🔥#خبر_خوب
✨کتاب زیرزمین از انتشارات ستارگان درخشان و دفتر تولید متن روایتخانه نوشته خانم فرزانه قائنی در بخش زندگینامه نامزد دریافت جایزه کتاب سال دفاع مقدس شد.
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
○● @revayat_khane ●○
مجموعه ادبی روایتخانه
📜 پای درس امیرعارفان درس سوم: بهسوی پروردگارت فرار کن ✨✨«فَقَدْ هَرَبْتُ اِلَیْکَ» «من به سوی
📜پای درس امیر عارفان
🔸درس چهارم:
در پیشگاه خدا مسکین متضرع باش
✨«و وَقَفْتُ بَیْنَ یَدَیْکَ مُسْتَکینًا لَکَ مُتَضَرِّعا اِلَیْکَ راجِیًا لِما لَدَیْکَ ثَوابِی»
«رو به رویت ایستادهام، در حالیکه مسکین توام. متضرع به سوی تو آمدهام، به امید آنچه تو به من میدهی»
از خودم میپرسم: «تو با چه حالی به درگاه الهی میرسی؟ بیچارهگیات را دیدهای؟هیچ بودنت را؟ در پیشگاهش متضرع بودهای؟ عجز و ناتوانی، نداری و هیچ بودنت را با اشک و دستهای بالا رفته به سویش ابراز کردهای؟»
یاد مادربزرگ میافتم. میگفت: «ننه دستاتو ببر بالا. خدا دست بالا رفته رو خیلی دوس داره». خودش هم بعد نماز، دستهایش بالا میرفت. گونههایش خیس اشک میشد. آن روزها نمیدانستم چرا خدا دستان بالا رفته را دوست دارد.
✍ #امینهالسادات_پردهچی
#مناجات_شعبانیه
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
○● @revayat_khane ●○
#بریده_کتاب
👤 لئو تولستوی
🍰 ۹ سپتامبر ۱۸۲۸
~ ۲۰ نوامبر ۱۹۱۰
○● @revayat_khane ●○
🎈 #مخاطب_نوشت
⁉️کتاب زیاد خواندم اما نمی دانم چرا #دلاوران_عالیقاپو یکی از آنهایی شده که مغزم قفلی زده رویش.
💘البته که رمانهایی که بهانه ی روایتشان عشق باشد را دوست دارم ولی میدانم این تنها دلیلش نیست.
🏃🏻♂️"جوانی که معشوقه اش را بدزدند و او برای باز گردانش ، سفری پر فراز و نشیب و هیجان را آغاز کند" بهانه ی روایت بسیاری داستانهاست
👑اما این داستان خاص شده چون حریف قهرمان داستان قدرت حاکمه ست و مواجهه با آن غیر از قدرت و شجاعت، زیرکی می طلبد و آنچه در حواشی این داستان تصویر و بیان میشود پر مغز و تامل بر انگیز است.
📝#طیبه_رفیعمنزلت
✨✨✨
⚔️ کتاب «دلاوران عالی قاپو»
✍️ به قلم #بهزاد_دانشگر
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
○● @revayat_khane ●○
مجموعه ادبی روایتخانه
📜پای درس امیر عارفان 🔸درس چهارم: در پیشگاه خدا مسکین متضرع باش ✨«و وَقَفْتُ بَیْنَ یَدَیْکَ مُسْت
📜 پای درس امیر عارفان
🔸درس پنجم:
از کسی بخواه که تو را بهتر از تو میشناسد
«وَتَعْلَمُ ما فِی نَفْسِی وَ تَخْبُرُ حاجَتی وَ تَعرِفُ ضَمِیرِی ولا یَخْفی عَلَیْکَ اَمْرُ مُنْقَلَبِی وَ مَثوایَ وَ ما اُریدُ اَنْ اُبْدِی ءَ بِهِ مِنْ مَنطِقِی وَ اَتَفَوَّهُ بِهِ مِنْ طَلِبَتی وَ اَرْجُوهُ لِعاقِبَتِی»
✨خدایا خواستهام را از تو میخواهم. از تو که مرا بهتر از من میشناسی؛ هم خواستهام را میدانی، هم از باطنم خبر داری. هیچ چیز از حال و آینده ام بر تو مخفی نیست. هر خواستهای را که بخواهم برایت بگویم و به آن امید داشتهباشم، همه را میدانی.
آنچه پای درس امیرعارفان فهمیدهام را، مرور میکنم:
با آنکه میدانم خدا از همه احوالات حال و آیندهام باخبر است، خواستهام را میداند، باز هم خواستهام را به درگاهش ابراز میکنم. خودش خواسته تا از او بخواهم: «ادعونی استجب لکم»، پس دوست دارد از او بخواهم چیزی را که از آن با خبر است.
✍ #امینهالسادات_پردهچی
#مناجات_شعبانیه
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
○● @revayat_khane ●○
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 📼 ببینید | #کلاس_درس
💡 محتوا یک مقولهی مطلقا معنایی است..
👤 #نادر_ابراهیمی
🔸ء ۱۳۱۵ ~ ۱۳۸۷
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
○● @revayat_khane ●○
مجموعه ادبی روایتخانه
📜 پای درس امیر عارفان 🔸درس پنجم: از کسی بخواه که تو را بهتر از تو میشناسد «وَتَعْلَمُ ما فِی نَف
📜پای درس امیر عارفان
🔸درس ششم:
تحت سیطره خدا بودنت را ابراز کن
✨«وَ قَدْ جَرَتْ مَقادیرُکَ عَلَیَّ یا سَیِّدی فیما یَکُونُ مِنّی إلی اخِرِ عُمْری مِنْ سَریرَتی وَعَلانِیَتی».
«تمام قضا و قدرت تا آخر عمرم برمن جاری شده. چه بر امور پنهانیم، چه بر امور آشکارم.»
خدایا از همه جا بریده، به سوی تو فرار کردهام. در مقابل تو ایستادهام. دستم را به سوی تو دراز کردهام. سرنوشتم را تا آخر میدانی. اسرارم را، قبل از آنکه بگویم. نیتم را، قبل از آنکه عمل کنم. همه را میدانی. به سویت آمدهام تا با دعا و تضرع به درگاهت مقدراتم را پیش تو رقم بزنم، عوض کنم.
✍ #امینهالسادات_پردهچی
#مناجات_شعبانیه
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
○● @revayat_khane ●○
⌛️ ۳ روز مانده
🌙 تا شروع ماه مهمانی
ا❁﷽❁ا
📩 « پیامی از یک شئ گم شده»
🍂اول افتادم روی زمین، امید داشتم دست بکشی روی قالی و پیدایم کنی. اما نکردی، انگار اصلا نفهمیدی افتادهام. بعدش منتظر شدم بهم احتیاج پیدا کنی تا بگردی پی ام اما نگشتی. کم کم داشتم عادت میکردم، داشتم جزئی از قالی میشدم که پایی آمد و شوتم کرد کنج دیوار، منتظر شدم تا وقتش برسد.
خانهتکانیها موقع پیدا شدنها ست.
میشود امید داشت حتی اگر جای پرتی مثل کنج دیوار باشی.
وقت هست هنوز...
🍃«اللّهُمَّ اِنْ لَمْ تَکُنْ غَفَرْتَ لَنا فیما مَضى مِنْ شَعْبانَ فَاغْفِرْ لَنا فیما بَقِىَ مِنْهُ»
پیامی از یک شئ گم شده: پیدایم کن
✍️#زینب_سنجارون
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
○● @revayat_khane ●○
🔥 #خبر_خوب
📣 🗓 خبرهای خوش از کتابهای #اهالی روایتخانه در هفتهای که گذشت:
👏 کتاب زیرزمین به قلم فرزانه قائنی در بیست و یکمین جایزه «کتاب سال دفاعمقدس» در بخش زندگینامه شایسته تقدیر شد.
🔸کتاب پناهم باش به قلم راضیه ترکان و مهناز محمدیان در بیست و یکمین دوره «جشنواره ملی کتاب رشد» با شعار «کتاب خوب، آینده خوب»، نامزد دریافت جایزه شد.
🏆 همچنین در این جشنواره، کتاب فکرشم نکن به کوشش و تدوین مرضیه احمدی و قلم جمعی از نویسندگان روایتخانه به عنوان برگزیده در بخش فرهنگ کار معرفی شد.
#جشنواره #کتاب #جایزه
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
○● @revayat_khane ●○
⚠️ #درست_بنویسیم
⁉️ آیا میدانستید درست نویسی، ثواب زیادی دارد؟
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
○● @revayat_khane ●○
⌛️ ۲ روز مانده
🌙 تا شروع ماه مهمانی
ا❁﷽❁ا
🌀 «در هم»
🍎 دارم سیبها را از توی پاکت پلاستیکی در میآورم سیب لک دار را که میانشان میبینم خندهام میگیرد.
میپرسد «چرا میخندی؟»
میگویم «باورت میشود چندبار این سیب آمد زیر دستم پسش زدم، الان که دیدم آخرش آمده قاطی سیبهایم خندهام گرفت»
گریهاش میگیرد، میپرسم «چرا؟»
میگوید «یعنی میشود ما هم همین طوری قاطی خوبها وارد مهمانی خدا شویم؟»
به سیب لک دار نگاه میکنم، یادم باشد از این به بعد هر وقت میوه فروش پرسید «جدا میکنید یا در هم؟»
بگویم «در هم»
✍️#زینب_سنجارون
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
○● @revayat_khane ●○
📺 #اخبار_روایتخانه
📔 کتاب بماند به یادگار
✍ نوشته #
شبنم_غفاری_حسینیکه به همت نشر ستارگان درخشان به چاپ رسیده در مراسم افتتاحیه نمایشگاه قرآن و عترت اصفهان رونمایی شد. 🌱 در این مراسم دکتر حیدری معاون محترم فرهنگی اجتماعی شهرداری اصفهان، سید مهدی سیدین نیا مدیر کل ارشاد اسلامی استان اصفهان، غلامحسین قاسمی مدیر انتشارات ستارگان درخشان و جناب آقای یادگاری راوی کتاب و نویسندهی کتاب حضور داشتند. 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 ○● @revayat_khane ●○
⌛️ ۱ روز مانده
🌙 تا شروع ماه مهمانی
ا❁﷽❁ا
✨الهی عاشقان درگاهت، آهسته آهسته خودشان را آماده مهمانیت کردند. قلب و جانشان را آب و جارو کشیدند. حالا که خانهتکانی جانشان تمام شده، آماده و مهیا برای ورود به مهمانیاند. لحظه شماری می کنند برای رسیدنش.
من بیچاره چه کنم؟ فقط نشستم و غبطهشان را خوردم. نه توان خانهتکانی جانم را دارم، نه توان درآوردن لباسهای ژندهی گناه را. نتوانستم لباس مغفرت مهمانیت را بپوشم. چه کنم با اینهمه ناتوانی. فقط میتوانم دستانم را بهسویت دراز کنم. کمکم کن. من توان مهیا شدن برای مهمانیت را ندارم.
مرا با این ناتوانیم بپذیر.
با مغفرتت در این روزهای مانده، مرا مهیای این مهمانی کن.
✍#امینهالسادات_پردهچی
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
○● @revayat_khane ●○
🎂 #معرفی_اعضا
🗓 #روزنوشت
🧕 نسیبه استکی
اولین نفری که توی کارگاه، رمانش را تمام کرد نسیبه بود. هم سرعتش بیشتر از ما بود هم تجربهاش. مثل خیلی از ما رماناولی نبود. قبلتر هم چندتا رمان چاپ کرده و حتی چندتا زندگی نامه.
زندگی نامه از کی؟
از شهید مسعود آخوندی. اصلا این شهید را برداشته برای خودش. برایش تک پسر نوشته، مسعود نوشته. شاید برای اینکه شهید دانشگاه خودشان است.
کار برای شهدا از اول دغدغهاش بود. چند تا بچهی صفری توی نوشتن را دور خودش جمع کرد تا برای شهدا بنویسند. بهشان نکته میگفت. با حوصله نوشتههاشان را ویرایش میکرد که کار شهدا روی زمین نماند. حالا هم همینطور. هر وقت ازش کمک بخواهی پای کار است.
مثل خیلی از بچههای نویسنده رشتهی دانشگاهیاش ربطی به نوشتن ندارد. منابع طبیعی خوانده اما همان وقت هم توی نشریات دانشجویی قلم میزد. با این حال و این همه سابقه جبهه که توی نوشتن دارد اگر یک کبوتر هم نگاهش کند نمیتواند بنویسد. باید یک جای خلوت و دنج داشته باشد.
یک مادر با سه تا گل دختر که قلمش برای دغدغههایش مینویسد.
آثار:
به رنگ زندگی
زلال مثل
از نژاد چشمه
تکپسر
مسعود
گمشده در غبار
گره خوردهام به نام تو
گوشیهای آرمی
حسنا و ملکههای رنگی
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
○● @revayat_khane ●○
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❓یک سوال فنی :
امروز روز بزرگداشت کدام یک از مفاخر ایرانه ؟
💡راهنمایی : به علت دوری راه از مفاخر روایتخانهای نیست. 🤭
۲ دقیقه وقت بگذارید و با این شاعر بزرگ آشنا بشید 😉
🔖 کاری از رسانهٔ فرزند ایران
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
○● @revayat_khane ●○
ا❁﷽❁ا
🌱 «اولین شکوفه»
نگاهشان میکنم. بیاختیار میگویم:
«شما چقدر خوشگل و نازید؟»
🌸 از دیدن طروات و تازگیشان جان میگیرم.
یکی زودتر شکفته، دیگری هم آماده شکفتن است. با تولدشان خبرهای خوب دارند؛ خبر از نو شدن، شروع دوباره زندگی. سیر نمیشوم از تماشایشان. دلم غنج میرود برای اینهمه نشاط و طراوتشان. دلم میخواهد مثلشان شوم. خم میشوم تا بهتر ببینمشان. بهرویم میخندند. با لبخندشان بشارتم میدهند:
«امیدوار باش و آماده. تو هم تولدی دوباره در پیش داری. قرار است در بهار رحمت و مغفرت خداوند، دوباره متولد شوی»
✍#امینهالسادات_پردهچی
🌙 آغاز ماه مهمانی خدا مبارک...
#بهار_در_بهار #ماه_رمضان
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
○● @revayat_khane ●○
✨✨
ا❁﷽❁ا
🧔🏻♂ مردی با لباس خاکی رنگ، از خانه زن عمویم بیرون آمده بود و کنار تیر برق، داشت بند پوتینهایش را میبست.
نمی دانستم او کیست. آتقدر فامیل داشتیم که همهی همهشان را نمیشناختم! ساکنان کوچه کوچک و باریک ما، با هم فامیلاند. ما بودیم و عموها و عمه هایمان.
آن روز خانهی یکی از زن عموهایم مهمانی بود. به مناسبت عروسی اقوام زن عمویم.
یکی از دختر عمه هایم هم آمده بود دم در. خانه شان روبه روی ما بود.
کنجکاو بودم بدانم عروس و داماد کداماند. چه شکلیاند؟
دختر عمهام را صدا زدم. آرام پرسیدم: دوماد کدومه؟
مرد کنار تیربرق، همان طور که داشت بند پوتینش را می بست، به طرف ما برگشت و با خنده گفت: «من دومادم»
✍ #فاطمه_سعیدیمقدم
🗓 #روزنگار
🔺۲۲ اسفند،
سالروز بزرگداشت مقام #شهدا
🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰
○● @revayat_khane ●○