eitaa logo
شعر مذهبی رضیع الحسین
9.7هزار دنبال‌کننده
734 عکس
7 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
حسین آمد و حق را به کربلا آورد برای ناله نی غم به  نینوا آورد همین که قطره اشکش به خاک ها افتاد به خاک غم زده کربلا شفا آورد برای آن که نشیند به تخت خواهر شاه به روی شانه علمدار عرش را آورد نسیم بر سر گیسوی شیر خواره که خورد به کار بسته عالم گره گشا آورد زمان بعثت شبه پیمبرش بود و حسین اکبر خود را به این حرا آورد مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ چرا که وعده تو کردی او به جا اورد نبود شان و مقام تو ذبح اسماعیل حسین آمد و حجت  به انبیا  آورد تمام دخترکان را یکی یکی با ناز امیر علقمه از عرش کبریا آورد رقیه تا قدمش روی خاک ننشیند عمو به چشم خوداو را چو طوطیا  اورد حبیبه ای که ملک سرمه از رهش  می برد نپرس  خار مغیلان سرش چه ها آرود زکوچه ای که در آن بی هوا  زدن شد باب عدو همان روشش را به کربلا آورد یکی به پهلوی اکبر یکی به دیده ماه چنین بلا به سر هر دو بی هوا آورد حسین داشت ز طفل و تلظی اش می گفت که حرمله سخنش را به انتها آورد بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد چنین سه شعبه  فلک را به خاک ها آورد ز بس که پیکر او پاره پاره شد بر خاک نسیم عطر تنش را جدا جدا آورد تنی نماند دگر تا کفن نگه دارد نداشت چاره که سجاد بوریا آورد @raziolhossein
طور سینا بوده گویا سینه ی این سرزمین ساکن این خاک بوده مدتی عرش برین هفت پرده خَرق شد از سجده بر این آستان بارگاه قدس بر این خاک می‌ساید جبین کعبه مشغول طواف خیمه گاه اقدسش با نوای "ادخلوها بسلام آمنین" فخر بفروشد زمین کربلا بر آسمان چون که با خون حسین بن علی گشته عجین نام هایش غاضِریه، عَقر یا کرببلا هر کدام از نام‌ها با مقتلی گشته قرین آیه ‌های قدر می‌آیند با هم کربلا کاروان آیه‌های نور قرآن مبین یک به یک حوریه‌ها مستوره و بین حجاب پرده‌دار محمل آنها یل ام البنین شد مطاف نُه فلک قنداقه شش ماهه‌اش حاجی گهواره‌ ی او آسمان هفتمین آمده زهرای مرضیه به استقبالشان پیشواز کاروان آمد امیرالمومنین پای بگذارد به روی خاک چون ناموس دهر بال بگشاید به زیر پای او روح الامین خیمه زد غم در دل زینب به هنگام نزول آسمان‌ها نیز از اندوه او اندوهگین گفت بانو این زمین بوی جدایی می‌دهد میرسد بر گوش جان از این زمین آهی حزین مریم و آسیه و هاجر عزادارت شدند نوحه خوانی می‌کند زهرا برایت این چنین گیسوانت را به دست باد دادی عاقبت حنجرت را داده‌ای بر خنجر شمر لعین خاک بر رخساره "خدّ التریب" من نشست آه ای "شَیبُ الخَضیبم" آه "مقطوع الوَتین" آه از وقتی که دست سفلگان افتاده بود خیمه و عمامه و انگشتری شاه دین "یا غیاث المستغیثینِ" لب تو چکمه خورد نیزه ها خوردی به وقت گفتن "هل من معین" خاک بر سر ریخته کرببلا وقتی شنید رو بگیرد زینب پرده‌نشین با آستین @raziolhossein
خیر را من باب نابودی شر آورده ام خاندانم را به امداد بشر آورده ام با بروز آشکار وجه ثاراللهی ام کربلا را از دل تاریخ در آورده ام داغ، هرچه دارد این صحرا خریدارم به دل دل که جای خود برای دوست سر آورده ام چشم کوفه کاش دنبال زر و زیور نبود تا ببیند کاروانی از گهر آورده ام طفل بودم با دعایم کوفه باران میگرفت من چه حاجاتی که در این شهر برآورده ام نامه هایی که فرستادند همراه من است کودکان را از جفاشان بی خبر، آورده ام چه نیازی هست به خورشید و ماه کربلا کاروانی با خود از شمس و قمر آورده ام هم برای خاکهای داغ این صحرا بدن هم برای آن تنور داغ سر آورده ام بعد عباسم بنا دارم علمداری کند خواهرم را بیشتر از این نظر آورده ام اکبرم را، اکبرم را، اکبرم را، اکبرم آن که از جان خواهم او را بیشتر آورده ام کاش شرمنده نگردم آخرش پیش رباب اولین بار است اصغر را سفر آورده ام اشک، بیش از خون، ز دین حق حفاظت میکند دختران را از پسرها بیشتر آورده ام تا نبیند صورت حوریه ها را آفتاب از ملائک سایه ای از بال و پر آورده ام @raziolhossein
ببر از کربلا ما را که اینجا جای ماندن نیست مگر تکلیف عهد کوفه مثل روز روشن نیست !!؟؟ اگر خونت بگیرد دامن هر بی وفایی را ندارد لاجرم تقصیر ؛ مادر پاکدامن نیست مصیبت را خودم دارم به چشم خویش می بینم اگر دلشوره ای هم هست نقل ام ایمن نیست برایت میکنم گریه ولی این کمترین کار است برایت میکنم زاری که راهی غیر شیون نیست برایت از مدینه پیرهن باید می آوردم که آوردم دگر اینک مرا دینی به گردن نیست سپردی مردها را تا زره بر تن کنند اما میان خیمه ها اندازه ی قاسم که جوشن نیست چه خوب اینکه عنان مرکبم دست ابوالفضل است امان از ساعتی که ساربانم محرم من نیست نگاه شمر از حالا به سمت خیمه ام باشد کسی اندازه ی او با من آشفته دشمن نیست خودت فکری برای بددهانی مثل خولی کن که زینب خواهر تو اهل هر حرفی شنیدن نیست @raziolhossein
اینجا که ذوالجناح زمین گیر می‌شود در خون غروب واقعه تصویر می‌شود یا رب پناه می‌برم از کرب و البلا خواب علی هر آینه تعبیر می‌شود روزی برای گفتن منزل مبارکی این دشت پر ز نیزه و شمشیر می‌شود اینجا گلوی تشنه تیر سه شعبه هم از جام چشم ساقی من سیر می‌شود ‏اینجا که حکم قحطی یک قطره شبنم است همبازی گلوی گلم تیر می‌شود ‏باران سنگ منتظر ابر کینه است اینجا حسین فاطمه تکفیر می‌شود اینجا سر حقیقت الله و اکبری بر روی نی به گفتن تکبیر می‌شود ‏در این دیار غمزده کمتر ز نصف روز از فرط غصه خواهر تو پیر می‌شود ‏جز زیر سم اسب شکستن در این زمین از نفس مطمئنه چه تفسیر می‌شود هرکس که زهره‌اش ز علمدار رفته است اینجا سر سه ساله من شیر می‌شود زینب که شرم می‌کند از رویش آفتاب اینجا اسیر حلقله زنجیر می‌شود @raziolhossein
رسید قافله در کربلا و ثارالله به ماه طایفه‌اش رو نمود: بسم الله بزن به خاک علَم را که کربلا اینجاست بگو به خواهرمان که قرار ما اینجاست نگاه کن به حرم...با تو عالمی دارند تو پیششان که بمانی، مگر غمی دارند؟ رقیه پیش تو دلخوش‌ترینِ دوران است به روی دوش تو بر مَسند سلیمان است علَم به دست تو تا هست، ساقی لشکر سکینه را چه خیالی زِ غارت معجر؟ رُباب خیره به دریا و حال شیدایی تمام دشت شده مات صوت لالایی بِنَفسی‌اَنت عزیزم..تو تکیه‌گاه منی به روزِ بی کسی‌ام  ملجاء و پناه منی ته مسیر همینجا و این بیابان است و ظهر روز دهم روز عید قربان است علیِ اکبر من روی خاک می‌اُفتد به برگ‌های تنش جای چاک می‌اُفتد امانت حسنم می‌شود چو گُل پرپر دوباره زنده شود روضه‌ی در و مادر گلوی طفل مرا، تیر می‌شود همدم چگونه بعدِ علی تا به خیمه برگردم؟ کنار علقمه خون می‌شود به پا عباس و دست‌های تو از تَن شود جدا عباس تو بر زمین که فتادی، حرم به هم ریزد کنار پیکر تو مادرم به هم ریزد به حال و روز من و تو بلند می‌خندند به روی تک تک اعضات شرط می‌بندند تو نیستی که ببینی چقدر بدحالم تو نیستی که ببینی اسیر گودالم برای ذبح سرم استخاره می‌گیرند و جان محتضرم، چند باره می‌گیرند @raziolhossein
من به پای دوست دراین سرزمین سرمیدهم درره یار آن چه دارم خشک یا تر می دهم همره من سالخوردوشیرخوارست وجوان  پاکبازم در وفا هستی سراسر می دهم من طَلایه دارم و از بهر اِحیای قیام  پرچم تبلیغ را تحویل خواهر می دهم گرکه رنگین شدرُخم باخون سرازسنگها  درعوض برچهرهءدین رنگ دیگر می دهم گر تنم را دست باطل پاره پاره کرد باز  بانگ حق را از سر نی با سرم سر می دهم گر ز مهمان و پذیرایی کسی گیرد خبر  من پیام خویش بر دختر زحنجر می دهم @raziolhossein
بنا داری که اینجا خیمه ای بر پا کنی آقا؟‌ دو چشم بی قرارم را ز غم دریا کنی آقا؟ خودت را و مرا آواره ی صحرا کنی آقا؟ خودت را راهی نیزه…قد من تا کنی آقا؟ - بیا تا فرصتی باقیست از این راه برگردیم دلم دلشوره ای دارد..بیا ای ماه برگردیم - خودت هم خوب میدانی که جانم بسته بر جانت دلم را می برد یک خنده ات یک برق چشمانت ولی حالا شده زینب دل آشوب و پریشانت برادرجان مرا دریاب…ای دستم به دامانت - ببین حال مرا…جان خودت بدجور می ترسم من از کوفه و از آن مردم مغرور می ترسم - الهی تا قیامت سایه ات روی سرم باشد اباالفضلم بماند قوت بال و پرم باشد پناه خواهرش باشد..حریم معجرم باشد امید آخرم باشد…کنار این حرم باشد - دلم گرم است تا وقتی علمدار حرم با ماست دل آرام من و این کاروان و کل دخترهاست - جوانت را ببین..حیف است واللهِ علی اکبر که چشمی شور افتد بر رخ ماه علی اکبر تو که طاقت نداری بشنوی آه علی اکبر چگونه تاب می آرید..جراحه…علی اکبر - گل باغ بهار تو به روی خاک می افتد علیِ اکبر ما با تنی صد چاک می افتد - خودت راهی میدان میشوی و من به دنبالت مهیا گشته یک لشکر کند آقا لگد مالت تو تنهایی و حال من بد است از حال بد حالت خدا مرگم دهد هرگز نبینم عصر گودالت - به سوی تو ذبیح الله با سر میدوم حتما سنان و حرمله با تو…حجاب دختران با من - اسارت میروم..باشد..ولی باور نخواهم داد بمیرم هم خیالی نیست اما پر نخواهم داد سر مویی ز شان حضرت حیدر نخواهم داد به دست این حرامی ها که من معجر نخواهم داد - شهادت یا اسارت هردو آغاز است پایان نیست بجنگم با سنان؟هرگز!سنان که جز و مردان نیست @raziolhossein
این قافله را راحله جز عشق و وفا نیست در سینهٔ آیینه، جز آیین صفا نیست جز در بَرِ یکتا قدِ این فرقه دو تا نیست حتّی جرس قافله، غافل ز خدا نیست رکن و حَجَر و حِجر، ز هجر ست پریشان زمزم ز دو چشم آب بریزد پیِ ایشان اینان که روانند، همه روح و روانند این سلسله هر یک‌تنشان جان جهانند این طایفه از طفل و جوان، پیر زمانند این قافله شب تا به سحر، نافله‌خوانند بازار جهان این همه سرمایه ندارد گلزار جِنان این قَدر آرایه ندارد این قافله جز عشق، ره‌آورد ندارد عشقی که به جز سوز و غم و درد ندارد یک آینه، بر چهرهٔ خود گَرد ندارد جز شیرزن و غیر جوانمرد ندارد مُحرِم شده از کعبهٔ گِل، راه فتادند از گِل به سوی کعبهٔ دل، روی نهادند اینان همه از خانهٔ خود، دربدرانند بر باغ دل فاطمه، یکسر ثمرانند اینان پسر عشق و، محبّت پدرانند با شور حسینی به نوا، جامه‌درانند دین را به فداکاری این طایفه، دِیْن ست وین قافله را قافله‌سالار، حسین ست این قافله را بانگ جرس، گریه و ناله‌ست این قافله نی، باغ گُل و سوسن و لاله‌ست از نور، به گِرد رُخشان حلقهٔ هاله‌ست در محمل خود، حاجیه بانوی سه‌ساله‌ست با سورهٔ عشق آمده، هفتاد و دو آیه چون ماه و ستاره پی هم، سایه به سایه این طفل، به غیر از دُرِ دُردانه نبوده‌ست دردانهٔ من، با موی بی‌شانه نبوده‌ست جایش به جز ازدامن و بر شانه نبوده‌ست گنج ست، ولی گوشهٔ ویرانه‌ نبوده‌ست این دختر من، نازترین دختر دنیاست دختر نه، که در مِهر و وفا، مادر باباست ای کعبه ببین، غرق صفا مُحرِمشان را ای کوفه چه کردی بدنِ مُسلمشان را؟ ای ماه ببین ماه بنی‌هاشمشان را ای سَرو ببین سروِ قدِ قاسمشان را ای صبح کجا آمده صادق‌تر از اینان؟ ای عشق بگو نامده عاشق‌تر از اینان چاووش عزا همره من روح الامین ست ای خصم اگر تیر و کمانت به کمین ست در دستت اگر کعب نی و نیزهٔ کین ست سردار سپاهم پسر اُمّ بنین ست آورده‌ام از جان شما تاب بگیرد چشمی که ز چشمان شما، خواب بگیرد ای قوم هوس!عشق،هواخواه حسین ست سرهای سران، خاک به درگاه حسین ست خورشید فلک، مشتری ماه حسین ست ای روبَهیان، شیر به همراه حسین ست آن فضل که درقافله‌ام نیست،کدام ست؟ عبّاس، ترازوی مرا سنگ تمام ست ای روشنی چشم و، چراغ دل زینب کشتی نجات همه و ساحل زینب وی ماه رخت روشنی محفل زینب دوری مکن از دیده و از محمل زینب دارد سفر ما سفر دیگری از پی من روی شتر راه کنم طی، تو سر نی @raziolhossein
سالیانیست نشستیم کنار گذرش.. تا بیوفتد به سر ما کمی از خاک درش پدرم باد به قربان همان بانویی.. که به اون نائبه الفاطمه گفته پدرش چه خدایی که چنین زینب کبرایی ساخت بگو احسنت بر آن خالق بر این هنرش برو موسی جلوی خیمه زینب بنشین صدو ده میوه ی توحید بگیر از شجرش روح‌ او‌ روح حسین است دوتا نیست یکی ست گره خورده به حسین امر قضا و قدرش شاه‌بانوی عرب رو به بیابان کرده کربلا ریخت به هم از جلوات خبرش علی اکبر طرفی ساقی لشکر طرفی طیب الله به شمس و قمر دور و برش باد از محمل او رد نشده بی اذنش نور خوشید نیوفتاده به این سو نظرش شمر اصلا عددی نیست حریفش باشد همه را خار کند آتش خشم جگرش دختر فاطمه انگار خودش فاطمه است ذره ای ترس ندارد ز بلا و خطرش پوشیه بسته به‌ صورت چه حجابی دارد سایه ای نیست به جز سایه ی آقا به سرش عاشق از هرچه به جز حضرت معشوق جداست او نگاهش به حسین است نه حتی پسرش چند روز دگر این آینه ی پوشیده زخمی کینه ی کوفه ست همه بال و پرش این سوی دشت زنی سیلی محکم بخورد لشکر کوفه بخندند به سوی دگرش زیورش را وسط شعله به غارت ببرند وسط غائله با روسری شعله ورش.. یک نفر میزند اورا دوسه جا با شلاق یک نفر اورا میزند اورا دوسه جا با سپرش
بیابان با وجود تو برای ما بیابان نیست کسی که با تو می آید سفر دیگر پریشان نیست کنارِ تو کسی دلواپسِ خار مغیلان نیست بیابان گَردمان کردی، ولی زینب پریشان نیست اگر در به درِ کوه و بیابانم کنی عشقست اگر زخمیِ صد خارِ مغیلانم کنی عشق است پریشانم کنی عشق است،حیرانم کنی عشق است اگر دنبال معشوق است دل،دنبالِ سامان نیست بپرسی جای جای کربلا را شرح خواهم داد بپرسی مو به موی ماجرا را شرح خواهم داد مسیر کوفه تا شامِ بلا را شرح خواهم داد هر آنچه از تو پنهان نیست،از من نیز پنهان نیست برادر جان تو ثارالله، ثارالله دیگر من حسینِ قبلِ خنجر تو،حسینِ بعدِ خنجر من تجلی میکنم در تو،تجلی میکنی در من شهادت یا اسارت هر دو آغاز است،پایان نیست بنه پا بر زمین،این خاک ها مشتاقُ لبریزند تمام دختران یک یک مُژه بر پات میریزند نباید هم به مهمان داریت این قوم برخیزند چرا که خلق میدانند صاحبِ خانه مهمان نیست میانِ کاروانِ تو ندیدم غیر زیبایی جوانان رشید و نونهالانِ تماشایی به همره بارِ گل اورده ام آن هم چه گل هایی غلط گفته هرآنکه گفته که این صحرا گلستان نیست نقاب افکن مرا با مظهر حق رو به رو گردان طنابی گردنِ زینب ببند و کو به کو گردان همان گونه که مردی از شهادت نیست رو گردان به پای تو زنی هم از اسارت روی گردان نیست محال است از میانِ خیمه آهِ سرد برخیزد ز کوهِ صبرِ من حتی نشان درد برخیزد اگر زن شیر زن باشد،به جنگ مرد برخیزد بجنگم با سنان؟ هرگز سنان که جزوِ مردان نیست به زیر سایبانِ قد و بالای تو می خوابيم من و این کاروان از چشمه ي فیض تو سیرابیم نه اینکه دست ما دور است از آب و پیِ آبیم فراتِ بی لیاقت لایقِ لبهای طفلان نیست چه خوشبخت ست طفلی که به حلقومش نگات اُفتد چه خوشبخت ست آنكس كه روی نعشش عبات اُفتد یکی با لب، یکی با دل، یکی با سر به پات اُفتد دلِ سلطانِ عالم را بدست آوردن آسان نیست به طفلانِ تو گریه بر پدر کردن نمی آید به زینب معجرِ پاره به سر کردن نمی آید برادر جان به ما اصلاً سفر کردن نمی آید کسی در خیمه های ما به جز شش ماه خندان نیست صدا زد:آی مَردم! این شهید ما مسلمان است بزرگِ خاندانم را نمی بینید عریان است جوابِ قاریِ قرآنِ زینب بوسه باران است جوابِ قاریِ قرآنِ زینب سنگ باران نیست @raziolhossein
به دل بد راه نمیدم باشه داداش نمی ترسم که قدم تا شه داداش ولی می ترسم از اینکه ببینم سر انگشترت دعوا شه داداش جهان رو به هلاکت می رسونن به ابلیس هی ارادت می رسونن اینا که قدر جو ایمان ندارن واسه گندم به قتلت می رسونن جای دل توی سینه سنگ دارن هزاران نقشه و نیرنگ دارن میشه از تو نگاه حرمله خوند اینا با اصغرت هم جنگ دارن الهی جون من نذر بر و روت صراط مستقیمه قوس ابروت می ترسم جای اطفال تو آخر بشینه نیزه ی دشمن به پهلوت @raziolhossein