مرو به که ز چشم برباید گرت مشاهده در خیال آید مجال صبر همین بود و منتهای شکیب دگر مپای که عمر این همه نمی‌پاید چه ارمغانی از آن به که دوستان بینی تو بیا که دگر هیچ در نمی‌باید اگر چه حسنند در جهان بسیار چو آفتاب برآید ستاره ننماید ز نقش روی تو مشاطه دست بازکشید که داشت که را بیاراید به لطف من در جهان نبینی دوست که دشمنی کند و دوستی بیفزاید نه زنده را به تو میلست و مهربانی و بس که مرده را به نسیمت روان بیاساید دریغ نیست مرا هر چه هست در طلبت دلی چه باشد و جانی چه در حساب آید چرا و چون نرسد دردمند عاشق را مگر مطاوعت دوست تا چه فرماید گر آه سینه رسد به حضرت دوست چه جای دوست که دشمن بر او ببخشاید ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/443 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈