eitaa logo
مجموعه ادبی روایتخانه
730 دنبال‌کننده
753 عکس
91 ویدیو
6 فایل
خانه داستان نویسان انقلاب اسلامی www.revayatkhane.ir ارتباط با ادمین👇 @Revayat_khaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱 🥰 فقط خودت! ~ اول رمضان ۱۴۴۵ ○● @revayat_khane ●○
✨✨ ا❁﷽❁ا 🧔🏻‍♂ مردی با لباس خاکی رنگ، از خانه زن عمویم بیرون آمده بود و کنار تیر برق، داشت بند پوتین‌هایش را می‌بست. نمی دانستم او کیست. آتقدر فامیل داشتیم که همه‌ی همه‌شان را نمی‌شناختم! ساکنان کوچه کوچک و باریک ما، با هم فامیل‌اند. ما بودیم و عموها و عمه هایمان. آن روز خانه‌ی یکی از زن عموهایم مهمانی بود. به مناسبت عروسی اقوام زن عمویم. یکی از دختر عمه هایم هم آمده بود دم در. خانه شان روبه روی ما بود. کنجکاو بودم بدانم عروس و داماد کدام‌اند. چه شکلی‌اند؟ دختر عمه‌ام را صدا زدم. آرام پرسیدم: دوماد کدومه؟ مرد کنار تیربرق، همان طور که داشت بند پوتینش را می بست، به طرف ما برگشت و با خنده گفت: «من دومادم» ✍ 🗓 🔺۲۲ اسفند، سالروز بزرگداشت مقام 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 ○● @revayat_khane ●○
🌱 🥺 حق با فرشته‌ها نبود؟ ~ اول رمضان ۱۴۴۵ ○● @revayat_khane ●○
❓چه شد که سوژه «تاکسی دایموند ۵۳» به دست‌تان رسید؟ - زمانی که ناظر ادبی و سرویراستار انتشارات ستارگان درخشان بودم، کتاب‌های مختلفی به دستمان می‌رسید و بازبینی‌شان می‌کردیم تا ببینیم قابلیت انتشار دارد یا خیر. روزی دست‌نوشته‌ای به دستمان رسید شامل خاطرات خودنوشته‌ی فردی که بسیار جذاب بود؛ اما حالت داستانی نداشت... 💎🚖 🎤 بخشی از گفت‌وگوی با نویسنده‌ی کتاب‌ «تاکسی دایموند ۵۳»، محمد مجید عمیدی مظاهری به بهانه‌‌ی انتشار کتاب اولش.. 📰 متن کامل را از اینجا مطالعه کنید: 👉http://isfahanziba.ir/26951 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 ○● @revayat_khane ●○
ا❁﷽❁ا «ماه میهمانی خدا» 🎒🧢 لباس‌های مدرسه‌اش را پوشیده، دستش را روی دسته در فشار می‌دهد. یک لحظه صبر می کند. بر می‌گردد به سمتم‌‌‌: «مامان کفشای جدیدم رو بپوشم؟»👟 قبل از اینکه جوابش را بدهم ادامه می‌دهد: «نه ولش کن.» دسته در را کامل فشار می دهد تا در باز شود. - چرا نپوشیشون؟ - داداش گفته الان نپوش. صبر کن برای مهمونی عید نو باشه. - اتفاقا امروز باید بپوشی. امروز که مهمانی خدا شروع شده. شما هم وارد مهمانی شدی. 👊🏼 هنوز دستش روی دسته در مانده. چند لحظه در سکوت نگاهم می‌کند. صورتش شکفته می‌شود. انگار کشف جدیدی داشته. ‌‌‌- پس برم بپوشمش چند لحظه بعد، کفش‌های نو به پا کرده از اتاقش بیرون می‌آید. سرش را خم می‌کند و پاهایش را جلو و عقب می‌کند تا کفش‌هایش را بهتر ببیند. با چشم‌هایی که برق می‌زند خداحافظی می‌کند... ✍ 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 ○● @revayat_khane ●○
🌱 ❣️سوال آخر: عاشق شدی؟ ~ دوم رمضان ۱۴۴۵ ○● @revayat_khane ●○
ا❁﷽❁ا «اَللَّهُمَّ قَرِّبْنِي فِيهِ إلَي مَرْضَاتِكَ وَ جَنِّبْنِي فِيهِ مِنْ سَخَطِكَ وَ نَقِمَاتِكَ وَ وَفِّقْنِي فِيهِ لِقِرَائَهِ آيَاتِكَ بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ» ✨ الهی دوست دارم به تونزدیک شوم. دور شدن از تو را دوست ندارم. می‌دانم وقتی به تو نزدیک می‌شوم که تو از من راضی باشی. هر زمان کارم مخالف رضایت تو باشد از تو دور می‌شوم. پس کمکم کن بر تلاوت کلامت، تا دریابم چگونه زندگی کنم که تو از من خشنود باشی. بفهمم چه کسانی مورد خشمت بوده‌اند و مثلشان زندگی نکنم. می‌دانم که دورم از آن‌چه از تو می‌خواهم، اما امید دارم به تو که ارحم الراحمینی... ✍ ~ دوم رمضان ۱۴۴۵ ○● @revayat_khane ●○
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ا❁﷽❁ا 🌱 جای‌تان سبز، برای سحر قیمه داریم. از دیروز عصر بار گذاشتم. گوشت و لپه و آلوچه تا نیمه شب توی سر و بار هم کوبیدند و قوام گرفتند و جا افتادند. ولی با هر قاشق انگار به قول قدیمی‌ها گوشت تنم را می‌جوم. ذهن است دیگر. پر و بال دارد. پرواز می‌کند بالای سر خرابه‌هایی در خان یونس. آن جا که دخترکان روزه‌ اولی شهر، دستمال کوچکی روی بتن‌ها و میلگردها۶ پهن کرده و برای سحری تکه‌ای نان خشک سق می‌زنند. کمی آن طرف‌تر مادری به یاد اطفال شیرخواره‌اش که از گرسنگی روی دست‌هایش سرد شدند، با پر شالش نم چشم‌هایش را می‌گیرد. به چشم‌های وق زده‌ی پسرش خیره شده و روی دنده‌های بیرون زده‌‌ی پسر دست می‌کشد و صدای یک چیزی شبیه سمباده روی دیواره‌ی معده‌ش را می‌شنود. از درز پنجره‌ها کمی سوز می‌آید. پتوی روی دخترها را صاف می‌کنم. باید چلو قیمه‌ام را بخورم. از دهان می‌افتد..‌‌. ✍ 📼 مقایسه‌ی رمضان ۱۴۴۴ با امسال 📌 خان‌یونس 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 ○● @revayat_khane ●○
🌱 داروی تلخ ⚔️ زهر شیرین ~ دوم رمضان ۱۴۴۵ ○● @revayat_khane ●○
ا❁﷽❁ا 📱«گوشی میخواااام» مثل برق گرفته ها برمی‌گردم و همزمان گوشی موبایل را داخل قابلمه‌ی خالی برمی‌گردانم. اما فایده‌ای ندارد. محل استتار جدیدی که برای گوشی در نظر گرفته‌ام را کشف کرده. گوشی را دیده است. می دانم کارم درآمده! می دانم که حداقل ده دقیقه‌ای، جیغ خواهد کشید. هیچ چیز به چشمش نمی‌آید و هیچ حرفی را نمی‌شنود! این بار، از ده دقیقه هم می‌گذرد. دختر دو ساله‌ام همچنان گریه می‌کند. دیگر نمی‌دانم چه کلکی سوار کنم. دلم ریش می‌شود از گریه و التماسش. 💭 یاد حرف مشاور می‌افتم: «چطور چاقو را از جلو دستش برمی‌داری عذاب وجدان نمی‌گیری؟! چون می‌دونی براش خطرناکه. ضرر داره. گوشی هم همینطور!» 😔 نوبت خودم که می‌رسد، یادم می‌ماند که چطور دل آن مهربان‌تر از مادر را ریش می‌کنم؟! به خاطر چیزهای دوست داشتنی مضر!عسی ان تحبوا شیئاً و هو شرٌ لکم و الله یعلم و انتم لاتعلمون (سوره بقره، آیه ۲۱۶) 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 ○● @revayat_khane ●○
🌙دعای روز سوم ا❁﷽❁ا اَللَّهُمَّ ارْزُقْنِي فِيهِ الذِّهْنَ وَ التَّنْبِيهَ وَ بَاعِدْنِي فِيهِ مِنَ السَّفَاهَهِ وَ التَّمْوِيهِ وَ اجْعَلْ لِي نَصِيباً مِنْ كُلِّ خَيْرٍ تُنْزِلُ فِيهِ بِجُودِكَ يَا أَجْوَدَ الأَْجْوَدِينَ ✨ الهی من از تو تیزهوشی و بیداری می‌طلبم و دور شدن از جهالت و افکار پریشان. می‌خواهمشان تا آماده شوم برای دریافت هرخیری که در این ماه نازل می‌کنی. تو جود و لطفت را هر لحظه بر ما نازل می‌کنی، قابلیت دریافت این جودت را هم به من عطاکن یا اجود الاجودین ✍ ~ سوم رمضان ۱۴۴۵ ○● @revayat_khane ●○
🌱 💰صندوق سرمایه گذاری 📈با نرخ سود ۷۰۰۰۰٪ ~ سوم رمضان ۱۴۴۵ ○● @revayat_khane ●○
🌱 خدایا سختش نکن 😉🤲 ~ سوم رمضان ۱۴۴۵ ○● @revayat_khane ●○
دعای روز چهارم 🌙 ا❁﷽❁ا اَللَّهُمَّ قَوِّنِي فِيهِ عَلَي إِقَامَهِ أَمْرِكَ وَ أَذِقْنِي فِيهِ حَلاَوَهَ ذِكْرِكَ وَ أَوْزِعْنِي فِيهِ لأَِدَاءِ شُكْرِكَ بِكَرَمِكَ وَ احْفَظْنِي فِيهِ بِحِفْظِكَ وَ سِتْرِكَ يَا أَبْصَرَ النَّاظِرِينَ ✨الهی در این روزهایی که سفره کرمت را پهن کرده‌ای برای بهره‌مند شدن از این سفره نیاز به کمکت دارم؛ قوتی از جانب خودت برای انجام فرمانت، چشیدن شیرینی ذکرت و ادای شکرت. 🤲 الهی! حالا که برای بهره‌بردن از این مهمانی باید از گناه دور باشم، برای محفوظ ماندنم، دست به سوی تو دراز کرده‌ام که تو «ابصرالناظرینی»؛ از همه حالات من باخبری. خوب می‌دانی بی‌یاری تو از گناه در امان نیستم. پس مرا در پناه خودت حفظ کن که این روزها بیشتر از همیشه به ستاریت تو محتاجم. ✍ ~ چهارم رمضان ۱۴۴۵ ○● @revayat_khane ●○
🎂 🗓 🧕🏼 هانیه مقاره عابد دلش حسینیه است و قلمش گرم البته اگر دل بدهد و بنویسد! از آن دست رفقایی ست که تقریبا هر جلسه خون به دل استاد می‌کند. نه برای غیبت‌ها و نه از روی انجام ندادن تکالیف. بلکه فقط با یک جمله‌ی تکراری: «یعنی من به درد نوشتن می‌خورم؟» نمی‌دانستم تولدش دم دمای بهار است اما دیدنش سر ذوق‌مان می‌آورد. مثل بهار... هم تیپ و ظاهرش بهاریست و هم کلمات برگرفته از دلش... خدا نکند غایب باشد. جای خالی‌اش بد جور توی ذوق می‌زند. بخصوص سر تحلیل نوشته‌ های دوستانش نکات دقیقی ارائه می‌دهد و پیشنهادهای کاربردی ضمیمه‌اش می‌کند. اگر ترشی نمی‌خورد و فارغ از دغدغه‌ی نوجوان‌های مجموعه‌اش فقط به نوشتن دل می‌داد شاید تا الان صاحب چند اثر شده بود. البته اگر اثر را به کتاب محدود نکنیم اعتراف می‌کنم تا الان چند اثر تنها روی دل من گذاشته است... 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 ○● @revayat_khane ●○
🌱 همه چی دست خودشه 😌 خیالت تخت🤗 ~ چهارم رمضان ۱۴۴۵ ○● @revayat_khane ●○
دعای روز پنجم 🌙 ا❁﷽❁ا اَللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِيهِ مِنَ الْمُسْتَغْفِرِينَ وَ اجْعَلْنِي فِيهِ مِنْ عِبَادِكَ الصَّالِحِينَ الْقَانِتِينَ وَ اجْعَلْنِي فِيهِ مِنْ أَوْلِيَائِكَ الْمُقَرَّبِينَ بِرَأْفَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ ✨الهی دراین ماه ضیافت، آرزوهای بلند دارم. آرزوهایی که شایستگی دریافتشان را ندارم اما دست به سویت دراز میکنم و از تو می‌خواهم خواهم، که تو ارحم الراحمینی. با رأفت و مهربانیت تو را می‌خوانم تا مرا در زمره اولیای مقربینت قرار دهی. اولیای مقربت همه عبد صالح فرمانبردارت هستند‌. پس مرا از عباد صالح فرمانبردارت قرار ده. عباد صالح فرمانبردارت، همه اهل استغفارند. مرا هم جزء مستغفرین قرار بده، که بدون لطف تو استغفارم جز لقلقه زبان نیست. ✍ ~ پنجم رمضان ۱۴۴۵ ○● @revayat_khane ●○
🌱 چگونه بشناسمت؟ ○● @revayat_khane ●○
🌱 امان از زبان نفهمی ! 🤦‍♂️ ~ پنجم رمضان ۱۴۴۵ ○● @revayat_khane ●○
دعای روز ششم 🌙 ا❁﷽❁ا اَللَّهُمَّ لاَ تَخْذُلْنِي فِيهِ لِتَعَرُّضِ مَعْصِيَتِكَ وَ لاَ تَضْرِبْنِي بِسِيَاطِ نَقِمَتِكَ وَ زَحْزِحْنِي فِيهِ مِنْ مُوجِبَاتِ سَخَطِكَ بِمَنِّكَ وَ أَيَادِيكَ يَا مُنْتَهَي رَغْبَهِ الرَّاغِبِينَ ✨الهی! می‌دانم وقتی فرمانبردارت نیستم از تو دور می‌شوم و هرکس که از تو دور شد خوار و ذلیل می‌شود. به تو رو آورده‌ام برای نجات از این ذلت. نمی‌خواهم گرفتار تازیانه قهرت شوم. الهی! ای غایت آرزوی آرزومندان! با نافرمانی‌ از تو، خودم را شایسته خشم و غضبت کردم اما بازهم به تو پناه آورده‌ام، که اگر اشدالمعاقبینی، ارحم الراحمین هم هستی. خودت نعمت استغفار را به من بخشیدی. با استغفارم از تو می‌خواهم مرا از عقوبت گناهانم حفظ کنی. ✍ ~ ششم رمضان ۱۴۴۵ ○● @revayat_khane ●○
ا❁﷽❁ا ❌« آدرس غلط» ❌ 📺خودم هم درست نمیدانم چرا از این تبلیغ تلویزیونی خوشم نمی‌آید. احتمالا چون یک آدم، یک انسان تویش ضایع می‌شود، بقول بچه‌ها کِنف می‌شود. 😞دلم نمی‌آید کسی را توی این حال ببینم. یک بنده ی خدایی ست که یک جنس را خیلی گران تر از قیمتش خریده و من دلم برایش می‌سوزد. 🏃‍♂دلم برای خودم و دویدن هایم هم می‌سوزد. برای دست یافتن به خوشگلی های دنیا زیاد دویده ام و دست آخر نشد که نشد. مردم از زبان راستگوترین خلق عالم شنیده اند، از قول خدا گفته است و بعدش برای ما کتابت کرده اند که: «مَنْ كَانَ يُرِيدُ ثَوَابَ الدُّنْيَا فَعِنْدَ اللَّهِ ثَوَابُ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ ۚ وَكَانَ اللَّهُ سَمِيعًا بَصِيرًا» 🥺دلم برای خودم می‌سوزد، انگشت به دهان می‌گیرم و می گویم:« اِ پس پیش تو بود؟ از اولِ اولش پیش تو بود؟ پس من این همه دویدم؟ پیش تو بود؟» ~ ششم رمضان ۱۴۴۵ ○● @revayat_khane ●○
🌱 چه دل💚ربایی تو!.. ○● @revayat_khane ●○
دعای روز هفتم 🌙 ا❁﷽❁ا اللَّهُمَّ أَعِنِّي فِيهِ عَلَى صِيَامِهِ وَ قِيَامِهِ وَ جَنِّبْنِي فِيهِ مِنْ هَفَوَاتِهِ وَ آثَامِهِ وَارْزُقْنِي فِيهِ ذِكْرَكَ بِدَوَامِهِ بِتَوْفِيقِكَ يَا هَادِيَ الْمُضِلِّينَ الهی با دعوت خودت وارد مهمانیت شده‌ام. بدون یاریت توان تحمل گرسنگی و تشنگی راهم ندارم چه رسد به ظهور روزه‌داری در اعضا و جوارحم، در قلب و روحم. پس یاریم ده برای برپا داشتن نماز و روزه. الهی امید به تو دارم که «هادی المضلینی». هوایم را داری. اگر لغزشی پیدا کنم، هدایتم می‌کنی. در این ماه میهانیت که بیشتر ازقبل هوایم را داری، از تو می‌خواهم دورم کنی از لغزش‌ها و گناهان و روزیم کنی دوام در ذکر و یادت را. به درگاه تو پناه آورده‌ام و از تو مداومت در ذکر و یادت را می‌طلبم که تنها راه دورشدن از گناهان و رسیدن به نماز و روزه‌ حقیقی است. ✍ ~ هفتم رمضان ۱۴۴۵ ○● @revayat_khane ●○
ا❁﷽❁ا «وَلَهُ مَا سَكَنَ فِي اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ» (سوره انعام، آیه ۱۳) به ساکنان رنگارنگ نگاه می‌کنم. وهمم می‌گیرد، چقدر زیادند و جورواجور. گروهی ساکن روز شدند و گروهی شب نشین.🙇 فرق داشتند با هم. لابد فرق داشتند که هرکدام زمانی را انتخاب کردند برای سکونت. اما یک نقطه مشترک دارند همگی. همه شان مال یکی هستند. همه جزء دارایی‌های یکی به حساب می‌آیند.☝️ انگار آدم راحت می‌شود و دیگر در برابر این همه تفاوت نمی‌ترسد. انگار آدم به خودش دلداری می‌دهد که دیگر از ساکنان شب و روز نترس، تعجب نکن... آنها یک مالک دارند، همگی مال خدا هستند. خدایی که همیشه آماده است برای شنیدن، همیشه گوش شنوا دارد و داناست. یعنی می‌داند چی به چی ست. خیالات بر ندارد که اینجا هرکی به هرکی ست. ✍ 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 ○● @revayat_khane ●○
ا❁﷽❁ا ✨نورالجنان دعای روز هشتم 🌙 اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي فِيهِ رَحْمَةَ الْأَيْتَامِ وَ إِطْعَامَ الطَّعَامِ وَ إِفْشَاءَ السَّلاَمِ وَ صُحْبَةَ الْكِرَامِ بِطَوْلِكَ يَا مَلْجَأَ الْآمِلِينَ الهی از تو می‌خواهم روزیم کنی؛ ترحم بر یتیمان، اطعام کردن، افشای سلام و مصاحبت با کریمان را نه تنها در این روز و در این ماه، که از تو می‌خواهم برای همه عمرم روزیم کنی. وقتی خودت بیشترین محبت را به یتیمان داری پس دوست می‌داری کسی را که هوای یتیمان را داشته‌باشد. روزی ‌دهنده همه مخلوقاتی، دوست می‌داری کسی را که همچون خودت یاری‌گر بندگانت باشد و اطعامشان کند. نام تو سلام است و دوست داری بندگانت هم همچون خودت، پیام آور سلم و سلامتی باشند. با همنشینی با اهل کرامت، که با نزدیک شدن به تو، رنگ و بویت را گرفته‌اند، من هم یاد بگیرم راه رسیدن به تو را. برای رسیدن به همه آرزو ها و خواسته‌هایم به تو امید دارم که ملجأ و پناه همه آرزومندانی. ✍ ~ هشتم رمضان ۱۴۴۵ ○● @revayat_khane ●○