eitaa logo
شعر مذهبی رضیع الحسین
9.7هزار دنبال‌کننده
736 عکس
7 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
کوفیان! راه نبندید عذابش نکنید پسر فاطمه را تند خطابش نکنید مثل او هیچ کسی سر به بیابان نگذاشت طرد کردید بیایید عتابش نکنید وسط کرب و بلا خیمه زد از ناچاری به زور نیزه و شمشیر مجابش نکنید تیشه بر ریشه ی این شهر زند نفرینش کوفه را این همه خوش رنگ و لعابش نکنید   طلب آب اگر کرد برایش ببرید و خجالت زده از روی ربابش نکنید به علی اصغر او هم که شده رحم کنید عاطفه داشته باشید جوابش نکنید او عزیز است نباید تنش عریان گردد دیگر از زمره ی کفار حسابش نکنید سرِ بر روی نی اش هم به حیا ماخوذ است وارد مجلس ننگین شرابش نکنید نکند زینب کبری به اسیری برود کوفه تا شام گرفتار طنابش نکنید @raziolhossein
دراین جا کرده ای منزل برادر نشاندی برزمین محمل برادر دلم دراین بیابان غرق غم شد چه آهی می کشی از دل برادر درون سینه ام توفان به پا شد دل غم دیده ام ماتم‌ سرا شد شنیدم منزل آخر رسیدم میان کربلا دل پربلاشد @raziolhossein
زینب رسید کرببلا اقتدار داشت ... او نیز  با خدای حسینش قرار داست آیینه بود و دور خود آیینه دار داشت زانوی اکبراست گواهم ، وقار داشت آمد حسین فاطمه را ماندگار کرد آن شب خدا به خلقت او افتخار کرد راه وصال را به خداوند ساده کرد از جلوه های فاطمی اش استفاده کرد بر یاری امام غریبش اراده کرد ... از ناقه ها سه ساله ی خود را پیاده کرد نام خیام محترمش را حرم گذاشت بر چشم خاک زینب کبری قدم گذاشت بر روی عرش سایه ی او‌مستدام بود او را قمر ترین دو عالم غلام بود پرده نشین خیمه به دور از عوام بود حتی ملک ندیده که زینب کدام بود مانند مادرش که ز کوران حجاب داشت در پرده بود محمل او هم نقاب داشت در خیمه نه ، که در دل ارباب جا گرفت از خاک پای دوست شدن شد بها گرفت جای همه ز میکده جام بلا گرفت تنها نبود ، دور و برش را خدا گرفت از بس اصیل بود چو ایل و تبار خویش چون او کسی نرفت به قربان یار خویش از بین روضه های مجسم عبور کرد تا خاطرات غربت خود را مرور کرد دلشوره را گرفت و ازآن خیمه دور کرد گویا دوباره حضرت زهرا ظهور کرد مادر که هست قافله ای هست پایدار تاریخ ، زن ندیده به خود با چنین وقار آه از دمی که سوخت پناه پیمبران آن خیمه ای که سوخت دل مادری در آن فرمود:  گوشواره درآرند گوهران پای برهنه ، خار مغیلان و دختران آتش به جان ما زد علیکن بالفرار آه از دمی که پرده نشین شد شترسوار بند دل امام زمانش گسسته بود او دست بسته نیست ولی دست بسته بود حتما دلیل داشت نمازش نشسته بود با شمر همسفرشدن او‌را شکسته بود با یک لباس کهنه که شد پاره پاره رفت با گوشواره آمد و بی گوشواره رفت می رفت سوی شام به همراهی سران گرما زده ،شکسته شکسته نفس زنان دورش کسی نبود به جز خولی وسنان از صبح تا غروب معطل شد عمه جان قلبش شکست از غم زخم زبان شهر ... زینب کجا و مجلس نامحرمان شهر @raziolhossein
جانِ زینب ، به لبم آمده جانم چه‌کنم نگرانم  نگرانم  نگرانم  چه‌کنم خاک این دشت چرا قوَّت پایم را بُرد قدمی تا که زدم رفت توانم چه‌کنم تاکه دلشوره نکشته است مرا دستم گیر بازگردان و به محمل بنشانم چه‌کنم دور تا دور فقط خنجر و تیغ و تیر است بند آورده تماشاش زبانم چه‌کنم نگران توام و ضجه‌زدن‌های رُباب فکر این حنجر و آن تیر و کمانم چه‌کنم نگران تو و زانو زدنت پیش علی وای دلواپس آن نیزه‌زنانم چه‌کنم دست من نیست اگر هِی به زمین می‌اُفتم فکرِ این خیمه و زنهای جوانم چه‌کنم آی برگرد مدینه که نگویم در راه بعد تو همسفرِ شمر و سنانم چه‌کنم آه برگرد که در شام نگویم به سرت بینِ یک شهر پُر از زخم زبانم چه‌کنم مادرم گفته به حلقت دو سه تا بوسه زنم جان زهرا نتوانم نتوانم چه‌کنم @raziolhossein
رسید قافله در کربلا و ثارالله به ماه طایفه‌اش رو نمود: بسم الله بزن به خاک علَم را که کربلا اینجاست بگو به خواهرمان که قرار ما اینجاست نگاه کن به حرم...با تو عالمی دارند تو پیششان که بمانی، مگر غمی دارند؟ رقیه پیش تو دلخوش‌ترینِ دوران است به روی دوش تو بر مَسند سلیمان است علَم به دست تو تا هست، ساقی لشکر سکینه را چه خیالی زِ غارت معجر؟ رُباب خیره به دریا و حال شیدایی تمام دشت شده مات صوت لالایی بِنَفسی‌اَنت عزیزم..تو تکیه‌گاه منی به روزِ بی کسی‌ام  ملجاء و پناه منی ته مسیر همینجا و این بیابان است و ظهر روز دهم روز عید قربان است علیِ اکبر من روی خاک می‌اُفتد به برگ‌های تنش جای چاک می‌اُفتد امانت حسنم می‌شود چو گُل پرپر دوباره زنده شود روضه‌ی در و مادر گلوی طفل مرا، تیر می‌شود همدم چگونه بعدِ علی تا به خیمه برگردم؟ کنار علقمه خون می‌شود به پا عباس و دست‌های تو از تَن شود جدا عباس تو بر زمین که فتادی، حرم به هم ریزد کنار پیکر تو مادرم به هم ریزد به حال و روز من و تو بلند می‌خندند به روی تک تک اعضات شرط می‌بندند تو نیستی که ببینی چقدر بدحالم تو نیستی که ببینی اسیر گودالم برای ذبح سرم استخاره می‌گیرند و جان محتضرم، چند باره می‌گیرند @raziolhossein
من به پای دوست دراین سرزمین سرمیدهم درره یار آن چه دارم خشک یا تر می دهم همره من سالخوردوشیرخوارست وجوان  پاکبازم در وفا هستی سراسر می دهم من طَلایه دارم و از بهر اِحیای قیام  پرچم تبلیغ را تحویل خواهر می دهم گرکه رنگین شدرُخم باخون سرازسنگها  درعوض برچهرهءدین رنگ دیگر می دهم گر تنم را دست باطل پاره پاره کرد باز  بانگ حق را از سر نی با سرم سر می دهم گر ز مهمان و پذیرایی کسی گیرد خبر  من پیام خویش بر دختر زحنجر می دهم @raziolhossein
بنا داری که اینجا خیمه ای بر پا کنی آقا؟‌ دو چشم بی قرارم را ز غم دریا کنی آقا؟ خودت را و مرا آواره ی صحرا کنی آقا؟ خودت را راهی نیزه…قد من تا کنی آقا؟ - بیا تا فرصتی باقیست از این راه برگردیم دلم دلشوره ای دارد..بیا ای ماه برگردیم - خودت هم خوب میدانی که جانم بسته بر جانت دلم را می برد یک خنده ات یک برق چشمانت ولی حالا شده زینب دل آشوب و پریشانت برادرجان مرا دریاب…ای دستم به دامانت - ببین حال مرا…جان خودت بدجور می ترسم من از کوفه و از آن مردم مغرور می ترسم - الهی تا قیامت سایه ات روی سرم باشد اباالفضلم بماند قوت بال و پرم باشد پناه خواهرش باشد..حریم معجرم باشد امید آخرم باشد…کنار این حرم باشد - دلم گرم است تا وقتی علمدار حرم با ماست دل آرام من و این کاروان و کل دخترهاست - جوانت را ببین..حیف است واللهِ علی اکبر که چشمی شور افتد بر رخ ماه علی اکبر تو که طاقت نداری بشنوی آه علی اکبر چگونه تاب می آرید..جراحه…علی اکبر - گل باغ بهار تو به روی خاک می افتد علیِ اکبر ما با تنی صد چاک می افتد - خودت راهی میدان میشوی و من به دنبالت مهیا گشته یک لشکر کند آقا لگد مالت تو تنهایی و حال من بد است از حال بد حالت خدا مرگم دهد هرگز نبینم عصر گودالت - به سوی تو ذبیح الله با سر میدوم حتما سنان و حرمله با تو…حجاب دختران با من - اسارت میروم..باشد..ولی باور نخواهم داد بمیرم هم خیالی نیست اما پر نخواهم داد سر مویی ز شان حضرت حیدر نخواهم داد به دست این حرامی ها که من معجر نخواهم داد - شهادت یا اسارت هردو آغاز است پایان نیست بجنگم با سنان؟هرگز!سنان که جز و مردان نیست @raziolhossein
این قافله را راحله جز عشق و وفا نیست در سینهٔ آیینه، جز آیین صفا نیست جز در بَرِ یکتا قدِ این فرقه دو تا نیست حتّی جرس قافله، غافل ز خدا نیست رکن و حَجَر و حِجر، ز هجر ست پریشان زمزم ز دو چشم آب بریزد پیِ ایشان اینان که روانند، همه روح و روانند این سلسله هر یک‌تنشان جان جهانند این طایفه از طفل و جوان، پیر زمانند این قافله شب تا به سحر، نافله‌خوانند بازار جهان این همه سرمایه ندارد گلزار جِنان این قَدر آرایه ندارد این قافله جز عشق، ره‌آورد ندارد عشقی که به جز سوز و غم و درد ندارد یک آینه، بر چهرهٔ خود گَرد ندارد جز شیرزن و غیر جوانمرد ندارد مُحرِم شده از کعبهٔ گِل، راه فتادند از گِل به سوی کعبهٔ دل، روی نهادند اینان همه از خانهٔ خود، دربدرانند بر باغ دل فاطمه، یکسر ثمرانند اینان پسر عشق و، محبّت پدرانند با شور حسینی به نوا، جامه‌درانند دین را به فداکاری این طایفه، دِیْن ست وین قافله را قافله‌سالار، حسین ست این قافله را بانگ جرس، گریه و ناله‌ست این قافله نی، باغ گُل و سوسن و لاله‌ست از نور، به گِرد رُخشان حلقهٔ هاله‌ست در محمل خود، حاجیه بانوی سه‌ساله‌ست با سورهٔ عشق آمده، هفتاد و دو آیه چون ماه و ستاره پی هم، سایه به سایه این طفل، به غیر از دُرِ دُردانه نبوده‌ست دردانهٔ من، با موی بی‌شانه نبوده‌ست جایش به جز ازدامن و بر شانه نبوده‌ست گنج ست، ولی گوشهٔ ویرانه‌ نبوده‌ست این دختر من، نازترین دختر دنیاست دختر نه، که در مِهر و وفا، مادر باباست ای کعبه ببین، غرق صفا مُحرِمشان را ای کوفه چه کردی بدنِ مُسلمشان را؟ ای ماه ببین ماه بنی‌هاشمشان را ای سَرو ببین سروِ قدِ قاسمشان را ای صبح کجا آمده صادق‌تر از اینان؟ ای عشق بگو نامده عاشق‌تر از اینان چاووش عزا همره من روح الامین ست ای خصم اگر تیر و کمانت به کمین ست در دستت اگر کعب نی و نیزهٔ کین ست سردار سپاهم پسر اُمّ بنین ست آورده‌ام از جان شما تاب بگیرد چشمی که ز چشمان شما، خواب بگیرد ای قوم هوس!عشق،هواخواه حسین ست سرهای سران، خاک به درگاه حسین ست خورشید فلک، مشتری ماه حسین ست ای روبَهیان، شیر به همراه حسین ست آن فضل که درقافله‌ام نیست،کدام ست؟ عبّاس، ترازوی مرا سنگ تمام ست ای روشنی چشم و، چراغ دل زینب کشتی نجات همه و ساحل زینب وی ماه رخت روشنی محفل زینب دوری مکن از دیده و از محمل زینب دارد سفر ما سفر دیگری از پی من روی شتر راه کنم طی، تو سر نی @raziolhossein
سالیانیست نشستیم کنار گذرش.. تا بیوفتد به سر ما کمی از خاک درش پدرم باد به قربان همان بانویی.. که به اون نائبه الفاطمه گفته پدرش چه خدایی که چنین زینب کبرایی ساخت بگو احسنت بر آن خالق بر این هنرش برو موسی جلوی خیمه زینب بنشین صدو ده میوه ی توحید بگیر از شجرش روح‌ او‌ روح حسین است دوتا نیست یکی ست گره خورده به حسین امر قضا و قدرش شاه‌بانوی عرب رو به بیابان کرده کربلا ریخت به هم از جلوات خبرش علی اکبر طرفی ساقی لشکر طرفی طیب الله به شمس و قمر دور و برش باد از محمل او رد نشده بی اذنش نور خوشید نیوفتاده به این سو نظرش شمر اصلا عددی نیست حریفش باشد همه را خار کند آتش خشم جگرش دختر فاطمه انگار خودش فاطمه است ذره ای ترس ندارد ز بلا و خطرش پوشیه بسته به‌ صورت چه حجابی دارد سایه ای نیست به جز سایه ی آقا به سرش عاشق از هرچه به جز حضرت معشوق جداست او نگاهش به حسین است نه حتی پسرش چند روز دگر این آینه ی پوشیده زخمی کینه ی کوفه ست همه بال و پرش این سوی دشت زنی سیلی محکم بخورد لشکر کوفه بخندند به سوی دگرش زیورش را وسط شعله به غارت ببرند وسط غائله با روسری شعله ورش.. یک نفر میزند اورا دوسه جا با شلاق یک نفر اورا میزند اورا دوسه جا با سپرش
منا کجاست همینجاست آرزوی همه زمین کرببلا اوج جستجوی همه همیشه نقل محافل دلیل وصل و فراق که داغ بوده از او فصل گفتگوی همه همیشه میل به دیدار این دیار کند دل اسیر فراق و بهانه جوی همه گذاشت سر به قدمهای یار و اوج گرفت چه شد که خاک چنین گشت آبروی همه درون خانه ی هر شیعه مهر تربت هست همیشه هست از این کو ردی به کوی همه چگونه خاک شراب طهور می‌گردد که از غبار°ش□ لبالب بود سبوی همه تیممی که بر این خاک می‌کند شیعه هزار مرتبه اولاست بر وضوی همه حسین کشتی امن است و تربت پاکش دویده است چنان منجیان به سوی همه رسیده ماه عزا پس غبار ماتم کو؟ بپاش گردی از این خاک را به روی همه امان ز ساعت آخر که پادشاه شهید گذاشت گونه بر این خاک رو به روی همه از آن زمان که لب تشنه اش به خاک رسید ربوده لذت آب خوش از گلوی همه کشید پا ز رکاب و به روی خاک گذاشت چه غصه ها که به دلهای چاک چاک گذاشت کشید آه جگر سوز و رو به صحرا کرد در آن میانه یکی قتلگاه پیدا کرد به قوم گفت که بار خیام بگشایید سُرادِق حرم از احترام بگشایید درآفتاب مبادا رباب مانده شود گلاب از سر و روی گلش چکانده شود به مهر گفتم از احسان ، در آسمان باشد به ابر نیز سپردم که سایه بان باشد علی الخصوص صدا زد علی اکبر را سپرد دست برادر سه ساله خواهر را بگیر در بغلت آنچنان که جان پسرم مباد اینکه بترسد رقیه جان پسرم قرار داد دل بی قرار زینب را سپرد دست اباالفضل بار زینب را از آنکه قلب برادر به خواهرش وصل است عمود خیمه اش از قامت اباالفضل است عنان مرکب و دستش به دست محرم بود کمر به خدمتش از یک قبیله محکم بود پر از وقار و جلالت پیاده شد زینب به احترام و به عزت پیاده شد زینب ندید دیده ی فردی که سایه اش چون است دریغ و درد که دل از مصیبتش خون است گذشت نُه شب و روز و فراق حاصل شد جفای کوفه و شام سیاه کامل شد چه نسبت است به نور سپیده دم شب را سنان و شمر چرا می‌برند زینب را؟؟؟ روان به کوفه و شام است روی نی سر شاه سوار ناقه بی محمل است خواهر شاه چه شد که ناقه عریان سوار شد زینب اسیر شد به چه دردی دچار شد زینب برادران غیوری که در برش بودند ز روی نیزه نگهبان معجرش بودند □حرف (را) در کلمه (غبار°ش) ساکن است در واقع (غبارَش) هست به ضرورت وزن و حفظ ضمیر در دستور زبان فارسی حرف (را) ساکن شده است البته در شیوه سخن قدما اینگونه سرایش فراوان مشاهده می‌شود. @raziolhossein
بیابان با وجود تو برای ما بیابان نیست کسی که با تو می آید سفر دیگر پریشان نیست کنارِ تو کسی دلواپسِ خار مغیلان نیست بیابان گَردمان کردی، ولی زینب پریشان نیست اگر در به درِ کوه و بیابانم کنی عشقست اگر زخمیِ صد خارِ مغیلانم کنی عشق است پریشانم کنی عشق است،حیرانم کنی عشق است اگر دنبال معشوق است دل،دنبالِ سامان نیست بپرسی جای جای کربلا را شرح خواهم داد بپرسی مو به موی ماجرا را شرح خواهم داد مسیر کوفه تا شامِ بلا را شرح خواهم داد هر آنچه از تو پنهان نیست،از من نیز پنهان نیست برادر جان تو ثارالله، ثارالله دیگر من حسینِ قبلِ خنجر تو،حسینِ بعدِ خنجر من تجلی میکنم در تو،تجلی میکنی در من شهادت یا اسارت هر دو آغاز است،پایان نیست بنه پا بر زمین،این خاک ها مشتاقُ لبریزند تمام دختران یک یک مُژه بر پات میریزند نباید هم به مهمان داریت این قوم برخیزند چرا که خلق میدانند صاحبِ خانه مهمان نیست میانِ کاروانِ تو ندیدم غیر زیبایی جوانان رشید و نونهالانِ تماشایی به همره بارِ گل اورده ام آن هم چه گل هایی غلط گفته هرآنکه گفته که این صحرا گلستان نیست نقاب افکن مرا با مظهر حق رو به رو گردان طنابی گردنِ زینب ببند و کو به کو گردان همان گونه که مردی از شهادت نیست رو گردان به پای تو زنی هم از اسارت روی گردان نیست محال است از میانِ خیمه آهِ سرد برخیزد ز کوهِ صبرِ من حتی نشان درد برخیزد اگر زن شیر زن باشد،به جنگ مرد برخیزد بجنگم با سنان؟ هرگز سنان که جزوِ مردان نیست به زیر سایبانِ قد و بالای تو می خوابيم من و این کاروان از چشمه ي فیض تو سیرابیم نه اینکه دست ما دور است از آب و پیِ آبیم فراتِ بی لیاقت لایقِ لبهای طفلان نیست چه خوشبخت ست طفلی که به حلقومش نگات اُفتد چه خوشبخت ست آنكس كه روی نعشش عبات اُفتد یکی با لب، یکی با دل، یکی با سر به پات اُفتد دلِ سلطانِ عالم را بدست آوردن آسان نیست به طفلانِ تو گریه بر پدر کردن نمی آید به زینب معجرِ پاره به سر کردن نمی آید برادر جان به ما اصلاً سفر کردن نمی آید کسی در خیمه های ما به جز شش ماه خندان نیست صدا زد:آی مَردم! این شهید ما مسلمان است بزرگِ خاندانم را نمی بینید عریان است جوابِ قاریِ قرآنِ زینب بوسه باران است جوابِ قاریِ قرآنِ زینب سنگ باران نیست @raziolhossein
به دل بد راه نمیدم باشه داداش نمی ترسم که قدم تا شه داداش ولی می ترسم از اینکه ببینم سر انگشترت دعوا شه داداش جهان رو به هلاکت می رسونن به ابلیس هی ارادت می رسونن اینا که قدر جو ایمان ندارن واسه گندم به قتلت می رسونن جای دل توی سینه سنگ دارن هزاران نقشه و نیرنگ دارن میشه از تو نگاه حرمله خوند اینا با اصغرت هم جنگ دارن الهی جون من نذر بر و روت صراط مستقیمه قوس ابروت می ترسم جای اطفال تو آخر بشینه نیزه ی دشمن به پهلوت @raziolhossein