eitaa logo
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
1هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
44 فایل
آغاز: 24/8/1400🍃 شعبه دوممون در روبیکا⇩💌 https://rubika.ir/rooman_gandoo_1400 ورود آقایون ممنوع🚫 کپی رمان و پست ها پیگرد قانونی دارد🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام سلام دخترا🌾 آماده اید برای پارت اول از قصل دوم رمان مدافعان امنیت؟
2 هفته بعد:: رسول: نزدیکای دو هفتس اومدم خونه... درد پهلوم کم بود قلبمم اضافه شده... داشتم قلبمو ماساژ میدادم که اوا اومد تو اتاق... سریع دستمو برداشتم.. آوا: رسول؟ قلبت درد میکنه؟ رسول: ها؟ قلبم.. ن.. نه.. نه ا. اصلا درد نمیکنه... خوبم... کاملا خوبم.. آوا: سری تکون دادمو نشستم رو تخت.. باید پانسمان پهلوتو عوض کنم... ــــــ آوا: خب... تموم شد.... رسول: دستت درد نکنه... آوا: بلند شدم که وسائلو ببرم... رسول: آوا.. آوا: جانم؟ رسول: از سایت چه خبر؟ آوا: رسول جان همین دیروز ازم پرسیدیا😂😐 درضمن من که امروز سایت نرفتم.. و رفتم تو پذیرایی رسول: دستمو روی پهلوم گذاشتمو بلند شدم رفتم سمت پذیرایی... نشستم رو مبل... فردا میری؟ آوا: اهوم... رسول: خب پس منم میام... آوا: نخیر.. شما جایی نمیای... میمونی خونه تا کامل خوبِ خوب شی... رسول: خب حوصلم سر میره خونه.... اونم تنها.. آوا: اوب من چند ساعت بیشتر نمیمونم میام خونه تا جنابالی تنها نمیونی.. دومن من که داشتم مرخصی میگرفتم بمونم پیشت خودت گفتی من راضی نمیشم از کارت بمونیو.. پرونده عقبه و اینجور حرفا... رسول: پووووووف آوا: الکی بهونه نگیر عزیزم😂😐 ــــــــــــ آوا: صبحانه رسولو آماده کرده بودمو توی اتاق گذاشته بودم براش... بی سرو صدا رفتم سمت ماشین.. استارتو زدم تا خواستم حرکت کنم یکی زد به شیشه ماشین.. پ.ن: و باز هم بازگشتی پرمهر😂👋🏻 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سلام سلام دخترا...
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت #فصل_دوم #پارت_1 2 هفته بعد:: رسول: نزدیکای دو هفتس اومدم خونه... درد پهلوم کم ب
آوا: شیشه رو دادم پایین... رسول: مسافر نمیخوای خانوم؟ آوا: عه رسول! خندیدمو گفتم: البته که میخوام... بپر بالا ــــــ آوا: هیچ جوره نمیشه تورو دور زد نه؟ رسول: ابروهامو بالا انداختمو گفتم: نخیر😂 آوا: قرصاتو که اوردی؟ رسول: بله قربان.. ـــــــــ امیر: عه رسوووول همه هجوم بردیم سمتش... یکی یکی بغلش کردیم.... رسول: داوود خیلی محکم بغلم کرده بود... خیلی فشار رو پهلوم بود... داشتم از حال میرفتم اما دلمم نمیومد از داوود جدا شم... امیر: عه داوود... رسول... پهلوش... فرشید: قرمز شده بیچاره😂 داوود: ای وای ببخشید... خوبی رسول.. رسول: دستم رو پهلوم بود.. آهههه.. فک کنم خوبم😂 محمد: به به استاد رسول... و همو بغل کردیم.. آقا دلمون برات تنگ شده بود... رسول: چاکریم.. ــــــــ آوا: ساعت قرص رسول بود.. پشت میزش نشسته بودو تو غرق کارش بود... رسول جان... قرصت... رسول: دستت درد نکنه... پ.ن: آرامش موج میزنه🙂 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سلام سلام چطورین؟
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت #فصل_دوم #پارت_2 آوا: شیشه رو دادم پایین... رسول: مسافر نمیخوای خانوم؟ آوا: عه ر
رسول: هی با ماشین خیابونارو بالا پایین میکردم... حالم خوب نبود اصلا... ماشینو نگه داشتم سرمو گذاشتم رو فرمون... حرفای رضا تو سرم اکو میشد... تو این موقعیت پهلومم درد گرفته بود! راه افتادم سمت خونه... ــــــ آوا: سلام... خوبی؟ رسول: سلام عزیزم.. و رفتم تو اتاق.. آوا: رسول؟ رسول: رو تخت دراز کشیدم... به سمت پهلوی سالمم.. آوا: درو باز کردم.. رسول جان؟ شام نمیخوری؟ رسول: نه عزیزم تو بخور.. میخوام بخوابم... آوا: هرجور راحتی... با ناراحتی نشستم رو مبل... ـــ فردا ـــ علی سایبری: آقا این مدارک نشون میده یه جاسوس تو سایت هست... محمد: با تعجب به علی نگاه کردمو با دقت شروع به خوندن برگه ها کردم... علی: همونطور که اونجا هست و طبق بررسی های ما زمانی که رسولو گروگان گرفته بودن اطلاعاتی از سیستمش خارج شده... کسی که این کارو انجام داده از نبود رسول سو استفاده کرده و اطلاعاتو خالی کرده! محمد: تن صدام بالا رفت... یعنی چی... یعنی به همین راحتی باختیم؟ حواستون کجاست پس... تو این سایت دارین چیکار میکنین که دشمن به همین راحتی همه اطلاعات مارو از بین برد... بعد از نفس عمیقی گفتک: این غیر ممکنه... سیستمای ما.. مخصوصا سیستم رسول انقدر آبکی نیست که هرکی از راه رسید هکشون کنه و اطلاعات توشو خالی کنه... سیستم رسول رمز داره هیچکی نمیتونه بازش کنه... علی سایبری: جز خودِ... با نگاه تند اقا محمد حرفم نصفه موند... یعنی به اون چیزی که فکر میکنم فکر میکنه! پ.ن: بعله🙂🔪 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت #فصل_دوم #پارت_3 رسول: هی با ماشین خیابونارو بالا پایین میکردم... حالم خوب نبود اص
چند روز بعد:: آوا: چند روزه دل دردای بدی سراغم میاد... رو مبل نشسته بودمو تو فکر رسول بودم... چند روزه رفتاراش عوض شده... دیگه مثل قبل شوخی نمیکنه... رفتم تو اتاق خوابیده بود... این چند روزه کیفشو از خودش جدا نمیکنه... کیفش کنار تختش بود... رفتمو برش داشتم... رفتم تو پذیرایی... یه پوشه آبی رنگ نظرمو جلب کرد در اوردمو بازش کردم.. برگه آزمایش بود... تن و بدنم لرزید... برگه هارو در اوردمو دونه دونه خوندم... با خوندن هرکدوم اشکام سرازیر شد... ــــــــــ رسول: بیدار شدم دیدم کیفم نیست... کل اتاقو گشتم اما نبود... سریع رفتم تو پذیرایی... عه آوا! آوا: گریم شدت گرفت.. رسول اینا چیه... رسول: چزی نیست... بدشون به من... آوا: چیزی نیییست... اینا چیییزی نیییستتتت تو مسئله به این مهمیو ازم پنهون کردی... بیماریتو ازم پنهون کردی... یعنی انقدر غریبه بودم... ـــــــــ شب ـــــــــ آوا: سرمو مابین دستام گرفته بودم... حال خوبی نداشتم.. ولی قطعا رسول بدتر از منه... رفتم تو اتاق که دراز کشیده بود... رسول؟ رسول جان؟ تک خنده ای کدمو گفتم: من که میدونم بیداری.. رسول: برگشتم سمتشو بلند شدم نشستم... آوا: میخوای باهم حرف بزنیم؟ رسول: سرمو تکون دادم... آوا: پس حاضر شو بریم بیرون... رسول: بیرون چرا... آوا: بریم پاتوق همیشگی... رسول: بام تهران.. الان!؟ آوا: ساعت چنده مگه! به ساعت نگاه کردمو خندیدم گفتم: اره واقعا دیره... ولی پاشو بریم... پ.ن: یعنی انقدر غریبه بودم؟ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سلام سلام...
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت #فصل_دوم #پارت_4 چند روز بعد:: آوا: چند روزه دل دردای بدی سراغم میاد... رو مبل نشس
رسول: آوا من خودم میدونم حتی اگه عملم بشم حتی اگه پیوند قلبم انجام بدم... بازم اون ادم سابق نمیشم... فوقش دو هفته.. دو ماه.. اصلا دوسال بیشتر زنده میمونم... تهش که چی... توهم اگه بخوای از هم جدا میشیم... نمیخوام شریک دردام باشی.. نمیخوام شریک بدبختیام باشی.. تو هنوز جوونی... هنوز کلی آرزو داری... نمیخوام زندگی آیندتو خراب کنم... آوا: عه رسول چی داری میگی... شریک غم و قصه ت من نباشم کی میخواد باشه... شریک دردات من نباشم کی میخواد باشه.. آرزوی من سلامتی توعه... آینده منو تو با همه... دست به شینه شدمو کفتم: نشناختی منو هنوز.. اگه میشناختیم نمیگفتی بزار برو... در ضمن کی گفته آدم سابق نمیشی... من کلی ادم میشناسم عمل قلب داشتن الان از منو توهم سر حال ترن.. رسول: آوا.. آوا: مگه اینکه تو نخوای من بمونم... رسول: معلومه ک میخوام ولی نمیخوام احساسی تصمیم بگیری... آوا: خندیدمو گفتم: احساسی تصمیم نمیگیرم نترس... دلم تیر میکشید... اما سعی کردم بروز ندم! پ.ن: آخی🙂 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت #فصل_دوم #پارت_5 رسول: آوا من خودم میدونم حتی اگه عملم بشم حتی اگه پیوند قلبم انجام
چند روز بعد: محمد: چیشد علی؟ علی سایبری: اقا همه مپارک بر علیه رسوله... اخرین شانسمون بازجویی از کاترینه.. ــــ فردا ـــ محمد: تو اتاقم نشسته بودم که فرشید اومد تو... چیشده فرشید؟ فرشید: آقا کاترین گفته میخواد بازجوشو ببینه.. میگه حرفای مهمی دارم.. ـــــــــــــــــــــ محمد: از اقای عبدی اجازه گرفتم که خودم بازجوییش کنم... ـــــ محمد: خانم پروانه رحیمی حرف ها و حرکات شما ضبط میشه و در صورت نیاز مورد استناد مقام قضایی قرار میگیره... متوجه شدین؟ کاترین: سرمو تکون دادم محمد: متوجه شدین!؟ کاترین: بله.. محمد: خب.. میشنوم؟ کاترین: من اهل معاملم.. در برار چیزی که میخوام بگم چی گیرم میاد.. محمد: به اندازه ارزش حرفت تخفیف قائل میشن تو مجازاتت کاترین: کسی که حتی فکرشم نمیکمی بهتون خیانت کرده... اون اطلاعاتو برامون میفرسته... محمد: سوالی نگاش کردم... کاترین: رسول نوروزی... دوست جون جونیتون... محمد: میدونی اگه دروغ بگی.... کاترین: پریدم وسط حرفش... با لحن مسخره ای گفتم: بله بله میدونم... ولی حرفام عین حقیقت... اصن... با این همه دَمُ دستگاه چجوری نفهمیدید سیستم رسول خالی شده؟ درضمن اینم میدونین هیچکی جز رسول نمیتونه سیستمو باز کنه و اطلاعاتشو خالی کنه... محمد: سرم گیج میرفت.... حالم خوب نبود... باور کردنی نبود... اگه راست بگه چی... بدون اینکه خرفی بزنم از اتاق اومدم بیرون که با چهره پریشون عطیه مواجه شدم... عطیه: درد بدی رو تو شکمم حس کردم.. یه دستم رو شکمم بود یه دستم به دیوار... محمد: عطیه... عطیه جان... خوبی... عطیه: دروغ میگه دیگه...مگه نه؟ معلومه که داره دروغ میگه... پ.ن: کم کم داریم به طوفان نزدیک میشیم🙂 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سلام سلام دختراا
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت #فصل_دوم #پارت_6 چند روز بعد: محمد: چیشد علی؟ علی سایبری: اقا همه مپارک بر علیه
چند روز بعد:: عبدی: همه مدارک بر علیه رسوله... سعید: با چیزاییم که کاترین گفته نشون میده رسول بهمون خیانت کرده... امیر: باورم نمیشد.... عبدی: محمد... بگیرش محمد: این چیه اقا... عبدی: دستور دستگیری رسول نوروزی.. محمد: خشکم زده بود.... مات و مبهود به اقای عبدی نگاه میکردم... ــــــــــــ محمد: سرم مابین دستام بود... یعنی واقعا رسول بهمون خیانت کرده.. یعنی اطلاعاتو واقعا داده... ای خدا... جواب آوا رو چی بدم... جواب عطیه رو چی بدم... یهو عطیه هراسون اومد تو... عطیه: محمد تو شدی مسئول پرونده رسول... میخوای برادر زنتو... شوهر خواهرو.. بهترین رفیقتو..کسی که مول برادرته رو دستگیر کنی.. محمد: چیزی برای گفتن نداشتم... عطیه: حرف بزن دیگه... محمد: آره... چون رسول... برادرت... شوهر خواهرم... بهترین رفیقم.. به ما.. کشورش.. مردمش خیانت کرده... عطیه: رسول همچین ادمی نیست محمد... چیزی نگو که بعدا شرمنده ش بشی... محمد: فعلا اون شرمنده ماست... بلند شدمو از اتاق رفتم.. پ.ن: چرا همچین شد😐 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت #فصل_دوم #پارت_7 چند روز بعد:: عبدی: همه مدارک بر علیه رسوله... سعید: با چیزایی
فردا: رسول: آوا صبح زود رفته بود سایت... منم بیدار نکرده بود... حاضر شدم که برم اما صدای آیفون نظرمو جلب کرد... محمد بود درو باز کردم... ـــــــ رسول: به به سل... چیزی شده؟ فرشید: خودت بهتر میدونی چی شده... محمد: به داوود اشاره دادم بهش دستبند بزنه داوود: دستانو بیار جلو... رسول: زدم زیر خنده: این چه شوخی مسخره ای... اصلا قشنگ نیستا... داشتم میخندیدم که.... محمد: محکم زدم تو گوشش... خیلی کثیفی رسول... خیلی رسول: چ... چی... ش.. شده... م.. گه.. سعید: تو بازداشتگاه میفهمی چی شده... داوود: فریاد زدم: دستاتو بیار جلو... رسول: خشکم زده بود... محمد اومدو دستبندو از دست داوود کشیدو خودش برام دستبند زد... کپ کرده بودم.... ـــــ سایت ـــــ رسول: دارن به جایی میبرنم که خودم یه روزی دوربیناشو کنترل میکردم... جایی که خودم رئیسش بودم.... پ.ن: جایی که خودم دوربیناشو کنترل میکردم..! ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پرفایلمون تغییر کرد گممون نکنیدا💚
سلام سلام دخترا💚☺️
عزیزایی که روبیکا دارن توجه پلیز💫
بچه ها این پیج بهترین دوستمه... ممون ویشم فالوش کنید💫
اقا مبااااارک است🤩🎉
سلام دختراااا💫