#امام_کاظم_شهادت
#حضرت_موسی_بن_جعفر_شهادت
تمام آرزویم هست ببینم بچه هایم را
ببینم که خدا کرده اجابت ربنایم را
دراین مدت که زندانم همیشه زار وگریانم
از اینکه من نمی بینم رخ ماه رضایم را
دلم تنگ است میخواهم کنار دخترم باشم
بیندازد به روی سر دوباره این عبایم را
بگیرد دستهایم را؛بگیرم دست هایش را
اگرچه خوب میدانم که میگیرد عزایم را
ندارم یک ملاقاتی به غیر یک نفر-آن هم
که با شلاق می آید ببوسد جای جایم را
در اینجاسندی نامرد بلائی بر سرم آورد
که جز مُردن نمیبینم علاجِ زخم هایم را
ندارم قوتی حتی که برخیزم به روی پا
فشارِضربه ی پایی شکسته ساقِ پایم را
ندارد روزنی زندان امان ازدست زندانبان
بیا ای مادرم زهرا ببینی کربلایم را
#محمد_حسن_بیات_لو
@raziolhossein
#حضرت_موسی_بن_جعفر
#امام_کاظم_شهادت
#دوبیتی
عالم گدای خوان توموسی بن جعفر
ایران بُوَد ایران تو موسی بن جعفر
این کشور ما سالیان سال گشته
مدیون فرزندان تو موسی بن جعفر
#عبدالزهرا
@raziolhossein
#امام_کاظم_شهادت
#حضرت_موسی_بن_جعفر_شهادت
یارب از گوشه زندان بلا خسته شدم
دگراز این همه بیداد و جفا خسته شدم
همچو زهرا زخدایم طلب مرگ کنم
ای اجل بر سرمن زود بیا خسته شدم
چارده سال از این حبس به آن حبس بس است
که از این دربه دریها به خدا خسته شدم
من به سنگینی این سلسله عادت کردم
ولی از دوری و هجران رضا خسته شدم
دل من خون شده از کینه زندانبانم
دگر افتاده ام از شور و نوا خسته شدم
شده افطاری من سیلی و شلاق و کتک
من از این سفره و این آب و غذا خسته شدم
ناسزا گفت زبس بر من و بر مادر من
من از این سندی بی شرم و حیا خسته شدم
ء--- --- ---- ---- ---
عمه ام خواند نماز شب خود بنشسته
گفت از بس که دویدم به خدا خسته شدم
بسکه دنبال یتیمان به بیابان گشتم
بسکه خوردم کتک از حرمله ها خسته شدم
#عبدالحسین
@raziolhossein
#امام_کاظم_شهادت
#حضرت_موسی_بن_جعفر_شهادت
انیسِ این شب تاریک چهارده سالم
شب است و گریه به حالم کند سیه چالم
اگر چه رفته زِ دستم حسابِ این شبها
نرفته از نظرم خاطراتِ اطفالم
اُمیدِ دیدنِ رویِ رضا ندارم حیف
از این دو چشمِ نحیف و دو پلکِ بی حالم
چنان فشرده مرا در میانِ خود زنجیر
که حلقه حلقه فرو رفته در پَر و بالم
دوباره کعبه نِی امشب سری به من زد و رفت
دوباره طعنه گرفته سراغِ احوالم
به رویِ خاک مسیرِ کشیدنم پیداست
شکسته میروم و هر دو پا به دنبالم
رسیده سندی شاهک،دوباره می خندد
و من بخاطرِ مادر دوباره می نالم
حیا نمی کند و بعدِ زخمِ سیلیِ او
به یادِ داغِ مدینه به یادِ نُه سالم
#حسن_لطفی
@raziolhossein
#امام_کاظم_شهادت
#حضرت_موسی_بن_جعفر_شهادت
از ماتم اولاد علی بود ،کز اول
چشم همه بارانی و دل سوختنی شد
دل سوخت ازین غصه که از یوسف زهرا
در دام بلا آن همه حرمت شکنی شد
آغاز شد از کوچه و از مادر سادات
اینگونه جسارت به ائمه علنی شد
هر روز بلا دید و جفا دید و کتک خورد
هر روز بر او و پدرش بد دهنی شد
یک جلوه حسینی شد و جسمش به زمین ماند
مسموم شد و شیوهء قتلش حسنی شد
جا ماندنِ جسمش روی خاکِ پُلِ بغداد
یادآورِ جا ماندنِ صد پاره تنی شد
سهم پسر فاطمه شد گوشۀ زندان
سهم پسر دیگر او بی کفنی شد
سادات ببخشند پس از غارت خیمه
با بردنِ خلخال ، جسارت به زنی شدد
#مهدی_مقیمی
@raziolhossein
#امام_کاظم_شهادت
#حضرت_موسی_بن_جعفر_شهادت
از داغ دوری پسرش پیر بود و بس
از این فراق، گریه گلوگیر بود و بس
با اشک ، آن چه از لب او ، گوش می شنید
تسبیح و حمد و آیه و تکبیر بود و بس
آن یار و غمگسار که تا آخرین نَفَس
از او جدا نشد غل و زنجیر بود و بس
از آن همه شکنجه، فقط بر دل جگر
دشنام ها به مادر او تیر بود و بس
#سید_علی_احمدی
@raziolhossein
#امام_کاظم_شهادت
#حضرت_موسی_بن_جعفر_شهادت
افتاده است روی زمین درد میکشد
پایش شکسته زیر فشار شکنجه ها
با تازیانه روزه ی خود باز می کند
مردی که مانده بین حصار شکنجه ها
کنج سیاه چاله به این فکر می کند
معصومه ام میان مدینه چه می کند؟
دردی شدید سوی دو پهلوش می رود
وقتی که یاد فاطمه و کوچه می کند
لحظه به لحظه چهره ی او زرد میشود
جسمش به زیر بار بلا تیر می کشد
با دستهای بسته ی خود روی خاک ها
تصویر یک جراحت زنجیر می کشد
گر چه میان مَحبس تاریک مانده بود
اما چه خوب شد که کنارش کسی نبود
با یاد عمه زینب خود زار می زند
وقتی که دست بسته کنارش سکینه بود
#محمدحسن_بیات_لو
@raziolhossein
#امام_کاظم_شهادت
#حضرت_موسی_بن_جعفر_شهادت
کنج زندان چه بلائی به سرت آوردند؟
چه بلائی به سرِ چشم ترت آوردند ؟
شدی آزاد دگر از قفس ِ تاریکت
ولی افسوس که بی بال و پرت آوردند
دخترانت همگی چشم به راهت بودند
آخر از گوشه ی زندان خبرت آوردند
عجبی نیست که چیزی زتنت باقی نیست
حمله بر زانو و ساق و کمرت آوردند
تاکه بر تخته ی در جسم تو را میبُردند
آن در سوخته را در نظرت آوردند
#محمدحسن_بیات_لو
@raziolhossein
#امام_کاظم_شهادت
#حضرت_موسی_بن_جعفر_شهادت
هر پاره سنگی در دِلِ دریا که گوهر نیست
بیچاره آن چشمی که از داغ شما تر نیست
زندان عقول ناقص این اهل دنیا بود
زندان مکانی هست که موسی ابن جعفر نیست
حتی زن بد کاره هم ایمان به او آورد
تا صورتش را دید فهمید او ستمگر نیست
هر، روزه اش با تازیانه می شود افطار
در قعر زندان های هارون چیز بهتر نیست؟
زنجیر ها با شوق جسمش را بغل کردند
آنقدر که جایی برای بوسه دیگر نیست
خورشید را بر تخته ای کوتاه می بردند
تابوت او دست کم از زنجیر و خنجر نیست
در روز عاشورا برای اشک ثارالله
قطعا دلیلی بهتر از لبخند اصغر نیست
در آن هیاهو یک مسیحی گفت: ای مردم!
این جسم خونین جسم فرزند پیمبر نیست؟
اسلام را در روز روشن زیر پا بردند
شاید گُمان کردند در گودال مادر نیست
زینب نگاهی کرد سوی علقمه وقتی
می خواست در محمل رَوَد اما برادر نیست
#علی_اصغر_یزدی
@raziolhossein
#امام_کاظم_شهادت
#حضرت_موسی_بن_جعفر_شهادت
گوشه زندان که جای موسی جعفر نبود
گوئیا او یوسف صدیقه اطهر نبود
روزهایش چون شب و شبهاش از شب تیره تر
جز غل و زنجیر او را مونس و یاور نبود
هر پسر از مادرش ارثی برد اما مگر
غیر سیلی خوردن او را ارثی از مادر نبود
من نمی دانم که زنجیر جفا با او چه کرد
آنقدر گویم رمق بر پیکرش دیگر نبود
عاقبت زیر غل و زنجیر او جان می سپرد
احتیاج قاتلی چون سندی کافر نبود
تا نبیند جسم بابا روی تخته پاره ای
خوب شد پشت در زندان دگر دختر نبود
وای بر حال سکینه دید بین قتلگاه
بر تن بابای مظلوم و غریبش سر نبود
خواست بوسد دست بابا را به هنگام وداع
دید در دست پدر انگشت و انگشتر نبود
#عبدالحسین
@raziolhossein
#امام_کاظم_شهادت
#حضرت_موسی_بن_جعفر_شهادت
در دل تاریک زندان مثل شمع روشنم
لحظه لحظه، ذره ذره، آب گردیده تنم
بس که لاغر گشته ام چون می گذارم سر به خاک
خصم پندارد که این من نیستم پیراهنم
در سیه چال بلا با دوست خلوت کرده ام
این نماز این حال خوش این اشک دامن دامنم
هر که زندانی شود باید ملاقاتش روند
این که ممنوع الملاقات است در زندان، منم
قاتل دل سنگ می خندد به اشک دیده ام
حلقهء زنجیر می گرید به زخم گردنم
بس که جسمم آب گشته مثل شمع سوخته
محو گشته جای نقش تازیانه بر تنم
روزه دارم، وقت افطار است و گویی قاتلم
کرده با خرمای زهر آلوده قصد کُشتنم
گاه گاه از ساقهای پای من خون می چکد
بس که پا ساییده گشته بین کند و آهنم
دوستان! از گریهء من حبس هم آمد به تنگ
با وجود آنکه خندیدم به روی دشمنم
#غلامرضا_سازگار
@raziolhossein
#امام_کاظم_شهادت
#حضرت_موسی_بن_جعفر_شهادت
#دوبیتی
امشب رضا ز سوز جگر گریه میکند
مانند سیل ز ابر بصر گریه میکند
تنها پسر نه، دختر چشم انتظار هم
از داغ جانگداز پدر گریه مى كند
@raziolhossein
#امام_کاظم_شهادت
#حضرت_موسی_بن_جعفر_شهادت
بعد پیغمبر اگر خانه نشین حیدر نمی شد
کنج زندا قتلگاه موسی جعفر نمی شد
خصم اگر در کوچه سیلی بر رخ زهرا نمی زد
نیلی از سیلی سندی روی آن سرور نمی شد
کس نمی زد کنج زندان بر تن او تازیانه
گر سیه از تازیانه بازوی مادر نمی شد
زیر زنجیر گران کی خرد می شد ساق پایش
سینه زهرا اگر مجروح میخ در نمی شد
دست و پا و گردنش کی بسته با زنجیر می شد
بسته. بین کوچه ها گر بازوی حیدر نمی شد
#عبدالحسین
@raziolhossein
#امام_کاظم_شهادت
#حضرت_موسی_بن_جعفر_شهادت
در اين سياه چال جلوه ي قمر نشسته بود
چو ناله اي كه صبح و شام بي اثر نشسته بود
به وقت گريه كردنش زمان غصه خوردنش
قضا ز كار ایستاده و قَدَر نشسته بود
نفس كه مي كشيد سرفه بي امان ادامه داشت
ز بسكه در سياه چال محتضر نشسته بود
بلند ميشد و ز خون بر زمين مشخص است
چه قدر رد تازيانه بر كمر نشسته بود
ز فرش ، خاك را به عرش مي رساند ربناش
نماز هاي او اگر چه بيشتر نشسته بود
صداي بچه هاي كوچه آمد و دلش شكست
چه قدر منتظر به ديدن پسر نشسته بود
شكستگي ساق پاي او به گردن قل است
به انزجار استخوان منكسر نشسته بود
كمال بندگيش را اسير خويش كرده بود
تمام روز روزه بود و تا سحر نشسته بود
به جبرئيل گفته اند از اين طرف نيا كه او
بدون بال مانده و بدون پر نشسته بود
به روي تخته ي دري به سوگ مادرش نشست
به سوگ ضربه هاي پاي چهل نفر نشسته بود
#حامد_خاكي
@raziolhossein
#امام_کاظم_شهادت
#حضرت_موسی_بن_جعفر_شهادت
دستش به زنجير است و پايش را شكستند
با ناسزا بغض صدايش را شكستند
سجاده را از زير پايش مى كشيدند
تا حرمت ياربّنايش را شكسته اند
اين چند زندان بان كه دورش را گرفتند
زير لگدها چندجايش را شكستند
برخاست امّا ناگهان با صورت افتاد
نامردها حتّى عصايش را شكستند
حتّى دمِ افطار هم چيزى نمى خورد
وقت اذان ظرف غذايش را شكستند
سِندى و همدستان او، تا روضه مى خواند
با خنده قلب مبتلايش را شكستند
هرچه زدند او را به ياد كربلا بود
حتّى گريز كربلايش را شكستند
ياد دمى كه زير سم ها رفت جدّش
ياد دمى كه دنده هايش را شكستند
از ابتداى صبح تا پايان مغرب
از ابتدا تا انتهايش را شكستند
#سیدپوریا_هاشمی
@raziolhossein
#امام_کاظم_شهادت
#حضرت_موسی_بن_جعفر_شهادت
دل شکسته ی خود را مجدد آوردیم
چقدر غصه در این رفت و آمد آوردیم
طواف کوی تو قسمت نشد ، بد آوردیم
بنا به سنت مان رو به مشهد آوردیم
به تربت تو قسم کاظمین ما اینجاست
شروع یک سفر ناب کربلا اینجاست
گهی به شوق شب کاظمین در سفریم
گهی به پنجره فولاد عرض دل ببریم
میان این دو حرم از نخست در به دریم
اسیر و خانه به دوش شما پدر- پسریم
رعیت ات شده ایم و جهان رعیت ماست
غلامی پسرت افتخار و عزت ماست
دو عالم است گدای تو یا اباالسلطان
گدای دست رضای تو یااباالسلطان
در انتظار عطای تو یا اباالسلطان
نشسته ایم به پای تو یا اباالسلطان
فقیر تو چه غنی شد به عرض یک هفته
کرامت و کرم تو به مادرت رفته
صبیه هات دعاگوی نسل سلمان اند
نواده هات همه صاحبان ایران اند
همان قبیله که دروازه های قرآن اند
تمام خلق سر سفره ی تو مهمان اند
هر آنچه هست ز الطاف دخترت داریم
به خانواده ی تو ما همه بدهکاریم
بلندمرتبه ، پیروز ، سرفراز تویی
شکوه پرچم در حال اهتزاز تویی
اسیر بند ، ولی تشنه ی نماز تویی
کریم زاده ی از خلق بی نیاز تویی
به خاطر تو زمین جان تازه میگیرد
به احترام تو باران اجازه میگیرد
چقدر اهل گذشتی چقدر آقایی
چه قدر مثل رسول خدا شکیبایی
حسینی و حسنی و علی و زهرایی
چه خوب حضرت باب الحوائج مایی
به زیر سایه ی تو رو به دیگران نزنیم
کنار سفره ی تو حرف آب و نان نزنیم
اگر تو صید کنی آرزویمان قفس است
اسیر دام تو با جبرئیل هم نفس است
بدون مرحمتت زندگی ما عبث است
نگاه لطف تو یا کاظم الائمه بس است
محبت به تو مرز میان خوب و بدی ست
مطیع امر تو بودن سعادت ابدی ست
قسم به حضرت زهرا نگاه کن ما را
نگاه کرده و پاک از گناه کن ما را
هر آینه بری از اشتباه کن ما را
بیا و راه بلد رو به راه ما را
ببین که ما و معاصی مان دچار همیم
نظر نما همگی "بشر حافی" تو شویم
رسیده پیک اجل گوئیا سر آورده
خبر ولی خبری گریه آور آورده
ببین فراق چه بر روز دختر آورده
غم تو گریه ی معصومه را در آورده
چقدر درد و مصیبت به جانش افتاده
ببین به عالم و آدم جواب رد داده
قد رشید تو را بار غصه خم کرده
شبیه چشم ترت بازویت ورم کرده
چقدر مرد نگهبان به تو ستم کرده
به زیر سلسه پای تو را قلم کرده
شکنجه دادن تو روزی یهود شده
تمام دور و بر گردنت کبود شده
در آسمان نگاهت شراره حد میزد
به سینه ی تو چرا مرگ دست رد میزد؟
چقدر "سندی" ملعون تو را لگد میزد
به مادر و پدرت حرف های بد میزد
به رنگ لاله شدی و ز غصه پژمردی
شبیه مادر خود فاطمه کتک خوردی
شبیه مادر خود فاطمه پرت زخم است
شبیه مادر خود فاطمه سرت زخم است
ز بی حیایی شلاق پیکرت زخم است
و پلک خسته ی هر دیده ی ترت زخم است
دم غروب نشستی خدا خدا کردی
همیشه روزه ی خود را به گریه وا کردی
اگرچه درد و غم و غربتی کهن داری
اگرچه غصه ی دوری از وطن داری
به روی شانه ی خود کوهی از محن داری
و از شکنجه ی دشمن نشان به تن داری
سرت به نیزه تماشا نشد ولی آقا
سر عبای تو دعوا نشد ولی آقا
به روی سینه ی تو چکمه ی شرور نرفت
و در دهان تو سر نیزه ای به زور نرفت
میان راه سرت داخل تنور نرفت
بدون پوشیه طفلت دیار دور نرفت
نگاه اهل و عیال تو قحط آب ندید
چه خوب فاطمه ات مجلس شراب ندید
#علیرضا_خاکساری
@raziolhossein
#امام_کاظم_شهادت
#حضرت_موسی_بن_جعفر_شهادت
ذره ای در نزد خورشید درخشان تو ایم
تشنه ای در حسرت یک جرعه باران تو ایم
سالها نان خورده ایم از سفره ی اولاد تو
روزی ما می رسد چون بر سر خوان تو ایم
گوشه ای از صحن آیینه و یا صحن عتیق
هرکجا هستیم گویی کنج ایوان تو ایم
زائران دختر تو زائران فاطمه اند
تا ابد ممنون این لطف دو چندان تو ایم
ما غذای خانه هامان هم غذای حضرتی ست
درمیان خانه هم در اصل مهمان تو ایم
بچه های تو در ایران پادشاهی میکنند
حضرت غربت نشین! مدیون احسان تو ایم
شش امامی نیستیم و نیستیم اهل وقوف
امر، امر توست آقا، تحت فرمان تو ایم
بی گمان بی حب تو اسلام ابتر می شود
دین هر کس پای خود ما که مسلمان تو ایم
ما مسلمان تو؟! نه...از پیر خود آموختیم
پیش شانت در مقام کلب دربان تو ایم
قبله ی ما را کشاندی سوی مشهد، در عوض_
بنده ی ناقابل شاه خراسان تو ایم
عبد صالح بوده ای، باب الحوائج بوده ای
ماهم آقا از مریدان عموجان تو ایم...
#مجید_تال
@raziolhossein
#امام_کاظم_شهادت
#حضرت_موسی_بن_جعفر_شهادت
#دوبیتی
نگاهی کن به این چشمانِ مضطر
هزار امید آوردم بر این در
من و این اشک، یا بابالحوائج
من و این آه، یا موسی بن جعفر
#یوسف_رحیمی
@raziolhossein
#امام_کاظم_شهادت
#حضرت_موسی_بن_جعفر_شهادت
من کیستم؟ فرشتۀ عرشآشیانهام
دردا که گشته قعر سیهچال، لانهام
از حلقههای سلسله باشد نشانهها
بر دست و پا و گردن و بر پشت و شانهام
مخفی است زخمها به درون دلم، ولی
پیداست بر بدن، اثرِ تازیانهام
من در کنار قبر نبی خانه داشتم
کردند بیگناه به زندان روانهام
گر شیعهای به شهر مدینه کند عبور
جرأت نمیکند که زند سر به خانهام
هر شب بوَد چهار ملاقاتیام به حبس
زنجیر و کند و قاتل و اشک شبانهام
از بس که تیرگی نگهم را گرفته است
روز و شبم یکی شده در آشیانهام
دیدم بسی شکنجه و خواهند اگر شهود
این زخمهای سلسله باشد نشانهام
نشنیده ماند نالۀ شبهای تار من
خاموش در میان قفس شد ترانهام
«میثم» ز سوز سینه سرودی برای ما
سوز دلت قبولِ خدای یگانهام
#غلامرضا_سازگار
@raziolhossein
#امام_کاظم_شهادت
#حضرت_موسی_بن_جعفر_شهادت
#دوبیتی
ای روضه ی پر کشیدنت عالم گیر
کرده ست دعای سحرت ما را پیر
باید نظری کنی که خون گریه کنیم
آنگونه که چشم زخم هات از زنجیر
#هادی_قاسمی
@raziolhossein
#امام_کاظم_شهادت
#حضرت_موسی_بن_جعفر_شهادت
#دوبیتی
دم مغرب مرا آزار می داد
به من دشنام او بسیار می داد
الهی صورتش آتش بگیرد
که با سیلی به من افطار می داد
__
چه مظلومانه بردند پیکرم را
به تخته پاره جسم لاغرم را
برای دختر چشم انتظارم
نبردند در طبق دیگر سرم را
#عبدالحسین
@raziolhossein
#امام_کاظم_شهادت
#حضرت_موسی_بن_جعفر_شهادت
ازجفای زمانه در زندان
مانده مردی یگانه در زندان
برتن پیرمرد خاک نشین
زده زخمی جوانه در زندان
سرسجاده ی سحرگاهش
میکند یاد خانه در زندان
یاد معصومه و رضا هردم
دارد اشکی روانه در زندان
بین خلصنی یاربش بغضیست
جاری و بی کرانه در زندان
زن رقاصه هم هدایت شد
از دعای شبانه در زندان
سندی شاهک مغیره صفت
میزدش بی بهانه در زندان
روزه دارست و وقت افطارش
میخورد تازیانه در زندان
#مجتبی_عسکری
@raziolhossein
#امام_کاظم_شهادت
#حضرت_موسی_بن_جعفر_شهادت
محبوس کرده در وسط سینه آه را
کرده اسیرخود دل خورشید و ماه را
او بانی نجات تمام اسیرهاست
یوسف اگرچه سهم خودش کرده چاه را
بر میله ی قفس زده بال شکسته را
تا که رفیق گریه کند هر نگاه را
ازجور تازیانه تن او کبود شد
بایاد کوچه کرده تنش این سیاه را
راه نفس کشیدن او بسته می شود
هنگام نقل اینکه...کسی بسته راه را
پایش شکست و پایه ی کرسی کشید آه
برپای سلسله بنویس این گناه را
یک سو سپاه سندی و یک سو سپاه شمر
هم دست کرده سلسله هردو سپاه را
برروی تخته پاره لهوفی نهاده اند
که گریه کرده دم ب دم قتلگاه را
#محسن_حنیفی
@raziolhossein
#امام_کاظم_شهادت
#حضرت_موسی_بن_جعفر_شهادت
امام هفتم ما پاره پاره شد جگرش
نشست گرد یتیمی به چهره ی پسرش
بدن کبود، جگر پاره، ساقِ پا مجروح
مگر چه آمده زیر شکنجه ها به سرش
هزار حیف که از جمع نوزده دختر
یکی نبود کنار جنازه ی پدرش
انیس و مونس او بود در سیاهی شب
صدای حلقه ی زنجیر و ناله ی سحرش
سیاه چال کجا طایر بهشت کجا؟
هزار حیف که یکباره ریخت بال و پرش
نیاز نیست ببندند چشم هایش را
که نیست تاب نگاهی دگر به چشم ترش
به هر کجا که روی قبری از زُراره ی اوست
نشان غربت فرزندهای دربدرش
شراره ی دل او گشت اجر روزه ی او
درست موقع افطار پاره شد جگرش
#غلامرضاسازگار
@raziolhossein
#امام_کاظم_شهادت
#حضرت_موسی_بن_جعفر_شهادت
عمري زديم از دل صدا باب الحوائج را
خوانديم بعد از ربنا باب الحوائج را
روزي ما كرده خدا باب الحوائج را
ازمانگيردكاش "يا باب الحوائج " را
هركس صدايش كرد بي چاره نخواهد شد
كارش به يك مو هم رسد پاره نخواهد شد
يادش بخيرآن روزها كه مادر خانه
گه گاه ميزد پرچمي را سردر خانه
پرمي شداز همسايه ها دور وبر خانه
يك سفره نذري، قدروسع شوهر خانه
مادر پدرهامان همينكه كم مياوردند
يك سفره موسي بن جعفر نذر ميكردند
عصرسه شنبه خانه ما رو به را ميشد
يك سفره مي افتادو درد ما دوا ميشد
با اشك وقتي چشم مادر آشناميشد
آجيل هاي سفره هم مشكل گشا ميشد
آنچه هميشه طالبش چندين برابر بود
نان وپنير سفره موسي بن جعفر بود
گاهي ميان روضه ما شور مي آمد
پيرزني از راه خيلي دور مي آمد
با دختري از هردوچشمش كور...مي امد
بهر شفاي كودك منظور مي آمد
يك بار در بين دعا مابين آمينم
برخاست از جا گفت دارم خوب مي بينم
آنكه توسل ياد چشمم داد مادر بود
آنكه ميان روضه مي زد داد مادر بود
آنكه كنارسفره مي افتاد مادر بود
گريه كن زنداني بغداد مادر بود
حتي نفس در سينه او گير مي افتاد
هر باركه ياد غل و زنجير مي افتاد
مي گفت چيزي برلبش جز جان نيامد...آه
در خلوت او غير زندانبان نيامد...آه
اين بار يوسف زنده از زندان نيامد آه
پيراهنش هم جانب كنعان نيامد...آه
از آه او درخانه زنجير شيون ماند
بر روي آهن تا هميشه ردّ گردن ماند
اين اتفاق انگار كه بسيار مي افتاد
هرشب به جانش دست بد كردار مي افتاد
نه نيمه ي شب موقع افطار مي افتاد
انقدر ميزد دست او از كار مي افتاد
وقتي كه فرقي بين شان در چشم دشمن نيست
صدشكر كه مرد است زيردست وپا،زن نيست
#محسن_عربخالقی
@raziolhossein