روایت آخرین روز عرفۀ شهید حسن طهرانی مقدم و تعدادی از یارانش از متن کتاب مرد ابدی/ بخش دوم 🌷🚩 🌷🚩🌷🚩 در میانۀ دعا، صدای گریۀ بلند محمد سلگی را میشنید. «شهادت» برترین آرزوی آنها بود. حاج محمد سلگی، سال قبل به حج تمتع مشرف شده بود و بعد از حج، به طرز محسوسی آرام شده بود. خرداد همان سال با برادر زنش، فرهاد سیف به کربلا مشرف شده بود. فرهاد، شاهد زیارت عاشقانه و اشک پسرعمهاش در حرمها بود. یک روز در بینالحرمین سلگی دمپاییهایش را درآورد زد زیر بغلش و گفت: «
فرهاد! بیا به یاد حضرت زینب، هفت بار اینجا تو بینالحرمین هروله کنیم!»
میرفت و اشک میریخت وحضرت ابالفضل را با این مداحی واسطه قرار میداد:
به خدا دنیا رو نمیخوام بیابالفضل
جنت الاعلاء رو نمیخوام بیابالفضل
بر سر زلفش اسیرم، من غلامو او امیرم
چه خوشِ روزی هزار بار، من ابالفضلی بمیرم
کسی همتاشو ندیده، نه ندیده، نه شنیده
چون خدا تنها تو عالم، یه ابالفضل آفریده ...
بعد از سفر کربلا، از شیطنتهای خاصِ سلگی که به شوخیهای خطرناک منجر میشد خیلی کم شده بود. او ناگهان از پشت کسی را میگرفت و میترساند، قولنج کسی را میشکاند یا محکم نیشگون میگرفت، حتی گاهی حسن آقا را از پشت میگرفت، بلندش میکرد و با دست به کمرش میزد! اما دیگر آرام شده بود. حتی در همین روز عرفه، که همسرش را هم با خود به مراسم آورده بود، تنها خواهشش این بود که: «آرزو! یادت نره دعا کنی من به آرزوی ابدیم برسم!» #زندگی_نامه_شهید_حسن_طهرانی_مقدم #انتشار_برای_اولین_بار #مرد_ابدی #بریده_از_کتاب_مرد_ابدی #به_قلم_معصومه_سپهری https://eitaa.com/lashkarekhoban