورا مجلس شراب امام حسن: فرزند من بلا كه فقط دست بسته نيست دردي شبيه مادر پهلو شكسته نيست امام باقر: جدا اگر چه روح تو از ظلم خسته شد يا كه دوبار حرمت مادر شكسته شد در پيش چشم تو كه روي خارها نرفت افتاد پشت در،سر بازارها نرفت امام حسن: آن روزها كه شهر وفا شهر كينه بود شمشير برسر پدرم در مدينه بود امام باقر: شكر خدا كه ضربه به او بي حيا نزد با دست بسته رفت ولي دست و پا نزد من ديده ام به پيكر مظلوم كربلا زخم هزار و نهصد و پنجاه ضربه را امام حسن: الحق كه نيست غير همين حرف آخرم روزي نيامده ست چو روز برادرم @raziolhossein
تو یکسره در چشم لشکر بودی و من نه چون صاحب خلخال و زیور بودی و من نه فهمیدم آن لحظه که نامحرم تو را می زد از چند صورت مثل مادر بودی و من نه ما هر دو از بازار شامی‌ها گذر کردیم با این تفاوت که تو دختر بودی و من نه در معرض چشم حرامی بوده‌ایم اما آن لحظه تو محتاج معجر بودی و من نه حاجت گرفتی در خرابه من دلم میسوخت آنشب تو درآغوش یک سر بودی و من نه @raziolhossein
نه گنبد نه حرم نه آستانی نه خادم تا از او پرسی نشانی زیارت نامه ی این چار قبر است عزا و اشک و آه و نوحه خوانی __ دل آیینه گریان بقیع است غم و اندوه مهمان بقیع است مدینه شمع روشن کن که هر شب شب شام غریبان بقیع است @raziolhossein
دیدم به دو چشم تر ای کاش نمی دیدم بر خاک تن بی سر ای کاش نمی دیدم از کودکی ام دایم غم دیدم و رنج و درد یک کوه بلا یکسر ای کاش نمی دیدم باسنگ و سنان و تیر با چوب و عصا،شمشیر زد خصم برآن پیکر ای کاش نمی دیدم دیدم که چسان قاتل بیرون شده از مقتل در دست گرفته سر ای کاش نمی دیدم از دور خودم دیدم می دیدم و لرزیدم خون می چکد از حنجر ای کاش نمی دیدم تنها نه فقط خلخال بردند ز پای طفل بردند ز سر معجر ای کاش نمی دیدم دیدم به سر نیزه هجده نی و هفده سر ای وای سر اصغر ای کاش نمی دیدم از حلق نمی شد جا دیدم که زپهلو رفت بر نی سر آب آور ای کاش نمی دیدم تا قافله را بردند بازار یهودی ها شد عمه ی ما مضطر ای کاش نمی دیدم در گوشه ی ویرانه آن دختر دردانه گردید چو گل پرپر ای کاش نمی دیدم از بس که عدو سیلی زد بر رخ او؛ گردید رویش چو رخ مادر ای کاش نمی دیدم @raziolhossein
ای جان جهان امام باقر وی قبله جان امام باقر وی کهف امان امام باقر وی فوق بیان امام باقر وی نور عیان امام باقر مولای زمان امام باقر تو باقر علم کبریایی تو اینه خدا نمایی تو قبله جان انبیایی حق است که حجت خدایی ما یکسره درد و تو دوایی ما جسم و تو جان امام باقر تو مظهر رب العالمینی تو هستی زین العابدینی عیسی مسیح افرینی سر تا قدم ایت مبینی سلطان جهان امام دینی در کون و مکان امام باقر ای دوستی تو اعتبارم من ارزوی مدینه دارم تا روی به درگه تو ارم تا چهره به تربتت گذارم شاید به بقیع جان سپارم با اشک روان امام باقر ای قله عرش خاک پایت ای جان جهانیان فدایت گلواژه وحی در صدایت تو پادشهی و ما گدایت چشم همه بر دره سرایت از پیر و جوان امام باقر افسوس که حرمتت دریدند بعد از نبی از شما بریدند در شام غریبی تو دیدند ننگ ابدی به خود خریدند بر قتل تو نقشه ها کشیدند پنهان و عیان امام باقر بودی ز حقوق خویش محروم تا شد جگرت به زهر مسموم با یاد تو ای امام مظلوم گردید قلوب شیعه مغموم از قبر غریب توست معلوم صد رنج نهان امام باقر گریه به عزای تو ثواب است دل ها ز مصیبتت کباب است قبر تو میان افتاب است از کینه دشمنان خراب است این حرمت ال بوتراب است کی بود گمان امام باقر تو جور و جفای شام دیدی خاکستر و سنگ و بام دیدی بر نیزه سر امام دیدی خوشحالی خاص و عام دیدی بیداد و ستم مدام دیدی از خورد کلان امام باقر ای وصف تو بار نخل میثم وی خاک رهت به زخم مرحم وی ریزه خور عطات ادم وی لطف و کرامتت مُسَلَّم در حشر ز اتش جهنم ما را برهان امام باقر @raziolhossein
زخمیِّ زهری بود و بر غم مبتلا بود زهر جگرسوزی که بر دردش دوا بود پنجاه سالِ عمر او با درد بگذشت پنجاه سال، او روضه‌دار کوچه‌ها بود تب می‌نمود و یاد مادر گریه می‌کرد او خوب با سردرد و سیلی آشنا بود لب‌تشنه بود و زهر، آتش زد به جانش چون یادگاریِّ حسین و مجتبی بود عادت به «لایَومَ کَیَومُک» داشت حرفش یعنی گریز حرف‌هایش کربلا بود در خاطرش مانده شلوغی‌های گودال جدِّ غریبش را که زیر دست و پا بود جدِّ غریبی که لباسش را ربودند غسل و کفن، زخم زیاد و بوریا بود جدِّ غریبی که سرش منزل به منزل گاهی به نیزه، گاه در طشت طلا بود @raziolhossein
چه تفاوت بکند ناله کند یا نکند که دل سوخته را ناله مداوا نکند چه تفاوت بکند پا بکشد یا نکشد کاش می‌شد خودش اینقدر تقلا نکند زهر اینبار چه دارد متورم شده است زهر با این تنِ بیمار مدارا نکند این جوانی که کنار پدر اُفتاده زمین چه کند گریه اگر بر سر بابا نکند اینهمه جای جراحات برای شام است زهر هرچند که سخت است چنین تا نکند نفس آخر و با روضه‌ی ویرانه گریست نشد او یادِ غمِ عمه‌ی خود را نکند یادش اُفتاد که هم بازی او می‌اُفتاد سنگ رحمی به سر دختر نوپا نکند گفت دستم...سر زنجیر به دستش بستند کاشکی صحبتی از آبله‌ی پا نکند کاش می‌شد که سرِ بام کسی ننشیند کاش می‌شد که کسی سنگ مهیا نکند چادر عمه پناهش شد و نالید : سرم.... چه کنم تا که مرا زجر تماشا نکند .... زن غساله چه فهمید که می‌گفت به خود بهتر این است که این مقنعه را وا نکند @raziolhossein
ازشرار زهر کین پا تا سرم آتش گرفت آه ای مادر بیا بال و پرم آتش گرفت هر نفس از سینه ام شعله زبانه میکشد سوختم از تب تمام پیکرم آتش گرفت روز من با خاطرات کربلا شب می شود بسکه گریه کرده ام پلک ترم آتش گرفت هر طلوعی را غروبی عاقبت پایان دهد ای امان از آن غروبی که حرم آتش گرفت شعله بر جان همه اهل حرم افتاده بود دختری فریاد میزد معجرم آتش گرفت بعد داغ کربلا و تشنگی بچه ها هر کجا که آب دیدم حنجرم آتش گرفت @raziolhossein
چقدر ناله ی بی جان و بی صدا داری به زیر لب تو فقط ذکر ربنا داری گمان کنم که رسیده زمان پرزدنت که زهر کینه اثر کرده و نوا داری چه کرده با تو که اینگونه محتضر شده ای "شهادتین"به لب های خود چرا داری ؟؟ نفس کشیدنت آقا چه سخت تر شده است میان هر نفس خسته ات دعا داری کشانده پای تو را روبه قبله ، زهر جفا گمان کنم که شما درد بی دوا داری کنار بستر تو مادری عزا دارد که گشته غرق غم و نوحه و عزاداری لبان خشک تو ذکر " حسین " می گویند دوباره گریه و مرثیه را بنا داری هنوز هم تو به یاد سه ساله غمگینی هنوز هم به دلت داغ کربلا داری تو در لباس اسارت چه صحنه ها دیدی... چه زخم ها که تو از کعب نیزه ها داری دل شکسته ی من وقف ماتم تو شده شما هوای دل خسته ی مرا داری به خواب دیده ام آقا که مرقدی زیبا شبیه صحن و سرای امام رضا داری کبوتر دل من پرکشیده چون زائر به قصد مرقد خاکی حضرت باقر @raziolhossein
دیده در کودکی اش داغ کبوترها را تبر و سوختن جان صنوبرها را راوی مقتل سرخی ست که می سوزاند شرح ان صفحه به صفحه همه دفترها را تیغ بی مهر عطش بود و لب کودک ها دیده او چهره ی شرمنده ی مادر ها را عمه را دیده که در بی کسی عصر حرم گره بر روی گره می زده معجر ها را انکه خود درد کشیده ست فقط می فهمد پای پر ابله و گریه ی دختر ها را مقتل از جانب او گفت که عمه جانش دیده بر زیر گلو کندی خنجر ها را ناگهان در وسط هلهله ها می چیدند روی سرنیزه ی بی رحمی خود سرها را @raziolhossein