🌼🍃🌼
📚 #عشقی_به_پاکی_گل_نرگس 🌼🍃
🌼
📝 نویسنده: #فاطمه_اکبری
🔻 #قسمت_صد_ششم
دنبالش رفتم،در زدم ولی جوابی نشنیدم. دوباره درزدم:
مهتاب:بله؟
صداش گرفته بودانگار گریه کرده بود. باتعجب گفتم:
+مهتاب،خوبی؟بیام تو؟ بعدازچندثانیه گفت:
مهتاب:بیاتو.
سریع دروبازکردم ووارد اتاقش شدم.
سرش وگذاشته بودرو زانوش وشونه هاش می لرزید.
بانگرانی کنارش روتخت نشستم،دستم وگذاشتم روشونش وگفتم:
+مهتاب!
هق هقش اوج گرفت، بغلش کردم وگفتم:
+عزیزم آروم باش،گریه نکن مهتاب جونم.
چندلحظه گذشت حس کردم آروم شده،ازخودم جداش کردم وازاتاق بیرون رفتم وواردآشپزخونه شدم.
بعدازریختن آب تولیوانبه اتاقش برگشتم.لیوان وسمتش گرفتم و
گفتم:
+بیاعزیزم،بخورآروم بشی.لیوان وازدستم گرفت
وکمی ازآب خورد. لیوان وگذاشت رومیز کنارتختش وچشماشوبست وبه پشتیه تختتکیه داد.
بدجورکنجکاوونگران شده بودم،لبم وجویدم وبا صدای آرومی گفتم:
+مهتاب،نمیگی چی شده؟
اشکش چکید،سریع گفتم:
+وای نه غلط کردم اصلا نمی خوادبگی الان بازگریه می کنی.
پوزخندی زدوگفت:
مهتاب:مامانم که زنگ زدگفت حال خالم بدشده شب قراره اونجا بمونه.
بانگرانی گفتم:
+برای همین گریه می کنی؟
الان حالش خوبه؟اصلاچش شده بود؟
مهتاب:حالم برای اینبدنیست.
+پس چی؟
مهتاب آهی کشیدوگفت:
مهتاب:مامانم گفت خالهبه حسین گفته که میخواد براش بره خاستگاری دختر همسایشون،ولیحسین گفته نمی خوادوفعلا نمی خوادازدواجکنه خاله هم خیلی اصرارمی کنه معلوم نیست چی تواین دختره همسایه دیده که درحدی اصرارکرده که به حسین گفته اگه بااین دختره ازدواج نکنی شیرم وحلالت نمی کنم،حسینم قاطی
می کنه ودعوامی گیره بعدازخونه میزنه بیرون خاله هم هرچی زنگ میزنه گوشیشوجواب نمیده.
متفکرگفتم:
+عجب!
باناراحتی گفت:
مهتاب:میدونی حسین وسط دعوابه خاله چی گفته؟
باتعجب گفتم:
+ازکجابدونم آخه؟اه
مهتاب حرف وکامل بزن دیگه.
بابغض شدیدی گفت:
مهتاب:گفته که یکیو دوست داره،گفته که عاشق شده وبه جز اون باهیچکی ازدواج نمی کنه.
بعدازاین حرف بلندزد زیرگریه. باهنگ بغلش کردم، وای خدااگه یکی دیگه رو دوست داشته باشه کهمهتاب داغون میشه. پوف کلافه ای کشیدم و پشتش ونوازش کردم بلکه آروم بشه.
*
به مهتاب که ازشدت.گریه خسته شده بودو خوابش برده بودنگاه کردم،آهی کشیدم واز جام بلندشدم وازاتاق زدم بیرون.
انقدردرگیرمهتاب شدمیادم رفت به دنیاخبربدم.
سریع گوشیم وبرداشتموبهش زنگ زدم ولی هرچقدرمنتظرموندم جواب نداد.بهش پیام دادم:
+سلام دنیاجونم امشب بیاخونه مهتاب اینا،الان آدرسشون ومی فرستم. پیام وسندکردم ودوباره پیامی بهش دادم وآدرس وفرستادم.
به سمت آشپزخونه رفتم،برای شام تصمیم داشتم لازانیادرست کنم. موادلازانیاروآماده کردم،
پشت میزناهارخوری نشستم تایکم استراحت کنم. آیفون به صدادراومد،به سمت آیفون رفتم وجواب
دادم:
+بله؟
امیرعلی بود،دروبازکردم.
وای خدای من اصلایادم نبود،الان امیرعلی بیادکه دنیانمی تونه بیاد،هم امیر معذب میشه(حالاچقدرم برای من مهمه*)هم دنیاازپسرای مثبت بدش میاد.پوف کلافه ای کشیدم ودرورودی روبازکردم. بعدازچندثانیه واردشد،
وقتی دیدمن جلوی درمطبق معمول سرش و انداخت پایین،اه خنگ آخه حیف این چشما نیست پنهون می کنی پشمک؟
امیرعلی:استغفرالله!
باتعجب گفتم:
+بله؟
سری تکون دادوگفت:
امیرعلی:سلام،بااجازه.
باکلافگی گفتم:
+فاذاماذا؟کجامیری؟اول جواب من وبده؟برای چی گفتی استغفر الله مگه چی شد؟وا اخمی کردوگفت:
امیرعلی:روخودتون کار کنیدکه ازاین به بعدبا صدای بلندفکر نکنید.بعدازاین حرف رفت،چی شد؟منظورش چی بود؟
کمی فکرکردم و...وای خاک برسرم گندزدم باز فکرم وبه زبون آوردم یعنی اون فهمیدکه من گفتم حیف اون چشما نیست که پنهون می کنی. باحرص موهام وکشیدم ومشت محکمی به در زدم.
&ادامه دارد....
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
📚@ROMANKADEMAZHABI❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌❌این رمان سفارشی کانال رمانکده مذهبی میباشد کپی شرعا اشکال دارد❌❌
کانال رپلای (دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان های ما و pdf رمان هایی دیگر)👇🏻👇🏻👇🏻
@repelay
🌼🍃🌼
📚 #عشقی_به_پاکی_گل_نرگس 🌼🍃
🌼
📝 نویسنده: #فاطمه_اکبری
🔻 #قسمت_صد_هفتم
صدای زنگ گوشیم باعث شدبه خودم بیام. سریع به سمت گوشیم رفتم وجواب دادم:
+سلام
دنیا:سلام عشقم خوبی؟
نشستم رومبل وگفتم:
+فدات.
دنیا:پیامت ودیدم هالین،باشه می تونم بیام.
باکلافگی گفتم:
+راستش یه مشکلی پیش اومده.
بانگرانی گفت:
دنیا:چه مشکلی؟
+امیرعلی اومده خونه .من نمیدونم میمونه یانه اگه میشه منتظربمون تابهت خبربدم.
دنیا:عق!چه بهترگفتی فکرش وکن میومدم اون پسره چندش ومی دیدم. نیمچه اخمی کردم و گفتم:
+دراون حدم نیست بدبخت.
دنیا:ایش،ول کن بابا
+باش،راستی چرازنگ زدم جواب ندادی؟بازکجاسرت گرم بود؟
دنیاخندیدوگفت:
دنیا:سرم گرم مامانت بود.
باتعجب گفتم:
+هان؟
دنیا:اون لحظه که زنگ زدی مامانت پیشم بود، گیرداده بودازهالین خبر داری یانه؟ازشانس بد توهم همون موقع زنگ زدی...
بانگرانی گفتم:
+خب؟
دنیا:خب که جونم برات بگه مامامت گیر دادکی زنگ زده؟هی می گفت بایدبگی کی زنگ زده، شانس آوردی من اسمت وذخیره نکرده بودم و شمارت ناشناس بود، به مامانت نشون دادم گفتم ایناها خاله شماره ناشناسه خودمم نمیدونم کیه،مامانتم پیله کردکه نه دروغ میگی بگوکیه من مطمئنم توازهالین خبرداری واین حرفا. باکلافگی گفتم:
+توچیکارکردی؟!
دنیا:منم قاطی کردم دادزدم سرش گفتم: نمیدونم کجاست اون موقعی که ازخونه فراریش میدادین فکر اینجاشم می کردن.
لبخندی زدم وگفتم:
+آفرین دمت گرم.
دنیابالحن لاتی گفت:
دنیا:نوکریم.
خندیدم وگفتم:
+من برم کاری نداری؟
دنیا:کجابری؟دلم تنگ شده بودمی خواستم حرف بزنم باهات.
+ بایدبرم لازانیا درست کنم،حال کن دارم بخاطرت لازانیادرست می کنم.
دنیا:آخ جان بدجورهوس کرده بودم، البته اگه شانس بیارم که این پسره بره.
+آره ای کاش بشه بپیچونیمش.
دنیا:اوهوم.
+من برم،بای بای.
خندیدوگفت:
دنیا:بای.
گوشی وقطع کردم وباکلافگی ازجام بلند شدم، همون لحظه امیر علی هم ازپله هااومدپایین.
امیر:ببخشیدهالین خانم؟
+بله؟
امیر:مهتاب کجاست؟
+خوابه.
سری تکون داد،گفتم:
+چای یاقهوه؟
امیر: بایدبرم. باتعجب گفتم:
+بری؟کجابری؟
امیر:بااجازتون امشب منزل نمیام یک کاری برام پیش اومده.
انگاراولش نفهمیدم چی گفت، وقتی حرفش وهضم کردم بلندجیغ کشیدم وگفتم:
+واقعا؟؟
امیرعلی بدبخت باهنگ نگاهم کرد.
بلندجیغ کشیدم وبا صدای بلندگفتم:
+هوهوهو،آخ جووون، ایول دمت گرم خوبه که خونه نمیای.
بدبخت هنگ کرده بود. سری ازتاسف تکون دادو زیرلب چیزی گفت که متوجه نشدم.
سرش وپایین انداخت و گفت:
امیر:چیزی شده؟برای چی انقدراصراردارید من خونه خودمون نمونم؟
ایش اینو نگاااا حتمابایدبه روم بیاره که اینجا خونه خودشونه؟خب خونه خودشونه دیگه حق داره، وای دیوونه شدم چی میگم اصلا؟
لبخنددندون نمایی زدم وگفتم:
+مهم نیست،شمابفرمایید بیرون.
اخمی کردوگفت:
امیر:بله؟
خندم گرفت یکاره داشتم ازخونه خودش بیرونش می کردم. اصلاحواسم نبوددارم چیکار می کنم دستم و دراز کردم سمت حیاط وگفتم:
+برودیگه.
یه مقدار به سمت عقب خودشو کشید که نتونستم جلوی خودم وبگیرم وگفتم:
+چته؟چراخودت ومیکشی عقب؟
واقعا حرصم گرفته بود:
+مگه من جزام دارم؟یاتوآدم به دوری؟
دوقدم رفتم جلووگفتم:
+حرف بزن،چراجوابم ونمیدی؟تواولین پسری هستی که روش وازمن برمیگردونه واین برای من خیلی زورداره.
صداش وشنیدم که زیر لب گفت:
امیر:استغفرالله!
نتونستم جلوی خودم و بگیرم باصدای بلندگفتم:
+دردواستغفرالله،چرابه جای این دوکلمه بامن حرف نمیزنی؟
سکوت شد،زل زدم بهش ولی سرش پایین بود، پسره ی از آدم به دور!
نگاهش رو به زمین دوخته بود، باصدایی که عصبانیت میلرزید گفت:
امیر:یک چیزی به اسم حیاوجودداره که شما نداری. کاش.. کاش..
گفتم:کاش چی؟ هان؟
کاش اصلا خونه نمی..
جمله شو ادامه نداد . باسرعت ازجلوم رد شدو رفت بیرون ودرو محکم به هم کوبید.
&ادامه دارد....
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
📚@ROMANKADEMAZHABI❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌❌این رمان سفارشی کانال رمانکده مذهبی میباشد کپی شرعا اشکال دارد❌❌
کانال رپلای (دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان های ما و pdf رمان هایی دیگر)👇🏻👇🏻👇🏻
@repelay
✨ امشب ، شبِ بیست و سوم رمضان، مهم ترین شب قدر
سفیان بن سمط می گوید از امام صادق(ع) پرسیدم:
امید میرود چه شبهایی از ماه رمضان لیله القدر باشد؟
امام پاسخ دادند: نوزدهم و بیست و یکم و بیست و سوم.
پرسيدم : اگر كسى معذور باشد، به كدام شب بيشتر اهميت بدهد؟
حضرت فرمودند: شبِ بیست و سوم
📗من لا یحضره الفقیه، ج۲ ص۱۶۰
✅ امشب، شبِ بیست و سوم رمضان است و فضیلت آن از دو شب قبلی بسیار بیشتر است.
⚠️ مراقب باشیم حتی یک لحظه اش با غفلت ، بیهودگی و گناه سپری نشود.
✔️ دعاها و اعمال ما در این شب، تعیین کننده مقدرات سال آینده ما میباشد.
✔️برای اطلاع از اعمال این شب میتوانید به کتاب مفاتیح و اقبال الاعمال مراجعه کنید.
✔️ با شب زنده داری، دعا، نماز، تضرع و مناجات با خدا، انجام اعمال توصیه شده و ... از این شبها نهایت بهره را ببریم تا ان شاء الله خدا بهترین مقدراتش را برای ما ثبت کند.
✔️ مهم ترین دعا تعجیل در فرج آقا صاحب الزمان است که باعث رفع مشکلات و گرفتاریهای مردم جهان خواهد شد و سعی کنیم حاجت اول و اصلی خود را دعا برای فرج ایشان قرار دهیم.
✔️سپس دعا کنیم برای خود و جمیع مومنین که ان شاء الله به بهترین شکل عاقبت به خیر بشویم و به بالاترین سعادت در دنیا و آخرت به توفیق الهی برسیم و همچنین از خدا طلب مغفرت و توبه کنیم بابت غفلتها و گناهانی که مرتکب شدیم.
✔️ با توسل به ۱۴ معصوم خصوصا امام زمان(عج) از ایشان بخواهیم برای ما دعا کنند تا بهترین مقدرات ان شاء الله نصیب ما شود.
┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈
📚 @romankademazhabi ♥️
┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
🍃🥀🍃🥀 🥀🍃🥀 🍃🥀 🥀 ⚜هوالعشق ⚜ 📕#محا
🍃🥀🍃🥀
🥀🍃🥀
🍃🥀
🥀
⚜هوالعشق ⚜
📕#محافظ_عاشق_من🥀
✍ به قلم : #ف_میم
🍃 #قسمت_شصت_هفتم
محمدحسین مابقی غذا را در فکر دختری گذراند که تمام تصورش نسبت به دختران جوان و لوند دوران تحصیلش ، تغییر داده بود ...
بعد از افطار حسینیه خلوت شد تا برای احیا مهیا شود ...
مهدا در حیاط مشغول خشک کردن ظرف هایی بود که حسنا ، فاطمه و مائده می شستند که صدای مهراد نگاه ها را بسمت او برگرداند :
سلام بر دانشجوی با انگیزه ... چطوری ؟
مهدا : سلام استاد ، نمی دونستم شما هم تشریف آوردین .
ـ حالا ناراحتی برم ؟ بخاطر تو اومدم ولی دلم میخواد دلایلتو راجب حضور تو این مراسما برام بگی
با این حرف مهراد ، سجاد و محمدحسین به او خیره شدند که مهدا گفت :
ـ نه این چه حرفیه ، همه مهمان امام علی هستیم .بزرگترین علت برگزاری این شب ها خود ما هستیم ، ذات همه ی انسان ها طالب نتیجه گیریه و این شب ها به آدم کمک میکنه به خودش و تصمیماتی که در طول یک سال داشته برگرده از خودش و خدای خودش طلب بخشش کنه برای ایام بر باد رفته و اون رو برای اصلاح در آینده بکار ببنده
مهراد همین طور که بسمت امیر در حال بهم زدن حلوا میرفت ، گفت :
به نظر من اینکه میگن سرنوشت آدم تو این شبا رقم میخوره اشتباهه ، من اصلا به تقدیر و سرنوشت اعتقادی ندارم
ـ منم به آینده از پیش تعیین شده بی تغییراعتقاد ندارم
ندا : هه ... اون وقت پروفسور شما الان این جا چیکار میکنی ؟ شما ک....
مهراد ملاقه ی بزرگ را در دست گرفت و همان طور که حلوا را بهم میزد گفت :
میگفتی مهدا
ـ بله عرض می کردم منم اعتقادی به جبر ندارم
ـ خب پس معتقدی اینی که میگن این شب ها شب سرنوشته الکیه ؟
ـ نه این طور نیست
ندا : پس میشه مرحمت کنین نظرتون رو بفرمایید
حسنا : اگه شما زبون به کام بگیری داره میگه
مهدا : اینکه گفته میشه سرنوشت یک سال آدم رقم میخوره به این معنا نیست که یه نقشه و یه دست خط از زندگی و احوالات انسان قرار داده میشه و همه طبق اون و بدون اختیار بسمتش حرکت میکنن !
بلکه منظور اینکه با توجه به گذشته ی انسان و اعمال اون و اختیاری که داشته و تصمیماتی که گرفته یک سال پیش رو براش مقدر میشه و در واقع پیش بینی میشه ، ضمنا کسی قراره این سرنوشت رو پیش نویس کنه که خودش خالقه ، راجب کاربرد یا خطای دور از انتظار یه دستگاه از کی سوال میکنیم ؟ قطعا از مخترعش چون اون به تمام نکات اون وسیله آگاهی داره !
حالا شما تصور میکنین خالق گیتی پهناور از احوالات موجودی که خلق کرده خبر نداره ؟
ضمنا بزرگترین علتی که باعث این پیش بینی میشه عملکرد خود ماست ...
امیرحسین : پس اینکه میگن این شب و قدر بدونین تا آینده خوبی داشته باشین منظور چیه ؟
مهراد : سوال منم هست این جوری که آدم پاسوز گذشته و اشتباهاتش میشه !
مهدا : خب ببینین این گذشته و تصمیمات بعضی درسته بوده و بعضی خطا و گناه اینکه میگن در های بخشش آسمان به روی انسان گشاده میشه به همین دلیله ، آدم در این شب ها از خداوند طلب مغفرت میکنه و ازش میخواد بابت گناهان گذشته اونو ببخش و اون سابقه ی بد رو به پای آینده اش نذاره !
گرم بحث بودند و متوجه کسانی که دور آنها حلقه زده و به سخنانشان گوش میدادند ، نشده بودند .
همکلاسی و دوست مائده که برای کمک به جمعشان اضافه شده بود .
تمام وجودش معطوف حرف های مهدا و جواب هایش بود و ناخودآگاه گفت :
پس خدا فقط میخواد ما این شبا به غلط کردن بیافتیم تا آینده مون خراب نکنه ؟ اینکه خیلی بی رحمانه است ما مجبور میشیم توبه کنیم ...
با حرف او مائده از لحن طلبارکش نگران به مهدا زل زد که مهدا با پلک زدن او را آرام کرد و به او فهماند اعتقاد دوستش هیچ ارتباطی به او ندارد .
سید هادی : نه این جور نیست شما مجبور نیستی از خدا طلب بخشش کنی ! شما کاملا در انتخاب عاقبت خودت مختاری ! ضمنا وقتی ما میتونیم بگیم طرف توبه کرده که از ته دل از کارش پشیمون باشه و اونو تکرار نکنه ...
ـ چطور مختاریم وقتی که اگه توبه نکنیم تو آتیش جهنم گرفتار میشیم ؟
خدا داره مجبورمون میکنه توبه کنیم
مهدا : عزیزم وقتی شما به هر دلیلی به پزشک مراجعه میکنی اون توصیه میکنه از دارو استفاده کنی و یک سری چیزا رو واست قدغن میکنه ، اجباری در کاره ؟
ـ خب نه چون واسه خودمه ... اون وظیفه اشه بگه ... برای اون فرقی نمیکنه که من چیکار میکنم ! ضمنا اگه من رعایت نکنم منو مجازات نمیکنه ولی خدا این کارو میکنه !
&ادامه دارد ...
🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃
📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌❌این رمان سفارشی کانال رمانکده مذهبی میباشد کپی شرعا اشکال دارد❌❌
↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻
@repelay
🍃🥀🍃🥀
🥀🍃🥀
🍃🥀
🥀
⚜هوالعشق ⚜
📕#محافظ_عاشق_من🥀
✍ به قلم : #ف_میم
🍃 #قسمت_شصت_هشتم
ـ خب میگی واسه خودته ... چرا فکر میکنی توصیه های خدا برای تو نیست ؟
بقول تو برای دکتر هیچ فرقی نداره که تو بعد از نتیجه طبابت چیکار میکنی ، چرا فکر میکنی عبادات تو برای خدا تاثیری داره ؟
اینکه تو بهشتی باشی یا جهنمی چه کمکی به خدا میکنه ؟
اونی که بخدا و تعلیماتش نیاز داره تو هستی !
مهدا : بیاین این جوری به قضیه نگاه کنیم ... خانم شما اگه دارو هاتو نخوری دقیقا چه اتفاقی میافته ؟
ـ خب بیماریم تشدید میشه
مرصاد : حتی ممکنه موجب مرگ بشه
مهدا : دقیقا ، حالا اگه شما خدایی نکرده در اثر مصرف نکردن دارو ها و بی توجهی به توصیه های دکتر از دنیا بری تقصیر دکتره ؟
یا تقصیر دارو ها ؟
دختر : خب هیچ کدوم تقصیر خودم
مرصاد : دقیقا ، پس بنظرتون دکتر مرگو براتون انتخاب کرده یا اون بوده که بخاطر عدم رعایت مواجب بقول خودتون ، شما رو مجازات کرده ؟
مهدا : اگه به مجازات و آخرت هم همین طور نگاه کنیم متوجه میشیم خدا هیچ وقت مجازاتو خلق نکرده بلکه جهنمی شدن نتیجه اعمال خودمونه ، دانشمندان فیزیک معتقدن سرما و تاریکی وجود مادی نداره و نتیجه نبود گرما و روشناییه .
خدا راه رو به ما نشون داده و به ما اختیار داده که تصمیم بگیریم ولی اینم گفته که هر کار و تصمیمی یه عقوبتی داره !
جمع در فکر فرو رفته بود که دختر در تنگنا قرار گرفته ، گفت :
خب اینهمه سختی کشیدن لازمه ؟ چرا باید از لذت هامون دور باشیم ؟ به چادر مهدا اشاره کرد و گفت :
مثلا چرا باید تو این چادرا عذاب بکشیم ؟
اصلا چرا برای کاری که دلمون میخواد بکنیم باید جواب پس بدیم ... ؟ مگه خدا خودش ما رو این جوری خلق نکرده ؟ پس چرا نمیذاره راحت باشیم ؟
ندا غضب آلود به او نگاه کرد و با لحنی تند با اشاره به سر و وضع آزادی که داشت گفت :
کسی مجبورت نکرده بیای که ! راه باز جاده دراز ... با این ریخت و قیافه چطور به خودت اجازه دادی بیای هیئت ما ؟
حتما اومدی با خدا معامله کنی پوزخندی زد و ادامه داد :
میدونم دردت چیه بیا این حلوا رو هم بزن شاید خدا نگات کرد .
رو به مائده گفت : دوست تو بوده نه ؟! دو تا خواهر نمونه هستین ... !
خواهرتم بخاطر همکلاسی مسیحیش با من دشمنه ....
دختر با چشم هایی که از اشک و کینه سرخ شده بود به ندا خیره شد و همان طور که جمع را ترک میکرد گفت :
دختره ی عوضی ... به تو چه ؟! مگه تو خدایی ؟ مگه من با تو حرف زدم ؟ یه مشت آدم از خود متشکر متحجر بدبخت ... ! حالم از خودتون و فکر زنگ زده و پوسیده تون بهم میخوره !
مهدا با صدایی که از شدت خشم می لرزید رو به ندا گفت :
خالقی یا قاضی ؟ چطور به خودت اجازه میدی مردمو قضاوت کنی برای جزا و کیفرشون اندازه تعیین کنی ؟ .... چی از حق الناس میدونی ؟ هیئت ما ؟ نکنه فکر کردی اینجا ملک شخصیته ؟!
کی گفته اون دختر مسیحی جهنمیه تو دربست بهشتی ؟
چطور به خودت اجازه میدی به خواهر من بخاطر دوستش توهین کنی ؟
&ادامه دارد ...
🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃
📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌❌این رمان سفارشی کانال رمانکده مذهبی میباشد کپی شرعا اشکال دارد❌❌
↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻
@repelay
🌼۰۰۰﷽۰۰۰🌼
💥 اگر در شب قدر، به امام گره بخوری، هر چه پيش آيد خوش آيد.
«کل فرصت دنيا فرصت کوتاهي است. در کل اين فرصت، ما بايد اهل سرعت و سبقت باشيم. لااقل در شبهاي قدر بايد اهل سبقت و سرعت باشيم.
نترسيم. پا روي خواستههاي نفسانی بگذاريم، به امام گره بخوريم. هر چه پيش آيد خوش آيد.
مثل زهير و حر شويم. وقتي به امام گره خوردی هر چه پيش آيد خوش آيد؛ ديگر غصه چيزی را بخوری
👌استادمیرباقری
#شب_قدر
#امام_زمان
#ماه_رمضان
┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈
📚 @romankademazhabi ♥️
┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈
@ROMANKADEMAZHABI ایتا یادت باشد 22.mp3
2.99M
🎙#قسمت_بیست_دوم
📕 رمان صوتی🎶 عاشقانه "یادت باشد"💞
┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈
📚 @romankademazhabi ♥️
🗞eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠
✳️ تاثیر حالات انسان در #شب_قدر بر کل سال:
🌟عارف توحیدی،علامه آیت الله حسینی طهرانی (قدس الله روحه):
🔵 حالات و ملکاتی که انسان در شب قدر دارد در طول ایام سال منعکس می شود.
🔵کسی که در شب قدر در عالم وحدت است، در طول سال نیز این معنا در او مشهود است و کسی که در عالم کثرت متوغل است در طول سال نیز به همین معنا مبتلا می شود.
🔵خطورات و توجهاتی که در شب قدر برای انسان است بر خطورات و حالات سال موثر است،
🔵 حتی اگر فرض کنیم کسی در شب قدر توجهش به فرزندش زیاد است، این حال به تمام سال وی تسری می نماید!
🔵لذا مراقبه تامه در لیله قدر بسیار مهم است؛
🔵بطوریکه انسان از اول شب تا به صبح به عبادت و توجه به حضرت حق(جل اسمه)مشغول باشد و با هیچ کس هیچ صحبتی در امر دنیا نکند و به هیچ کار لغو یا مکروهی نپردازد
🔴 تا از فیوضاتی که در این شب از نفس مقدس #امام_زمان(علیه السلام)تراوش می کند بهره وافی ببرد.
📚نور مجرد،ج2،فصل ماه رمضان📚
#ماه_رمضان
برای سلامتی و تعجیل در فرج امام_زمان (عج) صلوات
┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈
📚@romankademazhabi♥️
┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈
⚜در محضر بزرگان⚜
امّا راجع به شب بیست و سوّم؛ این را قبلاً هم گفتهام و چه بسا تکراری باشد، ولی تذکّرش خوب است. ممکن است به ذهن بیاید که شب بیست و یکم را رد کردیم و هرچه بنا بود، برای ما نوشتند و سرنوشت ما نوشته شد؛ چون امور را در بیست و سوّم امضا میكنند؛ یعنی آقا توشیح میكند. پس تغییر غیرممکن است.
جواب: خیر. اینطور نیست که نتوان در نوشتۀ بیست و یکم تصرف نكرد؛
بلکه با اینکه قبول داریم كه شب بیست و سوّم شب امضاست، امّا میشود در آن تغییراتی ایجاد كرد: «یَمْحُوا اللَّهُ ما یشاءُ وَ یثْبِتُ»؛
در اینجا هیچ اشکالی ندارد و تقدیر را عوض میکنند.
🍃در شب بیست و سوّم اگر دیدی كه سال آینده شرایط خوبی نداشت، درِ خانه خدا برو، پافشاری کن
و به خدا بگو كه شرایط به بهترین وجه باشد، این را عوض خواهند كرد.
حاج اقا مجتبی تهرانی🌱
#شب_قدر
#ماه_رمضان
┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈
📚@romankademazhabi
┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈
🌎تقویم همسران🌏
⬅️اولین و پرطرفدارترین مجموعه کانال های تقویم نجومی ، اسلامی
✴️ یکشنبه 👈28 اردیبهشت 1399
👈 23 رمضان 1441👈17 می 2020
🏛 مناسبت های اسلامی و دینی.
🌙🌟 احکام اسلامی و دینی.
❇️روز خوش یمن و خوبی برای:
✅ازدواج عقد عروسی و خواستگاری..
✅انواع تجارت و داد و ستدها.
✅جابجایی و نقل و انتقال خانه دکان و...خوب است.
👼مناسب زایمان است و نوزاد روحیات پاکی دارد و خوب تربیت گردد. ان شاءالله.
✈️ مسافرت خیلی خوب و سود فراوان دارد.
🔭احکام نجوم.
امروز برای امور زیر خوب است.
✳️بذر افشانی و کاشت.
✳️از شیر گرفتن کودک.
✳️و ملاقات با بزرگان نیک است.
🔲این مطالب تنها یک سوم اختیارات سررسید همسران است بقیه امور را در تقویم مطالعه بفرمایید.
💑مباشرت و مجامعت.
امشب (شب دوشنبه) مباشرت خوب و فرزند حاصل از ان به قسمت و روزی خود راضی خواهد بود.
⚫️ طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری،باعث روبراه شدن امور است.
💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن
#خون_دادن یا #حجامت#فصد#زالو انداختن در این روز، از ماه قمری باعث شادی دل است.
😴😴تعبیر خواب
خوابی که شب دوشنبه دیده شود طبق ایه 24 سوره مبارکه نور است.
یوم تشهد علیهم السنتهم و ایدیهم و ارجلهم بما کانوا بما کانوا یعملون..
و چنین استفاده می شود که خواب بیننده را با شخصی دعوا یا خصومتی پیش اید که وی شاهد بیاورد و بر خصم خویش غلبه یابد.ان شاءالله. و به این صورت مطلب خود رو قیاس کنید......
💅 ناخن گرفتن
یکشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد.
👕👚 دوخت و دوز
یکشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود.
✴️ وقت #استخاره در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب.
❇️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام ۱۰۰ مرتبه
✳️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه #یافتاح که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد .
💠 روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_علی_علیه_السلام و #فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸زندگیتون مهدوی و به امید پرورش نسلی مهدوی انشاءالله🌸
📚 منابع مطالب ما:
📔تقویم همسران
نوشته ی حبیب الله تقیان
انتشارات حسنین علیهما السلام
قم:پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24
تلفن:
025 377 47 297
0912 353 2816
0903 252 6300
📛📛📛📛📛📛📛
📩 این مطلب را برای دوستانتان حتما با لینک ارسال کنید.بدون لینک بهیچ وجه جایز نیست و حرام است
@taghvimehamsaran
🌸زندگیتون مهدوی ان شاالله🌸
┄┅┅✿💐🍃💕🌹🌸✿┅┅┄
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
🌼🍃🌼 📚 #عشقی_به_پاکی_گل_نرگس 🌼🍃 🌼 📝 نویسنده: #فاطمه_اکبری 🔻 #قسمت_صد_هفتم صدای زنگ گوش
🌼🍃🌼
📚 #عشقی_به_پاکی_گل_نرگس 🌼🍃
🌼
📝 نویسنده: #فاطمه_اکبری
🔻 #قسمت_صد_هشتم
باعصبانیت خیاروخرد کردم، باکی بود؟به من گفت بی حیا؟ نفهم ،بی شعور، فکرکرده فقط خودش حیاداره؟ فکر کرده فقط خودش آدمه؟
ضربه ی دیگه ای به خیار زدم ،باحرص چشمام و ریزکردم وچاقوروتودستم گرفتم،سری تکون دادم
وگفتم:
+یک حالی من ازتوبگیرم، یک حالی من ازتوبگیرم نفهمی ازکجاخوردی،من حال تورونگیرم هالین نیستم.
_حال کیومی خوای بگیری؟
باصدای مهتاب ازجام پریدم،باترس دستم و روقلبم گذاشتم وگفتم:
+وای مهتاب دهنت، ترسیدم،اه!
خنده آرومی کردوگفت:
مهتاب:ببخشیدنمی خواستم بترسونمت.
لبم وکج کردم وگفتم:
+ولی ترسوندی.
به سمت گازرفت وزیر کتری رو روشن کردو گفت:
مهتاب:خب حالابیخیال، نگفتی حال کیو میخوای بگیری؟
چی می گفتم؟می گفتم میخوام حال داداشت و
بگیرم؟ به جای اینکه جواب سوالش وبدم،گفتم:
+مهتاب،به نظرت من بی حیام؟
مهتاب پشت میزروبه روم نشست وباتعجب گفت:
مهتاب:وا، چی شدبه این نتیجه رسیدی؟
باکلافگی گفتم:
+این ونمی تونم بهت بگم ،فقط بگوبه نظرت من بی حیام؟
متفکرنگاهم کردوگفت:
مهتاب:والاشناخت آنچنانی ازدرونت ندارم چیزی که تواین چندروزفهمیدم دخترخوبی هستی.
لبخندی زدم وگفتم:
+پس حجابم...
پریدوسط حرفم وگفت:
مهتاب:هربی حجابی آدم بدی نیست هرباحجابیم آدم خوب و عالی نیست،ولی حجاب چیزمهمیه نه اینکه آدم فقط خوب باشه کفایت کنه ،نه جونم، حجابم خیلی مهمه. خیلی به ادم ارزش میده.
باچندشی صورتم وجمع کردم وگفتم:
+ایی،یعنی بایدخودم و بقچه پیچ کنم؟
خندیدوگفت:
مهتاب:من که نگفتم حتما چادربزاراصلا من که نگفتم حجاب بگیر،جهت اطلاعت میگم با مانتوی بلندوشیک و رنگمناسب هم میشه حجاب گرفت ولی خب چادر حجاب برتره و کاملتره و البته ادم بخواد عقلانی نگا کنه هرچیزی که کاملتره رو انتخاب میکنه.
من که خودم چادر دارم خیلی حس خوب و ارام بخشی دارم، حس میکنم بهم امنیت میده، کمتر توچشمم که کسی بخواد بهم نگاه چپ بکنه..
زیرلب داست زمزمه میکرد کلمه "مادر"روفهمیدم.
[[مهتاب زیرلب میگفت: چادر ارثیه مادرمان زهراست]]
چیزی نپرسیدم وبه خیارخرد کردنم ادامه دادم.
مهتاب:به دنیاگفتی که امشب بیاد؟
سری تکون دادم وگفتم:
+آره.
سری تکون دادوگفت:
مهتاب:باش،من برم
چای بریزم،می خوری؟
+آره اگه میشه بریز.
مهتاب:باشه.
ازجاش بلندشدودوتا چای ریخت.
تیکه آخرخیاروخردکردم وازجام بلندشدم وبه سمت سینک رفتم و دستم وشستم. ظرف سالادو تو یخچال گذاشتم ودوباره پشت میزنشستم مشغول خوردن چای شدم.
&ادامه دارد....
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
📚@ROMANKADEMAZHABI❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌❌این رمان سفارشی کانال رمانکده مذهبی میباشد کپی شرعا اشکال دارد❌❌
کانال رپلای (دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان های ما و pdf رمان هایی دیگر)👇🏻👇🏻👇🏻
@repelay
🌼🍃🌼
📚 #عشقی_به_پاکی_گل_نرگس 🌼🍃
🌼
📝 نویسنده: #فاطمه_اکبری
🔻 #قسمت_صد_نهم
لازانیاروتوظرف ریختم وجلوی دنیاکه داشت مسخره بازی درمیاورد گذاشتم وگفتم:
+تحفه به جای اینکه انقدرچرت وپرت بگی غذا توبخور.
مهتاب خندیدوگفت:
مهتاب:اِچیکارش داری هالین؟
+خیلی بدی مهتاب دنیارو دیدی من ویادت رفته؟
مهتاب خندیدوگفت:
مهتاب:چرت نگوبابا،یه امشب دنیااومده حسودی نکن دیگه.
خندیدم وگفتم:
+کوفت کن نمی خواد گندت وجمع کنی.
خندیدومشغول خوردن غذاش شد.روبه دنیاکردم وگفتم:
+بعدازشام بایدبزاری روگچ پات نقاشی بکشما.
مهتاب:منم میخوام.
دنیا:خب باباولی زیادجا نداره ها.
نچ نچی کردم وگفتم:
+چشمم روشن دوست جدیدپیداکردی اون رو پات نقاشی میکشه؟
دستش وتوهواتکون داد وگفت:
دنیا:بروبابا،دوست جدید کجابود؟
پاش وآوردبالاونقاشیای روپاش ونشون دادوگفت:
دنیا:هنرشایانه.
مهتاب باتعجب نگاه کرد، خندیدم وگفتم:
+هنرش توحلقم.
چندتاقلب وگل ودرخت کشیده بود. مهتاب با تعجب گفت:
مهتاب:نامزدید؟
دنیاخندیدوگفت:
دنیا:کی؟من وشایان؟
مهتاب:آره.
دنیادوباره خندیدوگفت:
دنیا:نه بابانامزدکجا بود؟دوستیم.
مهتاب سری تکون داد وآهانی گفت. خندیدم وگفتم:
+ولی همدیگرودوست دارن.
دنیاجبهه گرفت وبا عصبانیت گفت:
دنیا:تو غلط گفتی!!! دروغ میگه مهتاب هیچ حسی بینمون نیست.
خندیدم وروبه مهتاب کردم وگفتم:
+آره مهتاب جون حسی نداره فقط عمه ی من بود تومهمونی می گفت کرم بریزمن وبچسبون بهش واین حرفا.
دنیا:گمشو.
مهتاب خندیدوگفت:
مهتاب:بسه بابامن غلط کردم اصلاالان همدیگرو نصف می کنید. خندیدم وگفتم:
+دیگه ازاین کارانکنیا.
خندیدیم وچیزی نگفتیم وبه غذاخوردنمون ادامه دادیم.
*
&ادامه دارد....
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
📚@ROMANKADEMAZHABI❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌❌این رمان سفارشی کانال رمانکده مذهبی میباشد کپی شرعا اشکال دارد❌❌
کانال رپلای (دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان های ما و pdf رمان هایی دیگر)👇🏻👇🏻👇🏻
@repelay
🌼🍃🌼
📚 #عشقی_به_پاکی_گل_نرگس 🌼🍃
🌼
📝 نویسنده: #فاطمه_اکبری
🔻 #قسمت_صد_دهم
نوبت به نوشیدنی هامون رسیده بود بعد از تموم شدنش دنیا رو به ما کرد و گفت:
دنیا:خب،بطری رو بچرخونید.
مهتاب بطری روچرخوند که روبه من ودنیاموند.
لبخندشیادانه ای زدم وگفتم:
+جرات یاحقیقت؟
ازاونجایی که من وبه خوبی میشناخت باترس آب دهنش و قورت دادوگفت:
دنیا:شمربازی درنیاریا آسون بگو.
دوباره لبخندی زدم و گفتم:
+جرعت یاحقیقت؟
دنیاپوف کلافه ای کشیدوگفت:
دنیا:جرات.
ابروهام وبالاانداختم باصدای بلندخنده ی شیطانی کردم:
+یوهاهاها.
مهتاب خندیدوگفت:
مهتاب:کوفته قلقلی.
خندیدم وگفتم:
+صبرکنیدفکرکنم.
گوشی مهتاب زنگ خورد،مهتاب گفت:
مهتاب:تامن گوشی رو جواب بدم توفکرکن.
+باشه زودبیا.
گوشیش وبرداشت از اتاق رفت بیرون.
دنیا:پس تاتوفکرکنی من ببینم شایان چه پیامی داده.
سری به نشونه ی تاییدتکون دادم وگفتم:
+باشه.
یه فکربه سرم زده بود که بعیدمیدونستم دنیا
انجام بده،ولی مجبوربوداگه انجام نمی داد یه جور دیگه حالش ومی گرفتم.
دنیا بانگاه کردن به گوشیش شروع به خندیدن کرد
+چراانقدرمی خندی؟ الان انقدرپیام شایان خنده داره؟
دنیا:نه دارم به جوکی که فرستاده می خندم.
لبم وکج کردم وگفتم:
+اینم که کلادرحال جوک فرستادنه.
دنیا:بخونم برات؟
+بخون.
دنیا:وصیت حیف نون به پسرش.
.
.
.
.
.
.
.
هیچ وقت زن نگیر اینو به پسرتم بگو😂
پوکرفیس گفتم:
+همین؟
دنیا:آره،خنده داربودکه، نبود؟
شونه ای بالاانداختم و گفتم:
+نه دراون حد.
دنیا:گمشو. لوس..
مهتاب بادوتاظرف وارد اتاق شد،دنیاعین گشنه ها
گفت:
دنیا:چیه اون؟خوردنیه؟
مهتاب باخنده گفت:
مهتاب:چیپس وپفکه.
دنیابه سمت مهتاب یورش بردوظرف و ازش گرفت خندیدم وگفتم:
+شکمو.
مهتاب بامهربونی گفت:
مهتاب:عیب نداره.
مهتاب کنارمون نشست وگفت:
مهتاب:فکرکردی؟
دنیادرصورتی که پفک تودهنش بودبا استرس نگاهم کرد.لبخندشیادانه ای زدم وگفتم:
+فکر کردم
&ادامه دارد....
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
📚@ROMANKADEMAZHABI❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌❌این رمان سفارشی کانال رمانکده مذهبی میباشد کپی شرعا اشکال دارد❌❌
کانال رپلای (دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان های ما و pdf رمان هایی دیگر)👇🏻👇🏻👇🏻
@repelay